#چمنامه
دی ماه سال ۹۸ بود. گوشهای نشسته بود و ۷ماهی میشد که آمدن سومین فرزند خود را به انتظار میکشید. دلش میخواست این بار هم، هرچه زودتر این رنج شیرین به پایان برسد. آن روزها بیرون خانه هوا بارانی بود. دو فرزند خردسالش کنار پنجره قطرات باران را با لذت تماشا میکردند و چشمشان مرتب به دهان مادرشان بود به امید اینکه اجازه خروجشان از خانه را بدهد و برای بازی زیر باران بروند. اما باران شرق جاسک با باران جاهای دیگر خیلی فرق داشت. همیشه رگباری بود و با شدت زیادی میبارید. این بار اما باران جور دیگری شده بود. هر لحظه شدیدتر و سنگینتر میشد. آنقدری که شوهرش و اهالی روستا را ناگزیر کرده بود تا به همراه بولدوزری که یکی از اقوام داشت، بروند و #سیل_بندی را بر سر راه رودخانه نزدیک روستا ببندند و از آمدن سیلاب به داخل روستا جلوگیری کنند. این خاصیت رودخانههای جاسک است که همگی #فصلی و سرکش هستند.
۱۸:۰۴