Startྎ
۱۷:۴۸
خوش امدید
من همون مالک دختر خورشیدم و این کانال رمانمونه🥹
️حمایت کنین زیاد شیم

۱۷:۵۱
آفتابگردان𝐩𝐚𝐫𝐭𝟏 صدای قدم های اسب ها میومد برگ گل بهاری همه ی خیابان رو برداشته بود . هوا نم دار بود گلهای گل فروشی ها شکوفه های زیبایی زده بودند با خودم فک کردم که توی شهر های دیگر هم انقدر همچیز عالیه ؟ افتاب بیرون زده بود من درحال پیاده روی بودم که چشمم به گلای افتاب گردون افتاد شاید گلا خیلی راحت زندگی میکنند خوشبحال گلهایی که اینجا زندگی میکنند خیلی زندگی راحت و بی دردسری دارند . ساعت رائس 12 ظهر شد کالسکه ی ملکه امد کالاسکه ی ملکه شبیه کالسکه ی سیندرلاست که روز اول بهار در شهر میچرخه . من در حال خوندن کتاب دختر جنگل بودم که ملکه و گردشگر ها امدند که کلی عکس از ملکه و کالسکش بگیرند خوب اره ملکه ی ما مثل سیندرلاست ولی برام سواله که چرا از سیندرلا عکس نمی گرفتن حالا امدن از ملکه ی ما میگیرند اره شاید ملکه خیلی بهتر از سیندرلاست ولی نظر من رو همون سیندرلا قطعیه چون با تلاش اون به اون چیزا رسید ولی ملکه از بدنیا امدنش شاهزاده و ملکه ی اینده بود . خوب بخوام بگم که... اوه ! اوچ نوک دوربین یکی از عکاسا رفت تو چشمم !من :(هی مگه کوری ای وای چشمم!) عکاس احمق :(اه عذر می خوام).......ادامه پارت بعدی
🥹
۱۹:۲۱
۳ لایک پارت بعدی🥹
️
۱۹:۲۴
کافه ماچـا
آفتابگردان 𝐩𝐚𝐫𝐭𝟏 صدای قدم های اسب ها میومد برگ گل بهاری همه ی خیابان رو برداشته بود . هوا نم دار بود گلهای گل فروشی ها شکوفه های زیبایی زده بودند با خودم فک کردم که توی شهر های دیگر هم انقدر همچیز عالیه ؟ افتاب بیرون زده بود من درحال پیاده روی بودم که چشمم به گلای افتاب گردون افتاد شاید گلا خیلی راحت زندگی میکنند خوشبحال گلهایی که اینجا زندگی میکنند خیلی زندگی راحت و بی دردسری دارند . ساعت رائس 12 ظهر شد کالسکه ی ملکه امد کالاسکه ی ملکه شبیه کالسکه ی سیندرلاست که روز اول بهار در شهر میچرخه . من در حال خوندن کتاب دختر جنگل بودم که ملکه و گردشگر ها امدند که کلی عکس از ملکه و کالسکش بگیرند خوب اره ملکه ی ما مثل سیندرلاست ولی برام سواله که چرا از سیندرلا عکس نمی گرفتن حالا امدن از ملکه ی ما میگیرند اره شاید ملکه خیلی بهتر از سیندرلاست ولی نظر من رو همون سیندرلا قطعیه چون با تلاش اون به اون چیزا رسید ولی ملکه از بدنیا امدنش شاهزاده و ملکه ی اینده بود . خوب بخوام بگم که... اوه ! اوچ نوک دوربین یکی از عکاسا رفت تو چشمم ! من :(هی مگه کوری ای وای چشمم!) عکاس احمق :(اه عذر می خوام) ....... ادامه پارت بعدی
🥹
نموکونید ؟
۷:۱۴
آفتابگردان𝐩𝐚𝐫𝐭𝟐خوبه لباس قشنگی پوشیدم که دقیقا لباس مادرم بود که شبیه سیندرلا بود ولی پفش کم تر و رنگ قرمز . کیفمم خوبه دیگه ام همینطور اوه خوب شد مگرنه ابروم میرفت !ساعت رأس ۸ بود رفتم گلخونه ی ملکه که رفتم توی قسمت کتاب ها کتاب گل افتابگردون رو دیدم بنظر قشنگ میومد. امدم ورش دارم من :{ای بابا بازم تویی که!من اول کتابو دیدم}عکاس احممق:{لازم نیست پرو شی!}عکاس تا امد کتابو ورداره تاقچه بر عکس شد و من و احمق توی راهروی طولانی خودمونو دیدیم عجیب بود !(احمق یه پسره کره ایه که من از کره ای ها متنفرم!)من:{بیا احمق باید خودمونو نجات بدیم !} داشتم دیوار ها رو میزدم که دیدم احمق داره میره جلو!من :{دیوونه ای ؟}احمق:{ من دیوونه ام یا کسی که داره به دیوار های یه قلعه ی بزرگ شبیه گلخونه ضربه میزنه ؟!}منم باهاش راه افتادم رفتیم جلو و به یه باغچه ی گل وحشی رسیدیم ! خیلی خوشگل بودن و احمق وای!احمق :{چه خوشگلن !}احمق داشت بهشون دست میزد که کشیدمش و دهانه ی گل بسته شد فقط مونده بود که دستاشو بخوره !من :{اخه این چه کاریه !}احمق :{باید زود تر میگفتی !}انگار من بادیگاردشم که اینقدر دستور میده!من دست به ی اجر زدم و برگشتم گلخونه احمقم اونجا موند! باید..........ادامه پارت بعدی
🥹
۷:۳۱
کافه ماچـا
آفتابگردان 𝐩𝐚𝐫𝐭𝟐 خوبه لباس قشنگی پوشیدم که دقیقا لباس مادرم بود که شبیه سیندرلا بود ولی پفش کم تر و رنگ قرمز . کیفمم خوبه دیگه ام همینطور اوه خوب شد مگرنه ابروم میرفت ! ساعت رأس ۸ بود رفتم گلخونه ی ملکه که رفتم توی قسمت کتاب ها کتاب گل افتابگردون رو دیدم بنظر قشنگ میومد. امدم ورش دارم من :{ای بابا بازم تویی که!من اول کتابو دیدم} عکاس احممق:{لازم نیست پرو شی!} عکاس تا امد کتابو ورداره تاقچه بر عکس شد و من و احمق توی راهروی طولانی خودمونو دیدیم عجیب بود !(احمق یه پسره کره ایه که من از کره ای ها متنفرم!) من:{بیا احمق باید خودمونو نجات بدیم !} داشتم دیوار ها رو میزدم که دیدم احمق داره میره جلو! من :{دیوونه ای ؟} احمق:{ من دیوونه ام یا کسی که داره به دیوار های یه قلعه ی بزرگ شبیه گلخونه ضربه میزنه ؟!} منم باهاش راه افتادم رفتیم جلو و به یه باغچه ی گل وحشی رسیدیم ! خیلی خوشگل بودن و احمق وای! احمق :{چه خوشگلن !} احمق داشت بهشون دست میزد که کشیدمش و دهانه ی گل بسته شد فقط مونده بود که دستاشو بخوره ! من :{اخه این چه کاریه !} احمق :{باید زود تر میگفتی !} انگار من بادیگاردشم که اینقدر دستور میده! من دست به ی اجر زدم و برگشتم گلخونه احمقم اونجا موند! باید... ....... ادامه پارت بعدی
🥹
۴ لایک پارت بعدی🥹
۷:۳۲
بریم تا شـما لایک می کنید یه کتاب جـدید وا کنـیم؟🥹
️
۷:۳۲