خدایا شکرتکه عشق فرزندان زهرا(س) تو قلبمه:)
#شکر_گزاری
۱۹:۰۵
میدونی مهدیار اکثر دعاهای مهدوی رو باید یا سحر خوند یا سپیده دم و صبحهای جمعه! ینی دقیقاً وقتایی که اکثرن خوابن و بیدار شدن و بیدار موندن سخته!این اولین قدم ظهوره واین ینی اولین قدم، ینی گذشتن از راحتیها و عافیتطلبیها! ینی کسی میتونه امام رو یاری کنه، که از خوشیها و راحتیها و عافیتهای شخصیاش گذشته باشه!
نمیشه هم بخوای خواب لذیذ کنی، هم امام رو داشته باشی!هر کسی امام میخواد، باید پا رو نفساش بزاره!@mahdyar_59#مهدیار_باش
نمیشه هم بخوای خواب لذیذ کنی، هم امام رو داشته باشی!هر کسی امام میخواد، باید پا رو نفساش بزاره!@mahdyar_59#مهدیار_باش
۱۹:۰۶
#دعای_ابوحمزه_ثمالی@mahdyar_59
۱۹:۰۶
رسیدیم به قسمت نهم پله پله:)
قسمت نهم پله پله ،راجع به یک موضوع خیلی مهم و جذابهپوشش
پوشش فقط برای خانوماست آیا؟
یا آقایون محترم هم باید مواردی رو رعایت کنن؟
اصلا فایدهی پوشش چیه؟
این قسمت رو ببین، و برای دوستات ارسال کن:)
@mahdyar_59
قسمت نهم
#پلهپله#قسمتنهم
قسمت نهم پله پله ،راجع به یک موضوع خیلی مهم و جذابهپوشش
پوشش فقط برای خانوماست آیا؟
اصلا فایدهی پوشش چیه؟
این قسمت رو ببین، و برای دوستات ارسال کن:)
@mahdyar_59
۸:۲۰
پای🦵 بابام
ضربه خورده بود.
مامان بزرگم
زردچوبه و تخم مرغ
و کره حیوانی🧈 و ... گذاشته بود رو پاش

رفته بودن دکتردکتره گفته بود : "سیب زمینی
هم میذاشتین، کوکو درست میکردین دیگه"


@mahdyar_59
مامان بزرگم
رفته بودن دکتردکتره گفته بود : "سیب زمینی
@mahdyar_59
۸:۲۱
#دلنوشته#ارسالی
خدایا ببخش مارو...
ما مثل بندههای درجهیک نیستیم. ما بلد نیستیم ،فراقِ مهمـانیات را زار بزنیم. ما مثل آدمحسابیها نیستیم که در این روز آخر،دعایوداع خونده باشیم وبغض کرده باشیم🥺
ما دلخوش بودیم به غیرعادیهای مهمونیت. به اینکه ساعت چهار صبح را ببینیم. همهی عشقمان توی سحرهای رمضان به این بود که آن لیوانِ آبِ آخر را جوری سر بکشیم که روی ۵ ثانیه مانده به اذان فیکس شود وقبلِ اللهاکبرِ موذن پایینبرود.
ببخش که هنوز اذانمغرب توی گلویموذنجانیفتاده،لقمهی اول را بالا میدادیم.
ببخشکه مثلبندههایفرهیختهات قبل افطار دعا نمیخواندیم.
ما را همینطوری بپذیر
ماییکه تمام توانمان را میگذاشتیم برایتمامکردنِجوشنکبیر درشبهایقدر و اگرمیتوانستیم هرسهشب را تا فرازِ آخر برویم، کِیفور میشدیم. ما بلد نبودیم دعای افتتاح بخوانیم،ابوحمزههمبهنظرمانطولانیمیآمد؛پس لطفا همان یا علی یا عظیم های نصفهنیمه را از ما به عنوان ادعیهی رمضانیه قبول کن....
ما مثل عینکیهای
ردیفجلونیستیم که مشقهایمان را کامل نوشتهباشیم.اما خب مثل ردیفآخریهاو بچه شَرهای کلاس هم نیستیـم. ما بلدنیستیمخلافکنیم،جراتنداریم بدون اجـازهات آب بخوریـم ، یـاد نگرفتـهایم نافرمـانیات را بکنیم. پس لطفا ما را هم ببخش....

