𝑩𝒆𝒂𝒖𝒕𝒊𝒇𝒖𝒍 𝒕𝒉𝒊𝒏𝒈𝒔 𝒏𝒆𝒗𝒆𝒓 𝒘𝒂𝒏𝒕 𝒕𝒐 𝒔𝒉𝒐𝒘 𝒐𝒇𝒇
چیزای قشنگ هیچوقت دنبال خودنمایی نیستن🤍🪐️
𝗜'𝗠 𝗔 𝗚𝗜𝗥𝗟 𝕎𝕚𝕥𝕙 𝕎𝕚𝕟𝕘𝕤 𝕆𝕗 ℙ𝕣𝕚𝕕𝕖
من دختریَم با بال هایی از جنس غرور
🤍️
𝔹𝕖 𝕣𝕒𝕣𝕖 𝕝𝕚𝕜𝕖 𝕕𝕚𝕒𝕞𝕠𝕟𝕕𝕤️
مثل الماس کمیاب باش

چیزای قشنگ هیچوقت دنبال خودنمایی نیستن🤍🪐️
𝗜'𝗠 𝗔 𝗚𝗜𝗥𝗟 𝕎𝕚𝕥𝕙 𝕎𝕚𝕟𝕘𝕤 𝕆𝕗 ℙ𝕣𝕚𝕕𝕖
من دختریَم با بال هایی از جنس غرور
𝔹𝕖 𝕣𝕒𝕣𝕖 𝕝𝕚𝕜𝕖 𝕕𝕚𝕒𝕞𝕠𝕟𝕕𝕤️
مثل الماس کمیاب باش
۱۱:۴۴
ظاهرتون با خدا باطنتون یا خدا
🤌
..!️
اونی که فرصت دوباره بهت میده، رمز گوشیته نه من:)
️
مهم نیس که راجبم چی فکر میکنی. مهم اینه که انقدر مهمم راجبم فکر میکنی:)️
نتیجه اعتماد کردن به دریا غرق شدنه!️

واسـع ڪَسی ڪ از ارتفا؏ بترسـہ.. بالا اوܩدن ے اشتباے ܩـحضــہ.↻️¤
اونی که فرصت دوباره بهت میده، رمز گوشیته نه من:)
مهم نیس که راجبم چی فکر میکنی. مهم اینه که انقدر مهمم راجبم فکر میکنی:)️
نتیجه اعتماد کردن به دریا غرق شدنه!️
واسـع ڪَسی ڪ از ارتفا؏ بترسـہ.. بالا اوܩدن ے اشتباے ܩـحضــہ.↻️¤
۱۲:۰۰
شَخصیتاِصآلتمیخوآدنَهاِدعا
️
- از چیزای عمومی متنفرم درست مثل تو.️
﹝درَحـالِحَـذفِآدمهَـایاضِـاَفـیِ﹞| 🂱
︎ ️
- از چیزای عمومی متنفرم درست مثل تو.️
﹝درَحـالِحَـذفِآدمهَـایاضِـاَفـیِ﹞| 🂱
۱۲:۰۳
اونم آنلاین منم آنلاین آن با یارش من به یادش
️
فیلم بازی کردن خوبه اما نه جلوی کارگردان...!

️
فیلم بازی کردن خوبه اما نه جلوی کارگردان...!
۱۲:۰۶
خنده دار واسه بیو

تابستون نیست که،نسخه آزمایشی جهنمه.️ 🥵
انقدر که هوا گرمه🥵 احساس میکنم ادم پختهای شدم
️
چشم هایت دمپایی خیس دستشویی و دل من جوراب بی دفاع:)!️

تابستون نیست که،نسخه آزمایشی جهنمه.️ 🥵
انقدر که هوا گرمه🥵 احساس میکنم ادم پختهای شدم
چشم هایت دمپایی خیس دستشویی و دل من جوراب بی دفاع:)!️
۱۲:۰۶
بهشتی که شما خوباش باشین! #جهنمشو میپرستم...!️
بِهِفِکِرِپَروِاَزِباِشِحَتاِدَرسُقوُطِ
️
اَصَن مُهِم نیس رآجِبَم چی فِک میکُنیدچون مَن کُلَن بِهتون فِک نِمیکُنَم

️
مثه شیشه باش هر کی تو رو شکست بِبُرش️

بِهِفِکِرِپَروِاَزِباِشِحَتاِدَرسُقوُطِ
اَصَن مُهِم نیس رآجِبَم چی فِک میکُنیدچون مَن کُلَن بِهتون فِک نِمیکُنَم
مثه شیشه باش هر کی تو رو شکست بِبُرش️
۱۲:۰۷
رمان خواستگار جذابم💍
پارت بزاریم؟؟؟ 
به 3 تا رسید ولی بالای 3 تا نرفت🥲 اخه چقد کار داره که ی ری اکت بدین 
۱۲:۰۸
رمان خواستگار جذابم💍
به 3 تا رسید ولی بالای 3 تا نرفت🥲 اخه چقد کار داره که ی ری اکت بدین 
خوب تو بزارررررر
۱۲:۴۹
رمان خواستگار جذابم💍
خوب تو بزارررررر
۱۲:۵۰
بخاطر مااااااااااااا
۱۲:۵۴
رمان خواستگار جذابم💍
بخاطر مااااااااااااا
باشه 🥺
۱۳:۲۶
رمان خواستگار جذابم💍
(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔) خواستگار جذابم #پارت539 یه چند لحظه تو سکوت بودیم که نازلی یه دفعه گفت: فهمیدممممم چیو - باهم دیگه عکس رو نابود میکنیم ما که تا الان هر کاری خواستیم کردیم اینم انجامش میدیم + لازم نیست نازلی بردیا خیلی خطرناکه تو خطر میوفتین خواهش میکنم شما کاری نکنین لطفاً ساکت شو ما اگه بخوایم کاری رو انجام بدیم انجام میدیم + آخه.... - هیس هیچی نگو تو مگه کیاشا رو نمیخوای + هوم میخوام - خوب کمکت میکنیم بهش برسی + خیلی دلم براش تنگ شده خوب حالا گریه نکن + میشه شما بهش زنگ بزنین که فقط صداشو بشنوم ما مگه شمارشو داریم + تو که الان داشتی منو تهدید میکردی که زنگ میزنی بهش الکی گفتم که به حرف بیای دیگه - دیوونه است این آتریسا دیوونه است شمارشو بگو من بهش زنگ بزنم +باشه نویسنده:
