عکس پروفایل کافه ماچـاک

کافه ماچـا

۵۲عضو
Startྎ

۱۷:۴۸

خوش امدیدundefinedمن همون مالک دختر خورشیدم و این کانال رمانمونه🥹undefinedحمایت کنین زیاد شیمundefinedundefinedundefined

۱۷:۵۱

thumbnail
آفتابگردان𝐩𝐚𝐫𝐭𝟏 صدای قدم های اسب ها میومد برگ گل بهاری همه ی خیابان رو برداشته بود . هوا نم دار بود گلهای گل فروشی ها شکوفه های زیبایی زده بودند با خودم فک کردم که توی شهر های دیگر هم انقدر همچیز عالیه ؟ افتاب بیرون زده بود من درحال پیاده روی بودم که چشمم به گلای افتاب گردون افتاد شاید گلا خیلی راحت زندگی میکنند خوشبحال گلهایی که اینجا زندگی میکنند خیلی زندگی راحت و بی دردسری دارند . ساعت رائس 12 ظهر شد کالسکه ی ملکه امد کالاسکه ی ملکه شبیه کالسکه ی سیندرلاست که روز اول بهار در شهر میچرخه . من در حال خوندن کتاب دختر جنگل بودم که ملکه و گردشگر ها امدند که کلی عکس از ملکه و کالسکش بگیرند خوب اره ملکه ی ما مثل سیندرلاست ولی برام سواله که چرا از سیندرلا عکس نمی گرفتن حالا امدن از ملکه ی ما میگیرند اره شاید ملکه خیلی بهتر از سیندرلاست ولی نظر من رو همون سیندرلا قطعیه چون با تلاش اون به اون چیزا رسید ولی ملکه از بدنیا امدنش شاهزاده و ملکه ی اینده بود . خوب بخوام بگم که... اوه ! اوچ نوک دوربین یکی از عکاسا رفت تو چشمم !من :(هی مگه کوری ای وای چشمم!) عکاس احمق :(اه عذر می خوام).......ادامه پارت بعدیundefined🥹

۱۹:۲۱

۳ لایک پارت بعدی🥹undefined

۱۹:۲۴

کافه ماچـا
undefined آفتابگردان 𝐩𝐚𝐫𝐭𝟏 صدای قدم های اسب ها میومد برگ گل بهاری همه ی خیابان رو برداشته بود . هوا نم دار بود گلهای گل فروشی ها شکوفه های زیبایی زده بودند با خودم فک کردم که توی شهر های دیگر هم انقدر همچیز عالیه ؟ افتاب بیرون زده بود من درحال پیاده روی بودم که چشمم به گلای افتاب گردون افتاد شاید گلا خیلی راحت زندگی میکنند خوشبحال گلهایی که اینجا زندگی میکنند خیلی زندگی راحت و بی دردسری دارند . ساعت رائس 12 ظهر شد کالسکه ی ملکه امد کالاسکه ی ملکه شبیه کالسکه ی سیندرلاست که روز اول بهار در شهر میچرخه . من در حال خوندن کتاب دختر جنگل بودم که ملکه و گردشگر ها امدند که کلی عکس از ملکه و کالسکش بگیرند خوب اره ملکه ی ما مثل سیندرلاست ولی برام سواله که چرا از سیندرلا عکس نمی گرفتن حالا امدن از ملکه ی ما میگیرند اره شاید ملکه خیلی بهتر از سیندرلاست ولی نظر من رو همون سیندرلا قطعیه چون با تلاش اون به اون چیزا رسید ولی ملکه از بدنیا امدنش شاهزاده و ملکه ی اینده بود . خوب بخوام بگم که... اوه ! اوچ نوک دوربین یکی از عکاسا رفت تو چشمم ! من :(هی مگه کوری ای وای چشمم!) عکاس احمق :(اه عذر می خوام) ....... ادامه پارت بعدیundefined🥹
نموکونید ؟

