عکس پروفایل مثنوی معنوی مولویم

مثنوی معنوی مولوی

۱۹۱عضو
ور بگیری نکتهٔ بِکری لطیفبعدِ درکَت گشت بی‌ذوق و کثیف
که من این را بس شنیدم کهنه شدچیزِ دیگر گو به جز آن ای عَضُد
چیزِ دیگر تازه و نو گفته گیرباز فردا زآن شوی سیر و نفیر
دفعِ علّت کن، چو علّت خَوْ شودهر حدیثی کهنه پیشت نو شود
تا که از کهنه برآرد برگِ نوبشکفاند کهنه صد خوشه ز گَوْ
#مثنوی_معنوی #دفتر_سوم
@masnavimolavii
از نظر جناب #مولانا نشانه روانشناختی بسیار مهمی برای تشخیص بیماری دل و باطن وجود دارد. انسانی که باطنش در روشنا و بساطت است، هر چیز با ارزش و اصیلی ولو کهنه برایش جلوه ای نو و تازه و با طراوت پیدا می کند. چنین انسان روشنی می تواند از ظاهر امور بگذرد و حقیقت و نور را در پس کهنگی و فرسودگی ظاهری بشناسد و تشخیص بدهد؛ و در مقابل آدم هایی که قلب بیمار و کثرت بینی دارند و هر چیز تازه و بکری و هر فکر نویی هم زود برایشان کهنه و فرسوده می شود و در همان ظواهر می مانند و بدنبال حرف های زرورق دار هستند، حرف هایی که در قالب و ظاهر اصطلاحات نو و کلمات قلمبه قطار می شوند در حالی که گوینده و شنونده از معنا تهی اند. #مولانا بر این باور است که این یک مرض و بیماری باطنی است و باید درمان شود تا این دل برگردد و با حقایق اصیل آشنا شود و در این صورت از سخنان و حکمت های کهنه پیشینیان هزار سخن نو و تازه استخراج خواهی کرد. _*خَو: قطع؛ گَو: گودال

۱۹:۴۰

با دل گفتم زِ دیگران بیش مباشرو مرهم ریش باش، چون نیش مباش
خواهی که ز هیچ کس به تو بد نرسدبدگوی و بدآموز و بداندیش مباش #رباعیات#مولانا
@masnavimolavii

۴:۱۲

در میان روز گفتنِ: روز کو؟! خویش رسوا کردن ست، ای روزجو!
#مثنوی_معنوی #دفتر_سوم
@masnavimolavii
یک قوه شهودی و واقع نگر در وجود انسان تعبیه شده که به ان چشم دل و نور قلب می گویند و همیشه این خطر برای آدم هست که با ذهنی گرایی افراطی و غرق شدن در تمایلات و عادات این چشم دل کور و منکر واقعیات شود و شخص قوّه حقیقت بینی اش را از دست بدهد. همان طوری که ممکن است یک نابینا از اساس منکر نور و وجود روز شود چنین افرادی هم منکر هر حقیقتی می شوند و فقط در دایره بسته ذهنیات و تخیلات خود به سر می برند و در برابر هر پیام و پیام آوری که بخواهد آنها را از این حیات بسته خارج کند سخت مقاومت می کنند. در این شرایط بسته و محدود هرگونه استدلال و تمثیلی که برای دفاع از خود می آورند و عقل گرایی شان نه تنها بی فایده است بلکه به ضد خود تبدیل می شود و هر گونه استدلال و سخن فرد ولو با وجهه ای کاملا عقلانی در خدمت همان ذهنیات و تخیلات درمی آید و در اینجا دیگر کاری برای برون شد از این حالت از هیچ کس برنمی آید.و بقول جناب #مولانا فقط باید از خدا بخواهد که چشمی حقیقت بین به او بدهد.
آفتابی در سخن آمد که: خیز! که بر آمد روز برجِه، کم ستیز!
تو بگویی: آفتابا، کو گواه؟! گویدت: ای کور از حق دیده خواه
روزِ روشن هر که او جوید چراغعینِ جستن کوری اش دارد بلاغ
ور نمی‌بینی گمانی بُرده‌ایکه صباح ست و تو اندر پرده‌ای
کوری خود را مکن زین گفتْ فاشخامش و در انتظار فضل باش