(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)
خواستگار جذابم#پارت540
شماره کیاشا رو گفتم و آتریسا بهش زنگ زددفعه اول جواب ندادولی بار دوم بعد دو بوق جواب داد
چرا مزاحم میشین چی میخوایننن آخه
* ساکت شو بچه ، چه مزاحمتی
من آتریسام
آتریسا ؟؟ آره دیگه رفیق سنا، پاک خل شدیااا
_ س..سنا پیدا شده آرههه؟؟
راستش اصلا گم نشده بود، رفته بود شهرشوناگه گم و گور نمیشدی بهت میگفتیم ولی پیدات نکردیم
چرا به من چیزی نگفت ؟؟ چرا جواب تلفناش رو نمیداد ؟؟ دارین گولم میزنین
* مگه به ما گفت ؟؟ مگه جواب ما رو میداد؟؟؟
دیوونه نیستیم که گولت بزنیم
باشه تو فقط بگو هنوز شهرشونه یا برگشته؟؟ من باید ببینمش خیلی دلتنگشمباید بفهمم چرا زنگ میزدم جواب نمیداد
بمیرم برای دلشچطور باید بهش بفهمونم که مجبورم ازش فاصله بگیرم
نویسنده:
خواستگار جذابم#پارت540
شماره کیاشا رو گفتم و آتریسا بهش زنگ زددفعه اول جواب ندادولی بار دوم بعد دو بوق جواب داد
چرا مزاحم میشین چی میخوایننن آخه
* ساکت شو بچه ، چه مزاحمتی
من آتریسام
آتریسا ؟؟ آره دیگه رفیق سنا، پاک خل شدیااا
_ س..سنا پیدا شده آرههه؟؟
راستش اصلا گم نشده بود، رفته بود شهرشوناگه گم و گور نمیشدی بهت میگفتیم ولی پیدات نکردیم
چرا به من چیزی نگفت ؟؟ چرا جواب تلفناش رو نمیداد ؟؟ دارین گولم میزنین
* مگه به ما گفت ؟؟ مگه جواب ما رو میداد؟؟؟
دیوونه نیستیم که گولت بزنیم
باشه تو فقط بگو هنوز شهرشونه یا برگشته؟؟ من باید ببینمش خیلی دلتنگشمباید بفهمم چرا زنگ میزدم جواب نمیداد
بمیرم برای دلشچطور باید بهش بفهمونم که مجبورم ازش فاصله بگیرم
نویسنده:
۱۳:۲۸
رمان خواستگار جذابم💍
(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔) خواستگار جذابم #پارت540 شماره کیاشا رو گفتم و آتریسا بهش زنگ زد دفعه اول جواب نداد ولی بار دوم بعد دو بوق جواب داد چرا مزاحم میشین چی میخوایننن آخه * ساکت شو بچه ، چه مزاحمتی من آتریسام آتریسا ؟؟ آره دیگه رفیق سنا، پاک خل شدیااا _ س..سنا پیدا شده آرههه؟؟ راستش اصلا گم نشده بود، رفته بود شهرشون اگه گم و گور نمیشدی بهت میگفتیم ولی پیدات نکردیم چرا به من چیزی نگفت ؟؟ چرا جواب تلفناش رو نمیداد ؟؟ دارین گولم میزنین * مگه به ما گفت ؟؟ مگه جواب ما رو میداد؟؟؟ دیوونه نیستیم که گولت بزنیم باشه تو فقط بگو هنوز شهرشونه یا برگشته؟؟ من باید ببینمش خیلی دلتنگشم باید بفهمم چرا زنگ میزدم جواب نمیداد بمیرم برای دلش چطور باید بهش بفهمونم که مجبورم ازش فاصله بگیرم نویسنده:
(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)
خواستگار جذابم#پارت541
آتریسا دستش رو گذاشت روی قسمت بلندگوی گوشی
من الان چی بگم بهش ؟؟ بگم برگشتی یا نه
+ نه نباید بفهمه من اینجام
- خوب دیوونه اگه بگیم برنگشتی میره شهرتون
مامان و بابات همه چیو میفهمن
نازلی راست میگفت
ولی اگه میفهمید اینجام میومد خونه ام
_ آتریسا پشت خطی ؟؟
آره پرسیدم سنا برگشته یا نه
سرم رو به چپ و راست تکون میدادم که نگه
با صدای آروم گفتم: اگه بفهمه برگشتم میاد پیشم
بردیا همش جلوی در خونه منه
اگه کیاشا رو ببینه دعواشون میشه
* خوب چیکار کنم الان
یکم فکر کردم و دو دل حرف تو دلم رو به زبون آوردم
+ میدونم درست نیست ولی بهش بگو میخوام ازدواج کنم
بگو دیگه مزاحمم نشه
الو آتریسا ؟؟ داداش..... سنا برگشته.....
