۲۲ آبان ۱۴۰۱
وقتی کسانی که تجربه کرده اند ظلم آمریکا را به دختران ایرانی گوشزد میکنند داشته ها را...
۴:۵۰
۱۴:۵۷
۱۵:۴۷
۲۴ آبان ۱۴۰۱
۱۳:۲۴
۲۵ آبان ۱۴۰۱
۲۰:۳۵
۲۰:۳۵
۲۰:۳۵
hamid kasiri:اینا رو برای #مصی_علینژاد طراحی کردن
واقعاً داره دست و پا میزنه برای حذف نشدن، ولی تاریخ مصرفش داره تموم میشه ...
واقعاً داره دست و پا میزنه برای حذف نشدن، ولی تاریخ مصرفش داره تموم میشه ...
۲۰:۳۵
۲۷ آبان ۱۴۰۱
۱۷:۳۰
۲۹ آبان ۱۴۰۱
بازارسال شده از زهرا فتوحی بافقی
۷:۳۶
بازارسال شده از زهرا فتوحی بافقی
این شخص نه ایرانیه و نه در ایران زندگی میکنه. بنابراین نه تحت تاثیر تبلیغات صدا و سیماست و نه تحت تاثیر تبلیغات عنترنشنال و امثالهم.یعنی حرفی رو که داره میزنه نه از روی حبه و نه از روی بغض. بیرون از دعواهای ایران و دشمناش نشسته و صرفا داره از منظر یک ناظر بیطرف نظرش رو میگه.
حالا ببینید درباره ایران چی میگه...
#انتشار_حداکثری
--------------------کانال مراکز حوزوی @howzeh_m
۷:۳۶
بازارسال شده از همسرانه سائحات
این تصویری از انشای انگلیسی زینب دختر ۱۲ ساله دربارهٔ شهادت آرمان علیوردی است
ترجمه انشا رو براتون مینویسم، ترجمه رو خوندید پست بعدی رو هم ببینید تا بگن قصه چیه!!!
«آرمان علیوردی» کیست؟او متولد ۱۳۸۰ و دانشآموز مدرسهٔ (حوزه) مجتهدی بود. وقتی به خانه برمیگشت دوستانش گفتند اکباتان شلوغ شده.رفت به اکباتان. و افرادی که آنجا میدانستند آرمان بسیجی است، خواستند دنبالش بروند و نزدیکش شوند.یکی که شهیدش کرده بود، میگفت حدود ۳۰ نفر او را دوره کرده بودند.آنها از آرمان خواستند به انقلاب و رهبرش اهانت کند. ولی او نپذیرفت.کیفش را باز کردند و متوجه شدند کتابهای مربوط به دین و یک عبا دارد.فریاد زدند: «طلبه است! بیشتر بزنیدش!...».او را کشتند، با توهین و ناسزا، و سنگ و چاقو...و سپس بدنش را به گوشهای از پیادهرو منتقل کردند.من از آرمان یاد گرفتم باید پای اعتقادات و باورهایم بایستم.»
پست بعدی رو بخونید...
.و اما ماجرای زینب....
زینب ۱۲ساله است. مثل خیلی از بچههای امروز به کلاس زبان انگلیسی میرود. او تنها دختر چادری آموزشگاهشان است.
بیش از ۴۰ روز در و دیوارهای آموزشگاه را پر از شعارهای مختلف «مرگ» دیده و طاقتش تمام شده. به تازگی اعتراف کرده که از چند روز قبل با خودش الکل میبرده و قبل و بعد از کلاس، وقتش را به پاک کردن شعارها میگذرانده. البته هر که از پشت سرش رد میشده، ناسزایی نثارش میکرده که با سکوت زینب ما مواجه میشده.
بله... #دانشآموز_اصیل و دلاور ما برای اعتقادش هم دیوار پاک میکند، هم فحش میشنود. اما لب به ناسزا باز نمیکند. این است تفاوت این بچهها با بعضیهای دیگر. این بچهها دانشآموخته کلاس قهرمانی حاجقاسم هستند...
القصه... معلم کلاس زبان به بچهها تکلیف داده که انشایی (writing) بنویسند و یک شخصیت بزرگ را معرفی کنند. زینب که انگار ناسزاها به او کارگر نیفتاده، تصمیم میگیرد از آرمان بگوید؛ « #آرمان_علی_وردی». او میخواهد باز هم در قامت یک انسان فرهیخته و عاقل، اعتقادش را با کلمات بیان کند.
مادرش که میترسد در آموزشگاه بلایی سر دخترش بیاورند، مخالفت میکند! اما در نهایت راضی میشود. زینب مینشیند به نوشتن و چه نوشتنی... #روضهٔ_انگلیسی شنیدهاید؟ آن هم از زبان یک زینب ۱۲ساله؟...
