ح

حرف های منِ مامان معلم🧕

۶۱عضو
thumnail
مدتی بود دنبال یک سریال خانوادگی و مفید می گشتم؛ گشتم و گشتم تا به سریال "سرزمین مادری" رسیدم.هرچند بعضی از قسمت ها صحنه های خشن دارد و باید کوچکترها را بفرستیم سراغ نخود سیاه ولی در مجموع از انتخابمان راصی هستیم‌. داستان فیلم توانسته نوجوانمان را علاقه مند و پیگیر کند و داستان علاوه بر جذابیت، تاریخ معاصر ایران را بسیط و دلنشین روایت کرده و آنچه شاید در دوران تحصیل به ضرب و زور نمره و معلم خوانده این و خیلی هایش را فراموش کرده ایم (البته که من عاشق سینه چاک درس تاریخ بودم) در این سریال با داستانی دلچسب در ذهنمان ماندگار می کند.اگرچه که بعد از پنج ماه هنوز دو فصل را دیده ایم ولی گاهی، اوقات خوش خانوادگی مان را اینگونه می گذرانیم.#فیلم_و_سریال#خانوادگی

۱۸:۴۸

thumnail
امشب سفر کردیم به سرزمین تمدن ها.از دروازه ی تخت جمشید گذشتیم و وارد تمدن عراق شدیم. حرم امام حسین علیه السلام را با وقعیت مجازی زیارت کردیم. چای عراقی خوردیم و از کنار ویرانه های غزه با روایت دخترک فلسطینی رد شدیم. ناگهان با داستان دکتر سمیر روبرو شدیم و راشل، دختر بیست و سه ساله ی آمریکایی.کمی آن طرف تر جنبش های فیری فیری پاکستان و کمی جلوتر تمدن یمن و لبنان و تونل های حزب الله دیدنی تر بود.به رزمنده ی غزه ای رسیدیم که برای پسرش نامه نوشته بود و از کنار تخت قانع و نامزدش گذشتیم و سفرمان را به قتلگاه امام حسین علیه السلام به پایان رساندیم‌.حسن ختام برنامه هم شد سرود گروه احسان و روایت عمو روحانی ها که برای فرزندان‌مان دیدنی بود.یک دورهمی مفید، خانوادگی و دلچسب. پای برج میلاد بدون پرداخت هزینه.#خانوادگی#سرزمین_تمدن_ها

۲۰:۴۴

thumnail
جای خالی قهرمان پروری از حماسه‌ای چون دفاع مقدس در دوربین سینمای کشورمان بیداد می‌کند. آنچه شاید که نه حتما می‌تواند هویت نوجوانان و جوانانمان را پرورش دهد و آنها را امیدوار و آینده‌ساز کند.تعریف این فیلم را بارها شنیده بودم و هر بار به دلیلی نتوانستیم ببینیم و امشب بالاخره رزقمان شد دور هم تماشایش کنیم.از نوجوانمان که با لذت و هیجان دنبالش کرد تا خودمان که در حیرت بودیم برای یک تک‌تیراندازمان بیست تک تیرانداز خارجی بسیج شده‌اند و آخرش هم دست از پا درازتر موفق نشده‌اند . به نظر تخیل نویسنده بود تا واقعیت! ولی واقعی بود افسانه‌ی شهید رسول زرین با ندای و ما رمیت اذ رمیت ...
نام فیلم: تک تیراندازکشور سازنده: ایرانمخاطب: نوجوان و بزرگسالمیزان خشونت: متوسط (صحنه های تیراندازی و جنگی دارد)خلاصه ی داستان : برشی کوتاه و دیدنی از زندگی شهید رسول زرین که صدام برای سرش جایزه گذاشته بود و حرفه ای ترین تک تیرانداز معاصر معرفی شده است.#فیلم