_ جاننن من ؟؟ همین الان میام میبینمش
نه نه نیا..... سنا قراره ازدواج کنه لطفاً دیگه..... مزاحمش نشو
نویسنده:
خواستگار جذابم#پارت541
آتریسا دستش رو گذاشت روی قسمت بلندگوی گوشی
من الان چی بگم بهش ؟؟ بگم برگشتی یا نه
+ نه نباید بفهمه من اینجام
- خوب دیوونه اگه بگیم برنگشتی میره شهرتون
مامان و بابات همه چیو میفهمن
نازلی راست میگفت
ولی اگه میفهمید اینجام میومد خونه ام
_ آتریسا پشت خطی ؟؟
آره پرسیدم سنا برگشته یا نه
سرم رو به چپ و راست تکون میدادم که نگه
با صدای آروم گفتم: اگه بفهمه برگشتم میاد پیشم
بردیا همش جلوی در خونه منه
اگه کیاشا رو ببینه دعواشون میشه
* خوب چیکار کنم الان
یکم فکر کردم و دو دل حرف تو دلم رو به زبون آوردم
+ میدونم درست نیست ولی بهش بگو میخوام ازدواج کنم
بگو دیگه مزاحمم نشه
الو آتریسا ؟؟ داداش..... سنا برگشته.....
_ جاننن من ؟؟ همین الان میام میبینمش
نه نه نیا..... سنا قراره ازدواج کنه لطفاً دیگه..... مزاحمش نشو
نویسنده:
۱۳:۲۹
رمان خواستگار جذابم💍
(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔) خواستگار جذابم #پارت541 آتریسا دستش رو گذاشت روی قسمت بلندگوی گوشی من الان چی بگم بهش ؟؟ بگم برگشتی یا نه + نه نباید بفهمه من اینجام - خوب دیوونه اگه بگیم برنگشتی میره شهرتون مامان و بابات همه چیو میفهمن نازلی راست میگفت ولی اگه میفهمید اینجام میومد خونه ام _ آتریسا پشت خطی ؟؟ آره پرسیدم سنا برگشته یا نه سرم رو به چپ و راست تکون میدادم که نگه با صدای آروم گفتم: اگه بفهمه برگشتم میاد پیشم بردیا همش جلوی در خونه منه اگه کیاشا رو ببینه دعواشون میشه * خوب چیکار کنم الان یکم فکر کردم و دو دل حرف تو دلم رو به زبون آوردم + میدونم درست نیست ولی بهش بگو میخوام ازدواج کنم بگو دیگه مزاحمم نشه الو آتریسا ؟؟ داداش..... سنا برگشته..... _ جاننن من ؟؟ همین الان میام میبینمش نه نه نیا..... سنا قراره ازدواج کنه لطفاً دیگه..... مزاحمش نشو نویسنده:
(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)
خواستگار جذابم#پارت542
یکم سکوت کرد انگار دنیا رو ازش گرفته باشن......
چی داری میگی ؟؟ شوخی میکنی
اصلا شوخی خوبی نبود
* شوخی نمیکنم جدی حرف میزنم
مزاحمش نشو
فعلا
یه لحظه وایسا وایساقطع نکنمن کار بدی کردماشتباهی کردم که سنا میخواد ازم جدا بشهتو رو خدا بگو منو ببخشهقول میدم دیگه اذیتش نکنم
با حرفاش بغضم شکست و اشکام سرازیر شد
کیاشا تو کاری نکردی لطفاً بیخیال شو
_ سنا اونجاست؟؟ لطفاً بده باهاش حرف بزنم
نمیتونه حرف بزنه من مجبورم قطع کنم
آتریسا گوشی رو قطع کرد و اومد پیش من
+ داغون میشهخرابش کردم دیگه هیچوقت منو نمیبخشه
- ببین منو الان وقت گریه نیستقوی باش دختر خوشگل منقول میدم باهم دیگه این قضیه رو حلش کنیم باشه ؟؟
+ من مثل تو نیستم نازلینمیتونم از پسش بربیام
- هیش هیچی نگوبرو صورتت رو بشور یالا
رفتم تو دستشویی و یه آب به صورتم زدمکاش میمردم ولی داغون شدن کسی که دوستش دارم رو نمیدیدمکاش منو ببخشی کیاشا
نویسنده

🩹
خواستگار جذابم#پارت542
یکم سکوت کرد انگار دنیا رو ازش گرفته باشن......
