عکس پروفایل رمان هم خون❤️🫂ر

رمان هم خون❤️🫂

۱۸۹عضو
رمان هم خون❤️🫂
پیام
اره دقیقااا جون و روح و لذتو اونا به پارت میدن undefinedundefined#نیکی

۵:۴۸

بچه هااااا مشاورم گفته رمانتو بیار ما هم بخوانیممممم چیکار کنمممممundefined#نیکی

۵:۴۹

بازارسال شده از ناشناس

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

رمان هم خون❤️🫂
پیام
فدات شممم عزیزممم قربونت برم undefinedالبته فقط مشاور من نیست مشاور مدرسس مشکل همینجاس که بخانه اخراجمundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedهمینجوریم اسم دو تا از اهنگ های امیرو ازم گرفته عکسشم تو گوگل نشونش دادم خب نوبت منم شد و طوفانودادم فک کنم دفعه بدی بیچاره باشم undefined مرده ولی پایس تقریبا#نیکی

۶:۲۷

رمان هم خون❤️🫂
بچه هااااا مشاورم گفته رمانتو بیار ما هم بخوانیممممم چیکار کنمممممundefined #نیکی
خودمو میزنم به اون راه نه خانی اومده نه خانی رفته اصلا رمان چیهundefinedundefinedundefinedundefined#نیکی

۶:۵۴

رمان هم خون❤️🫂
رمانــundefined نوعـــــــ: خواهر برادرانهundefined اسمـــــ: هم خون undefined پارتـــــــ:سی2undefined ادامه... رها میره خونه و شروع میکنه به گریه کردن و تصمیم میگیره بچرو سقط کنه دو تا ضربه به شکمش میزنه که یکهو علی میرسع علی: سلام چیکاار میکنییی رها: علی من حاملم undefined علی: خب خیلی خوبه که رها: من نمیخوام بچه دوس ندارم میخوام بندازمش علی: تو غلـ.. تو اشتباه میکنی نباید سقطش کنی ببین رها اون بچه دوتامونه و من میخوام به دنیا بیاد و اگه یکبتر دیگه ببینم میخوای بندازیش عصبی میشم رها: خب باشه(ولی اصلا دوس نداشت به دنیا بیاد) علی به هیچکس نگو فعلا علی: باشه ولی امشب خانه رهام دعوتیما بهت بگم _~_~_~_~_~خانه مونا و اراد اراد: عشقم مونا: جانم اراد: داداست امشب مهمونی گرفته ماهم دعوتیم مونا: عه اوکی مونا گوشیش زنگ میخوره میره تو اتاق شروع مکالمهـــــــــــــــ مونا: الو سلام رها: سلام (با گریه) مونا: چی شد عشقم رها: اومدم بچرو بندازم علی نزاشت(با گریه) مونا: علی خوب کاری کرد برا چی میخواستی این کارو کنی رها: مونا قول میدی به هیچکس نگی مونا: اره قول میدم به هیچ کس نگم فعلا خدافظ پایان مکالمهــــــــــــ اراد: چیو به هیچ کس نگیundefined مونا: ام رها حاملس اراد: ای جونمممم مونا: اراد به هیچکس نگیاااا اراد: باش چشم امر امر شماسundefined مونا: عشقم خانه رهام چی بپوشمم🥰 اراد: بیا اون هودی کرمیع با شلوار بپوش موهاتم باز بزاز مونا: undefinedچشم ٪#٪#٪#٪#٪#٪#خانه رهام مهمونی مونا و اراد میرسن با همه سلامعلیک میکنن رها و علیم تو راه هستنرها با علی قهره و اصلا باهاش حرف نمیزنه سعی میکنه لبخند بزنه که رهام نفهمه اونا هم میرسن سلام و احوال پرسی میکنن میشینن سر سفره شام ماهی میارن سر سفره که رها حالش بد میشه میره سرویس رهام: علی چی شد علی: به ماهی حساسیت داره مونا : اره اره به منم گفته بود رهام با اینکه میدونست رها عاشق ماهیه هیچی نگفت مونا میره پیش رها و باهم میرن پایین بقیه گپ میزنن وشوخی میکنن مهمونی تموم میشه همه میرن خانه رها و علی میرن خانه رها مستقیم میره تو اتاق چونبا علی قهره علیم واس اینکه رها راحت باشه رو کاناپه میخوابه مونا و اراد میرن خانه و میشینن فیلم میبیننundefinedundefined بعد گذشتن یک مدت کوتاهـــــــــــــــ.. ادامه دارد با لایک و پر کردن ناشناس پارت سی و سه میادundefinedundefinedundefined #نیکی
شماها دارت نمیخوایددددپ راستی سلام#نیکی

