ل

لشکر فرشتگان استان گیلان

۷۳عضو
لشکر فرشتگان(سرگذشت پژوهی همسرشهید روحی از شهدای مدافع حرم)undefined undefined undefined undefined undefined

۵:۳۹

تیم پشتیبانی سلام و عرض ادب لطفا کلیه دانش آموزان متوسطه اول و دوم رو در این کانال عضو کنید.

۵:۴۰

thumnail

۵:۴۰

طرح دعوت.mp3

۵۱۰.۳۶ کیلوبایت

۸:۴۸

thumnail

۹:۳۵

thumnail

۱۰:۰۶

*```خواهر شهید باکری: ما سه تا برادر داشتیم علی آقا رو ساواک دستگیر کرد زیر شکنجه شهید شد،پیکرشو بهمون ندادن
حمیدآقا راهم که آقامهدی جاگذاشت مجنون
خود آقا مهدی روهم اروند برد
یه مزار از سه برادرم نیست تو دنیایی به این بزرگی #فرمانده_سرافراز_لشکر_عاشورا#آقامهدی‌باکری#جاویدالاثر
#سالروز_شهادتundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefined

۱۰:۱۰

thumnail

undefinedشهادت مادر سه شهید
مادر سه شهید بود. یکی از رفقا ازشون پرسید: مادر ناراحت نیستی سه پسرت شهید شدند؟!! جواب داد: اگه پنجاه تا پسر هم داشتـم فدای اسلام می‌کردم...
وقتی بهــش می‌گفتی دعا کنید شهـید بشیم، می‌گفت: "چنین دعایی نمی‌کنـم، اگه شهیـد بشید امام‌خامنه‌ای تنها می‌مونه... باید در رکاب امام خامنه‌ای بمونید.دعا میکنم که اجر شهید بهتون بدهند..."
زیر زمین خونه اش رو کرده بود حسینیه...کلی‌ کار فرهنگی می‌کرد این بانوی سالخورده...منصورش هم مفقود بود. می‌گفت:منصورم برمی‌گرده... ما هم منتظر بودیم منصورش بیاد، اما انگار قرار بوده آقا منصور مادر رو ببره پیش خودش ، تا مهمان سفره‌ی امام حسین(ع) بشن...
مادر بزرگوارِ #شهیدان_کارکوب‌زاده به فرزندان شهید خود پیوست. و ما تازه فهمیدیم ایشون جانباز شیمیایی بوده...
undefinedنام مادر هم جزء شهیدان نوشته شد

۱۷:۵۰

thumnail
undefinedمعرفی #بانوی_مبارز
مرضیه حدیدچی معروف به طاهره دباغ زادهٔ بیست و یکم خرداد هزار و سیصد و هجده در همدان از مبارزان دیرین و السابقون السابقون انقلاب اسلامی و نمادی از زنان مسلمان فعال حاضر در همه عرصه های اجتماعی ایران بود.فرازهایی از زندگی و تلاشهای بی وقفه وی در راه استقلال و آزادی و اعتلای ایران اسلامی را با هم مرور میکنیم.

