۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۸
امیرُالحق، امیرُالعشق، امیرُالمومنینی توخدایی یا بشر؟ حیدر! نه آنی تو، نه اینی تو
تو را خواندند بیهمتا و رقصیدند در آتشعلی! تقصیر اینان چیست؟ وقتی این چنینی تو
زبان شاعرانت میشوم، میپرسم ازخالقچگونه آفریدت؟ کاینچنین شورآفرینی تو
گواهی میدهد خاتم، که خاتم بخشِ عشّاقیالایاایهاالسّاقی! سخاوت رنگینی تو
من ازمیلاد تو درکعبه، ازمعراج، دانستمعلیِ آسمانها اوست، اعلای زمینی تو
تو را نفسِ نبی خواندند و حیرانم، غدیرخمامیرست او؟ امیری تو؟ امین ست او؟ امینی تو؟
من ازگمراهی بعضی به حیرت آمدم، آخرگواهی داد حتی دشمنت، که بهترینی تو
فقط بر «لافتی الاعلی» باید پناه آوردچو با «لاسیف الاذوالفقار» ت. درکمینی تو
درایمان و نبرد و هر فضیلت، اولین هستیفقط در بازگشت از جنگ، حیدر! آخرینی تو
چه جای حیرت؟ او بایدکه شیرکربلا باشداگر استاد پیکار یل امالبنینی تو
امیدت شاید از این چاه کندن، آه! روزی بودکه از نخلی برای کوثرت، خرما بچینی تو
تو را با دستهای بسته میبردند و میپرسمدلیل خلق عالم! پس چرا تنهاترینی تو؟
فراریهای خیبر پیش یک زن، نعره زن، امابمیرم فاتح خیبر! بلاگردان دینی تو
چه حکمتهاست در این قصه؟ای مولای نازک دل!که هر روز این در و این کوچه را باید ببینی تو
«یمین» را میشمارم، ت. اصدوده میرسم، یعنیکه معنای یمین، مولای اصحابالیمینی تو
تو فاروقی، تو فرقانی، تو میثاقی، تو میزانی صراطالمستقیمی تو امام المتّقینی تو
قسیمُ النّار و الجنّت، امیرهیبت و غیرتامانی تو امینی توعلی! حِصن حصینی تو
توشیرحق، توکراری، ولی الله و قهاریدرِعلم نبی ونفس ختم المرسلینی تو
یداللهی و سیفالله، روحالله و سرّاللهامیناللهی ویعسوبی وحبلالمتینی تو
معالحقی و وجهالله، نورالله و عیناللهچه میماند دگر ازحق؟ همین ست او همینی تو
همه یکسو تویی ساقی، تو در عینالبقاباقیعلی! عینالحیاتی تو علی! عینالیقینی تو
خراب آباد شعر من کجا؟ نازقدمهایت؟چرا اینگونه شاها! باگدایان مینشینی تو؟قاسم صرافان
تو را خواندند بیهمتا و رقصیدند در آتشعلی! تقصیر اینان چیست؟ وقتی این چنینی تو
زبان شاعرانت میشوم، میپرسم ازخالقچگونه آفریدت؟ کاینچنین شورآفرینی تو
گواهی میدهد خاتم، که خاتم بخشِ عشّاقیالایاایهاالسّاقی! سخاوت رنگینی تو
من ازمیلاد تو درکعبه، ازمعراج، دانستمعلیِ آسمانها اوست، اعلای زمینی تو
تو را نفسِ نبی خواندند و حیرانم، غدیرخمامیرست او؟ امیری تو؟ امین ست او؟ امینی تو؟
من ازگمراهی بعضی به حیرت آمدم، آخرگواهی داد حتی دشمنت، که بهترینی تو
فقط بر «لافتی الاعلی» باید پناه آوردچو با «لاسیف الاذوالفقار» ت. درکمینی تو
درایمان و نبرد و هر فضیلت، اولین هستیفقط در بازگشت از جنگ، حیدر! آخرینی تو
چه جای حیرت؟ او بایدکه شیرکربلا باشداگر استاد پیکار یل امالبنینی تو
امیدت شاید از این چاه کندن، آه! روزی بودکه از نخلی برای کوثرت، خرما بچینی تو
تو را با دستهای بسته میبردند و میپرسمدلیل خلق عالم! پس چرا تنهاترینی تو؟
فراریهای خیبر پیش یک زن، نعره زن، امابمیرم فاتح خیبر! بلاگردان دینی تو
چه حکمتهاست در این قصه؟ای مولای نازک دل!که هر روز این در و این کوچه را باید ببینی تو
«یمین» را میشمارم، ت. اصدوده میرسم، یعنیکه معنای یمین، مولای اصحابالیمینی تو
تو فاروقی، تو فرقانی، تو میثاقی، تو میزانی صراطالمستقیمی تو امام المتّقینی تو
قسیمُ النّار و الجنّت، امیرهیبت و غیرتامانی تو امینی توعلی! حِصن حصینی تو
توشیرحق، توکراری، ولی الله و قهاریدرِعلم نبی ونفس ختم المرسلینی تو
یداللهی و سیفالله، روحالله و سرّاللهامیناللهی ویعسوبی وحبلالمتینی تو
معالحقی و وجهالله، نورالله و عیناللهچه میماند دگر ازحق؟ همین ست او همینی تو
همه یکسو تویی ساقی، تو در عینالبقاباقیعلی! عینالحیاتی تو علی! عینالیقینی تو
خراب آباد شعر من کجا؟ نازقدمهایت؟چرا اینگونه شاها! باگدایان مینشینی تو؟قاسم صرافان
۲۳:۲۷
۱۷ دی ۱۳۹۸
به جز از علي نباشد به جهان گرهگشايي ** طلب مدد از او کن چو رسد غم و بلايي چو به کار خويش ماني در رحمت علي زن ** به جز او به زخم دلها ننهد کسي دوايي ز ولاي او بزن دم که رها شوي ز هر غم ** سر کوي او مکان کن بنگر که در کجايي بشناختم خدا را چو شناختم علي را ** به خدا نبردهاي پي اگر از علي جدايي علي اي حقيقت حق علي اي ولي مطلق ** تو جمال کبريايي تو حقيقت خدايي نظري ز لطف و رحمت به من شکسته دل کن ** تو که يار دردمندي تو که يار بينوايي همه عمر همچو "شهري" طلب مدد از او کن ** که به جز علي نباشد به جهان گرهگشايي
"عباس شهري"
"عباس شهري"
۲۰:۲۷