۱۱:۳۳

این وضه لایکههههه من با چه امیدی پارت بنویسمممم#نیکی

۱۱:۳۴

رمانــundefinedنوعـــــــ: خواهر برادرانهundefinedاسمـــــ: هم خون undefinedپارتـــــــ: سی3undefined
ادامهـ..... بعد گذشتن یک مدت کوتاه رها شکمش بزرگ میشه و تصمیم میکره به رهام بگه با مونا و اراد و علی میرن خانه رهام رها با صورت اشکی میره جلو
رهام: چی شده چرا گریه میکنی
رها: رهام من حاملمundefinedundefinedundefined
رهام و امیر عصبی میشن امیر هیچی نمیگه
رهام: چییی (فک کرد داره شوهی میکنه از اشکاش میفهمه واقعیه) میدونید چن وقته از عروسیتون گذشته؟ رها تو سنی نداری بخوای مامان شی بچه میخواید اصلا چیکااارررر
مونا: ای بابا داد نزن قتل که نکرده
امیر: تو چرا اینو میگی
مونا: دست خودس نبوده شده ک شده
امیر: دست خودس نبوده دست عمه من بوده اصلا میدونی اینا که عروسی کردن که بخوان بچه دار شن
علیم هیچی نمیگفت وایساده بود پیش رها چیزیش نشه
رها با گریه: میخواستم سقطش کنمعلی نزاشن undefined
رهام: بیا قاتل نبودی که شدی
امیر: اصلا واس چی حامله میشی که بخوای سقطش کنی
رها وسط اون همه دعوا از حال میره اراد داشت امیر ورهام اروم میکرد علی رفت که باهاشون حرف بزنه یکهویی مونا جیغ میزنه همه برمیکردنش سمتش میبینن رها بیهوش شده بغل موناع
علی: رها چی شدیی
مونا: زنگ بزنین امبولانسسسس
«»«»«»«»«»«»«بیمارستان»«»«»«»««» زنگ میزنن مامان بابای رها و علی میان بهشون قضیه میگن کلیم خوشال میشن بچه هاروبغل میکنن و میگن مبارک باشه و.... رها همچنان بیهوشه
پرهام میاد با رهامحرف میزنه ارومش میکنه و میره تواتاق پیش رها رها بهوش میاد
پرهام: سلام ابجی جون خوبی
رها: سلامم اوم ممنون
پرهام: نبینم ناراحت باشی undefined
رها: هوم(پرهام تنها کسی بود مه میخندید با حرف ژدن با پرهام اروم میشدم بهم ارامش میداد)
کلی باهم شوخی کردن خندیدن
رها: علی
علی: جونم
رها: ترجیح میدم یک مدت پیش پرهام باشم خدافظ
علی: undefinedundefinedundefined
رهام: رها پرهام دستشو میگیره جلو دهن رها: رهام بزاز هرجور راحت تره باشه
رهام: باشه
رهامیر میرن خونهاراد و مونا میرن خانهعلی تنها میره خانهرها و پرهام میرن خانه مامانا و... میرن خانه
:؛:؛:؛:؛:؛: خانه رهامیررهام: اعصابم داغون شده
امیر: ولش کن داداش خودتو ناراحت نکن undefined
رهام: همون اول نباید میزاشتم ازدواج کنه اونم با کیبا علی
امیر: undefinedندیگه رهام انقدم بزرگش نکن ندی مامانمون چقد خوشال شدن؟؟؟
رهام: اوهوم :؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛: خانه اراد و مونا
اراد: چه بل بشویی شد امروز undefined
مونا: اره دلم خیلی واس رها سوخت
اراد: بچه چی هست
مونا: پسره undefined
اراد: مونا عمه شدی undefined
مونا: اره undefined
:؛:؛:؛:؛:؛: خانه علیعلی تنهایی میره یک قهوه درست میکنه میشینه به امروز فکر میکنه و افسوس میخوره کلی دلش واس رها تنگ شده
:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛ خانه رها وپرهام
رها: داداش پیش تو ام حالم خیلی بهتره
پرهام: خداروشکر عزیزم چیزی نمیخوای بیارم بخوری
رها: نه ممنونم
پرهام: بچه چیه اسمش چیهundefined
رها: اسمشو میزاریمـــــــ.... ادامه دارد با لایک و پر کردن ناشناس پارت سی و چهار میادundefinedundefinedundefined#نیکی