undefined#لشکر_فرشتگان_استان_گیلانundefined

۱۰:۰۴

undefined قبل از پیروزی انقلاب اسلامی:
- از شاگردان شهید آیت الله سید محمدرضا سعیدی - دو بار بازداشت و شکنجه شدید وی و دخترش رضوانه دباغ توسط ساواک - فرار و خروج از ایران با کمک شهید محمد منتظری و با گذرنامه جعلی (هزار و سیصد و پنجاه و سه) - شش ماه کارگری در یک هتل در لندن، به عنوان نظافتچی در قبال مقداری غذا و جایی برای خواب - شرکت در اعتصاب غذا برای آزادی زندانیان سیاسی ایران در فرانسه و انگلیس - توزیع اعلامیه‌های امام خمینی در میان زائران حج در عربستان - آموزش مبارزات چریکی در سوریه و لبنان زیر نظر شهید محمد منتظری و با حمایت امام موسی صدر - مشارکت در برپایی یک اردوگاه نظامی در سوریه برای آموزش مبارزان ضد شاه و کمک به آشنائی نسل جوانی از ایرانیان مبارز با تاکتیک‌های شبه‌نظامی - از همراهان امام خمینی در نوفل لوشاتو
undefined بعد از پیروزی انقلاب اسلامی:
- فرمانده سپاه همدان - اولین فرمانده سپاه غرب کشور - عضو هیات سه نفره اعزامی از سوی امام خمینی به مسکو جهت تسلیم پیام به میخائیل گورباچف آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی سابق در سال هزار و سیصد و شصت و هفت (به همراه آیت الله جوادی آملی و دکتر محمد جواد لاریجانی) - سه دوره نماینده مردم تهران و همدان در مجلس شورای اسلامی - مسئول بسیج خواهران کل کشور - استاد مدرسه عالی شهید مطهری و دانشگاه علم و صنعت - قائم مقام دبیرکل جمعیت زنان جمهوری اسلامی - دریافت نشان ایثار از رئیس‌جمهور سید محمد خاتمی (هزار و سیصد و هشتاد و دو)
undefined یک خاطره کوتاه و گویا از زندگی بانو دباغ:
در دوره دوم نمایندگی مجلس برای حل مشکلات اقتصادی چند خانواده، هر ماه مبلغی به آنها کمک می‌کردم. وقتی دوره نمایندگی ام به پایان رسید، دیگر پولی نداشتم به آنها کمک کنم. شب‌ها وقتی که بچه‌ها و همسرم می‌خوابیدند، با ماشین به فرودگاه یا میدان آزادی می‌رفتم و مسافرکشی می‌کردم. البته فقط افرادی که با خانواده بودند را سوار ماشین می‌کردم.

undefined روحشون شاد و یادشون گرامی undefined
undefined#لشکر_فرشتگان_استان_گیلانundefined

۱۰:۰۸

thumnail
undefined معرفی #بانوی_مبارز
undefinedundefined شهیده میترا در سال ۱۳۴۷ در آبادان متولد شد.
مادرم نام میترا را برای او انتخاب کرد. اما بعدها که میترا بزرگ شد، به اسمش اعتراض داشت.بارها به مادرم گفت «مادربزرگ، این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشته‌اید، چه جوابی می‌دهید؟ من دوست دارم اسمم زینب باشد. من می‌خواهم مثل زینب (س) باشم.»
یک روز، روزه گرفت و برای افطاری دوستانش را دعوت کرد و نامش را تغییر داد.

۱۵:۴۹

لشکر فرشتگان استان گیلان
undefined undefined معرفی #بانوی_مبارز undefinedundefined شهیده میترا در سال ۱۳۴۷ در آبادان متولد شد. مادرم نام میترا را برای او انتخاب کرد. اما بعدها که میترا بزرگ شد، به اسمش اعتراض داشت. بارها به مادرم گفت «مادربزرگ، این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشته‌اید، چه جوابی می‌دهید؟ من دوست دارم اسمم زینب باشد. من می‌خواهم مثل زینب (س) باشم.» یک روز، روزه گرفت و برای افطاری دوستانش را دعوت کرد و نامش را تغییر داد.
زینب در دوران کودکی دو بار بیماری سختی گرفت که در بیمارستان بستری شد و خدا زینب را دوباره به من داد. زینب بین بچه‌هایم ( ۷ بچه، ۴ دختر و ۳ پسر) از همه سازگارتر بود. از هیچ چیز ایراد نمی‌گرفت. زینب از همه بچه‌هایم به خودم شبیه‌تر بود. صبور اما فعال بود. از بچگی به من در کارهای خانه کمک می‌کرد. زینب بیشتر از اینکه دنبال لباس و خوردن و بازی ‌باشد، دنبال نماز و روزه و قرآن بود. همیشه به شوهرم می‌گفتم از هفت تا بچه‌ام، زینب سهم من است انگار قلبمان را با هم تقسیم کرده بودیم. زینب اهل دل بود از دوران بچگی خوابهای عجیبی می‌دید. در چهار یا پنج سالگی خواب دید که همه ستاره‌ها در آسمان به یک ستاره تعظیم می‌کنند. وقتی از خواب بیدار شد به من گفت: من فهمیدم که آن ستاره پرنور که همه به او تعظیم می‌کردند کی بود؟ و آن حضرت فاطمه (س) بود.

