Is loading . . .
🧭
🧭۱۷:۵۵
به قول دوستم ندیده های به دل نشسته سلاااامم
۱۵:۱۴
من مآهی‌امچون:_عاشق مآه و آسمونم و هر چی دارم از تابیدن نور ماه به روی آب حوضِ منه_سهراب سپهری میگه:دچار یعنی عاشق؛و من دچارم، دچآرِ آبی اقیانوسِ بیكران_برای من امید شکل یه ماهی‌ه_و این ماهی توی قلبم هدیه ای از دوست‌ه🫀
_سهراب سپهری میگه:دچار یعنی عاشق؛و من دچارم، دچآرِ آبی اقیانوسِ بیكران_برای من امید شکل یه ماهی‌ه_و این ماهی توی قلبم هدیه ای از دوست‌ه🫀۱۵:۱۷
.❝«دختر تویِ ساحل، کنارِ دریا نشسته بود..قلبش از عشق بود، پاهاش از استواری، دست‌هاش از دعا و چشماش از خیال.جهان اما خیال رو دوست نداشت..چون فکر می‌کرد خیال، قانونایِ اونُ بهم میزنه.پس محکم‌ترین سنگاشُ، سنگایِ ناامیدی رو آورد و گذاشت دورِ زندگیِ دختر...دورِ عشق و استواری و دعاش...ناامیدی حصار شد و دختر محصور!خدا فرشته‌هایِ امید رو فرستاد تا دیوارا رو خراب کنندختر اما فریاد زد: نه نکنید! خراب نمیشن، هیچ وقت خراب نمیشن.خدا ماهیِ کوچولویی رو مامور کرد از دریا بیاد و از زیرِ ماسه‌ها خودشُ برسونه پشتِ دیوار به دختر..ماهی نفس نفس زد؛ قلبِ دختر تپید و اولین ردیفِ حصار ریخت.ماهی لب‌هاشُ تکون داد؛ دختر دست‌هاش رو به دعا بلند کرد و دومین ردیف ریخت.ماهی داشت می‌مرد؛ دختر رو پاهاش ایستاد و با چشم‌هاش دریا رو دید..ماهی امید شد..دختر ماهی رو بغل کرد و تویِ دریا پرید
۱۸:۲۵
مآهی . ❝ «دختر تویِ ساحل، کنارِ دریا نشسته بود.. قلبش از عشق بود، پاهاش از استواری، دست‌هاش از دعا و چشماش از خیال. جهان اما خیال رو دوست نداشت.. چون فکر می‌کرد خیال، قانونایِ اونُ بهم میزنه. پس محکم‌ترین سنگاشُ، سنگایِ ناامیدی رو آورد و گذاشت دورِ زندگیِ دختر...دورِ عشق و استواری و دعاش... ناامیدی حصار شد و دختر محصور! خدا فرشته‌هایِ امید رو فرستاد تا دیوارا رو خراب کنن دختر اما فریاد زد: نه نکنید! خراب نمیشن، هیچ وقت خراب نمیشن. خدا ماهیِ کوچولویی رو مامور کرد از دریا بیاد و از زیرِ ماسه‌ها خودشُ برسونه پشتِ دیوار به دختر.. ماهی نفس نفس زد؛ قلبِ دختر تپید و اولین ردیفِ حصار ریخت. ماهی لب‌هاشُ تکون داد؛ دختر دست‌هاش رو به دعا بلند کرد و دومین ردیف ریخت. ماهی داشت می‌مرد؛ دختر رو پاهاش ایستاد و با چشم‌هاش دریا رو دید.. ماهی امید شد..دختر ماهی رو بغل کرد و تویِ دریا پرید
. ❝ «دختر تویِ ساحل، کنارِ دریا نشسته بود.. قلبش از عشق بود، پاهاش از استواری، دست‌هاش از دعا و چشماش از خیال. جهان اما خیال رو دوست نداشت.. چون فکر می‌کرد خیال، قانونایِ اونُ بهم میزنه. پس محکم‌ترین سنگاشُ، سنگایِ ناامیدی رو آورد و گذاشت دورِ زندگیِ دختر...دورِ عشق و استواری و دعاش... ناامیدی حصار شد و دختر محصور! خدا فرشته‌هایِ امید رو فرستاد تا دیوارا رو خراب کنن دختر اما فریاد زد: نه نکنید! خراب نمیشن، هیچ وقت خراب نمیشن. خدا ماهیِ کوچولویی رو مامور کرد از دریا بیاد و از زیرِ ماسه‌ها خودشُ برسونه پشتِ دیوار به دختر.. ماهی نفس نفس زد؛ قلبِ دختر تپید و اولین ردیفِ حصار ریخت. ماهی لب‌هاشُ تکون داد؛ دختر دست‌هاش رو به دعا بلند کرد و دومین ردیف ریخت. ماهی داشت می‌مرد؛ دختر رو پاهاش ایستاد و با چشم‌هاش دریا رو دید.. ماهی امید شد..دختر ماهی رو بغل کرد و تویِ دریا پریداین از اولین پستای کانال مورد علاقمه و اولین بار دو سال پیش من رو به ماموریتم وصل کرد
۱۸:۲۶
و به همین خاطر این کانال رو زدم؛ تا مآهیِ امید باشم و از اینجااینجا کنارِ ساحل جنوب که زندگی میکنم امید بشم واسه دخترایی که جهان محکم ترین سنگاش رو دورِ زندگی شون می‌ذاره
اینجا کنارِ ساحل جنوب که زندگی میکنم امید بشم واسه دخترایی که جهان محکم ترین سنگاش رو دورِ زندگی شون می‌ذاره۱۸:۲۶
۱۷:۳۳