بله | کانال سفر مشهد مقدس _ یاران ۱۶ _ زمستان ۱۴۰۱
عکس پروفایل سفر مشهد مقدس _ یاران ۱۶ _ زمستان ۱۴۰۱س

سفر مشهد مقدس _ یاران ۱۶ _ زمستان ۱۴۰۱

۶۲عضو
thumbnail

۱۹:۳۳

thumbnail

۱۹:۳۳

thumbnail
تولد امیرحسین نیکی منش در روز مبعثبه همراه چای و شیرینیان‌شاءالله عاقبت به خیر بشه

۱۹:۳۳

thumbnail
سومین سحر در حرم رضویان‌شاءالله امام رضا پشت و پناه بچه ها باشه

۲:۴۱

thumbnail
undefinedundefined اولیای گرامی یاران ۱۶
undefined زمان حرکت قطار از مشهد به تهران ساعت ۱۲:۳۰ هست و طبق زمان اعلام شده باید ساعت ۱۲ شب به تهران برسیم ان‌شاءالله .
undefined ان‌شاءالله با اتوبوس از راه‌آهن به سمت مدرسه حرکت می‌کنیم و حدود ساعت ۱ بامداد به مدرسه میرسیم (ساعت دقیق باز هم اطلاع رسانی خواهد شد)
undefined اولیای گرامی باید حدود ساعت ۱ بامداد برای بازگشت فرزند عزیزشون به مدرسه مراجعه کنند.

۷:۲۲

thumbnail

۹:۱۷

thumbnail

۹:۱۷

thumbnail

۹:۱۷

thumbnail

۹:۱۷

thumbnail
الحمدلله در صحت و سلامت کامل undefinedو با کوله باری از معنویت undefinedundefinedundefinedو با روحیه هایی عالی به لطف عنایات امام رووف undefinedسوار قطار شدیم.
قطار بدون تاخیر و راس ساعت ۱۲:۳۰ حرکت کرد.ان‌شاءالله ساعت دقیق رسیدنمان به مدرسه را مجددا اطلاع رسانی خواهیم کرد.

۹:۲۰

thumbnail

۹:۲۹

thumbnail

۹:۲۹

thumbnail

۹:۲۹

thumbnail

۹:۲۹

thumbnail
بچه ها در حال میل کردن ناهارشون در قطار هستندچلو خورشت قیمه

۹:۲۹

ان‌شاءالله حدود ۱۱:۴۵ به راه آهن میرسیمو حدود ۱۲:۳۰ در مدرسه خواهیم بود

۱۹:۴۱

thumbnail
ایستگاه راه آهن تهرانخدا رو شکر به سلامت رسیدیم

۲۰:۲۳

به دلیل تصادف شدید در اتوبان ارتش و آتش سوزی ماشین هابزرگراه ارتش کاملا قفل شدهبا تاخیر به مدرسه میرسیم