زینب میداند نوشتن چنین متنی و خواندنش بین کسانی که فقط شعار «آزادی» میدهند یعنی چه. ولی کار خودش را میکند. انشایش را سر کلاس میخواند و بر خلاف انتظارش، استادش که تفکرات ضدانقلاب دارد در حالی که اشک در چشمهایش جمع شده، ایستاده برایش دست میزند!
خبردار شدیم چند روز بعد انشای زینب به حوزهٔ حاجآقا مجتهدی رسیده و آقای میرهاشم حسینی از زینب ما تقدیر کرده است. تا باد چُنین بادا... #جهاد_تبیین
ترجمه انشا رو براتون مینویسم، ترجمه رو خوندید پست بعدی رو هم ببینید تا بگن قصه چیه!!!
«آرمان علیوردی» کیست؟او متولد ۱۳۸۰ و دانشآموز مدرسهٔ (حوزه) مجتهدی بود. وقتی به خانه برمیگشت دوستانش گفتند اکباتان شلوغ شده.رفت به اکباتان. و افرادی که آنجا میدانستند آرمان بسیجی است، خواستند دنبالش بروند و نزدیکش شوند.یکی که شهیدش کرده بود، میگفت حدود ۳۰ نفر او را دوره کرده بودند.آنها از آرمان خواستند به انقلاب و رهبرش اهانت کند. ولی او نپذیرفت.کیفش را باز کردند و متوجه شدند کتابهای مربوط به دین و یک عبا دارد.فریاد زدند: «طلبه است! بیشتر بزنیدش!...».او را کشتند، با توهین و ناسزا، و سنگ و چاقو...و سپس بدنش را به گوشهای از پیادهرو منتقل کردند.من از آرمان یاد گرفتم باید پای اعتقادات و باورهایم بایستم.»
پست بعدی رو بخونید...
.و اما ماجرای زینب....
زینب ۱۲ساله است. مثل خیلی از بچههای امروز به کلاس زبان انگلیسی میرود. او تنها دختر چادری آموزشگاهشان است.
بیش از ۴۰ روز در و دیوارهای آموزشگاه را پر از شعارهای مختلف «مرگ» دیده و طاقتش تمام شده. به تازگی اعتراف کرده که از چند روز قبل با خودش الکل میبرده و قبل و بعد از کلاس، وقتش را به پاک کردن شعارها میگذرانده. البته هر که از پشت سرش رد میشده، ناسزایی نثارش میکرده که با سکوت زینب ما مواجه میشده.
بله... #دانشآموز_اصیل و دلاور ما برای اعتقادش هم دیوار پاک میکند، هم فحش میشنود. اما لب به ناسزا باز نمیکند. این است تفاوت این بچهها با بعضیهای دیگر. این بچهها دانشآموخته کلاس قهرمانی حاجقاسم هستند...
القصه... معلم کلاس زبان به بچهها تکلیف داده که انشایی (writing) بنویسند و یک شخصیت بزرگ را معرفی کنند. زینب که انگار ناسزاها به او کارگر نیفتاده، تصمیم میگیرد از آرمان بگوید؛ « #آرمان_علی_وردی». او میخواهد باز هم در قامت یک انسان فرهیخته و عاقل، اعتقادش را با کلمات بیان کند.
مادرش که میترسد در آموزشگاه بلایی سر دخترش بیاورند، مخالفت میکند! اما در نهایت راضی میشود. زینب مینشیند به نوشتن و چه نوشتنی... #روضهٔ_انگلیسی شنیدهاید؟ آن هم از زبان یک زینب ۱۲ساله؟...
زینب میداند نوشتن چنین متنی و خواندنش بین کسانی که فقط شعار «آزادی» میدهند یعنی چه. ولی کار خودش را میکند. انشایش را سر کلاس میخواند و بر خلاف انتظارش، استادش که تفکرات ضدانقلاب دارد در حالی که اشک در چشمهایش جمع شده، ایستاده برایش دست میزند!
خبردار شدیم چند روز بعد انشای زینب به حوزهٔ حاجآقا مجتهدی رسیده و آقای میرهاشم حسینی از زینب ما تقدیر کرده است. تا باد چُنین بادا... #جهاد_تبیین
۹:۲۷
۳ آذر ۱۴۰۱
اینجا نیست
۱۷:۴۱
۱۰ آذر ۱۴۰۱
۲:۲۶
۱۱ آذر ۱۴۰۱
۱:۱۲
۱۳ آذر ۱۴۰۱
۱۵:۳۵
۱۷ آذر ۱۴۰۱
۳:۰۷
۲۸ آذر ۱۴۰۱
بازارسال شده از خودمونی
۳:۴۱
۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
بازارسال شده از اساتید انقلابی دانشگاه علم و صنعت ایران
۱۷:۰۸
۲۷ دی ۱۴۰۲
بازارسال شده از کاریمون
Alireza Eftekhari - Niloofarane (320).mp3
۰۸:۳۷-۲۰.۱۶ مگابایت
۱۷:۲۲