۱۱:۳۴

رمان هم خون❤️🫂
رمانــundefined نوعـــــــ: خواهر برادرانهundefined اسمـــــ: هم خون undefined پارتـــــــ: سی3undefined ادامهـ..... بعد گذشتن یک مدت کوتاه رها شکمش بزرگ میشه و تصمیم میکره به رهام بگه با مونا و اراد و علی میرن خانه رهام رها با صورت اشکی میره جلو رهام: چی شده چرا گریه میکنی رها: رهام من حاملمundefinedundefinedundefined رهام و امیر عصبی میشن امیر هیچی نمیگه رهام: چییی (فک کرد داره شوهی میکنه از اشکاش میفهمه واقعیه) میدونید چن وقته از عروسیتون گذشته؟ رها تو سنی نداری بخوای مامان شی بچه میخواید اصلا چیکااارررر مونا: ای بابا داد نزن قتل که نکرده امیر: تو چرا اینو میگی مونا: دست خودس نبوده شده ک شده امیر: دست خودس نبوده دست عمه من بوده اصلا میدونی اینا که عروسی کردن که بخوان بچه دار شن علیم هیچی نمیگفت وایساده بود پیش رها چیزیش نشه رها با گریه: میخواستم سقطش کنمعلی نزاشن undefined رهام: بیا قاتل نبودی که شدی امیر: اصلا واس چی حامله میشی که بخوای سقطش کنی رها وسط اون همه دعوا از حال میره اراد داشت امیر ورهام اروم میکرد علی رفت که باهاشون حرف بزنه یکهویی مونا جیغ میزنه همه برمیکردنش سمتش میبینن رها بیهوش شده بغل موناع علی: رها چی شدیی مونا: زنگ بزنین امبولانسسسس «»«»«»«»«»«»«بیمارستان»«»«»«»««» زنگ میزنن مامان بابای رها و علی میان بهشون قضیه میگن کلیم خوشال میشن بچه هاروبغل میکنن و میگن مبارک باشه و.... رها همچنان بیهوشه پرهام میاد با رهامحرف میزنه ارومش میکنه و میره تواتاق پیش رها رها بهوش میاد پرهام: سلام ابجی جون خوبی رها: سلامم اوم ممنون پرهام: نبینم ناراحت باشی undefined رها: هوم(پرهام تنها کسی بود مه میخندید با حرف ژدن با پرهام اروم میشدم بهم ارامش میداد) کلی باهم شوخی کردن خندیدن رها: علی علی: جونم رها: ترجیح میدم یک مدت پیش پرهام باشم خدافظ علی: undefinedundefinedundefined رهام: رها پرهام دستشو میگیره جلو دهن رها: رهام بزاز هرجور راحت تره باشه رهام: باشه رهامیر میرن خونه اراد و مونا میرن خانه علی تنها میره خانه رها و پرهام میرن خانه مامانا و... میرن خانه :؛:؛:؛:؛:؛: خانه رهامیر رهام: اعصابم داغون شده امیر: ولش کن داداش خودتو ناراحت نکن undefined رهام: همون اول نباید میزاشتم ازدواج کنه اونم با کیبا علی امیر: undefinedندیگه رهام انقدم بزرگش نکن ندی مامانمون چقد خوشال شدن؟؟؟ رهام: اوهوم :؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛: خانه اراد و مونا اراد: چه بل بشویی شد امروز undefined مونا: اره دلم خیلی واس رها سوخت اراد: بچه چی هست مونا: پسره undefined اراد: مونا عمه شدی undefined مونا: اره undefined :؛:؛:؛:؛:؛: خانه علی علی تنهایی میره یک قهوه درست میکنه میشینه به امروز فکر میکنه و افسوس میخوره کلی دلش واس رها تنگ شده :؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛ خانه رها وپرهام رها: داداش پیش تو ام حالم خیلی بهتره پرهام: خداروشکر عزیزم چیزی نمیخوای بیارم بخوری رها: نه ممنونم پرهام: بچه چیه اسمش چیهundefined رها: اسمشو میزاریمـــــــ.... ادامه دارد با لایک و پر کردن ناشناس پارت سی و چهار میادundefinedundefinedundefined #نیکی
پارت نمیخوایدددد#نیکی