۲۱:۱۱

الحمدلله به مدرسه رسیدیم undefined

۲۱:۲۳

بازارسال شده از حسین دارابی
undefined جعفر پلنگ و غذای حضرتی
آقای راست نجات، معاون مهمانسرای حرم مطهر امام رضا علیه السلام، ماه گذشته در شب میلاد حضرت امام محمدالجواد علیه السلام این داستان جالب رو نقل کردن:
زمانی که معاون امداد حرم امام رضا علیه السلام بودم، وظیفه داشتیم، غذاهای باقیمانده مهمانسرا را آخر وقت به مناطق ضعیف و حاشیه شهر مشهد برده و بین فقرا توزیع کنیم. شبی با خادم مسجد آخر بلوار توس، تماس گرفته و به او گفتم: امشب قرار است که فلان مقدار غذای مشخص، به منطقه شما آورده و توزیع کنیم و آماده همکاری با ما باش. نیمه های شب به آن مسجد که رسیدیم ، با جمعیت فراوانی که درب مسجد منتظر بودند مواجه شدیم undefined بطوری که امکان توزیع غذا را بخاطر ازدحام شدید و ترس از تلف شدن تعدادی از مردم، نداشتیم! خادم مسجد را صدا کردیم که چرا اینقدر شلوغ است؟! گفت : حواسم نبود و در بلندگوundefined اعلام کردم : امشب قرار است غذای متبرک از حرم امام رضا علیه السلام بیاورند و اینگونه شلوغ شد و کاری از دستم بر نمی آیدundefined
تصمیم به برگشت داشتیم که ناگاه در گوشه ای کنار دیوار، دختر بچه ای کوچک با کفش های پلاستیکی، نظرم را به خود جلب کرد و از وضعیت حال و روزش ترحمی به دلم‌ افتاد و همانجا در دلم، از خود امام رضا علیه السلام خواستم: آقا جانundefinedخودت راه حلی ارائه بده که بتونیم غذاها را بدون مشکل تقسیم کنیم و این مردم که با امید و احتیاج به اینجا آمدند، دست خالی برنگردند که ناگهان انگار هزار نفر درونم فریاد زدند : از خادم محله بپرسم لات این محله کیه؟!undefined از خادم مسجد پرسیدم : لات این محله کیه و با تعجب پرسید برای چی؟!!! گفتم کارش دارم. گفت: اسمش جعفر پلنگهگفتم بگو بیاد و زنگش زد که تا نیم ساعت دیگه میرسم ومنتظرش موندیم.جعفر با ظاهری خالکوبی شده و پیراهن یقه باز و سوار موتور اومد و سلام کرد که فرمایش: گفتم ما از حرم امام رضا علیه السلام اومدیم و غذای متبرک آوردیم و نمیدونیم چطور تقسیم کنیم که مردم اذیت نشن و از شما میخواهیم در این کار کمکمون کنیundefined جعفر با کمال میل گفت : نوکر خادمهای امام رضا علیه السلام هستم وچشم.به بقیه خدام گفتم ماشین غذا رو تحویل جعفر بدین و بهش کمک کنید تا غذاهارو تقسیم کنه. جعفر مردم را کنار دیوار به صف کرد و به هر خانواده ای بنا به مصلحت و شناختی که خودش به آنها داشت ، غذاها را تقسیم کرد و گفتم چهارتا غذاهم بهخودش و خانواده ش بدهید. بعد از اتمام کار ، به من گفت: آقای راست نجات شماره تلفنت را به من میدهید؟ همکاران با اشاره گفتند اینکارو نکن و برات دردسر درست میکنه و....اما با کمال میل به او شماره را دادم و رفتیم.
ابتدای هفته بود که با من تماس گرفت که جعفر پلنگ هستم و کاری با شما دارم و به دفتر کاری م در حرم آمد!آنجا به من گفت: من هم خادم زوار امام رضا علیه السلام هستم و بنده با تعجب گفتم: بله؟!!!undefinedگفت : منم روزهای پنج شنبه میام حرم امام رضا علیه السلام و در صحن ها میچرخم و مهرهای اطراف دیوارها را جمع آوری و سرجاهایشان میذارم و برمیگردم و به همین مقدار خودم را خادم حضرت میدانم و اتفاقا همان روز در راه برگشتم به درب مهمانسرا رسیدم و به امام رضا علیه السلام در دلم گفتم : میشه امروز غذای متبرکی از حرمتون برای خواهر بیمارم ببرم؟! وقتی به خادم درب مهمانسرا گفتم با تندی به من گفت: آقا برو کنار بایست و مزاحم نشو!undefined
وقتی نا امید شدم و خواستم‌به خانه برگردم، پشت سرم، آن خادم به همکارش گفت مواظبش باشید جیب مردم رو نزند!!!undefined هنگامی که این را شنیدم به او گفتم : خدایا توبه، من جیب بر نیستم و دلم شکست و تا بست نواب گریه میکردم و به امام رضا علیه السلام گفتم دیگه سرکشیکم نمیام و خداحافظundefinedکه ناگهان گوشی م زنگ خورد که خادمهای حرم امام رضا علیه السلام در مسجد محله منتظرت هستند وبا ترس و لرز که من جیب بری نکردم و چه زود گزارش دادند و احضارم کردندپیش شما اومدمundefinedحالا آمده ام بگویم: امام رضا علیه السلام چقدر مهربونهundefinedیک غذا میخواستم ولی به من یک ماشین غذا داد و بجای یکی،چهارتا غذا برای خانواده م بردمundefined#حسین_دارابی

۱۵:۲۵