چی داری میگی ؟؟ شوخی میکنی
اصلا شوخی خوبی نبود
* شوخی نمیکنم جدی حرف میزنم
مزاحمش نشو
فعلا
یه لحظه وایسا وایساقطع نکنمن کار بدی کردماشتباهی کردم که سنا میخواد ازم جدا بشهتو رو خدا بگو منو ببخشهقول میدم دیگه اذیتش نکنم
با حرفاش بغضم شکست و اشکام سرازیر شد
کیاشا تو کاری نکردی لطفاً بیخیال شو
_ سنا اونجاست؟؟ لطفاً بده باهاش حرف بزنم
نمیتونه حرف بزنه من مجبورم قطع کنم
آتریسا گوشی رو قطع کرد و اومد پیش من
+ داغون میشهخرابش کردم دیگه هیچوقت منو نمیبخشه
- ببین منو الان وقت گریه نیستقوی باش دختر خوشگل منقول میدم باهم دیگه این قضیه رو حلش کنیم باشه ؟؟
+ من مثل تو نیستم نازلینمیتونم از پسش بربیام
- هیش هیچی نگوبرو صورتت رو بشور یالا
رفتم تو دستشویی و یه آب به صورتم زدمکاش میمردم ولی داغون شدن کسی که دوستش دارم رو نمیدیدمکاش منو ببخشی کیاشا
نویسنده
۱۳:۳۰
اینم از پارت هامون🥺
۱۳:۳۱
سلام خوشگلااا
۸:۳۳
رمان خواستگار جذابم💍
(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔) خواستگار جذابم #پارت542 یکم سکوت کرد انگار دنیا رو ازش گرفته باشن...... چی داری میگی ؟؟ شوخی میکنی اصلا شوخی خوبی نبود * شوخی نمیکنم جدی حرف میزنم مزاحمش نشو فعلا یه لحظه وایسا وایسا قطع نکن من کار بدی کردم اشتباهی کردم که سنا میخواد ازم جدا بشه تو رو خدا بگو منو ببخشه قول میدم دیگه اذیتش نکنم با حرفاش بغضم شکست و اشکام سرازیر شد کیاشا تو کاری نکردی لطفاً بیخیال شو _ سنا اونجاست؟؟ لطفاً بده باهاش حرف بزنم نمیتونه حرف بزنه من مجبورم قطع کنم آتریسا گوشی رو قطع کرد و اومد پیش من + داغون میشه خرابش کردم دیگه هیچوقت منو نمیبخشه - ببین منو الان وقت گریه نیست قوی باش دختر خوشگل من قول میدم باهم دیگه این قضیه رو حلش کنیم باشه ؟؟ + من مثل تو نیستم نازلی نمیتونم از پسش بربیام - هیش هیچی نگو برو صورتت رو بشور یالا رفتم تو دستشویی و یه آب به صورتم زدم کاش میمردم ولی داغون شدن کسی که دوستش دارم رو نمیدیدم کاش منو ببخشی کیاشا نویسنده

🩹
خواستگار جذابم
:(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)
خواستگار جذابم#پارت543
نازلی:
انقد درگیر مسئله سنا بودم که درد خودم رو به کل فراموش کردمالبته تا زمانی که خاله فریده نیومده بود
میتونم بیام تو
- آره خاله فریده بیا تو
اومدم بگم فردا به بهونه شام همه رو یه جا جمع میکنیم که همه چیو بگیم
- فردا شب ؟؟ آره دیگه
یه جوری شدم
لب و لوچه ام آویزون شد
ولی این مدت زمانی که با آیهان بودم خیلی زود گذشت
- باشه ولی لازم نیست زحمت بکشین نیازی به شام و اینجور چیزا نیست
من همینجوری خواستم یه شام دعوت کرده باشموگرنه همشون رو یه دفعه ای جمع کنم خونه مضطرب میشن
- باشه هر جور صلاح میدونین
بعد اینکه مامان بزرگت گفت فردا میریم خونه انتخاب کنیم
- چرا صبح قضیه رو نمیگین که دیگه تو دردسر خرید نیوفتیم
آخه مامانت هنوز آماده گفتن نیست- باشه پس اشکالی نداره_ من دیگه میرم فعلا- فعلا
نویسنده:
(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)
خواستگار جذابم#پارت544
تو هم کارت ساخته است هااا
فردا باید حرف بشنوی
- مهم نیست فقط مامانیم چیزیش نشه
+ نگران نباش بابا
- خوب حالا بیخیال فردا بشین
الان باید دو تا نقشه بچینیم
دو تا ؟؟- آره ، یکی برای پیدا کردن عکس سنا و کیاشایکیم برای پانیذ
+ چرا پانیذ ؟؟- چون به آیهان قول دادم که بهش بفهمونم اون دختره دوستش نداره
خودش خواست ؟؟
- راستش نه خودم خواستم کمکش کنم
به نظرتون لیاقتش رو داره
+ آررره ، معلومه که داره
پسره اون همه خوبی در حقت کرده
تو هم زندگیشو نجات بده
اینکه خوبی نیستاگه عروسش بشی اون وقت بهش خوبی کردی
- آره همینم مونده عروس خانوم اون بی مزه بشم
+ بی مزه ؟؟ پسر به اون خوبیحالا خوبه خودت روش کراش بودی
- من تغییر کردم عزیزدلم آره از لب و لوچه آویزونت معلومه
- تو رو خدا بیخیال شین
بگین چطور میتونیم عکس رو پیدا کنیم
نویسنده:
(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)
خواستگار جذابم
#پارت545
+ نمیدونم
از اون عکس هزار تا کپی داره