undefinedundefined زینب بعد از انقلاب به خاطر پیام حضرت امام خمینی (ره)؛ هر هفته دوشنبه و پنج‌شنبه روزه بود و خیلی مقید به انجام برنامه‌های خودسازی بود.زینب بعد از انقلاب، تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه برود و طلبه بشود.او می‌گفت «ما باید دین‌مان را خوب بشناسیم تا بتوانیم از آن دفاع کنیم.»هنوز در حال و هوای انقلاب بودیم که ناغافل، جنگ بر سرمان خراب شد.

undefinedundefined بعد از اینکه امام جمعه آبادان (مرحوم حجت‌الاسلام جمی) دستور تخلیه آبادان را دادند ما به اصفهان رفتیم. زینب که سوم راهنمایی بود و من خیلی به او وابسته بودم به او گفتم که به تو احتیاج دارم، راضی به رفتن به اصفهان با من شد. دبیرستان او از خانه ما فاصله داشت. من هر ماه پولی بابت کرایه ماشین به او می‌دادم که با تاکسی رفت و آمد کند اما زینب پیاده به مدرسه می‌رفت،و با پولش کتاب برای مجروحین می‌خرید و هفته‌ای یکی دوبار به بیمارستان عیسی بن مریم یا بیمارستان شهدا می‌رفت و کتاب‌ها را به مجروحین هدیه می‌کرد. چند بار هم با مجروحین مصاحبه کرد و نوار مصاحبه را توی مدرسه سر صف برای دانش‌آموزان پخش می‌کرد.


undefinedundefined یک روز وقتی برای زیارت شهدا به تکیه شهدا در اصفهان رفتیم، مرا سر قبر زهره بنیانیان(یکی از شهدای انقلاب) برد و گفت مامان، نگاه کن، فقط مردها شهید نمی‌شوند. زن‌ها هم شهید می‌شوند.»

undefinedundefined در اول فروردین سال 1361 هنگام برگشت از مسجد توسط منافقین ربوده شد و با خفه کردن او با چادرش او را به شهادت رساندند و پیکر پاکش بعد از سه روز جستجوی نیروهای امنیتی و خانواده کشف گردید. منافقین در طی ارسال نامه و تماس تلفنی مسئولیت ترور زینب را برعهده گرفتند. زینب چهارده ساله و اولین دبیرستانی همراه با شهدای عملیات فتح‌المبین (160 شهید) در اصفهان تشییع شد و در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد.

undefinedundefined مادر این شهید 14 ساله درباره دفتر خودسازی زینب، این گونه روایت می‌کند:زینب در دفتر خودسازی خود جدولی کشیده بود که بیست مورد داشت؛ از نماز به موقع، یاد مرگ، همیشه با وضو بودن، خواندن نماز شب، نماز غفیله و نماز امام زمان(عج)، ورزش صبحگاهی، قرآن خواندن بعد از نماز صبح، حفظ کردن سوره‌های قرآن کریم، دعا کردن در صبح و ظهر و شب، کمتر گناه کردن تا کم‌خوردن صبحانه، ناهار و شام.دخترم جلوی این موارد ستون‌هایی کشیده بود و هر شب بعد از محاسبه کارهایش جدول را علامت میزد.

undefinedundefined وصیت نامه شهیده زینب کمایی :خدایا نگذار نقاب نفاق و بیطرفی بر چهره مان افتد و در این هنگامه جنگ حسین را تنها گذاریم . اینها از یزید بدترند و جایگاهشان اسفل السافلین است و بس ...ماذا وجدک من فقدک و ماذا فقد من وجدکچه یافت آن کسی که تو را گم کرد و چه گم کرد آن کس که تو را یافت.( قسمتی از مناجات امام حسین علیه السلام ).


