عکس پروفایل ✨BTS💜

✨BTS💜

۱۴۰عضو
thumnail

۱۷:۱۵

thumnail

۱۷:۱۵

thumnail

۱۷:۱۵

thumnail

۱۷:۱۵

thumnail

۱۷:۱۵

thumnail

۱۸:۳۳

thumnail

۱۸:۳۳

thumnail

۱۸:۳۳

thumnail

۲۰:۰۸

thumnail

۲۰:۰۸

thumnail

۲۰:۰۸

thumnail

۲۰:۰۸

thumnail

۲۰:۰۸

جونگ‌کوک: کاری میکنم که نتونی از جات پاشی








آت: چرا اینطوری میکنی(ارومو و گریه)











جونگ کوک: بس کن جولی (باداد)







جولی : بعله قربان(ترس)















جونگ کوک: لباس عروس آماده کن برای آت ساعت ۶ باید بریم عقد کنیم











آت: جیغغغغغغغغغ










جونگ کوک: ببریدش تو اتاقشو درم قفل کنید












آت : ولم کنید (با داد)









جونگ‌کوک: وقتی بهت میگم داد نزن همین میشه










آت: منو بردن تو اتاقشو درم قفل کردن و یک ساعت منتظر موندم و رفتم رو تخت و یکم خوابیدم و دیدم کسا درو وا کرد دیدم جولیه









جولی : خانم بفرمایید لباستون رو بپوشید











آت: من نمیخوام (ناراحت)










جولی : ببخشید نمیتونم کاری کنم دستور اربابع


















آت: هه چه کارالباس رو پوشیدم و خیلی بهم اومد و آرایشگر اومد و آرایشم کرد خیلی خوشگل شده بودم
















جونگ‌کوک: رفتم تو اتاق آت و خیلی خوشگل شده بود





...........

۲۰:۱۸

✨BTS💜
جونگ‌کوک: کاری میکنم که نتونی از جات پاشی آت: چرا اینطوری میکنی(ارومو و گریه) جونگ کوک: بس کن جولی (باداد) جولی : بعله قربان(ترس) جونگ کوک: لباس عروس آماده کن برای آت ساعت ۶ باید بریم عقد کنیم آت: جیغغغغغغغغغ جونگ کوک: ببریدش تو اتاقشو درم قفل کنید آت : ولم کنید (با داد) جونگ‌کوک: وقتی بهت میگم داد نزن همین میشه آت: منو بردن تو اتاقشو درم قفل کردن و یک ساعت منتظر موندم و رفتم رو تخت و یکم خوابیدم و دیدم کسا درو وا کرد دیدم جولیه جولی : خانم بفرمایید لباستون رو بپوشید آت: من نمیخوام (ناراحت) جولی : ببخشید نمیتونم کاری کنم دستور اربابع آت: هه چه کارا لباس رو پوشیدم و خیلی بهم اومد و آرایشگر اومد و آرایشم کرد خیلی خوشگل شده بودم جونگ‌کوک: رفتم تو اتاق آت و خیلی خوشگل شده بود ...........
Wow

۲۰:۴۰

thumnail

۲۰:۴۲

ات: من یه دفعه از خونه ی فیلیکس که به زور منو آورده بود خونش فرار کردم اون منو دنبال می‌کرد و گمم کرد








فیلیکس: ات از خونه فرار کرد و من اونو مثل سگ دنبال کردم اما اون گم شد








جیمین: من دیدم یه دختر که خیلی ترسیده فرار میکنه از یه پسر که داره اونو دنبال میکنه. سریع دست اون دخترو کشیدم سمت خودم و قایمش کردم




ات: یه پسر که نمیدونستم کی بود دستمو گرفت و کشید سمت خودش . اون منو به یه ویلا که انگار ویلای خودش بود برد




جیمین: اون دخترو بردم تو ویلای خودم . یه لیوان آب بهش دادم و گفتم آروم باش اون مرده کی بود




ات: منو برد داخل یه لیوان آب داد بهم و گفت که اون پسره کی بود. منم قضیه رو گفتم




جیمین: اون قضیه رو بهم گفت. من یکم مکس کردم و گفتم تو نگران نباش




ات: اون بهم گفت نگران نباشم. بعد بهم گفت چی میخوری بیارم . من یکم تعارف کردم بعد خودش بلند شد و رفت آشپز خونه که من خوابم برد