۱۲:۵۱

رمانــundefinedنوعـــــــ: خواهر برادرانهundefinedاسمـــــ: هم خون undefinedپارتـــــــ:سی4undefined
ادامه......
رها: پسره اسمشو میزاریم اریو
پرهام: جوون عزیزممم چند ماهشه
رها: ۴
؛:؛؛:؛:؛:؛:؛:؛ خانه مامان بابای علی امیر مونا
مامان: مامان بزرگ بابا بزرگ شدیمundefined
بابا: اره به امیر و مونا که امیدی نیس مگر همین که از این بچه نوه داشته باشیم
مامان: اره پسرم ماشالا خانه زندگی واس خودش ساخت تسکیل خانواده داد بچم
؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛ خانه مامان بابای رهام رها پرهام
مامان: دخترم حالش خوب بود؟
بابا: اره رفته پیش پرهام نمیدونم چرا با اون راحت تره
مامان: خداروشکر🥺
رهام عذاب وجدان داشت بلند میشه میره خانه پرهام&&&&&&&&
رهام: سلام پرهام
پرهام: سلام داداش خوبی
رهام: قربونت رها کجاس؟
پرهام: تو اتاق دراز کشیدع
رهام: سلام ابجی خوشگلم
رها: سلام رهامundefined
رهام: خوبی؟
رها: ممنونم
رهام: امم... چیزه... ببخشید داد زدم سرت عصبی بودم
رها: عیب نداره داداشی
رهام یک دستی رو شکم رها میکشه: نینی چطورهundefined
رها میخنده: مرسی خوبع undefined
پرهام: خواهربرادری چی میگید میخندید
رها: هیچی
پرهام: رها
رها: جونم
پرهام: علی اومده ببینتت نگرانته
رها: بگو بیاد اینجا
رهام: باشه پس من برم خدافظ
رها: نه داداش نرو میخوام باشی
رهام: باشه
علی: سلام سلام
رهام، رها: سلام
علی: خوبی رها بچه خوبه
رها: امم اره ممنون
علی: نمیای خانه؟ خانه بدون تو سرده
رها: پاچه خوار undefined
علی: بیا دیگه تلو خدا
رها: رهام برم؟؟؟
رهام: هرجور دوس داری
رها: باشع میام
علی: افرین دختر خوبـــــ
رها بعد دو روز میره خانه پیش علی)))))))
تلفن مکالمه))))))
امیر: سلام خوبی
مونا: سلام داداش قربونت ت خوبی
امیر: اره اره ممنون میگم مونا اراد هس؟؟
مونا: اره چی شده؟؟؟
امیر با استرس: اب دسته بزار زمین خودتو برسون به این لوکیشنی که برات میفرستم
مونا: چی شدهههه
امیر:بیا میفهمییی
با لایک و پر کردن ناشناس پارت سی پنج میادundefinedundefinedundefined#نیکی