۲۰:۳۹

thumnail
هر سال محرم که می‌شود تب و تاب سفر اربعین هم شروع می‌شود؛ از روضه‌های شب‌های اول که ورد زبانمان می‌شود: خدایا امسال هم اربعینی می‌شویم؟ تا روضه‌ی روضه‌خوان و مداح که از کجا می‌دانی مسافر کربلا هستی یا نه! کمی که می‌گذرد اسباب سفر را مهیا می‌کنی؛ هنوز هم نمی‌دانی می‌شود، نمی‌شود ...!فقط وقتی مطمئن می‌شوی مسافری که اولین شب را در موکب‌ها بگذرانی!سفر را با زیارت حضرت امیر علیه السلام شروع می‌کنی؛ خانه‌ی پدری ! اولش که راه می‌افتی به سمت حرم، انگار کلی حرف داری که بزنی، اما از بازار نجف که عبور می‌کنی و روبرو می‌شوی با گنبد و ضریح و ایوان طلا یادت می‌رود؛ از ابهتش، از جود و کرمش، از مهربانی‌اش. نمی‌دانی سکوت کنی یا درد دل، آرام باشی یا جزع و فزع کنی. سفره‌ی دل باز نکرده بلند می‌شوی‌. همت داشته باشی هم زائر مسجد کوفه می‌شوی هم مسجد سهله . عظمت مسجد کوفه وصف ناشدنی است. انگار مرغ دلت گیر می‌کند لا به لای کنگره‌های دیوار بلند و باعظمت مسجد. مسجد سهله اما غریب‌تر است، اما باز هم آرامت می‌کند. بالاخره بعد از یکی دو روز، باید را‌ بیفتی و وارد مشایه شوی. مسیری که برایت روضه‌ی مجسم است.وقتی همراهت یک دختر سه ساله باشد و شب‌ها در موکب بهانه‌ی بابا بگیرد، هوای خانم سه ساله به سرت می‌زند. وقتی همراهت یک دختر نوجوان باشد که وقت و بی‌وقت این چیز و آن چیز را مُجدانه و متفکرانه تحلیل کند، یاد خانم سکینه سلام الله علیها می‌افتی وقتی دختر مکلف نشده‌ات تمام مسیر طولانی و گرم را با حجاب کامل می‌پیماید و پاسداری می‌کند از حجاب فاطمی‌اش یاد مصائب بعد از شهادت امام حسین علیه السلام می‌افتی‌.همه‌ی اینها یک طرف، اینکه خودت را دربیابی در این فراز و نشیب یک طرف. اینکه حواست باشد هر چه سبک‌بارتر، سریع‌تر و آسوده‌تر برایت درس است. اینکه حواست به خستگی دیگری هم باشد اینکه هر حرفی را هر جایی نگویی، اینکه در یک جای کوچک و پر سر صدا و ناراحت از خستگی غش کنی (نه که بخوابی)، تمرینی می‌شود برای مسیر زندگی. حالا بعد از پیمودن بخشی یا همه‌ی مسیر رسیده‌ای به سر منزل مقصود. به کربلای معلی . اما به این سادگی نیست زیارت. دلت در حریم اباعبدالله است و جسمت پشت تل زینبیه. دلت می‌خواست سبک بار از وسایل و بچه‌ها پر می‌کشیدی کنار قبه. اما باز هم باید بخشی از دلت را جا بگذاری کتار حرم. این است رسم زیارت اربعین. دلتنگ برگردی . اینجا دلت باز می‌شود. یک دل سیر سفره باز می‌کنی کنار حرم آقا. اما حال و هوایش مثل حرم امام رضا علیه السلام نیست.قربان "کلکم نور واحد" تان بشوم که در حرم هر بزرگوارتان حال و هوای دلمان فرق دارد.شب وداع باز هم سخت می‌گذرد. مثل همه‌ی وداع‌ها، مثل زیارت وداع از حرم امام هشتم علیه السلام. ولی آنجا انگار می‌دانی که می‌آیی یا حداقل در دسترس‌تر می‌بینی‌اش تا زیارت اربعین.هنوز سفر تمام نشده در دل می‌گویی آقاجان اسم من را هم جزو زائران سال بعد بنویس. دلتگتان می‌شوم آقاجان اگر نیایم.وجه تمایز سفر اربعین بخشندگی و دست و دل بازی میزبانان عراقی است که از دل و جان مایه می‌گذارند برای زائر اباعبدالله. هم‌سفره‌ات می‌شوند، خورد و خوراک و منزل و اسبابشان را با تو شریک می‌شوند، زحمتت را می‌کشند بدون منت و حرف. فقط به عشق امام حسین علیه السلام، فقط به جهت اعتقاد به محبت اباعبدالله.و دلتنگ همین محبت‌ها هر سال بخشی از وجودمان را در سرزمین عراق باقی می‌گذاریم به امید حضوری دیگر.
ble.ir/join/AtC5jXUeyx