undefined#لشکر_فرشتگان_استان_گیلانundefined

۱۵:۵۰

thumnail
undefined معرفی #بانوی_مبارز
شهیده صدیقه رودباری در هجدهم اسفند سال 1340 در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد.روزهای نوجوانیش در سالهایی سپری شد که سرزمینمان در پیچ و تاب روزهای منتهی به پیروزی انقلاب بود.در آن روزها او خود را به خیل عظیم و خروشان ملت می رساند و در تظاهرات ها شرکت می کرد و تا صبح نیز به مداوای مجروهان می پرداخت.آنقدر فعال بود که در زمان درس و تحصیل، بارها او را در پشت بام مدرسه و در حال فعالیت های انقلابیش می یافتند.روح ناآرامش همواره در پی چیزی ورای خواست ها وآرزوهای یک دختر معمولی بود...

undefined#لشکر_فرشتگان_استان_گیلانundefined

۹:۱۵

لشکر فرشتگان استان گیلان
undefined undefined معرفی #بانوی_مبارز شهیده صدیقه رودباری در هجدهم اسفند سال 1340 در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد. روزهای نوجوانیش در سالهایی سپری شد که سرزمینمان در پیچ و تاب روزهای منتهی به پیروزی انقلاب بود. در آن روزها او خود را به خیل عظیم و خروشان ملت می رساند و در تظاهرات ها شرکت می کرد و تا صبح نیز به مداوای مجروهان می پرداخت. آنقدر فعال بود که در زمان درس و تحصیل، بارها او را در پشت بام مدرسه و در حال فعالیت های انقلابیش می یافتند. روح ناآرامش همواره در پی چیزی ورای خواست ها وآرزوهای یک دختر معمولی بود... undefined#لشکر_فرشتگان_استان_گیلانundefined
انقلاب که شد در مدرسه شان انجمن اسلامی را راه انداخت و فعالیتهایش را منسجم تر کرد.خانواده ودوستانش، صدیقه را آخر هفته ها در کهریزک ویا معلولین ذهنی نارمک پیدا می کردند.صدیقه آنها را شستشو می داد وبهشان رسیدگی می کرد.بسیار پر دل و جرأت بود.شجاعت و دلیریش به گونه ای بود که نشان می داد به زودی مهر شهادت بر روی شناسنامه اش خواهد خورد
پس از انقلاب، هیجان واحساس وصف ناپذیری پیدا کرده بود.احساسی که تا آن زمان مثل خون در رگهایش جاری بود، حالا پر خروش گشته بود واو را از زندگی عادی وروزمره دور می کرد.از تعلقات دنیوی فاصله گرفته بود ومدام می گفت که نباید در خانه بنشینیم وبگوییم که انقلاب کرده ایم. باید که در بین مردم باشیم وپیام انقلاب را به مردم برسانیم
۵خرداد سال ۵۹، از طرف جهاد سازندگی برای انجام فعالیتهای جهادی به شهر بانه کردستان اعزام شد.در بانه هر کاری که از دستش بر می آمد انجام می داد. در روستاهایی که پاکسازی می شدند، کلاسهای عقیدتی وقرآن بر گزار می کرد.با توجه به شرایط بسیار سخت آن روزهای کردستان، دوشادوش پاسداران بانه فعالیت می کرد در حالی که هیچ گاه اظهار خستگی نکرد...
در سپاه بانه مسئول آموزش اسلحه به خانومها بود. علاوه بر آن مخابرات سنندج نیز محل فعالیت او به شمار می رفت. آنقدر فعال بود که یکی دوبار منافقین برایش پیغام فرستادند که "اگر دستمان به تو بیفتد ،پوستت را از کاه پُر میکنیم".خواهرش در آن روزها خواب دیده بود که آقایی نورانی وارد جمع می شود و صدیقه را صدا می کند وبا خودش می برد.از حاضرین سوال کرده بودند که این آقا چه کسی بود که گفتند: ایشان امام زمان بودند..تعبیر این خواب را که پرسیدند گفتند این دختر سربازی اش در راه اسلام قبول می شود...
 در روزهای حضورش در سپاه بانه، فرمانده اطلاعات سپاه بانه، شهید محمود خادمی کم کم به او علاقه مند شد.محمود که قبل از آن در جواب به دوستانش که پرسیده بودند که "چرا ازدواج نمی کنی؟"گفته بود: "هنوز همسری را که می خواهم برای خودم انتخاب کنم پیدا نکرده ام. من کسی را می خواهم که پا به پای من در تمام فراز ونشیب ها ،حتی در جنگ با دشمن هم رزم من باشد ومرا در راه خدا یاری دهد..."ولی محمود بعد از آشنایی با صدیقه رودباری تصمیم خود را گرفت و همسر آینده خود را انتخاب کرد...