۱۲:۵۲

وایییی پارتا داره تموم میشه باید بنویسمممم undefined#نیکی

۱۲:۵۲

سلاااامممم اماده پارت هستیددددد؟؟؟؟؟؟ #نیکی

۱۲:۵۵

رمانــundefinedنوعـــــــ: خواهر برادرانهundefinedاسمـــــ: هم خون undefinedپارتـــــــ:سی5undefined
ادامه....
امیر: بیا میفعمییی
مونا: باشه باشه
پایان مکالمه)))))
مونا با جیغ: ارااااادددددد
اراد: جونم جونم قربونت برم چی شدع
مونا: امیر زنگ زد گف سریع بریم فلان جا بدو حاضر شوووو
اراد: باش باش
حاضر شدن مونا موهاشو شانه کرد و دوتایی یک استایل اسپرت لش زدن رفتن
رسیدن یک کافه بود درو باز کردن رفتن داخل یکهوییکیلی برف شادی رو صورتشون خالی شد و فشفشه و... مونا جیغ میزنع میره پشت اراد و صورت اراد پر برف شادی میشه
همه: هپی برز دی تو اراد
اراد: هپی برز دی تو خودتونundefinedundefinedundefined
مونا و اراد همرو بغل کردنو سلام کردن
بعد جشن گرفتن هنه نشستن دور هم رایان،کمیل،مجید،عرفان،امیر،رهام،رها،علی،مونا،اراد،پرهام
مجید: اقا مافیا بازی کنیم undefined
مونا: اره تارگت من امیرع undefined
کمیل: بزار بازی شرو شه خودمم موافقم باهات
امیر: دست شوما درد نکنه undefined
بازی شروع میشه و پرهام گاد هستش نقشا اینجوریه
مونا: دکتراراد: حان سخترهام: دکتر لکترامیر: پدر خواندهکمیل: مافیه سادهرایان: کارگاهمجید: تک تیر اندازعرفان: شهر سادععلی: شهرداررها: شهر سادع
پرهام: خب بازی شروع میشع بریم واسه معرفی از مونا شروع میشه
مونا: خب من از الان بکم صد دردصد من شهرم و شهر مهمیم هستم تارگت های منم رهام رایان اراده
اراد: خب بچه ها من صد دردصد سفید هستم و مونا خانم منو بندازی بیرون شهر میبازع تارگت هام امیر کمیل علی
کمیل: اقا من شهرممم جرا همه رو منیددد undefined
رایان: اقا منو بندازید بیرون من میدونمو شماها همین undefined
امیر: undefinedخانم مونا خانم قشنگ معلومه که مافیا که میای به شهر وند ها تارگت میزنی
رهام: اره منم با امیر موافقم مونا صد دردصد مافیا هستش میندازیمش بیرون شهر برنده شع
عرفان: من با مونا خانم موافقم و خودم هم شهر هستم
علی: اقا مونا مافیای داری بد بازی میکنی من رها رو سفید دارم
رها: ولی من تورو سفید ندارم بچه ها علی مافیاس undefined
مجید: درسته من چشم رنگی جمع هستم اما خودم سفیدم undefined
پرهام: مرسی از معرفی عالیتون undefinedشب میشودمافیا ها بیدار شن پدر خانوانده لایک نشون بدهامیر undefinedundefinedپرهام: دکتر لکتر لایک نشون بدهرهام undefinedundefinedپرهام: مافی ساده لایک نشون بدهکمیل undefinedundefinedundefinedundefined
پرهام: ظاهرا مافیا ها وقتی همو دیدن برگاشون ریخت undefinedبقیه هم که لازم نیس خودم میدونم صبح میشودسر صحبت مونا
مونا: بچه ها من از مافیا بودن کمیل مطمینم undefined
اراد: اره منم یک چیزایی حس کردم من میگم کمیلو بندازیم بیرون
کمیل: معلومه زنو شوهری مافیایید کاش زنم بودundefined
رایان: من تارگتام امیر مونا علی خواهر برادری undefined
علی: اقا من شهرممم چطو ثابت کنمممم
مجید: من مونا رو شهر دارم رها هم شهره
رها: مرسی مجید undefinedمنم تارگتم رهاممم
رهام: دست شوما درد نکنه تارگت های من مونا رها و مجیدننن
امیر: مرسی انقد منو دارید undefinedولی من شهرم برم از بازی بیرون باختید
عرفان: من به امیر اعتماد دارم میگه شهرم ینی شهره
پرهام: جناب پاچه خوار بازی مافیا پر از دروغهشب میشودمافیا ها بیدار شن مشورت کنن بگن کیرو امشب میکشن
امیر با اشاره: من میگم کهـــــــــ....
با لایک و پر کردن ناشناس پارت سی و شیش میادundefinedundefinedundefined
#نیکی

۱۲:۵۵

بازارسال شده از رمان هم خون❤️🫂
تو بات پیام ناشناس بله پیام بدید اینحا هم به صورت ناشناسعundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedhttps://ble.ir/payamgir_robot?start=pv8_6cc94e0b0eae96274610#نیکی

