نِمـدونمتاکِـیقرارهاینـجاهَمیـنجورسـوتوکوربِـمونهوَلـیمَنکـارَمومـیکُنَم
۱۰:۴۰
تو کانالی که جز بات دیگه چیزی توش نیست
۱۰:۴۱
میخوام از خودم بگم برای بات ها برای کسانی که اینجا نیستند
۱۰:۴۱
من به عنوان کسی که مینویسه ( نه نویسنده جا زدن خودم به عنوان یه نویسنده در حالی که هنوز به پایش هم نرسیدم درست نیست) تو نوشته هام دنبال خودم میگردم دنبال منی که واقعیه!
۱۰:۴۳
«حقیقت این است که آن روزها نمیتوانستم بهخوبی درک کنم! باید از روی رفتارهایش دربارهاش قضاوت میکردم، نه حرفهایش. او طراوت و عطرش را در اطراف من میپراکند. نمیبایست از او فرار میکردم. باید به مهر و محبتی که پشت کلکهای معصومانهاش بود، پی میبردم. گلها همهشان پر از اینجور تضادها هستند؛ اما من خامتر از آن بودم که راه عشق ورزیدن به او را بدانم».
«شماها خوشگلید؛ اما توخالی هستید. نمیشود برایتان جان داد. مسلم است که یک رهگذر معمولی خیال میکند که گل من شبیه شماهاست. اما گل من به تنهایی مهمتر از صدها گل سرخ شبیه شماست. چون او بوده که من آبیاریاش کردهام؛ اون بوده که زیر درپوش شیشهای گذاشتمش؛ اون بوده که برایش حفاظ درست کردهام؛ من به خاطر اون کرمهای ابریشم را میکشتم (به جز دوسهتاشون که گذاشتیم بمانند تا به پروانه تبدیل بشوند) چون فقط اونه که غرغرهاش، خودنماییهاش و یا حتی حرف نزدنهاش را به دقت گوش دادهام، چون او گل من است»!_شازده کوچولو
به قلم آنتوان دوسنت اگزوپه ری
«شماها خوشگلید؛ اما توخالی هستید. نمیشود برایتان جان داد. مسلم است که یک رهگذر معمولی خیال میکند که گل من شبیه شماهاست. اما گل من به تنهایی مهمتر از صدها گل سرخ شبیه شماست. چون او بوده که من آبیاریاش کردهام؛ اون بوده که زیر درپوش شیشهای گذاشتمش؛ اون بوده که برایش حفاظ درست کردهام؛ من به خاطر اون کرمهای ابریشم را میکشتم (به جز دوسهتاشون که گذاشتیم بمانند تا به پروانه تبدیل بشوند) چون فقط اونه که غرغرهاش، خودنماییهاش و یا حتی حرف نزدنهاش را به دقت گوش دادهام، چون او گل من است»!_شازده کوچولو
به قلم آنتوان دوسنت اگزوپه ری
۱۰:۴۵
«دخترها، کنترل زندگیتان را بهدست بگیرید. دست از خوددرمانی بردارید. دست از پنهانشدن بردارید. نترسید. دست از فداکردن خودتان بردارید. اینهمه بهخودتان نگویید نمیتوانم. دست از منفیبافی بردارید. با بدنتان بدرفتاری نکنید. نگویید از فردا، از شنبه یا از سال آینده شروع خواهم کرد. دست از گریهکردن بهخاطر اتفاقی که افتاده بردارید و کنترل اتفاقات بعدی را بهدست بگیرید. بلند شوید، همین الان. از جایی که هستید برخیزید، اشکهایتان را پاک کنید و دردهای دیروز را کنار بگذارید و از نو شروع کنید… خودت باش دختر!»
_خودت باش دختر
به قلم ریچل هالیس
_خودت باش دختر
به قلم ریچل هالیس
۱۱:۳۹
«کاش میتوانستم توی قلبش را ببینم، قلبش را حس کنم؛ شرط میبندم به بزرگی دریاست، پر از دههزار راز خوشحالی است، شبیه یک دستهٔ خیلی بزرگ و براق نقرهماهی.»