- خونه اش کجاست
+ چطور؟؟
- باید بریم خونه اش دیگه
صد در صد عکسا تو خونه اشه
مرحله اول رفتن به خونه اشه
مرحله دوم پیدا کردن گوشیشه
و مرحله آخر نابود کردن همه عکسایی هست که پیدا کردیم
تامام
فکر کردی آسونه- واسه ما سه تا آره+ اگه بازم عکس داشته باشه
- به جز خونه اش و گوشیش عکسا رو کجا میتونه بزاره ؟؟+ فکر نکنم جای دیگه ای داشته باشه
- خوب پس هر چی عکس داره همون جاست و مام نابود شون میکنیم
امیدوارم موفق بشیم
- خیالت راحت
حالا برین برام غذا بیارین از صبح هیچی نخوردم گشنمه
+ خودت برو بیار دیگه
- من خجالت میکشم
برای چی ؟؟
- سوال داره ؟؟خوب معلومه که به خاطر همون موضوع دادگاه و بعدشم که رابطه دروغی من و آیهانصبح به زور نشستم سر سفره صبحونهخجالت میکشم تو روی بقیه نگاه کنم
نویسنده:
(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)
خواستگار جذابم#پارت546
* بمیرم تو هم درد میکشیااا- لازم نیست بمیری برو یه چیزی بیار بخورم گشنمه + باشه ما الان میریم میاریم
دخترا باهم رفتن یه چی بیارن بخورممنم داشتم به پانیذ فکر میکردمچطور چهره واقعیش رو به همه نشون بدموااای مغزم قفل کردهخیلی دردسرام کمه میخوام به آیهان هم کمکم کنمولی خوب اونم کمکم کرده
حالا فعلا بیخیال پانیذ با گرسنگی نمیتونم به اونم فکر کنمفردام که شام دعوتیمصبح هم که باید بریم خونه ببینیمچه خبرههه واقعاً
یکم بعد دخترا با یه بشقاب پر از غذا اومدنچشام برق زد خیلی گرسنه بودمسریع غذام رو خوردم و یکمم مشغول کشیدن نقشه های شوم شدیممیدونم باهات چیکار کنم بردیاپسر بی ریخت راجب پانیذ خیلی حرف نزدیم و نقشه ای براش نداشتم
تا شب تو اتاقم موندم و کتابهای دانشگاه رو جمع کردمدیگه قصد ادامه دادن نداشتمکلی کلاس مهم رو از دست دادمچند تا کلاس آخر رو برم به چه دردی میخوره
نویسنده:
خواستگار جذابم#پارت543
نازلی:
انقد درگیر مسئله سنا بودم که درد خودم رو به کل فراموش کردمالبته تا زمانی که خاله فریده نیومده بود
میتونم بیام تو
- آره خاله فریده بیا تو
اومدم بگم فردا به بهونه شام همه رو یه جا جمع میکنیم که همه چیو بگیم
- فردا شب ؟؟ آره دیگه
یه جوری شدم
لب و لوچه ام آویزون شد
ولی این مدت زمانی که با آیهان بودم خیلی زود گذشت
- باشه ولی لازم نیست زحمت بکشین نیازی به شام و اینجور چیزا نیست
من همینجوری خواستم یه شام دعوت کرده باشموگرنه همشون رو یه دفعه ای جمع کنم خونه مضطرب میشن
- باشه هر جور صلاح میدونین
بعد اینکه مامان بزرگت گفت فردا میریم خونه انتخاب کنیم
- چرا صبح قضیه رو نمیگین که دیگه تو دردسر خرید نیوفتیم
آخه مامانت هنوز آماده گفتن نیست- باشه پس اشکالی نداره_ من دیگه میرم فعلا- فعلا
نویسنده:
(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)
خواستگار جذابم#پارت544
تو هم کارت ساخته است هااا
فردا باید حرف بشنوی
- مهم نیست فقط مامانیم چیزیش نشه
+ نگران نباش بابا
- خوب حالا بیخیال فردا بشین
الان باید دو تا نقشه بچینیم
دو تا ؟؟- آره ، یکی برای پیدا کردن عکس سنا و کیاشایکیم برای پانیذ
+ چرا پانیذ ؟؟- چون به آیهان قول دادم که بهش بفهمونم اون دختره دوستش نداره
خودش خواست ؟؟
- راستش نه خودم خواستم کمکش کنم
به نظرتون لیاقتش رو داره
+ آررره ، معلومه که داره
پسره اون همه خوبی در حقت کرده
تو هم زندگیشو نجات بده
اینکه خوبی نیستاگه عروسش بشی اون وقت بهش خوبی کردی
- آره همینم مونده عروس خانوم اون بی مزه بشم
+ بی مزه ؟؟ پسر به اون خوبیحالا خوبه خودت روش کراش بودی
- من تغییر کردم عزیزدلم آره از لب و لوچه آویزونت معلومه
- تو رو خدا بیخیال شین
بگین چطور میتونیم عکس رو پیدا کنیم
نویسنده:
(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)
خواستگار جذابم
#پارت545
+ نمیدونم
از اون عکس هزار تا کپی داره
- خونه اش کجاست
+ چطور؟؟
- باید بریم خونه اش دیگه
صد در صد عکسا تو خونه اشه
مرحله اول رفتن به خونه اشه
مرحله دوم پیدا کردن گوشیشه
و مرحله آخر نابود کردن همه عکسایی هست که پیدا کردیم
تامام
فکر کردی آسونه- واسه ما سه تا آره+ اگه بازم عکس داشته باشه