۱۳:۱۶

رمان هم خون❤️🫂
رمانــundefined نوعـــــــ: خواهر برادرانهundefined اسمـــــ: هم خون undefined پارتـــــــ:سی5undefined ادامه.... امیر: بیا میفعمییی مونا: باشه باشه پایان مکالمه))))) مونا با جیغ: ارااااادددددد اراد: جونم جونم قربونت برم چی شدع مونا: امیر زنگ زد گف سریع بریم فلان جا بدو حاضر شوووو اراد: باش باش حاضر شدن مونا موهاشو شانه کرد و دوتایی یک استایل اسپرت لش زدن رفتن رسیدن یک کافه بود درو باز کردن رفتن داخل یکهویی کیلی برف شادی رو صورتشون خالی شد و فشفشه و... مونا جیغ میزنع میره پشت اراد و صورت اراد پر برف شادی میشه همه: هپی برز دی تو اراد اراد: هپی برز دی تو خودتونundefinedundefinedundefined مونا و اراد همرو بغل کردنو سلام کردن بعد جشن گرفتن هنه نشستن دور هم رایان،کمیل،مجید،عرفان،امیر،رهام،رها،علی،مونا،اراد،پرهام مجید: اقا مافیا بازی کنیم undefined مونا: اره تارگت من امیرع undefined کمیل: بزار بازی شرو شه خودمم موافقم باهات امیر: دست شوما درد نکنه undefined بازی شروع میشه و پرهام گاد هستش نقشا اینجوریه مونا: دکتر اراد: حان سخت رهام: دکتر لکتر امیر: پدر خوانده کمیل: مافیه ساده رایان: کارگاه مجید: تک تیر انداز عرفان: شهر سادع علی: شهردار رها: شهر سادع پرهام: خب بازی شروع میشع بریم واسه معرفی از مونا شروع میشه مونا: خب من از الان بکم صد دردصد من شهرم و شهر مهمیم هستم تارگت های منم رهام رایان اراده اراد: خب بچه ها من صد دردصد سفید هستم و مونا خانم منو بندازی بیرون شهر میبازع تارگت هام امیر کمیل علی کمیل: اقا من شهرممم جرا همه رو منیددد undefined رایان: اقا منو بندازید بیرون من میدونمو شماها همین undefined امیر: undefinedخانم مونا خانم قشنگ معلومه که مافیا که میای به شهر وند ها تارگت میزنی رهام: اره منم با امیر موافقم مونا صد دردصد مافیا هستش میندازیمش بیرون شهر برنده شع عرفان: من با مونا خانم موافقم و خودم هم شهر هستم علی: اقا مونا مافیای داری بد بازی میکنی من رها رو سفید دارم رها: ولی من تورو سفید ندارم بچه ها علی مافیاس undefined مجید: درسته من چشم رنگی جمع هستم اما خودم سفیدم undefined پرهام: مرسی از معرفی عالیتون undefinedشب میشود مافیا ها بیدار شن پدر خانوانده لایک نشون بده امیر undefinedundefined پرهام: دکتر لکتر لایک نشون بده رهام undefinedundefined پرهام: مافی ساده لایک نشون بده کمیل undefinedundefinedundefinedundefined پرهام: ظاهرا مافیا ها وقتی همو دیدن برگاشون ریخت undefinedبقیه هم که لازم نیس خودم میدونم صبح میشود سر صحبت مونا مونا: بچه ها من از مافیا بودن کمیل مطمینم undefined اراد: اره منم یک چیزایی حس کردم من میگم کمیلو بندازیم بیرون کمیل: معلومه زنو شوهری مافیایید کاش زنم بودundefined رایان: من تارگتام امیر مونا علی خواهر برادری undefined علی: اقا من شهرممم چطو ثابت کنمممم مجید: من مونا رو شهر دارم رها هم شهره رها: مرسی مجید undefinedمنم تارگتم رهاممم رهام: دست شوما درد نکنه تارگت های من مونا رها و مجیدننن امیر: مرسی انقد منو دارید undefinedولی من شهرم برم از بازی بیرون باختید عرفان: من به امیر اعتماد دارم میگه شهرم ینی شهره پرهام: جناب پاچه خوار بازی مافیا پر از دروغه شب میشود مافیا ها بیدار شن مشورت کنن بگن کیرو امشب میکشن امیر با اشاره: من میگم کهـــــــــ.... با لایک و پر کردن ناشناس پارت سی و شیش میادundefinedundefinedundefined #نیکی
سلام پارت نمیدم لایک خیلی کمه undefinedundefined و اینکه بگم من فردا میرم اردو کاشان و نیستم و فردا هم پارت ندارید undefined بسوزید و بسازید با همن پارتا گود بایییی undefinedبه کلتون#نیکی

