بازارسال شده از 🌱 معارف یاران🌱
۵:۵۸
بازارسال شده از محمدرضا میثمی
recording-20251129-203124.mp3
۰۱:۳۱-۱.۳۹ مگابایت
۶:۰۲
۶:۰۳
ارسالی از طرف معارف یار گرامی که خودشون رو زینب غفوری معرفی کرده اند
۶:۱۱
۶:۱۱
۶:۳۷
FM 96.5mhz rediomaaref@maarefyaran
۶:۴۰
maaerfyaran 404-09-15.mp3
۱۴:۵۵-۵.۹۸ مگابایت
#برنامه_معارف_یاران با صوتهای ارسالی شما از #رادیو_معارف پخش شد.🟢 گوش دهیم به اجراهای شندینی:
خانم : عسل اصل سليماني
خانم : جعفريخانم: ساكي
شما هم جزو تهیهکنندگان، گزارشگران و گویندگان رادیو معارف بشید
صداهای قشنگتون رو بفرستید برامون تا از رادیو معارف پخش کنیم
تولیدات و روایتهای زندگیتون رو برامون به شناسه زیر بفرستید:https://ble.ir/maarefyaran_admin
به کانال #معارف_یاران ، باشگاه مخاطبان رادیو معارف بپیوندید:https://ble.ir/maarefyara
۵:۵۰
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
پیرمرد محتضری که احساس می کرد مردنش نزدیک است، به پسرش گفت: مرا به حمام ببر. پسر، پدرش را به حمام برد.
پدر تشنه اش شد. آب خواست. پسر قنداب خنکی سفارش داد برایش آوردند و آن را به آرامی در دهان پدر ریخت و پس از شست وشو پدر را به خانه برد.
پس از چندی پدر از دنیا رفت و روزگار گذشت و پسر هم به سن کهولت رسید روزی به پسرش گفت: فرزندم مرگ من نزدیک است مرا به حمام ببر و شست وشو بده.
پسر نااهل بود و با غر و لند پدر را به حمام برد و کف حمام رهایش کرد و با خشونت به شستن پدر پرداخت.
پیرمرد رفتار خود با پدرش را به یاد آورد. آهی کشید و به پسر گفت: پسرم تشنه هستم.
پسر با تندی گفت: این جا آب کجا بود و طاس را از گنداب حمام پر کرد و به حلقوم پدر ریخت.
پدر اشک از دیده اش سرازیر شد و گفت: من قنداب دادم، گنداب خوردم. تو که گنداب می دهی ببین چه می خوری؟
۵:۵۵
FM 96.5mhzmaaref .ir@jmaarefyaran
۱۰:۱۵
بازارسال شده از فاطمه
مادر محمد مژدکانلو :
۱۰:۱۵
ارسالی از طرف معارف یار خانم نوابی از چناران
۱۰:۱۶
امام رضا عليه السلام:
مَثَلُ الاستِغفارِ مَثَلُ وَرَقٍ على شَجَرةٍ تَحَرَّكُ فَيَتَناثَرُ حكايت استغفار [و ريختن گناهان به سبب آن] حكايت برگ درخت است كه با تكان خوردن درخت مى ريزد.
الکافی جلد2 صفحه504
FM 96.5mhzrediomaaref@maarefyaran
۱۵:۲۴
بازارسال شده از Fatemeh Seydi
baraye madarrrrr.mp3
۰۶:۲۲-۵.۸۴ مگابایت
۱۵:۲۸
ارسالی از طرف معارفیار فاطمه صیدی
۱۵:۲۸
maaerfyaran 4040916.mp3
۱۵:۰۳-۱۳.۷۹ مگابایت
۷:۵۸
نكاتي در خصوص پادكست.mp3
۰۱:۵۰-۱.۶۹ مگابایت
نكاتي در خصوص ساخت پادكست از زبان استاد مهدي آذري
۷:۵۹
گویند سنگ بزرگی راه رفت و آمد مردم را سد کرده بود، مردی تصمیم گرفت آن را بشکند و از سر راه بردارد...با پتکی سنگین نود و نه ضربه به پیکر سنگ وارد کرد و خسته شد...مردی از راه رسید و گفت : تو خسته شده ای ، بگذار من کمکت کنم.مرد، صدمین ضربه را وارد کرد و سنگ بزرگ شکس ، اما ناگهان چیزی که انتظارش را نداشتند توجه هر دو را جلب کرد...طلای زیادی زیر سنگ بود!مرد دوم که فقط یک ضربه زده بود گفت: من پیدایش کردم، کار من بود، پس مال من است...مرد اول گفت: چه می گویی؟ من نود و نه ضربه زدم و دیگر چیزی نمانده بود که تو آمدی!مشاجره بالا گرفت و بالاخره دعوای خویش را نزد قاضی بردند و ماجرا را برای قاضی تعریف کردند.مرد اول گفت : باید مقداری از طلا را به من بدهد، زیرا که من نود ونه ضربه زدم و سپس خسته شدم...و دومی گفت : همه ی طلا مال من است، خودم ضربه زدم و سنگ را شکستم...
قاضی گفت :مرد اول نود و نه جزء آن طلا از آن اوست، و تو که یک ضربه زدی یک جزء آن از آن توست...اگر او نود ونه ضربه را نمی زد ، ضربه صدم نمی توانست به تنهایی سنگ را بشکند...
جای بسی تفکر و تأمل دارد، کسانی که تلاش دیگران را حق خود می دانند کم نیستند... اما خداوند مثقال ذره ها را هم محاسبه خواهد كرد...
۸:۱۷
۸:۱۹