۹:۲۴

thumnail
بوی مهر دل‌انگیز باز هم دلبری می‌کند.برای ششمین سال افتخار معلمی پیدا کرده‌ام چه افتخار عجیبی! دلچسب و سنگین، لذت‌بخش و خسته‌کننده، یک خستگی آرامش بخش.از اولین تجربه‌ها تا به امروز هر روز و هر لحظه از خدا خواسته‌ام و می‌خواهم یاری‌ام دهد تا کمک به رشد و بالندگی فرزندان شیعه‌ی ایران زمین کنم. وقتی الگوبرداری یک دختر ده، دوازده ساله از پوشش و کلام و رفتارت را می‌بینی، دختری که تا همین چند روز و چند ماه پیش هیچ ارتباطی با تو نداشت و چند سال بعد شاید حتی اسمت را هم فراموش کند؛ ولی تو اثرگذار در مسیر تربیت و رشد او هستی و این رمز لذت بردن از خستگی‌های معلمی است.ble.ir/join/AtC5jXUeyx

۱۲:۴۵

thumnail
همین قدر دور!همین قدر نزدیک!دقیقا چند سال گذشته نمی‌دانم شاید خیلی ... اما خوب یادم است مثل این روزهایی در تب و تاب جشن امامِ زمانمان چقدر تلاش می کردیم. و دلمان گرم بود به اینکه نیتمان خدایی است؛ شاید مصداق اینکه برای خدا اگر کاری کنید مهم نیست دیده شود یا نشود. چقدر خالصانه، چقدر همدلانه، چقدر مهربانانه!شر و شور آن روزها حالا تبدیل شده به دویدن در مسیر تربیت فرزندان شیعه‌ی امام زمانی!آقاجان خودتان می‌دانید من دیگر آنقدرها خالصانه تلاش نمی‌کنم؛ شاید یادم رفته فقط برای خودتان یعنی چه؛ شاید هم از اول .... . ولی خودتان می‌دانید منتسب هستم به شما ! مرا به نام کانون مهدویت یادشان هست، به نام کانون انتظار. مددی برسانید برای در مسیرتان قدم برداشتن برای آگاهی دادن برای روشن کردن حتی یک دل کوچک شیعه برایتان! منتی بگذارید تا دلم از مسیرتان کج‌راه نرود؛ یادش نرود جَلد کجا بود؛ یادش نرود برای کدام یکشنبه‌ها و کدام صبح جمعه‌ها می‌تپید!
آقاجان!مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارمهواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
ble.ir/join/AtC5jXUeyx

۲۰:۵۴

thumnail
آدم ها همیشه اثری ماندگار از خود در دنیا باقی می‌گذارند مثلا یک حرف، مثلا یک نگاه، مثلا یک هدیه.اما بعضی آدم‌ها تک تک لحظه‌هایمان را می‌سازند. این روزها که پنجمین سالگرد قمری فوت عزیزترین کس من است، به این فکر می‌کنم تمام حرکات و سکنات و حرف‌های مادرم امروز مرا ساخته است. وقتی پشت چرخ خیاطی سوزن نخ می‌کنم، وقتی پای اجاق گاز قیمه می پزم، وقتی در تلاش و تکاپو برای شروع کلاس عربی هستم، وقتی دنبال یاد گرفتن یک هنر جدیدم، وقتی پاینده مقیدات دینی هستم و فرزندم را در این مسیر تشویق می‌کنم، وقتی ، وقتی ...تک تک لحظه‌هایم حاصل بودن‌های مادرم است و من تمام تلاشم را می‌کنم تا باقیات الصالحاتش باشم.و این است خوب مادری کردن حتی اگر کم باشد، و کاش بدانیم فرزندانمان می‌توانند اثر ماندگار ما تا همیشه در این عالم باشند پس مادری کنیم و خوب مادری کنیم.
ble.ir/join/AtC5jXUeyx