«با دقت گوش کن. با قلبت گوش کن. این گوش دادن با گوش دادنهای دیگر فرق میکند.»_شکلات وحشی
به قلم لورا ریسا
«با دقت گوش کن. با قلبت گوش کن. این گوش دادن با گوش دادنهای دیگر فرق میکند.»_شکلات وحشی
به قلم لورا ریسا
۱۲:۲۳
«برای اون فرقی نمیکرد که مردم چی فکر میکنند. رمبرانت باید نقاشی میکرد خوب و بد بودن کارش هم براش اهمیتی نداشت. نقاشی برای او مهارتی بود که از اون یه انسان میساخت.»
«ونسان ارزش واقعی هنر به قدرت بیانی است که به هنرمند میدهد. رمبرانت راهی رو رفت که میدونست هدف اصلی زندگیشه و همین بود که باعث تایید اون شد. حتی اگر نقاشیهای بیارزشی هم ارائه میداد ولی باز با این حال هزاران بار موفق تر از اون میشد که خواسته های قلبیش رو کنار بگذاره و مثلا ثروتمندترین تاجر آمستردام بشود.»_شور زندگی
به قلم ایروینگ استون
«ونسان ارزش واقعی هنر به قدرت بیانی است که به هنرمند میدهد. رمبرانت راهی رو رفت که میدونست هدف اصلی زندگیشه و همین بود که باعث تایید اون شد. حتی اگر نقاشیهای بیارزشی هم ارائه میداد ولی باز با این حال هزاران بار موفق تر از اون میشد که خواسته های قلبیش رو کنار بگذاره و مثلا ثروتمندترین تاجر آمستردام بشود.»_شور زندگی
به قلم ایروینگ استون
۱۲:۲۶
«زورگوها همگی مثل هم هستند، چه در محیط مدرسه، چه در محیط کار و یا حکمرانی بر یک کشور با کمک اعمال ترس و وحشت. این افراد بر ترس و ارعاب تکیه دارند. زورگوها قدرت خود را از طریق ترس و ضعف دیگران به دست میآورند. زورگوها مثل کوسهها هستند که ترس را در آب بو میکشند. آنها دور طعمه حلقه میزنند تا ببینند آیا طعمه»«تقلایی میکند یا نه. ضعیف بودن یا نبودن قربانیشان را بررسی میکنند. اگر شجاعت روبهرو شدن با این وضعیت را نداشته باشید، به شما حمله خواهند کرد.»
«اگر روز خود را با تأسفهای بیشمار پر کنید، تأسف بهخاطر رفتاری که با شما شده، گلایه از سهمتان در زندگی و سرزنش شرایط خودتان نسبت به دیگران یا محیط اطراف، در این صورت زندگی برای شما طولانی و دشوار خواهد شد. از سوی دیگر، اگر از برآورده کردن رؤیاهایتان دست نکشید و در برابر دشواریها بایستید، در این صورت زندگی همان چیزی میشود که آن را میسازید و مطمئن باشید که میتوانید آن را عالی بسازید.»
«به خاطر داشته باشید... کار امروز را به فردا نگذارید. کسی را پیدا کنید تا در زندگی به شما کمک کند. به همه احترام بگذارید. بدانید که زندگی همیشه بر وفق مرادتان نیست و گاهی اوقات شکست میخورید. ولی ریسک کنید، در مقابله با دشواری قوی باشید، با زورگوییها مقابله کنید، شکستخوردهها را بالا بکشید و هرگز تسلیم نشوید- اگر این کارها را انجام دهید در این صورت میتوانید زندگی خود را به شکلی بهتر تغییر دهید... و شاید حتی دنیا را!»_تخت خوابت را مرتب کن
به قلم ویلیام .اچ. مک ریون
«اگر روز خود را با تأسفهای بیشمار پر کنید، تأسف بهخاطر رفتاری که با شما شده، گلایه از سهمتان در زندگی و سرزنش شرایط خودتان نسبت به دیگران یا محیط اطراف، در این صورت زندگی برای شما طولانی و دشوار خواهد شد. از سوی دیگر، اگر از برآورده کردن رؤیاهایتان دست نکشید و در برابر دشواریها بایستید، در این صورت زندگی همان چیزی میشود که آن را میسازید و مطمئن باشید که میتوانید آن را عالی بسازید.»