۵:۱۲

گفت پیغمبر که:  نـَفْـحَـتـهایِ حقاَنـــدر ایــن ایّـــام می آرد سَـبَـق*
گوش و هُــش دارید این اوقات رادر رُباییــد این چــنین نَــفْحات را
نفحه آمـــد مــر شما را دید و رفــتهر که را می خواست جان بخشید و رفت
نفحــــهٔ دیگــر رسیـــد آگــاه بـاش!تا از این هم وانمانی، خواجه تاش!
#مثنوی#مولانا

@masnavimolavii
undefinedای رفیق و همراه زیرک به هوش باش که نسیم های مهر و عطایای جان بخش وزیدن گرفت، و مهمانی که روزها منتظرش بودی از راه می رسد و نسیمی خوش بر تو می وزد و سبک ات می کند،

undefinedدلت شاد و خرسند، بهجت و نوری شوق پرور تو را فرا خواهد گرفت....
__
*اِنّ لِرَبِّکُم فی اَیّامِ دَهْرِکُم نَفَحــاتٍ أَلٰا فَتَعَرَّضُوا لَهاایّام مبارکی در سال است که بوی خوش و نسیم رحمت و دَم های حیاتبخش بر عالمِ انسانی و قلوب سالکین می وزد؛ آگاه و هوشیار باشید که آنها را دریابید!

۱۴:۲۲

نگویمت که همه ساله مِی پرستی کنسه ماه مِی خور و نُه ماه پارسا می‌باش
چو پیرِ سالِک عشقت به مِی حواله کندبنوش و منتظرِ رحمتِ خدا می‌باش

#غزلیات#حضرت_حافظ
@masnavimolavii

۱۷:۴۰

گفت: افزون را تو بفروش و بخربذلِ جان و بذل جاه و بذلِ زر
تا ثنای تو بگوید فضلِ هوکه حسد آرد فلک بر جاه تو
#مثنوی_مولوی #دفتر_سوم

@masnavimolavii
انسان دو حیثیت وجودی دارد یکی وجود مادی و دیگری وجود مجرد نوری، هر قد که کشش انسان در افکار و کارهایش به سوی امور مادی باشد به همان میزان از ساحت وجود نوری خود دور می شود و به عکس هر قدر بخواهد در توجهات و امور و کارهایش به سوی عالم وحدت و تجرد کشش داشته باشد و روحش سیراب از معنویت بشود باید از امور نفسانی و توجهات مادی خود را دور نگه دارد.بر همین اساس برای ورود و ترقی در عالم تجرد و توحید و پیشه کردن در شیوه درویشی و بی نیازی از غیر حق، باید از مال و جاه و خودپرستی گذشت. تا وقتی که سالک نتواند از مال بگذرد و از جاه و مقام دل بکند و دیگری را بر خویش مقدم ندارد نمی تواند قدم از قدم بردارد و اعمال و مستحبات و عبادات هم کاری برایش از پیش نخواهند برد و در جا خواهد زد.

۱۰:۳۴

حکایت دزدی که او را در نیم شب پرسیدند در چه کاری؟ گفت: در حال دهل زدن!
این مَثَل بشنو که شب دزدی عنیددر بُنِ دیوار حفره می‌برید
نیم بیداری که او رنجور بودطقطقِ آهسته‌اش را می‌شنود
رفت بر بام و فرو آویخت سرگفت او را: در چه کاری ای پدر؟!
خیر باشد نیم شب چه می‌کنی؟ تو کیی؟ گفتا: دُهُل‌زن، ای سَنی!
در چه کاری؟ گفت: می‌کوبم دهل! گفت: کو بانگ دهل ای بوسبل
گفت: فردا بشنوی این بانگ رانعرهٔ یاحسرتا، واویلتا!
#مثنوی_مولوی #دفتر_سوم
@masnavimolavii
عده ای از افراد هستند از جواب دادن کم نمی آورند و بر کار و مسیر غلط خود اصرار می ورزند و در برابر سوال و اشکال منطقی هم چنان محکم استدلال و توجیه می کنند که می مانی چه بگویی! مثل چنین افرادی همچون این دزد عنود حکایت مثنوی است که وقتی از او سوال می شود که در این نیمه شب زیر دیوار خانه مردم چه می کنی جواب سربالا می دهد و مثالی می آورد که معنایش این است که کار من کاملا درست و حق است و توی خواب آلوده هم فردا خواهی فهمید که چه شده است!جناب مولانا چنین افراد عنود و اشخاص لجوجی را به برخورد سخت با واقعیت عالم وجود هشدار می دهد و به آنان یادآور می شود که همین مثال و استدلالی که می آورند اژدهایی خواهد شد که آنان را خواهد بلعید و نابود خواهد کرد.
آن مثالت را چو اژدرها کندتا به پاسخ جزو جزوت بَر کَند
این مثال آورد ابلیسِ لعینتا که شد ملعون حق تا یوم دین
این مثال آورد قارون از لِجاجتا فرو شد در زمین با تخت و تاج
این مثالت را چو زاغ و بوم دانکه ازیشان پَست شد صد خاندان_*عنید: لجوج،آنکه دانسته از حق رو برگرداند؛ بو سُبُل: راهشناس، راهزن