۴:۵۷

thumnail
اولین گروهی که با آنها معلمی را تجربه کردم الان پایه دهم هستند، گاهی بعضی‌هایشان را این طرف و آن طرف می‌بینم و قند در دلم آب می‌شود، فکر می‌کنم کاری شیرین‌تر از معلمی هم هست؟ ما با این دختران پر شور و بانشاط قد می‌کشیم، با اشک‌هایشان گریه می‌کنیم و با لبخندهایشان می‌خندیم. سال‌ها بعد شاید بعضی‌هایشان (نه همه‌شان) می‌فهمند چقدر هر تغییر مثبتشان برای ما شیرین و دلچسب بوده و چقدر تغییرات منفی یا تغییر نکردن‌هایشان مغبون و خسته‌مان می‌کند. امروز به تک تکشان نگاه کردم، نگاهی از عمق دوست داشتن از انتهای محبت. فکر کردم یک سال دیگر کنارشان قد می‌کشم آنها بلندتر می‌شوند و می‌روند و من آنها را به خدا می‌سپارم به امید آنکه ستاره‌ی موفق میهن عزیزمان شوند. به امید آنکه یک یادگاری کوچک از یک سال کنار هم بودن در دلشان بماند.خدای مهربانم! شاکرم برای فرصت معلمی در کنار دخترانی این چنین شیرین و بانشاط و دوست داشتنی!

۱۳:۵۸

thumnail
در لابه‌لای شلوغی‌ها و روزمرگی‌هایمان حواسمان به بچه‌ها هست که ظرفشان پر شود از برنامه‌های مختلف؛ علمی، دینی، مذهبی، انقلابی، تفریحی و ...سال‌ها پیش، در ماه‌های اول زندگی مشترک، یکی از اساتید همسرم برنامه‌ی شب خاطره را معرفی کرد. از آن روز تا حالا شاید هر ماه نه، ولی سالی چند بار در این برنامه شرکت کردیم.پنجشنبه‌ی اول هر ماه دو ساعت به اذان مغرب، دو، سه نفر از بزرگان جنگ و جبهه و انقلاب خاطرات شفاهی می‌گویند. کنار برنامه برای بزرگتر‌ها، کوچکترها هم مشغول نقاشی و نمایش و سرود می‌شوند و هدیه کوچکی می‌گیرند. بعد از نماز مغرب هم یک فیلم سینمایی مناسب خانواده پخش می‌شود و این می‌شود یک بسته مناسب آخر هفته!یک حرف سنگین دیروز که هنوز در گوشم زنگ می‌زند شهادت بک مرزبان از تشنگی بود! آنقدر سنگین که فکر می‌کنم فرق من در دویدن‌هایم برایم دانش‌آموزان و گاه و بیگاه کم آوردن از نخوردن و نیاشامیدن کجا و شهادت از تشنگی در این روزها در پست مرزبانی کجا!
شب خاطره (برنامه ماهانه‌ی حوزه ی هنری)

۸:۲۴

thumnail

۱۸:۱۳

thumnail
بعضی تاریخ ها انگار همیشه تکرار می‌شوند و انگار هیچ وقت تکرار نمی‌شوند. بعضی اتفاقات ترمز زندگی هستند و شاید هم نقطه‌ی پرتاب به مرتبه‌ای بالاتر! بعضی از دست دادن‌ها مقدمه‌ی به دست آوردن هستند و مقدمه‌ی رشد.و آبان ماه برای من همیشه تکرار این تضاد است. با همه‌ی اینکه اوج کار مدرسه است و اوج دویدن‌ها و کم کم دیدن نتایج و دستاوردها؛ ولی به نیمه‌های آبان که می‌رسد با تکرار تاریخ بزرگترین از دست دادن زندگی‌ام، لحظه‌ای می شود برای فراموشی هر چه به دست آورده‌ام و هر چه از دست داده‌ام.
و لطف خدا باز هم تکرار می‌شود:گر ز حکمت بسته‌ام دری، ز رحمت گشوده‌ام در دیگری.کاش همیشه قدر داشتن‌ها را بدانیم و برای حفظ داشتن‌هایمان تلاش کنیم.
ble.ir/join/AtC5jXUeyx