- به جز خونه اش و گوشیش عکسا رو کجا میتونه بزاره ؟؟+ فکر نکنم جای دیگه ای داشته باشه
- خوب پس هر چی عکس داره همون جاست و مام نابود شون میکنیم
امیدوارم موفق بشیم
- خیالت راحت
حالا برین برام غذا بیارین از صبح هیچی نخوردم گشنمه
+ خودت برو بیار دیگه
- من خجالت میکشم
برای چی ؟؟
- سوال داره ؟؟خوب معلومه که به خاطر همون موضوع دادگاه و بعدشم که رابطه دروغی من و آیهانصبح به زور نشستم سر سفره صبحونهخجالت میکشم تو روی بقیه نگاه کنم
نویسنده:
(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)
خواستگار جذابم#پارت546
* بمیرم تو هم درد میکشیااا- لازم نیست بمیری برو یه چیزی بیار بخورم گشنمه + باشه ما الان میریم میاریم
دخترا باهم رفتن یه چی بیارن بخورممنم داشتم به پانیذ فکر میکردمچطور چهره واقعیش رو به همه نشون بدموااای مغزم قفل کردهخیلی دردسرام کمه میخوام به آیهان هم کمکم کنمولی خوب اونم کمکم کرده
حالا فعلا بیخیال پانیذ با گرسنگی نمیتونم به اونم فکر کنمفردام که شام دعوتیمصبح هم که باید بریم خونه ببینیمچه خبرههه واقعاً
یکم بعد دخترا با یه بشقاب پر از غذا اومدنچشام برق زد خیلی گرسنه بودمسریع غذام رو خوردم و یکمم مشغول کشیدن نقشه های شوم شدیممیدونم باهات چیکار کنم بردیاپسر بی ریخت راجب پانیذ خیلی حرف نزدیم و نقشه ای براش نداشتم
تا شب تو اتاقم موندم و کتابهای دانشگاه رو جمع کردمدیگه قصد ادامه دادن نداشتمکلی کلاس مهم رو از دست دادمچند تا کلاس آخر رو برم به چه دردی میخوره
نویسنده:
۸:۳۵
سلام پارت داریم.🥹
۹:۱۵
رمان خواستگار جذابم💍
خواستگار جذابم
: (◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔) خواستگار جذابم #پارت543 نازلی: انقد درگیر مسئله سنا بودم که درد خودم رو به کل فراموش کردم البته تا زمانی که خاله فریده نیومده بود میتونم بیام تو - آره خاله فریده بیا تو اومدم بگم فردا به بهونه شام همه رو یه جا جمع میکنیم که همه چیو بگیم - فردا شب ؟؟ آره دیگه یه جوری شدم لب و لوچه ام آویزون شد ولی این مدت زمانی که با آیهان بودم خیلی زود گذشت - باشه ولی لازم نیست زحمت بکشین نیازی به شام و اینجور چیزا نیست من همینجوری خواستم یه شام دعوت کرده باشم وگرنه همشون رو یه دفعه ای جمع کنم خونه مضطرب میشن - باشه هر جور صلاح میدونین بعد اینکه مامان بزرگت گفت فردا میریم خونه انتخاب کنیم - چرا صبح قضیه رو نمیگین که دیگه تو دردسر خرید نیوفتیم آخه مامانت هنوز آماده گفتن نیست - باشه پس اشکالی نداره _ من دیگه میرم فعلا - فعلا نویسنده: (◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔) خواستگار جذابم #پارت544 تو هم کارت ساخته است هااا فردا باید حرف بشنوی - مهم نیست فقط مامانیم چیزیش نشه + نگران نباش بابا - خوب حالا بیخیال فردا بشین الان باید دو تا نقشه بچینیم دو تا ؟؟ - آره ، یکی برای پیدا کردن عکس سنا و کیاشا یکیم برای پانیذ + چرا پانیذ ؟؟ - چون به آیهان قول دادم که بهش بفهمونم اون دختره دوستش نداره خودش خواست ؟؟ - راستش نه خودم خواستم کمکش کنم به نظرتون لیاقتش رو داره + آررره ، معلومه که داره پسره اون همه خوبی در حقت کرده تو هم زندگیشو نجات بده اینکه خوبی نیست اگه عروسش بشی اون وقت بهش خوبی کردی - آره همینم مونده عروس خانوم اون بی مزه بشم + بی مزه ؟؟ پسر به اون خوبی حالا خوبه خودت روش کراش بودی - من تغییر کردم عزیزدلم آره از لب و لوچه آویزونت معلومه - تو رو خدا بیخیال شین بگین چطور میتونیم عکس رو پیدا کنیم نویسنده: (◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔) خواستگار جذابم #پارت545 + نمیدونم از اون عکس هزار تا کپی داره - خونه اش کجاست + چطور؟؟ - باید بریم خونه اش دیگه صد در صد عکسا تو خونه اشه مرحله اول رفتن به خونه اشه مرحله دوم پیدا کردن گوشیشه و مرحله آخر نابود کردن همه عکسایی هست که پیدا کردیم تامام فکر کردی آسونه - واسه ما سه تا آره + اگه بازم عکس داشته باشه - به جز خونه اش و گوشیش عکسا رو کجا میتونه بزاره ؟؟ + فکر نکنم جای دیگه ای داشته باشه - خوب پس هر چی عکس داره همون جاست و مام نابود شون میکنیم امیدوارم موفق بشیم - خیالت راحت حالا برین برام غذا بیارین از صبح هیچی نخوردم گشنمه + خودت برو بیار دیگه - من خجالت میکشم برای چی ؟؟ - سوال داره ؟؟ خوب معلومه که به خاطر همون موضوع دادگاه و بعدشم که رابطه دروغی من و آیهان صبح به زور نشستم سر سفره صبحونه خجالت میکشم تو روی بقیه نگاه کنم نویسنده: (◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔) خواستگار جذابم #پارت546 * بمیرم تو هم درد میکشیااا - لازم نیست بمیری برو یه چیزی بیار بخورم گشنمه + باشه ما الان میریم میاریم دخترا باهم رفتن یه چی بیارن بخورم منم داشتم به پانیذ فکر میکردم چطور چهره واقعیش رو به همه نشون بدم وااای مغزم قفل کرده خیلی دردسرام کمه میخوام به آیهان هم کمکم کنم ولی خوب اونم کمکم کرده حالا فعلا بیخیال پانیذ با گرسنگی نمیتونم به اونم فکر کنم فردام که شام دعوتیم صبح هم که باید بریم خونه ببینیم چه خبرههه واقعاً یکم بعد دخترا با یه بشقاب پر از غذا اومدن چشام برق زد خیلی گرسنه بودم سریع غذام رو خوردم و یکمم مشغول کشیدن نقشه های شوم شدیم میدونم باهات چیکار کنم بردیا پسر بی ریخت راجب پانیذ خیلی حرف نزدیم و نقشه ای براش نداشتم تا شب تو اتاقم موندم و کتابهای دانشگاه رو جمع کردم دیگه قصد ادامه دادن نداشتم کلی کلاس مهم رو از دست دادم چند تا کلاس آخر رو برم به چه دردی میخوره نویسنده:
خواستگار جذابم
:(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)
خواستگار جذابم#پارت546
بمیرم تو هم درد میکشیااا
- لازم نیست بمیری برو یه چیزی بیار بخورم گشنمه
+ باشه ما الان میریم میاریم
دخترا باهم رفتن یه چی بیارن بخورم
منم داشتم به پانیذ فکر میکردم
چطور چهره واقعیش رو به همه نشون بدم
وااای مغزم قفل کرده
خیلی دردسرام کمه میخوام به آیهان هم کمکم کنم
ولی خوب اونم کمکم کرده
حالا فعلا بیخیال پانیذ با گرسنگی نمیتونم به اونم فکر کنم
فردام که شام دعوتیم
صبح هم که باید بریم خونه ببینیم
چه خبرههه واقعاً
یکم بعد دخترا با یه بشقاب پر از غذا اومدن
چشام برق زد خیلی گرسنه بودم
سریع غذام رو خوردم و یکمم مشغول کشیدن نقشه های شوم شدیم
میدونم باهات چیکار کنم بردیا
پسر بی ریخت
راجب پانیذ خیلی حرف نزدیم و نقشه ای براش نداشتم
تا شب تو اتاقم موندم و کتابهای دانشگاه رو جمع کردم
دیگه قصد ادامه دادن نداشتم
کلی کلاس مهم رو از دست دادم
چند تا کلاس آخر رو برم به چه دردی میخوره
نویسنده:
(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)
خواستگار جذابم
#پارت547
ساعت تقریباً یازده شب بود که رادین وارد اتاقم شد
با اعتراض نگاش کردم
- اونجوری نگاه نکن دیگه راجب چیزی که دوست نداری حرف نمیزنیم
فقط اومدم ببینم حالت خوبه یا نه
- رادین شما چرا یکسره خونه مایین ؟؟
- نفس تو درسش مشکل داشت اومدم کمکش کنم
خواستم یه سر به تو هم بزنم
- آها که اینطوررر
- پرسیدم خوبی ؟؟
- آره بهترم
- خوب خدا رو شکر
باز اگه خواستی حرف بزنی من هستم
- رادین..... من امروز یاشار رو دیدم
خیلی میترسم
آیهان بهم گفت توهم زدم ولی حس میکنم واقعاً دیدمش
- خوب عادیه
خیلی بهش فکر میکنی
معلومه که توهم زدی
- چیکار کنم ؟؟ تو بهم بگو چطور برگردم به زندگی قبلیم
چطور بشم همون آدم قبل
- پس میخوای باهات حرف بزنم
- آره ، صبح..... یکم بی ادبی کردم ببخشید
چشاش رو روی هم قرار داد و گفت: باشه دختر خوب
فقط الان بخواب دیر وقته
فردا باهم حرف میزنیم
به اندازه کافی ذهنت مشغوله
- باشه پس تو هم برو دیگه یالا
نویسنده:
(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)
خواستگار جذابم
#پارت548
داشت میرفت که با دیدن کیفی که کتابام رو توش جمع کرده بودم وایساد
- جمع شون کردی ؟؟
- آره
- چرا ؟؟ مگه آرزوت نبود یه معلم مهربون بشی
- نمیتونم رادین از همه چیز عقبم
شاید مجبور باشم بیخیالش بشم شایدم یه بار دیگه آزمونا رو بدم فعلا نمیخوام بهش فکر کنم
-باشه هر طور که خودت میخوای و صلاح میدونی
رادین رفت و منم بعد جمع و جور کردن اتاقم خوابیدم
*
صبح با صدای مامانی چشام رو باز کردم.....