جیمین: بهش گفتم چی میخوری اونم تعارف کرد اما من بلند شدم و رفتم یه چیزی بیارم بخوره ولی اومدم و دیدم اون خوابیده . بغلش کردم بردم تو اتاقم روی تخت خواب گذاشتم و پتو روش گذاشتم و خودم روی زمین خوابیدم




ات: از خواب بلند شدم که یه دفعه دیدم جیمین روی زمین خوابیده و من روی تخت خواب . یکم دلم براش سوخت و پتو روش انداختم . رفتم و یه صبحونه درست کردم




جیمین: از خواب بلند شدم که ات روی تخت نیست و یه پتو رومه .بلند شدم و رفتم آشپزخونه و دیدم ات داره صبحونه آماده میکنه و بهم گفت برو دست و صورتت رو بشور




ات: جیمین از خواب بیدار شد و بهش گفتم که برو دست و صورتت رو بشور و رفت شست




جیمین: منم رفتم و دست و صورتم رو شستم و اومدم و دیدم که صبحونه مرتب آماده اس . یه دفعه قلبم اونجا یه جوری شد و صورتم قرمز شد




ات: جیمین اومد و یه نگاه به میز کرد و بعد دست رو قلبش گذاشت و صورتش قرمز شد و اومد و صبحونه رو خوردیم . با هم سفره رو جمع کردیم و اون رفت بیرون با صورت قرمز




جیمین: نشستم و صبحونه باهاش خوردم و بدون اینکه بگم خیلی خوب بود ممنون از خونه زدم بیرون و رفتم تو یه پارک و با خودم گفتم که باید بهش زنگ بزنم و احساسم رو بهش بگم ( وقتی اونو بغل کرد و برد اتاق شماره تلفنش رو پیدا کرد )




ات: اون رفت بیرون و چند دقیقه بعد بهم زنگ زد وگفت شب بیام رستوران منم خوشحال شدم و لباسم رو پوشیدم و آماده ی رفتن شدم




جیمین: بهش زنگ زدم و گفتم بیا رستوران یه حلقه قشنگ گرفتم و رفتم رستوران تا احساسم رو بهش بگم و رفتم دیدم اونجا منتظرم نشسته و رفتم پیشش نشستم




ات: رفتم رستوران و خیلی منتظر موندم و دیدم اومد و کنارم نشست . بهم گفت که عاشقم شده و یه حلقه ی زیبا برام خریده و من احساساتی شدم و گفتم بله 🥹





جیمین: بلاخره بهش گفتم عاشقشم و حلقه رو نشونش دادم و گفتش بله و میخواستم همونجا خفش کنم undefined🥹

۲۱:۳۶

✨BTS💜
ات: من یه دفعه از خونه ی فیلیکس که به زور منو آورده بود خونش فرار کردم اون منو دنبال می‌کرد و گمم کرد فیلیکس: ات از خونه فرار کرد و من اونو مثل سگ دنبال کردم اما اون گم شد جیمین: من دیدم یه دختر که خیلی ترسیده فرار میکنه از یه پسر که داره اونو دنبال میکنه. سریع دست اون دخترو کشیدم سمت خودم و قایمش کردم ات: یه پسر که نمیدونستم کی بود دستمو گرفت و کشید سمت خودش . اون منو به یه ویلا که انگار ویلای خودش بود برد جیمین: اون دخترو بردم تو ویلای خودم . یه لیوان آب بهش دادم و گفتم آروم باش اون مرده کی بود ات: منو برد داخل یه لیوان آب داد بهم و گفت که اون پسره کی بود. منم قضیه رو گفتم جیمین: اون قضیه رو بهم گفت. من یکم مکس کردم و گفتم تو نگران نباش ات: اون بهم گفت نگران نباشم. بعد بهم گفت چی میخوری بیارم . من یکم تعارف کردم بعد خودش بلند شد و رفت آشپز خونه که من خوابم برد جیمین: بهش گفتم چی میخوری اونم تعارف کرد اما من بلند شدم و رفتم یه چیزی بیارم بخوره ولی اومدم و دیدم اون خوابیده . بغلش کردم بردم تو اتاقم روی تخت خواب گذاشتم و پتو روش گذاشتم و خودم روی زمین خوابیدم ات: از خواب بلند شدم که یه دفعه دیدم جیمین روی زمین خوابیده و من روی تخت خواب . یکم دلم براش سوخت و پتو روش انداختم . رفتم و یه صبحونه درست کردم جیمین: از خواب بلند شدم که ات روی تخت نیست و یه پتو رومه .بلند شدم و رفتم آشپزخونه و دیدم ات داره صبحونه آماده میکنه و بهم گفت برو دست و صورتت رو بشور ات: جیمین از خواب بیدار شد و بهش گفتم که برو دست و صورتت رو بشور و رفت شست جیمین: منم رفتم و دست و صورتم رو شستم و اومدم و دیدم که صبحونه مرتب آماده اس . یه دفعه قلبم اونجا یه جوری شد و صورتم قرمز شد ات: جیمین اومد و یه نگاه به میز کرد و بعد دست رو قلبش گذاشت و صورتش قرمز شد و اومد و صبحونه رو خوردیم . با هم سفره رو جمع کردیم و اون رفت بیرون با صورت قرمز جیمین: نشستم و صبحونه باهاش خوردم و بدون اینکه بگم خیلی خوب بود ممنون از خونه زدم بیرون و رفتم تو یه پارک و با خودم گفتم که باید بهش زنگ بزنم و احساسم رو بهش بگم ( وقتی اونو بغل کرد و برد اتاق شماره تلفنش رو پیدا کرد ) ات: اون رفت بیرون و چند دقیقه بعد بهم زنگ زد وگفت شب بیام رستوران منم خوشحال شدم و لباسم رو پوشیدم و آماده ی رفتن شدم جیمین: بهش زنگ زدم و گفتم بیا رستوران یه حلقه قشنگ گرفتم و رفتم رستوران تا احساسم رو بهش بگم و رفتم دیدم اونجا منتظرم نشسته و رفتم پیشش نشستم ات: رفتم رستوران و خیلی منتظر موندم و دیدم اومد و کنارم نشست . بهم گفت که عاشقم شده و یه حلقه ی زیبا برام خریده و من احساساتی شدم و گفتم بله 🥹 جیمین: بلاخره بهش گفتم عاشقشم و حلقه رو نشونش دادم و گفتش بله و میخواستم همونجا خفش کنم undefined🥹
تکپارتی از جیمین