۱۳:۵۲

thumnail
از کودکی در دنیای کتاب آنقدر غرق می شدم که زمان و مکان از دستم خارج می‌شد. از یک زمانی به بعد در فکر این بودم وقتم را صرف داستان های واقعی کنم داستان های شهدا و همسران شهدا و کم کم با تک تک آنها خندیدم و گریستم و زندگی کردم.مثل این دو شب که با همسر شهید یوسفی زیستم و به یکباره در پایان کتاب پاییز آمد که به ماجرای شهادت ایشان رسید انگار یاد از دست دادن های خودم افتادم.داستانی سراسر عشق و محبت، شور و هیجان جوانی، فدا کردن و گذشتن از مادیات و داستانی متفاوت از داستان های دیگر ....کتاب روان و دلنشین است و انگار تا تمامش نکنی از دستت نمی افتد و در جای جای داستان آرزو می کنی کاش تو هم بتوانی اینطور خالصانه فقط برای رضای خدا زندگی کنی، بجنگی، لذت ببری و ...بخشی از کتاب:ما هم خانوادهٔ ثروتمندی نبودیم، ولی با سلیقه و مدیریتی که مامان لعیا در ادارهٔ خانه داشت، خوب و مرتب زندگی می‌کردیم. من از مامان لعیا یاد گرفتم چطور می‌شود با پول کم شاد زندگی کرد. او زن شیک‌پوشی بود. خیلی به خودش می‌رسید. رنگ موی مارک کلستون روی موهایش می‌گذاشت. هیچ‌وقت ندیدم با لباسی که در روز تنش بود، شب به رختخواب برود. لباس‌خواب‌های زیبایی داشت. لباس‌خواب‌های خوش‌رنگ و گلدوزی‌شده‌اش را دوست داشتم. به ما هم بهترین لباس‌ها را می‌پوشاند
ble.ir/join/AtC5jXUeyx

۱۸:۲۵

thumnail
در طول این سال‌ها به تجربه دریافته‌ام هر قدر به کاری بها دهم و آن را بزرگ جلوه دهم فرزندانم هم برای آن کار سر و دست می‌شکنند. و امشب روزشمار تشرف دومین گل دخترمان کلید خورد.ما این مسیر را یک بار رفته ایم و همان تجربه‌های قبلی را دوباره به روز می کنیم. البته که همه‌ی راه این بال و پر دادن ها نیست و حواسمان هست که خودمان عامل باشیم به آنچه ارزش خانه‌مان است.خودش حدود شش ماه است استرس مکلف شدن و از پسش برنیامدن دارد و منِ والد تمام تلاشم را در این مدت کرده‌ام تا تسهیلگر این مسیر شیرینِ به ظاهر سخت باشم.شیرین است اولین روزهای تکلیف و معصومیت و پاکی یک دختر نه ساله و شیرین‌تر که حالا نمازهای جماعت خانگی چهار نفره می شود و امسال یک روزه اولی داریم که باید برنامه‌هایمان را با حالش تنظیم کنیم.هنوز اول راهیم....
ble.ir/join/AtC5jXUeyx

۱۹:۵۴

thumnail
بخشی از مادری کردن هایم!

۵:۵۸

thumnail
اول که شروع کردم به دیدن فیلم، می دانستم با یک داستان تکراری مواجه هستم؛ داستان معلمی که برای دانش آموزان بزهکاری تلاش می کند یا بهتر بگویم می جنگد، داستانی مثل سکسکه. اما پایان فیلم باعث شد پنج سال قبل را به یاد بیاورم وقتی با همه ی سختی های سر راهم باز هم تصمیم گرفتم بمانم و بسازم. و امروز من نتیجه ی آن ماندن هاست. ماندنی که کار هر کس نبود و نخواهد بود.دیدن این فیلم را به هر معلم یا هر فعال فضای تعلیم و تربیت توصیه می کنم. شاید دنیا را کمی بهتر کنیم!
نام فیلم: آن سوی تخته سیاه کشور سازنده: آمریکامخاطب: نوجوان و بزرگسالمیزان خشونت: نداردخلاصه ی داستان : معلمی که برای ساختن کلاس درسش تلاش های بی نظیری می کند ! (این فیلم برگرفته از واقعیت است.)