خواستگار جذابم#پارت546
بمیرم تو هم درد میکشیااا
- لازم نیست بمیری برو یه چیزی بیار بخورم گشنمه
+ باشه ما الان میریم میاریم
دخترا باهم رفتن یه چی بیارن بخورم
منم داشتم به پانیذ فکر میکردم
چطور چهره واقعیش رو به همه نشون بدم
وااای مغزم قفل کرده
خیلی دردسرام کمه میخوام به آیهان هم کمکم کنم
ولی خوب اونم کمکم کرده
حالا فعلا بیخیال پانیذ با گرسنگی نمیتونم به اونم فکر کنم
فردام که شام دعوتیم
صبح هم که باید بریم خونه ببینیم
چه خبرههه واقعاً
یکم بعد دخترا با یه بشقاب پر از غذا اومدن
چشام برق زد خیلی گرسنه بودم
سریع غذام رو خوردم و یکمم مشغول کشیدن نقشه های شوم شدیم
میدونم باهات چیکار کنم بردیا
پسر بی ریخت
راجب پانیذ خیلی حرف نزدیم و نقشه ای براش نداشتم
تا شب تو اتاقم موندم و کتابهای دانشگاه رو جمع کردم
دیگه قصد ادامه دادن نداشتم
کلی کلاس مهم رو از دست دادم
چند تا کلاس آخر رو برم به چه دردی میخوره
نویسنده:
(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)
خواستگار جذابم
#پارت547
ساعت تقریباً یازده شب بود که رادین وارد اتاقم شد
با اعتراض نگاش کردم
- اونجوری نگاه نکن دیگه راجب چیزی که دوست نداری حرف نمیزنیم
فقط اومدم ببینم حالت خوبه یا نه
- رادین شما چرا یکسره خونه مایین ؟؟
- نفس تو درسش مشکل داشت اومدم کمکش کنم
خواستم یه سر به تو هم بزنم
- آها که اینطوررر
- پرسیدم خوبی ؟؟
- آره بهترم
- خوب خدا رو شکر
باز اگه خواستی حرف بزنی من هستم
- رادین..... من امروز یاشار رو دیدم
خیلی میترسم
آیهان بهم گفت توهم زدم ولی حس میکنم واقعاً دیدمش
- خوب عادیه
خیلی بهش فکر میکنی
معلومه که توهم زدی
- چیکار کنم ؟؟ تو بهم بگو چطور برگردم به زندگی قبلیم
چطور بشم همون آدم قبل
- پس میخوای باهات حرف بزنم
- آره ، صبح..... یکم بی ادبی کردم ببخشید
چشاش رو روی هم قرار داد و گفت: باشه دختر خوب
فقط الان بخواب دیر وقته
فردا باهم حرف میزنیم
به اندازه کافی ذهنت مشغوله
- باشه پس تو هم برو دیگه یالا
نویسنده:
(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)(◔‿◔)
خواستگار جذابم
#پارت548
داشت میرفت که با دیدن کیفی که کتابام رو توش جمع کرده بودم وایساد
- جمع شون کردی ؟؟
- آره
- چرا ؟؟ مگه آرزوت نبود یه معلم مهربون بشی
- نمیتونم رادین از همه چیز عقبم
شاید مجبور باشم بیخیالش بشم شایدم یه بار دیگه آزمونا رو بدم فعلا نمیخوام بهش فکر کنم
-باشه هر طور که خودت میخوای و صلاح میدونی
رادین رفت و منم بعد جمع و جور کردن اتاقم خوابیدم
*
صبح با صدای مامانی چشام رو باز کردم.....
۹:۱۸
پارت های امروزمون
۹:۱۹