۷:۱۴

thumbnail
آفتابگردان𝐩𝐚𝐫𝐭𝟐خوبه لباس قشنگی پوشیدم که دقیقا لباس مادرم بود که شبیه سیندرلا بود ولی پفش کم تر و رنگ قرمز . کیفمم خوبه دیگه ام همینطور اوه خوب شد مگرنه ابروم میرفت !ساعت رأس ۸ بود رفتم گلخونه ی ملکه که رفتم توی قسمت کتاب ها کتاب گل افتابگردون رو دیدم بنظر قشنگ میومد. امدم ورش دارم من :{ای بابا بازم تویی که!من اول کتابو دیدم}عکاس احممق:{لازم نیست پرو شی!}عکاس تا امد کتابو ورداره تاقچه بر عکس شد و من و احمق توی راهروی طولانی خودمونو دیدیم عجیب بود !(احمق یه پسره کره ایه که من از کره ای ها متنفرم!)من:{بیا احمق باید خودمونو نجات بدیم !} داشتم دیوار ها رو میزدم که دیدم احمق داره میره جلو!من :{دیوونه ای ؟}احمق:{ من دیوونه ام یا کسی که داره به دیوار های یه قلعه ی بزرگ شبیه گلخونه ضربه میزنه ؟!}منم باهاش راه افتادم رفتیم جلو و به یه باغچه ی گل وحشی رسیدیم ! خیلی خوشگل بودن و احمق وای!احمق :{چه خوشگلن !}احمق داشت بهشون دست میزد که کشیدمش و دهانه ی گل بسته شد فقط مونده بود که دستاشو بخوره !من :{اخه این چه کاریه !}احمق :{باید زود تر میگفتی !}انگار من بادیگاردشم که اینقدر دستور میده!من دست به ی اجر زدم و برگشتم گلخونه احمقم اونجا موند! باید..........ادامه پارت بعدیundefined🥹

۷:۳۱

کافه ماچـا
undefined آفتابگردان 𝐩𝐚𝐫𝐭𝟐 خوبه لباس قشنگی پوشیدم که دقیقا لباس مادرم بود که شبیه سیندرلا بود ولی پفش کم تر و رنگ قرمز . کیفمم خوبه دیگه ام همینطور اوه خوب شد مگرنه ابروم میرفت ! ساعت رأس ۸ بود رفتم گلخونه ی ملکه که رفتم توی قسمت کتاب ها کتاب گل افتابگردون رو دیدم بنظر قشنگ میومد. امدم ورش دارم من :{ای بابا بازم تویی که!من اول کتابو دیدم} عکاس احممق:{لازم نیست پرو شی!} عکاس تا امد کتابو ورداره تاقچه بر عکس شد و من و احمق توی راهروی طولانی خودمونو دیدیم عجیب بود !(احمق یه پسره کره ایه که من از کره ای ها متنفرم!) من:{بیا احمق باید خودمونو نجات بدیم !} داشتم دیوار ها رو میزدم که دیدم احمق داره میره جلو! من :{دیوونه ای ؟} احمق:{ من دیوونه ام یا کسی که داره به دیوار های یه قلعه ی بزرگ شبیه گلخونه ضربه میزنه ؟!} منم باهاش راه افتادم رفتیم جلو و به یه باغچه ی گل وحشی رسیدیم ! خیلی خوشگل بودن و احمق وای! احمق :{چه خوشگلن !} احمق داشت بهشون دست میزد که کشیدمش و دهانه ی گل بسته شد فقط مونده بود که دستاشو بخوره ! من :{اخه این چه کاریه !} احمق :{باید زود تر میگفتی !} انگار من بادیگاردشم که اینقدر دستور میده! من دست به ی اجر زدم و برگشتم گلخونه احمقم اونجا موند! باید... ....... ادامه پارت بعدیundefined🥹
۴ لایک پارت بعدی🥹

۷:۳۲

بریم تا شـما لایک می کنید یه کتاب جـدید وا کنـیم؟🥹undefined

۷:۳۲