#فیلمble.ir/join/AtC5jXUeyx

۱۲:۳۱

thumnail
سکانس اول - ساعت ۸ شب - خانه
تازه از پختن شام امشب و نهار فردا فارغ شدم و راضی از موفقیت پخت دو غذا در یک ساعت برای دو وعده و حل معمای سنگین چی بپزم، چی ببرم! و می خواهم در زمان استراحت گوشی را چک کنم. توی پیش نویس گوشی، پیام همکارم را می بینم که نوشته فردا تعطیل شد! حالا چی کار کنم. باورم نمی شود. فکر می کنم اشتباه کرده. ولی کانال های دیگر هم همین را می گویند. و من می مانم و دنیایی از کارهایی که قرار بود فردا به سر انجام برسد؛ از کارنامه ها تا دانش آموزی که امروز کلاس را به هم ریخته بود و قرار بود فردا باهم صحبت کنیم و مصوبات جلسه ی امروز پایه و تماس ماهانه با مادران و .... .
سکانس دوم - ساعت ۱۲ شب - خانه
من و ته تغاری خانه بیداریم. من بیدارم و مشغول تولید محتوا برای یک ساعت کلاس فردا؛ او هم بیدار است که فردا توی ساعت کلاس ها خواب باشد و کمتر اذیت شود. سردرگم از اینکه کار درستی است درس جدید را در مجازی شروع کنیم یا بهتر است محتواهای قبلی را که ارزشیابی کرده اند دوباره دوره کنیم (که چه بشود!) و به این فکر می کنم در روزهای مجازی برای تولید یک پاورپوینت کلی وقت داشتیم و کلی وقت می گذاشتیم و بچه ها هم با محتوایمان ارتباط می گرفتند ولی حالا ....بالاخره با اینترنت نصفه و نیمه و چشم های نیمه باز و دخترکی که از سر و کولم بالا می رود محتوای فردا هم تولید شد.
سکانس سوم - ساعت ۹ صبح - سر کلاس مجازی
صدای بیشترشان غم دارد که باز هم تعطیل شدیم: «من امروز می خواستم صندلی صمیمت ارائه دهم» «من می خواستم چراغ راهنمایی ام را بیاورم» «من خیلی برای ارزشیابی خوانده بودم ...»سعی می کنم پرانرژی باشم و نگویم از این مدل برنامه ریزی های کلان که می تواند اینجوری در یک مجموعه ی کوچک و یک جزء کوچک بی نظمی درست کند پس فکر کنید در برنامه های بزرگ دارد چه بر سرمان می آورد! با نت ضعیف که قطع و وصلی دارد و با صدای نصفه و نیمه ی بچه ها کلاس برگزار می شود و من در تمام مدت کلاس به این فکر می کنم فاطمه ای که پاسخ نمی دهد در کدام سایت مشغول است و زهرایی که ساکت است مشغول چرخیدن در کدام بازی است. بلایی که با کرونا آغاز شد و حالا خودمان حاضر نیستیم دست از سرش برداریم. خودمان بچه ها را مجهز کردیم، خودمان ادبیات (نه فرهنگ) استفاده از این ابزار و فضا را به آنها دادیم و خودمان هم از مضرات مختلف آن از پایین آمدن سن بلوغ و اضافه وزن بچه ها و پایین آمدن تمرکز بچه ها و هزاران لطف دیگر این فضا و امکانات گله داریم.
سکانس چهارم - ساعت ۴ بعد از ظهر - آشپزخانه
خمیر کروسان را گذاشته ام استراحت کند. پنکیک را اینور و آن ور می کنم و فکر می کنم این روز نیمه تعطیل را مغتنم بشمارم برای کدام کار نکرده با بچه ها!از آن طرف فکر می کنم یادم نرود فهرست کارهایی که قرار بود امروز پیگیری شود را یادداشت کنم.از طرف دیگر انگیزه ای نمانده برای جلساتی که برای بار سوم لغو شده.از طرف دیگر نمی دانم برای کلاس حضوری فردا برنامه ریزی کنم یا مجازی و هر از چند گاهی گوشی را چک می کنم برای وضعیت آلودگی و اخبار تعطیلی.یعنی نمی شود جور دیگری برنامه ریزی کرد! یعنی نمی شود زودتر خبر تعطیلی اعلام شود! یعنی نمی شود برای نسل آینده ای که امروز پشت نمیکت های پایه های ابتدایی نشسته است به گونه ای برنامه ریزی کرد که مسئولیت پذیری را بیاموزد، پیگیری را بیاموزد و انگیزه اش برای حل مسائل بزرگ و کوچک زندگی کودکانه اش استوارتر شود، یعنی نمی شود ....و به این ضرب المثل فکر می کنم: "یک میخ، نعل را انداخت؛ نعل، اسب را انداخت؛ اسب، سوار را انداخت"
ble.ir/join/AtC5jXUeyx