«به خاطر داشته باشید... کار امروز را به فردا نگذارید. کسی را پیدا کنید تا در زندگی به شما کمک کند. به همه احترام بگذارید. بدانید که زندگی همیشه بر وفق مرادتان نیست و گاهی اوقات شکست میخورید. ولی ریسک کنید، در مقابله با دشواری قوی باشید، با زورگوییها مقابله کنید، شکستخوردهها را بالا بکشید و هرگز تسلیم نشوید- اگر این کارها را انجام دهید در این صورت میتوانید زندگی خود را به شکلی بهتر تغییر دهید... و شاید حتی دنیا را!»_تخت خوابت را مرتب کن
به قلم ویلیام .اچ. مک ریون
۱۵:۰۳
«ولی مرداب تنها بود. دلش چشمی میخواست که با اون دنیا رو ببینه. دلش تکیهگاهی قوی میخواست که اونو ببره جاهای مختلف. دلش پا میخواست که راه بره، دست میخواست که لمس کنه و دهان میخواست که آواز بخونه. بعد مرداب بدنی رو خلق میکنه؛ هیولای بزرگی که از مرداب با پاهای قویِ خودش بیرون میاد. هیولا مرداب بود و مردابْ هیولا. هیولا عاشق مرداب بود و مرداب عاشق هیولا. درست مثل آدمی که تصویر خودش رو توُ آب آروم برکهای میبینه و با مهربونی بهش خیره میشه. سینهٔ هیولا پر از گرما و احساسات زندگیبخش بود.»_دختری که ماه را نوشید
به قلم کلی بارن هیل
به قلم کلی بارن هیل
۱۵:۱۹
«از خواب که بیدار شدند، خورشید بالا آمده بود و دهان همگی از حیرت باز ماند؛ در برابرشان، در میان درختان سرخس و نخل، در نور ساکت صبحگاهی، یک کشتی بادبانی اسپانیولی، سفید و گردگرفته به چشم میخورد. کشتی اندکی یکبر شده بود و از اسکلت دست نخوردهاش، از میان طنابهایی که از گلهای ارکیده پوشیده شده بود، رشتههای کثیف بادبان آویزان بود. بدنهاش که پوشیده از سنگواره حیوانات ریز دریایی و خزه نرم، پوشیده شده بود به روی زمینهای از سنگ چسبیده بود. به نظر میرسید تمام کشتی در محیط مناسب خود قرار گرفته است، در فضایی آغشته به تنهایی و نسیان، دور از فساد زمان و عادات پرندگان. وقتی مردها با احتیاط به درون کشتی پای نهادند، چیزی جز یک جنگل انبوه و پرگل نیافتند.»_صد سال تنهایی
به قلم گابریل گارسیا مارکز
به قلم گابریل گارسیا مارکز
۱۵:۲۵
«جیغ زدم: «این مَرده که! بانی خرگوشه نیست!» دختری هم شروع کرد به گریهوزاریکردن. مدیر فروشگاه ما را مجبور کرد آنجا را ترک کنیم. من سبد مجانی شکلات تخممرغیها را نگرفتم. با آن اسباببازی گُنده هم عکس نینداختم. آنجا بود که فهمیدم آدمها همیشه دوست ندارند حقیقت را بشنوند.»_پاستیل های بنفش
به قلم کاترین اپل گیت
به قلم کاترین اپل گیت
۱۵:۳۷
«از خواب که بیدار شدند، خورشید بالا آمده بود و دهان همگی از حیرت باز ماند؛ در برابرشان، در میان درختان سرخس و نخل، در نور ساکت صبحگاهی، یک کشتی بادبانی اسپانیولی، سفید و گردگرفته به چشم میخورد. کشتی اندکی یکبر شده بود و از اسکلت دست نخوردهاش، از میان طنابهایی که از گلهای ارکیده پوشیده شده بود، رشتههای کثیف بادبان آویزان بود. بدنهاش که پوشیده از سنگواره حیوانات ریز دریایی و خزه نرم، پوشیده شده بود به روی زمینهای از سنگ چسبیده بود. به نظر میرسید تمام کشتی در محیط مناسب خود قرار گرفته است، در فضایی آغشته به تنهایی و نسیان، دور از فساد زمان و عادات پرندگان. وقتی مردها با احتیاط به درون کشتی پای نهادند، چیزی جز یک جنگل انبوه و پرگل نیافتند.»_صد سال تنهایی