۱۸:۴۹

یا قَومِ اِلَی العشقِ اَنیبوا و اَجیبوالمّا كتبَ اللهُ عَلَی العِشقِ خُلودُ
امروز صلا می‌زند این خفته دلان راآن عشقِ سَماوی كه نخفت و نَغُنود او
العشقُ مِن الكَونِ حَیاتٌ و لُبابُو العیشُ سِوَی العشقِ قُشورٌ و جُلودُ
هر دوست كه از عشق به دنیات كشانَدخودْ دشمن تو اوست، یقین دان و حسود او
لاتَنطِقْ فِی العشقِ و یَكفیكَ اَنینٌفالمَخلَصُ للعاشقِ صَبرٌ و جُحُودُ
بس كن تو، مگو هیچ، كه تا اشك بگویددل خود چو بسوزد بدهد بوی چو عود او

#مولانا #کلیات_شمس
@masnavimolavii

۵:۰۹

در قیامت چون نمازها را بیارند در ترازو نهند، و روزه‌ها را و صدقه‌ها را همچنین، امّا چون محبت را بیارند، محبّت در ترازو نگنجد؛ پس اصل محبّت است.اکنون چون در خود محبّت می‌بینی آن را بیفزای تا افزون شود؛ چون سرمایه در خود دیدی و آن طلب است، آن را به طلب بیفزای که «فِی الْحَرَکَاتِ بَرَکَاتٌ»، و اگر نیفزایی سرمایه از تو برود.
#مولانا#فیه_مافیه
@masnavimolavii

۱۸:۳۳

thumnail

۱۹:۲۸

خویشِ من آنست که از عشقْ زادخوش تر از این خویش و تباریم نیست
چیست فزون از دو جهان؟شهرِ عشقبهتر از این شهر و دیاریم نیست
#مولانا #غزلیات
@masnavimolavii

۱۵:۲۸

thumnail

۱۶:۳۹

مَردی ز کَنندهٔ دَرِ خیبر پرساسرار کرَم ز خواجهٔ قنبر پرس
گر طالب فیض حقّ به صدقی حافظسر چشمهٔ آن ز ساقی کوثر پرس #رباعیات #حضرت_حافظ
@masnavimolavii

۱۹:۱۳

قبلهُ حاجت در و دروازه اشرفته در عالم، به جود آوازه اش
از عطایش، بحر و کان، در زلزلهسویِ جودش، قافله بر قافله
هم عجم، هم رُوم، هم تُرک و عربمانده از جود و سخایش، در عجب!
آبِ حَیوان بود و، دریایِ کَرم زنده گشته هم عرب زو، هم عجم
#مولانا#مثنوی
undefined@masnavimolavii
undefinedمیلاد ابن الرضا جواد آل محمد بر سالکان و عاشقان حق مبارک بادا