۱۴:۱۱

thumnail
وقتی کودکی چند ساله بیشتر نبودم همیشه پدرم برایم مردی مقتدر و دست‌نیافتنی بود. مردی که بلد است هر چیزی را درست کند، هر درختی را هرس کند، هر گلی را پرورش دهد، هر وسیله‌ای را بسازد. نه اینکه پدرم اینگونه نباشد ولی این هنر مادرم بود که پدرم را برایمان تکیه‌گاهی محکم ساخته بود. تکیه‌گاهی که همیشه در سایه‌اش قد کشیده‌ایم.بعدها که مادر شدم فهمیدم پدر همیشه باید قوی باشد. پدر باید همیشه بتواند تا بچه‌ها در سایه‌ی امن توانستن‌هایش بزرگ شوند و قد بکشند.
آقاجان!ما زیر سایه‌ی حریم امنتان قد کشیده‌ایم و حالا مدعی تشیع و دنباله‌رو شما هستیم. خدا کند در این مسیر کج نرویم، اشتباه نکنیم و کم نگذاریم. و آنگونه که شنیده‌ایم امت آخرالزمان بهترین امت هستند ما هم جزو بهترین‌ها باشیم.
ble.ir/join/AtC5jXUeyx

۱۴:۴۳

thumnail
نام بازی: گمانه
تعداد بازی کنان: ۳ تا ۶ نفر
شرح بازی: هر بازیکن ۶ کارت دریافت می‌کند و در هر نوبت یک بازیکن باید برای یک کارتی که انتخاب می‌کند یک جمله، ضرب المثل، نام فیلم و ... بگوید و کارت خود را به پشت وسط بازی بگذارد. در ادامه دیگر بازیکنان باید از بین کارت‌های خودشان یک کارت با جمله‌ی گفته شده انتخاب کرده و از پشت، وسط بازی بگذارند. وقتی همه کارت‌های خود را گذاشتند، همه‌ی کارت‌ها برعکس می‌شود و در جای مشخص شده زیر شماره‌ها چیده می‌شود. هر کس باید حدس بزند کارت بازیکن اول چه بوده و شماره‌ی کارت را به پشت، وسط بازی بگذارد. در آخر، کارت شماره‌ها برعکس می‌شود و به کسانی که درست حدس زده‌اند امتیاز داده می‌شود.علاوه بر یک بازی جذاب و هیجان‌انگیز، خلاقیت و دایره‌ی لغات افراد تقویت می‌شود. تصاویر بازی نیز متناسب با فرهنگ ایرانی-اسلامی تدوین شده است.این بازی نمونه‌ی ایرانی بازی استوژیت است.
#معرفی_بازی
ble.ir/join/AtC5jXUeyx

۱۳:۱۲

thumnail
این روزها خدا رو شکر، اگر سینما برویم به بهانه ی فیلم کودک است. فیلم هایی که فقط سراسر موزیک ویدئو نیست یا آنقدر سطح بالا و غیر قابل فهم که بچه ها اذیت شوند و ...امروز فیلم "ساعت جادویی" را دیدیم. پشت سر فیلم، حرف زیاد است. ولی به عنوان تماشاچی فکر می کنم توانستیم همه با هم فیلمی ببینیم که خشونت نداشت، داستان و محتوا و مفهوم داشت و مهم تر داستان داشت.
نام فیلم: ساعت جادوییکشور سازنده: ایرانمخاطب: کودک و نوجوانمیزان خشونت: خیلی کمخلاصه ی داستان : عماد به واسطه ی هدیه پدربزرگ به سال‌های گذشته زمان واقعه ی گوهرشاد می رود و ضمن درگیری‌های شخصی برای بازگشت به زمان حال، در ماجرای تحصن در مسجد گوهرشاد هم نقش کوچکی بازی می کند.