به قلم گابریل گارسیا مارکز
به قلم گابریل گارسیا مارکز
۱۵:۰۳
«هرگاه زندگی با او شوخیهای وحشیانه کرده بود، گان به این فکر میکرد که زندگی مثل این است که مادرت لحظهای دستت را به گرمی و در امنیت گرفته و ناگهان بیهیچ توضیحی آن را رها کرده است. مهم نبود او چقدر سخت تلاش کرده بود آن را محکم نگاه دارد، همیشه در پایان طرد و رها شده بود.»_بادام
به قلم وون پیونگ سون
به قلم وون پیونگ سون
۱۵:۰۷
«به همین خاطر، الان تصور میکنم که ممکن است تا به حال چه اتفاقی روی سیارهاش افتاده باشد؟ شاید هم تا حالا گوسفند گلش را خورده باشد... اما بعد با خودم میگویم: «امکان ندارد! شازدهکوچولو هر شب گلش را زیر درپوش شیشهای میگذارد و با دقت گوسفندش را زیر نظر دارد. بعد خوشحال میشوم و آنوقت میتوانم لبخند شیرین همهی ستارهها را ببینم». اما بعضیوقتها هم با خودم فکر میکنم: «هر آدمی، ممکن است یکبار چیزی را فراموش کند و همان یکبار کافی است که کار گل ساخته شود؛ شاید یک شب شازدهکوچولو یادش برود درپوش شیشهای را روی گل بگذارد یا گوسفند بیسروصدا از جعبه خودش بیرون بیاد...» و بعد زنگولهها تبدیل به قطرات اشک میشود.»_شازده کوچولو
به قلم آنتوان دوسنت اگزوپه ری
به قلم آنتوان دوسنت اگزوپه ری
۱۵:۱۰
«هیچ چیز در دنیا دشوارتر از صمیمیت و صراحت واقعی نیست و هیچچیز هم آسانتر از تملق بیجا وجود ندارد. اگر در صراحت و صمیمیت فقط جزء صدمینِ آن نادرست باشد، فوراً ناموزونی مخصوصی بهگوش میخورد و غوغایی بهپا میشود. اما اگر در تملق تمام اجزایش نادرست باشد، باز هم مطبوع است و نسبتاً با لذت شنیده میشود. هرچند که لذتی خشن ایجاد کند، اما به هر حال با لذت شنیده میشود. و هر قدر که تملق نتراشیده و نخراشیده باشد، حتماً لااقل نیمی از آن درست به نظر میآید. این در مورد تمام اشخاص، از هر طبقه و در هر سطح از تمدن که میخواهند باشند، فرقی نمیکند. در مورد اشخاص معمولی که جای خود را دارد.»_جنایت و مکافات
به قلم فیودور داستایفسکی
به قلم فیودور داستایفسکی
۱۵:۱۶
«وقتی کسی را میکُشی، حتما چیزهایی از او در تو باقی میماند. یک تصویر، یک بو، یک نَفَس… یک آه، یک نفرین، یک صدا… من به این میگویم «نفرینِ مقتول» این نفرین به بدنت میچسبد، میماند و بعد شروع میکند به کندن، گویی که تنت را سوراخ میکند و فرو میرود، تا اینکه به اعماق قلبت راه پیدا کند.آنجا منزل میکند و دوباره در تو زندگی مییابد. وارد رویاهایت میشود، خوابهایت را زخمی و تکهتکه میکند. روزها را به هر نحوی میگذرانی ولی شب که تنها میشوی، توی رختخوابت عرقی سرد بر تنت مینشیند. هر مقتولی در قاتلش به زندگی ادامه میدهد. از زمانی که قابیل هابیل را کشته، هیچ قاتلی نتوانسته از بار امانت مقتولش رها شود.»_ملت عشق
به قلم الیف شافاک
به قلم الیف شافاک
۱۵:۱۹