۱۴:۱۶

بازارسال شده از ناشناس

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

رمان هم خون❤️🫂
پیام
سلام داداش من برگشتم undefined #نیکی

۱۰:۳۵

رمانــundefinedنوعـــــــ: خواهر برادرانهundefinedاسمـــــ: هم خون undefinedپارتـــــــ: سی6undefined
امیر با اشاره: من میگم که مونا بکشیم میخواد کمیلو بندازه بیرون بقیه اوکی دادن و مونا رو کشن
پرهام: دکتر بیدار شه
مونا: خودمو نجات میدم
پرهام: جان سخت بیدار شه استعلام کیو میگیری
اراد: نه
پرهام undefined
ام ببخشید راستی دکتر لکتر کیو نجات میده رهام: امم کمیلو
کاراگاه بیدار شه
رایان: امیر
پرهامundefined
تک تیر انداز بیدار شه
مجید: کمیل
پرهام: خب صبح میشودددد عجببب شبییی بودددد خداخافظی میکنیم با....
دکتر ها کارشونو درست انجام دادنundefined
سر صحبت مونامونا: اقا ضایس دیگه کمیلو بندازیم بیرون بعد استعلام بگیریماراد: اره با مونا موافقم من به امیرم شک دارمرهام: من میگم امروز کسی رو ریم نکنیم امیر: اقا موافقم حتی مونا یک چیزی میدونه میگه کمیلکمیل: ای بابا بک نفر نیس من براش سفید باشمرایان: امیر شهره صد دردصددد کمیل باید بره بیرونننمجید: با رایان موافقمعرفان: کمیل باید ریم شهعلی: من همچنان رو مونا و ارادم
پرهام: رای گیری میکنیم برایمونا undefinedundefinedاراد undefinedرهام 0امیر undefinedundefinedکمیل undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedرایان0مجید0عرفان 0علی undefinedundefinedundefinedپرهام: خب کمیل میره دفاعیه
کمیل: بابا من مافیاا نیستممم چطوری بهتون ثابت کنم اگه شهروندی منو نندازید بیرون ضرر میکنیددد
پرهام: میریم به خواب نیمروزی رتی گیری دوبتره بریا کمیلundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedخب شهر دار بیدار شه ملقا میکنی یا نه؟؟؟
علی: undefinedنه کمیل بمونه
پرهام: بیدار میشیم و... خداحافظی... نمیکنبم با کمیل
(کمیل بلند میشه میرقصه undefined)
شب میشودمافیا بیدار شه امیر: دوباره موناااارهام undefinedمنم امیرو نجات میدم
پرهام undefinedدکتر بیدار شهمونا: ارادجان سخت استعلام میگیری اراد: undefined
کارگاه بیدار شهرایان: موناپرهام undefinedتک تیر انداز کیو میزنی؟ مجید: کمیلوپرهام: صبح میشود عجب شبی بوددد خداحافظی میکنیم باااا دستشو میبره سمت مونا مونا دست پرهامو میگیره و پرهام مونا رو بلند میکنه خداخافظی میکنیم با مونا
مونا: پوفففپرهام: و خداحافظی میکنیم باااا دستشو میبره سمت امیر دستشو میگیرهو پرهام دوباره دستشو میکشه میبره سمت کمیل خداحافظی میکنیم با کمیلللکمیل: ععععر
میخواستن به بازی ادامه بدن که یکهویی.... با لایک و پر کردن ناشناس پارت سی و هفت میادundefinedundefinedundefined#نیکی

۱۰:۳۶

دیگه پارت نداریم undefined#نیکیباید بنویسممممم

۱۰:۳۶

من نکته ای از رمان بگممن وقتیخودم کتابی شروع میکنم وقتیتموم میشه دلم میگیره... یا یک سریالی میبینم... یا جشنی میرم... یا هر چیزی که باهاشبهم خوشمیگذرهوقتی تموم میشه ناراحت میشم چون بهش عادت کردم و وابستشم سر همین قضیه اومدم بگم هم من هم شما به رمان عادت داریمو البته هر شروعیم یک پایانی داره ولی دوس دارم مث سریال هاط طولانی پر طرفدار مث (پایتخت) قسمت اخرمون ینی شروع فصل جدید و درسته ایده ایواس رمان تو ذهنم نیست اما رمان مون تموم نمیشه undefined البته اگه قول بدید حمایت کنید تا پنجاه پارت میریم و فصل اول تموم میشه بعد یکی دو هفتع یا یک ماه فصل دوم رمان میدیماوکیه؟؟؟ اره رمان بینهایت باشه undefinedنه حمایت نمیکنیم زود تموم شه undefined#نیکی

۱۱:۱۳