۱۸:۴۲

تو به یک خواری، گُریزانی ز عشقتو به جز نامی چه می‌دانی ز عشق؟
عشق را صد ناز و استکبار هستعشق با صد ناز می آید به دست
عشق چون وافی ست وافی می خرددر حریفِ بی وفا می نَنْگرد
#مثنوی_مولوی #دفتر_پنجم
@masnavimolavii

undefined️جناب #مولانا از اینکه یاران و رهروان بی طاقتند و در این راه جدّی و کوشا نیستند و فقط به نام و عنوانِ سالک و سخن از سلوک و عشق بسنده کرده اند نالان و ناراحت است و آنان را عتاب آلود مورد خطاب قرار می دهد و انگار همین امروز با ما مدعیان سخن می گوید که: ای مدعی عشق و عرفان تو جز نامی از اینها چیزی نمی دانی و با کمترین سختی و ناهمواری در این مسیر، راه کج می کنی و می روی!
undefined️جناب عشق عالی است و آن پادشاه مطلق و بی اعتناست و بقول جناب #عطار:
دائماً او پادشاهِ مطلق استدر کمالِ عزِّ خود مُستَغرَق است
او در عزّت کبربایی و عظمتش جز به نورِ ذات خود به هیچ چیزی توجه ندارد و دست یابی به دامن کبربایی اش مستلزم گذر از امتحانات و ابتلائات و ثبات قدم و وفاداری تمام و کمال است.
undefinedدر عشق باید تمام و کمال متوجه معشوق بود و اگر ذره ای ذهن و ضمیر عاشق در جایِ دیگری سیر کند غیرتِ عشق بر سینه او خواهد زد و او را طرد خواهد کرد. عشق بر عهد و پیمان است و تنها آنانکه بر سرِ عهد خود هستند به او راه می یابندundefined_*حریف: رفیق، همنشین، هم پیاله؛ وافی: باوفا، وفا کننده به عهد و پیمان، تمام و کمال

۱۷:۱۱

شد مناسب عضوها و ابدان هاشد مناسب وصف ها با جان ها
وصف هر جانی تناسب باشدشبی گمان با جان که حق بتراشدش
چون صفت با جان قرین کرده ست اوپس مناسب دانَش همچون چشم و رو
شد مناسب وصف ها در خوب و زشتشد مناسب حرف ها که حق نبشت
#مثنوی_مولوی #دفتر_سوم
@masnavimolavii
تناسب و سنخیت از قوانین عالم وجود است و این در نسبت میان ابدان و اعضای و اوصاف و نفوس انسان ها و حیوانات هم برقرار است و هر انسانی براساس شاکله نفسانی خود دارای اوصافی است که آن اوصاف بدن مثالی او را می سازند و متناسب با آن بدنِ مثالی، اَشکال و اعضای بدنِ مادی شکل می گیرد. مثلا آدم متکبر دارای حرکات و شکل خاصی می شود غیر از انسان مهربان که حتی در صورت ظاهری برای افراد معمولی هم قابل شناسایی است؛ یا آدمی که مال دوست و خسیس است با آدم سخی و دست و دل باز در حرکات و اعضای بدن فرق دارند که در صورت فرد و در زبان و طرز صحبت کردن هم این تفاوت را می توان دید. و بالاتر اینکه همه حروف و کلمات کتاب عالم وجود که از قلم حق نگاشته شده در تناسب ساختاری و کالبدی هستند و اوصاف این تناسب و تعادل پیوسته با جان و روحی است که اینها را پیوند داده است و همچون پارچه ای به هم تافته در نهایت زیبایی به هم بافته شده است. و این سراپردهٔ نقش شده زیبا با ستون های استوار سرپا و محکم نگه داشته شده است که از جانب حق تراشیده شده اند و قوام این خیمه و درگاه عالم وجود وابسته به آنهاست. نقّاشِ ازل هر نقشی که زده از خوب و زشت، و خیر و شر، همه را در نهایت زیبایی و تناسب زده ولو نقش زشتی باشد زیبا رقم خورده است. و صد البته هر جا که انسان های مدعی و نادان با تکیه بر توانایی محدود خود می خواهند جای خدا بنشینند و به گزاره ها و قوانین محدود و مشروط برساخته خود، مُهر ابدیّت و مطلق بودن بزنند همه چیز به هم می خورد و ناهنجاری ها و ظلم و تاریکی ظاهر می شود.

