عکس پروفایل نبضـ٨ـﮩـ۸ـﮩـاحساسن

نبضـ٨ـﮩـ۸ـﮩـاحساس

۵۳۶عضو
کسی نمی‌خواد ادامه رمان و بخونه؟undefined

۶:۲۶

```[undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefined]
undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefined
#part71
*_منطقی؟_اره منطقی _ی منطقی نشونت بدم اون سرش ناپیدااب دهنش و پر سر وصدا قورت داد 3.....2....1جووری میدویید انگار بگیرمش میخوام سلاخیش کنم :/_وایسا...تیرداد من تو رو بگیرم زنده نمیمونی _عزیزم نیم ساعته داری دنبالش میکنی هم خودت از نفس افتادی هم اون بدبخت _ا...سلام مانی خوبی؟کجا بودی؟_والا باغ پشتی بودم که باصدای جیغ و داد شما دو نفر اومدم داخل _نقصیر اینه نزدیک بود سکته کنم _وااااا چرا هر چی میشه میندازی گردن من؟_نگین عزیزم بسه تیرداد تو هم خجالت بکش سن خر مش حسن و داری هنوز دست از بچه بازی هات نکشیدی؟_اااااا به کودک درون فعال من نگو بچه بازی بهش بر میخوره ی چشم غره هم رفت بهش _تیرداد؟_هوم؟_فقط از جلو چشمام خفه شو _ااااا!!! _زهر مارهنوز تو جدل بودن که گوشی من زنگ خورد درش اوردم دیدم نیلوفره _بله؟_نیلو امشب ساعت دو یجایی و پیدا کردم مسابقه داره خوراک خودمون به بقیه بچه ها گفتم اون ها اوک دادن کلا یک ساعته غیر قانونی هم هست بعدشم میریم عشق و حال از اونجا هم مستقیم میریم سر تمرین پایه ای؟_اوک لوکیشن بده ساعت یک و نیم میبینمتون _لوکیشن نمیخواد جای همیشگی ساعت یک و نیم _اوک بای_بای همیشه همین بود اگه حوصلمون سر میرفت میرفتیم مسابقه یا جا های دیگه کلا میرفتیم خوشگذرونی ی بستنی فروشی معروف هم بود همیشه جلو همون وایمیستادیم بعد از اونجا با هم میرفتیم سمت لوکیشن _مانی تیرداد من میرم استراحت کنم خستم _اوک خواهری برو _منم دیگه باید برم شرکت چند وقت دیگه شو داریم باید از همه چیز مطمئن بشم _اااااا اینجوری که من تنها میشم _تیرداد تو پرو پرو اومدی خونه ما چتر پهن کردی بد الان از اینک ما داریم میریم به کار هامون برسیم ناراحت هم هستی؟_اصال من رفتم ببینم مانی میاد بریم بیرون _به سلامت غر غر های زیر لبیش و میشنیدم _ایششش بی لیاقت ها من و بگو به خاطر این دو تا سوسک افریقایی ها این همه راه اومدم _هووووی تیرداد سوسک افریقایی خودتی و زن و بچه ایندتتیرداد که از عربده مانی زهر ترک شده بود دیگه چیزیز نگفت در عوض سریع از خونه رفت بیرون_اخیییییش خدا خیرت بده _خب خوشگل من برو بگیر بخواب منم برم شرکت _بای*```
undefined#پارت71undefinedundefined#موسیقی‌عشقundefined

۱۳:۳۹

بازارسال شده از ســلاطین پارک❰̶̶͟♛❱̶͟
بریم برای پاکت؟
@nika_salatin

۱۹:۳۵

بازارسال شده از ســلاطین پارک❰̶̶͟♛❱̶͟

۱۶:۵۸

گفته اعضاش به 1750برسه پاکت میدهundefined

۱۶:۵۹

بازارسال شده از
━━━━━━ꦸundefined⃟⃔⸽undefinedꦸ━━━━━━ݜڔݤٺ ݤݩݩڊھ ݩإݩإڝݥ#دیاناundefinedundefined
ڛيں ٻأڸأ2kٮڔݩڊھ ٻݜہundefinedundefined
أݥأږ⏌4200⎾ݒإݤٺ⏌100⎾ݩݡڔے ڊإڔيݥundefinedundefinedundefined
ble.ir/join/MWEwOTcwOT
━━━━━━ꦸundefined⃟⃔⸽undefinedꦸ━━━━━━

۸:۴۷

بازارسال شده از 𝙰𝚝𝚎𝚗𝚊
پاکت هدیه

۸:۴۷

بازارسال شده از ســلاطین پارک❰̶̶͟♛❱̶͟

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

نبضـ٨ـﮩـ۸ـﮩـاحساس
پیام
خودم این رمان و خوندم فوق العاده است پیشنهاد میکنم از دستش ندید

۱۸:۱۸

بازارسال شده از ســلاطین پارک❰̶̶͟♛❱̶͟

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

بازارسال شده از ســلاطین پارک❰̶̶͟♛❱̶͟

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

بازارسال شده از ســلاطین پارک❰̶̶͟♛❱̶͟
یه دخترشیطون و دیوونه به اسم رهاشایان…یه پسرشیطون به اسم رادوین رستگار…هم کلاسی هایی که سایه هم دیگه روباتیرمیزنن…رهابه شدت ازرادوین متنفره واین تنفرباعث میشه که واسه اذیت کردنش نقشه های مختلفی بکشه…البته این وسط رادوینم ساکت نمی شینه و هرکاری می کنه تاحرص رهارودربیاره…این نقشه کشیدناواذیت کردناوحرص دادناباعث میشه که اتفاقای خنده داری بیفته.همه چیز خوبه وزندگی به خوبی می گذره اما به دلیل یه سری ازمشکلات،رها مجبورمیشه ازخانواده اش جدابشه وتویه خونه دیگه زندگی کنه…اماباورودش به خونه جدید…عشقولانه…کل کلی..طنز…پایان خوش
(خلاصه در همسایگی گودزیلا)

۱۸:۳۲

بازارسال شده از ســلاطین پارک❰̶̶͟♛❱̶͟

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

بازارسال شده از ســلاطین پارک❰̶̶͟♛❱̶͟

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

بازارسال شده از ســلاطین پارک❰̶̶͟♛❱̶͟

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

بازارسال شده از ســلاطین پارک❰̶̶͟♛❱̶͟
سه خواهر که متوجه می شن یه ویلا بهشون ارث رسیده، بی خبر از اینکه در سمت دیگه ی ماجرا هم سه برادر وجود دارن که همون ویلا بهشون ارث رسیده. برادر ها گاهی برای تفریح دست به دزدی از شرکت های بزرگ می زنن که قبل از ماجرای ویلا این کار رو کنار می ذارن و توبه می کنن.

رمان جذابیه

۱۸:۳۲

همه رو از اون یکی کانال خودم فرستادم

۱۸:۳۳

خب خب فعال های کانال دستا بالا می‌خوام چنل و راه بندازمundefinedundefined

۱۲:۴۳

https://ble.ir/love_novel_1401عضو این چنل بشید هر رمانی که میخواید درخواست بدید براتون میزاریم undefinedundefined

۱۲:۵۰

بازارسال شده از

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.