۲۸ مرداد سال ۵۹، روزی بود که صدیقه ودوستانش خسته از مداوای مجروحین ودر حالی که پا به پای پاسداران دویده بودند، در اتاقی دور هم نشسته واستراحت می کردند. در همین هنگام دختری وارد جمع ۳ نفره شان شد.صدیقه او را می شناخت. گاهی او را در کتابخانه دیده بود. آن دختر به بهانه ای اسلحه صدیقه را برداشت و مستقیم گلوله ای به سینه اش شلیک کرد.پاسداران با شنیدن صدای شلیک گلوله به سرعت به سمت اتاق دویدند.محمود خادمی، خود پیکر نیمه جان صدیقه را به بیمارستان رساند.او بیشتر از ۳ ساعت زنده نماند و بالاخره به آرزوی خود که شهادت بود رسید.همانطور که در آخرین تماس تلفنی اش با خانواده اظهار داشت که "هیچ گاه به این اندازه به شهادت نزدیک نبوده است..."
پس از چند ساعت که از ان اتفاق دلخراش می گذشت، محمود با چهره ای غمگین و برافروخته به جمع سپاهیان برگشت وبا حالت خاصی خبر شهادت او را اعلام کرد ودر آن جمع اظهار داشت "بچه ها من هم دیگه عمری نخواهم داشت. شاید خواست خدا بود که عقد ما در دنیای دیگری بسته شود..."
حدود ۲ ماه بعد، در ۱۴ مهر سال ۵۹ ،محمود خادمی فرمانده اطلاعات سپاه بانه در حالی که داوطلب شده بود دوست بیمارشان را به بیمارستان برساند، ماشینش توسط ضد انقلاب مورد حمله قرار گرفت. او تا اخرین گلوله خود مقاومت کرد. افراد مهاجم، غافل از این که او راننده ماشین نیست، بلکه محمود خادمی فرمانده اطلاعات سپاه بانه است، پس از به شهادت رساندن وی برای خاموش کردن آتش خشم وکینه خود، قسمتی از صورت او را نیز با شلیک گلوله های تخم مرغی از بین بردند.وبه این ترتیب بود که محمود خادمی نیز پس از ۲ ماه جدایی از صدیقه به او پیوست تا همانطور که خود گفته بود"عقدشان در دنیایی دیگر و در آسمانها بسته شود..."
مزار شهید صدیقه رودباری،قطعه 24/ردیف32/شماره8 بهشت زهرا(س)
روحشان شاد و یادشان گرامی undefined

undefined#لشکر_فرشتگان_استان_گیلانundefined

۹:۲۶

thumnail
تاثیرِ نانِ حلال•
:sparkles::ear_of_rice:

ببینید هر کس خودش می داند چه کند تا فرزندش صالح شود اما جدای از اینکه حاج حسین از طرف خدا نمونه شده بود، دقت در خوردن نان حلال در پرورش حاج حسین بسیار مؤثر بود. من قبل از دوران تولد فرزندانم خیلی روی خوردن نان حلال حساس بودم، پدر بچه ها هم که مردی حلال خور بود، همیشه توصیه می کرد هیچ وقت بیرون از خانه چیزی نخور و هرچه می خواهی بگو تا خودم در خانه مهیا کنم.شاید باورش سخت باشد اما در دوران قبل از تولدِ حاج حسین، اگر بدون اطلاع لقمه ای شبهه دار از کسی می خوردم آن را از معده ام پس می زد!