۱۸:۲۴

undefinedحکایت عاقلی که از سیاهیِ در چاه نجات یافت
مولانا شمس الدین می فرمود که: قافله ای بزرگ به جایی می رفتند. آبادانی نمی یافتند و آبی نی. ناگاه چاهی یافتند بی دلو. سطلی به دست آوردند و ریسمان ها، و این سطل را به زیر چاه فرستادند، کشیدند سطل بریده شد. دیگری را فرستاد هم بریده شد.بعد از آن، اهل قافله را به ریسمانی می بستند و در چاه فرو می کردند، بر نمی آمدند.عاقلی بود. او گفت: من بروم.او را فرو کردند. نزدیک آن بود که به قعر چاه رسد سیاهی با هیبتی ظاهر شد.این عاقل گفت:من نخواهم رهیدن، باری تا عقل را به خودم آرم و بی خود نشوم تا ببینم که بر من چه خواهد رفتن.این سیاه گفت: قصه دراز مگو. تو اسیر منی. نرهی الا به جواب صواب. به چیزی دیگر نرهی.گفت: فرماگفت: از جای ها کجا بهتر؟عاقل گفت: من اسیر و بیچاره وی ام، اگر بگویم بغداد یا غیره، چنان باشد که جای وی را طعنه زده باشم.
گفت: جاگاه آن بهتر که آدمی را آن جا مونسی باشد اگر در قعر زمین باشد بهتر آن باشد، و اگر در سوراخ موشی باشد بهتر آن باشد.گفت: احسنت، احسنت. رهیدی! آدمی در عالَم تویی، اکنون من تو را رها کردم و دیگران را به برکت تو آزاد کردم. بعد از این، خونی نکنم. همه مردمان عالم را به محبت تو، به تو بخشیدم.بعد از آن، اهل قافله را از آب سیراب کرد.

#مولانا#فیه_مافیه
@masnavimolavii
لغت انسان از ریشه انس است و آدمی را که انس و محبت نباشد آدمیت نباشد.

۱۸:۲۵

ای بسا دولت که آید گاه گاهپیش بی‌دولت بگردد او ز راه
ای بسا معشوق کآید ناشناختپیش بدبختی نداند عشق باخت
این غلط‌ده دیده را حرمانِ ماستوین مُقلّب قلب را سوءُالقضاست
#مثنوی_مولوی #دفتر_سوم
@masnavimolavii

کار مهم سالک در سفر اول از اسفار اربعه (السفر من الخلق الی الحق) این است که حجاب ها و موانع را از پیش خود و خدا بردارد تا مشمول عنایت و دولت وحدت و تجرد گردد و موجب قهر و حرمان نشود و بازنگردد.بزرگترین مانع برای سالک علوّ و برتری است.هر قدر که سالک کوشش کند اگر ذره ای، فقط ذره ای خود را بالاتر از دیگران بداند و خطوری در قلبش پیدا شود که من دیگر کسی هستم و شخصیتی هستم و برای خود حسابی جداگانه باز کند و خود را از رفیقان و همرهان ممتاز کند قدمی به جلو نخواهد رفت. موانع دیگر از جمله صفاتی همچون حسد و کبر و ریاست طلبی است که مانع دریافت نَسایم رحمت حق است و مراقبت از اینها برای سالک حقیقت ضروری و حتمی است. نقل است که فردی بدنبال ملاقات با امام زمان بود و پیری به وی دستور چله ای داد و بالاخره آن شخص بعد از چهل روز به نزد مرشد آمد و گفت: من چهل روز دستور شما را عمل کردم ولی موفق به زیارت و ملاقات امام نشدم. استاد در جواب گفت: خاطرت هست در فلان موقع و فلان جا کسی با ملاطفت و مهر به نزد تو آمد و در کنارت نشست و صحبت هایی کرد و دست آخر گفت انگشتر در دست چپ کردن کراهت دارد و تو در جواب گفتی عیبی ندارد و جایز است! و او برخاست و رفت! همو قطب الاقطاب حضرت ولی الله اعظم امام العارفین بود! بقول جناب مولانا این غلط دیدن از حرمان و بی توفیقی ماست و عاجزانه از درگاه رحمت بیکرانش بخواهیم که قلب های ما را خاضعانه متوجه حقیقةالحقایق و پذیرش نسیم های حیاتبخش خود کند.__*نداند: نتواند

۶:۳۷