۱۹:۴۸

✨BTS💜
تکپارتی از جیمین
آره

۱۹:۵۵

ادامه یه مافیای عاشقجونگ‌کوک: محو چشای خوشگله شده بودم







آت : ها چیه خوشگل ندیدی تاحالا







جونگ کوک: ن ولی الان دیدمبه آرایشگرا گفتم همه برن بیرون و رفتم سمت آت








آت: چیه چیکارم داری یهو صورتش رو آورد جلوی صورتم و نزدیک شد






جونگ‌کوک: می‌دونی که از روی دوست داشتنم دارم باهات اینکارارو میکنم پس درک کن







آت: هه اگه دوستم داشتی نزاشت حرفمو کامل کنم و لبشو گذاشت رو لبم و بوسم کرد








جونگ کوک: خیلی دوست دارم





آت: برو اونور کی به تو گفت که همچین کاری کنی





جونگ کوک: خودم








آت: رفتم بدوبدو از اتاق بیرون و همه اومده بودن و یه عاقد هم بود و گفتش خانم آت و آقای جونگ‌کوک بفرمایید









جونگ کوک: آت بیا دستتو بده






آت: دستمو گذاشتم رو دست جونگ کوک و رفتیم از پله ها پایین و همه تشویق کردن و مارو







جونگ‌کوک: رفتیم رو صندلی نشستیم




عاقد : خانم آت ایا آقای جونگ کوک رو به همسری قبول میکنین


آت: مونده بودم چی بگم و جونگ کوک یه جوری بهم نگاه کرد و مونده بودم چی بگم


عاقد : دوباره تکرار میکنم خانم آت ایا آقای جونگ کوک رو به همسری قبول میکنین



آت: هوففف نمیدونستم چی بگم و گفتم ب ب بله


همه تشویق کردن


عاقد : آقای جونگ کوک آیا خانم آت رو به همسری قبول میکنین

جونگ‌کوک: بله



و همه پاشدم رقصیدن و من هم آت رو بلند کردم و رفتم به دوستام رو به آت معرفی کنم







اول از تهیونگ شروع کردم آت این بهترین دوستمه تهیونگ





آت: سلام



تهیونگ : سلام زنداداش مبارکه
آت: ممنون





جونگ کوک: رفتم جیمین هم بهش بعرفی کنم






جونگ‌کوک: آت این هم دوستمع اسمش جیمین هس



آت: از آشناییتون خوش بختم






جیمین : همچنین و مبارک باشه



جونگ‌کوک و آت : ممنون







آت: منو جونگ‌کوک هم یه خورده رقصیدیم وبلخره تموم شد

۱۰:۴۰