میگویند اولِ ماه مبارک که میرسد،نفری یکدانه گندم بهشتی میکاری توی #دل روزه داران تا گرسنگی را احساس نکنند...
اصلاً کلِ دلِ ما، مالِ تو...
همهاش را گندمزار کن.
خرید تضمینی گندمش هم با خودت!
خدایا ببخش مارو...
ما دلخوش بودیم به غیرعادیهای مهمونیت. به اینکه ساعت چهار صبح را ببینیم. همهی عشقمان توی سحرهای رمضان به این بود که آن لیوانِ آبِ آخر را جوری سر بکشیم که روی ۵ ثانیه مانده به اذان فیکس شود وقبلِ اللهاکبرِ موذن پایینبرود.
ببخش که هنوز اذانمغرب توی گلویموذنجانیفتاده،لقمهی اول را بالا میدادیم.
ما را همینطوری بپذیر
ما مثل عینکیهای
میگویند اولِ ماه مبارک که میرسد،نفری یکدانه گندم بهشتی میکاری توی #دل روزه داران تا گرسنگی را احساس نکنند...
اصلاً کلِ دلِ ما، مالِ تو...
همهاش را گندمزار کن.
۸:۲۱
۸:۲۱
مهدیااااار؛
خیلی عیدت مبارک رفیق
خوش گذشت مهمونی خدا؟
اون عقبیا، صداتون نمیاااادا
میگم رفیق؛فردا عید فطره و یه موضوعی رو حتما شنیدی این چند روزه؛فطریه اصلا جریان فطریه چیه؟
چرا باید فطریه بدیم بنظرت؟
اگه میخوای درمورد فطریه بیشتر بدونی، این قسمت رو حتما ببین:)
قسمتدهم
@mahdyar_59پ.ن:راستی مهدیار؛مامان و بابامون این یک ماه خیلی زحمت کشیدن برامون، پایهای بریم تشکر کنیم ازشون؟
میگم رفیق؛فردا عید فطره و یه موضوعی رو حتما شنیدی این چند روزه؛فطریه اصلا جریان فطریه چیه؟
اگه میخوای درمورد فطریه بیشتر بدونی، این قسمت رو حتما ببین:)
۸:۲۲
میدونی مهدیار؛خیلی کیف داد خوندن پیاماتون
دمت گرم رفیق که انقده پایهای
دیدی چقدر راحت میشه نیت کارهامون رو عوض کنیم و تموم زندگیمون بشه دیدن لبخند رضایت از امام زمان؟
اینا نمونههای خیلی کوچیکی از پیامهاتونه،زوم کن و ببین و ایده بگیر برای روزهای دیگه
@mahdyar_59راستی برای دوستات هم بفرست،حتی اونایی که یادشون رفته امام زمان رو
دیدی چقدر راحت میشه نیت کارهامون رو عوض کنیم و تموم زندگیمون بشه دیدن لبخند رضایت از امام زمان؟
اینا نمونههای خیلی کوچیکی از پیامهاتونه،زوم کن و ببین و ایده بگیر برای روزهای دیگه
۲۱:۵۹
مهدیار اگه بیداری،تیک
بیداریتو بزن که بریم سراغِ قصهی شبِ امشب
۲۱:۵۹
#قصه_شب 
روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی
🦳 را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید.
حاکم پس از دیدن آن مرد بیمقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند. روستایی بینوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم لباس گرانبهایی🥻
بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر
راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید.
حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت: میتوانی بر سر کارت برگردی. ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیدهای محکم پس گردن او نواخت.
همه حیران
از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند.
حاکم از کشاورز پرسید: مرا میشناسی؟
کشاورز بیچاره گفت: شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟
سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.

حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم در یک شب بارانی
که در رحمت خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حق این باران و رحمتت مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیام میخواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را میخواهی؟
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.@mahdyar_59حاکم گفت: این قاطر و پالانی که میخواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیدهای که به من زدی. فقط میخواستم بدانی که برای خدا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد. از خدا بخواه فقط بخواه و زیاد هم بخواه خدا بینهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بیانتهاست ولی به خواستهات ایمان داشته باشو توکل کن
روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی
حاکم پس از دیدن آن مرد بیمقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند. روستایی بینوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم لباس گرانبهایی🥻
حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت: میتوانی بر سر کارت برگردی. ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیدهای محکم پس گردن او نواخت.
همه حیران
حاکم از کشاورز پرسید: مرا میشناسی؟
کشاورز بیچاره گفت: شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟
سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم در یک شب بارانی
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.@mahdyar_59حاکم گفت: این قاطر و پالانی که میخواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیدهای که به من زدی. فقط میخواستم بدانی که برای خدا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد. از خدا بخواه فقط بخواه و زیاد هم بخواه خدا بینهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بیانتهاست ولی به خواستهات ایمان داشته باشو توکل کن
۲۱:۵۹
از فردا حواسمونو جمع کنیم،زرنگ باشیم
تموم کارهامون رو نذر ظهور امام زمان کنیم
@mahdyar_59
پ.ن: مهدیار تعداد پیامها خیلیییییی زیاد بود، ناراحت نشی یوختی پیامت نبودااا، اونی که باید ببینه، قطعا دیده
شبت بخیر رفیق
پ.ن: مهدیار تعداد پیامها خیلیییییی زیاد بود، ناراحت نشی یوختی پیامت نبودااا، اونی که باید ببینه، قطعا دیده
شبت بخیر رفیق
۲۱:۵۹
خدایا شکرت؛ که امام حسین رو دوست دارم:)
#شکر_گزاری
۲۲:۰۰