#فیلمble.ir/join/AtC5jXUeyx

۱۵:۵۶

thumnail
جمعه
آخرین روز هفته است و برای خانواده‌ای که پدر و مادر مدرس و بچه‌ها مدرسه‌ای باشند، آغاز هفته‌ی بعد‌. از جمع و جور کردن خانه و رسیدگی به کارهای عقب افتاده تا مرتب کردن کارهای هفته و آماده کردن لباس‌های فردا. مشغول کارها بودیم که اولین خبر ساعت ۲۰:۳۰ تعطیلی مدارس بود. ذوقمان برای چیدن برنامه و اتو زدن لباس و آماده کردن کیف کور شد و نشستیم پای برنامه‌ریزی مجازی.
شنبهکلاسهای مجازی تمام شده و اخبار را از ساعت ۱۴ داریم چک می‌کنیم که آیا تعطیل می‌شود یا نمی‌شود؛ یک چشممان به سایت آلودگی هواست و دیگری به خبرگزاری‌ها! لابه لای پیام های بچه ها پیام پدری به دستم می‌رسد که امروز به مدرسه رفته و با در بسته مواجه شده! چه بدشانسی بزرگی البته که اولین بار نبوده و آخرین بار هم نیست.ساعت ۱۹ بالاخره خبر تعطیلی برای روز بعد اعلام می‌شود و ذوق بچه‌ها برای جشن دهه‌ی فجر و اعیاد شعبانیه در مدرسه خاموش!و دانش آموزی که کارهای فردا را منظم چیده و آماده کرده نمی‌داند الان ناراحت از تعطیلی باشد یا به مسئولیت‌پذیری‌اش افتخار کند!
یکشنبه
به هر ًضرب و زوری که هست کلاس‌ها برگزار می‌شود و امروز دیگر بچه‌ها خسته‌اند از مجازی بودن و ارتباط با معلمان از طریق فضای مجازی. من هم خسته‌ام از این کلاس‌هایی که نمی‌شود ارزیابی کرد دانش‌آموز یاد گرفته، یا تلاشمان ثمری داشته یا نه و .... . ساعت حدود ۱۲ است که اخبار تعطیلی تا پایان هفته، رد و بدل می‌شود. با بچه‌ها کل کل می‌کنیم که فردا تعطیل باشد یا نباشد. امروز دیگر تدارک ناهار فردا را نمی‌بینم. کاربرگ‌ها را هم نصفه و نیمه رها می‌کنم تا هر وقت خبر حضوری بودن قطعی شد کامل کنم. بچه‌ها هم نه تکلیفشان را برای فردا انجام داده‌اند و نه کیفی حاضر کرده‌اند. لباس‌ها هم از جمعه بدون اتو روی میز اتو جا خوش کرده. ساعت ۲۱ استانداری تهران اعلام می‌کند فردا تمام مدارس باز هستند و ما تازه شروع می‌کنیم به تدارک کارهای نصفه و نیمه‌ای که از خبر تعطیلی ابتدایی و تعطیلی مدارس استان البرز و بی‌خبری از خبر قطعی، رها کرده بودیم.شاید امشب جزو معدود شب‌هایی بود که اینقدر دیر وقت خوابیدیم.

ما که کارها را به سر انجام رساندیم ولی آیا نمی‌شود اخبار تعطیلی مدارس را زودتر اعلام کرد؟ آیا واقعا اینقدر راحت می‌شود بیست و خرده‌ای دانش‌آموز را در هر کلاس مشغول کرد؟ طرح درس که هیچ حداقل نباید بدانیم برای فردایمان حرف‌هایمان را از چه طریقی منتقل کنیم؟ آیا معطل گذاشتن این همه خانواده و دانش‌آموز و معلم شایسته است؟ و من با دنیایی از آیا و اگر و اما مشغول می شوم و سعی می‌کنم محتوای فردا را به گونه‌ای منتقل کنم که دانش‌آموزم آگاه شود برنامه‌ریزی نقش بسیار مهمی در زندگی‌اش خواهد داشت!ble.ir/join/AtC5jXUeyx

۲۰:۴۰