[حاجیه خانم طیبه تابش/مادر سردار شهید حسین خرازی]
:dove_of_peace::leaves:


#لشکر_فرشتگان#خاطره_نگاری#اتحادیه_انجمن_های_اسلامی_دانش_آموزان

۹:۳۹

thumnail
(اصول مصاحبه 1)
برای انجام یه سرگذشت پژوهی عالی باید یه ذره بین برداری و به دنبال تشکیل یه تیم از بچه های ناب مدرسه باشی. داشتن یه تیم از کسانی که خوب بلدن حرف بزنن و طرف رو به گفتگو وادارکنند، بچه هایی که خوب بتونن بنویسن و ذوق ادبی داشته باشن جزء افتخارات یه مسول انجمن میتونه باشه که قراره تیمش رو برای یه کارجمعی هدایت کنه. پس از همین حالا دست به کارشو...
#لشکرفرشتگان #اصول مصاحبه

۱۰:۰۲

thumnail
(اصول مصاحبه 2)
تشکیل تیم حرفه ای بدون داشتن ابزار حرفه ای مثل داشتن یه قابلمه آش رشته بدون رشته میمونه،مگه داریم؟ مگه میشه؟!!!!! حالا بگردید ببینیدکدوم یکی از دوستاتون گوشی یا دوربین حرفه ای داره،راستی میکروفن یقه ای هم که حتما ندارید!پس سریع برید سراغ مربیتون چون من میدونم که گروه پشتیبانی چنین ابزاری داره..... هرکس زودتر رفت ........ راستی چرا دنبال ابزار حرفه ای هستید؟؟؟ شاید یکی پیدا بشه این سوال رو ازتون بپرسه..... بچه ها یادتون باشه شما قراره با یه عده از مادران و همسران شهدا گفتگو کنید که یادگار ما هستند...نذارید خاطره خوش گفتگو با اونها بد ظبط بشه.... گنجینه خاطراتشون باید مثل خودشون زیبا بمونه... #اصول مصاحبه

۱۰:۱۸

thumnail
اصول مصاحبه (3) تیممون رو آماده کردیم و ابزارکارهم فراهم شده،حالا بانوی مجاهد رو چطور شناسایی کنیم؟این سوال رو با نگاه کردن به دوروبریهاتون جواب خواهید داد. درنزدیکی منزل شما یه مادر شهید زندگی میکنه؟ تومدرسه یکی از معلمین شماهمسرشهیده؟ پدر دوستتون جانباز جنگه؟ پس آستین بالا بزنید و برید کسب اجازه کنید برای انجام یه دورهمی مادر،دختری.... اگه به هیچکدوم از این گزینه ها نرسیدید حتما برید سراغ مربی،چون جیبش پره از این آدرس های خوشکل #اصول مصاحبه #لشکرفرشتگان گیلان

۵:۲۹

thumnail
اصول مصاحبه(4) حالا وقت اون رسیده که خودتون رو برای رفتن به یه دیدار آسمانی آماده کنید.راستی چه سوالاتی از بانوی مجاهدباید بپرسید؟ قراره اون بانوی مجاهددرس زندگی بگیرید پس باید سوالاتتون رو از همون جنس انتخاب کنید.خانم مربی های گلتون حتما به شما کمک می کنند که بهترین سوالات را بپرسید. راستی یادتون باشه به سراغ هر مادر یا همسر شهید میرید،این دعوت نامه شهیدش بوده.از نگاه مهربون شهید به قلبهاتون غافل نشید و نهایت استفاده رو ببرید. #اصول مصاحبه #لشکرفرشتگان گیلان

۵:۲۹

بازارسال شده از M.safaei
برنامه در آستانه ظهور - 17 اسفند 1401 را در تلوبیون ببینیدhttp://www.telewebion.com/episode/0x5b9e1e7

۹:۰۱