بله | کانال 🌱 نجم الدین آملی
عکس پروفایل 🌱 نجم الدین آملی

🌱 نجم الدین آملی

۱۳عضو
عکس پروفایل 🌱 نجم الدین آملی
۱۳ عضو

🌱 نجم الدین آملی

مجموعه خاطرات یکی از اساتید قرآنی، حاج مرتضی کاوه، از ارتباطات‌شان با مرحوم نجم الدین علامه حسن‌زاده آملیادمین @msalehi
بسم الله#ذکر_صالحین#خاطرات_سلوکیundefinedخاطره هشتم: طلوع نیّر اعظم (تابستان ۱۳۷۶)(از مجموعه خاطرات یکی از اساتید قرآنی، حاج مرتضی کاوه، از ارتباطات‌شان با مرحوم نجم الدین #علامه_حسن_زاده آملی) undefined صوت خاطره:undefined https://ble.ir/Najm_Amoli/2415009104431660908/1764077666328undefinedundefined دیدار یاران و دوستان دیگر با علامه
بسم الله الرحمن الرحیم
undefined دانشجویی که دل در گرو حوزه داشتبا اینکه خیلی دوست داشتم بعد از اخذ دیپلم به حوزه علمیه بروم، اما به دلایلی نشد [که شرح آن مفصل، شرح این حال و این خون جگر، «این‌زمان بگذار تا وقت دگر» ]. سال ۷۵ وارد دانشگاه شدم؛ پذیرش نیمه دوم سال بودم، دانشگاه آزاد اسلامی واحد نوشهر و چالوس.خیلی راغب به دانشگاه رفتن نبودم، فقط به احترام و خواسته والد ماجدم دانشجو شدم. البته پدر عزیزم مخالف حوزه رفتنم نبود، نظرش بر این بود که بعد از لیسانس گرفتن به حوزه بروم.
به هر تقدیر اندک مدتی نگذشت که با اساتیدی آشنا شدم که سبب روشنایی چشمان و آرامش دل و جانم شدند؛ از جمله آن اساتید بزرگوار، استاد عزیز جناب آقای دکتر "علی‌اوسط خانجانی" و استاد عزیز جناب آقای دکتر "سید عبدالله میرغیاثی". البته اساتید بزرگوار دیگر نیز بودند که برای حقیر عزیز بودند، لکن این دو استادِ فوق‌الذکر برای من یک جایگاه ویژه‌ای داشتند. جدای از مقام علمی و اخلاق و رفتار دلنشینی که داشتند، از دوستداران و مریدان آقاجان بودند؛ لذا بیشتر دوست‌شان می‌داشتم و برای من دلبری می‌کردند.
undefined استادانی شیفته علامهاستاد عزیزم جناب آقای دکتر خانجانی بیشتر مواقع قبل از شروع درس دقایقی کوتاه از آقاجان برای دانشجویان صحبت می‌کردند و بعضاً کتابی از ایشان نیز معرفی می‌نمودند و دانشجویان را تشویق به مطالعه آن کتاب می‌کردند. هرگاه سخن از آقاجان می‌شد تپش قلبم شدت می‌گرفت اما سعی می‌کردم خودم را کنترل کنم، هیچ نمی‌گفتم و فقط گوش می‌دادم. استاد میرغیاثی عزیز هم گاه‌گاهی از آقاجان، ویژگی‌ها و کتاب‌های ایشان در سر کلاس صحبت می‌کردند، اما استاد خانجانی عزیز بیشتر.
هر از چند روز که با آقاجان تماس می‌گرفتم شرح می‌دادم که استادم در سر کلاس این هفته چه نکاتی از شما بیان نمودند و یا چه کتابی را معرفی کردند. آقاجان خوشحال می‌شدند و می‌فرمودند: «الهی که خیر ببینند. خوبه اساتید دانشگاه از ما پیش دانشجویان صحبت می‌کنند. الهی که خیر ببینند.»
undefined درخواست ملاقات و هماهنگیدر یکی از نوبت‌هایی که تماس گرفته بودم و توضیحاتی دادم، آقاجان پرسیدند: «آیا استاد شما خبر دارند که با ما در ارتباطی و جاسوسی ایشان را می‌کنی؟» (به حالت مزاح فرمودند).عرض کردم: «نه آقا جان، اصلاً! هنوز هیچ نگفتم. می‌ترسم که اگر متوجه این موضوع شوند درخواست کنند که با هم به حضور شما شرفیاب شویم؛ چون در طول ترم متوجه شدم که چقدر دوستدار شما و مشتاق دیدار و زیارت شما هستند و تا به حال محضر شما هم مشرف نشدند.»وقتی آقاجان این صحبت‌ها را از من شنیدند، بی‌درنگ فرمودند: «خب چه اشکالی دارد؟ با یک برنامه‌ریزی ایشان را همراه بیاور تا ما هم این استاد را ببینیم که اینقدر از ایشان تعریف می‌نمایی.»
خیلی تعجب کردم. ندانستم چه عرض کنم. با خوشحالی عرض کردم: «واقعاً آقاجان جدّی می‌فرمایید؟»با همان حال خوش و مهربانانه فرمودند: «مگر من با تو الف‌بچه شوخی دارم؟ معلومه که جدّی فرمودم! [باز به حالت همون مزاح]. فقط قبل از آمدن حتماً هماهنگ کنید.»عرض کردم: «چشم آقا جان. اما یک نکته اینجا هست و آن اینکه اگر با استادم در مورد تشرف محضر شما صحبت کنم، خب ایشان متوجه می‌شوند که من با شما در ارتباطم و این موضوع برای من خوشایند نیست.»فرمودند: «در این مورد اشکالی ندارد.»عرض کردم: «می‌توانم با استادم اینطور بیان کنم که روستای ییلاقی ما نزدیک روستای ییلاقی حضرت علامه هست. اگر خواسته باشید پایان ترم با هم به محضرشان مشرف می‌شویم و از نحوه ارتباطمان چیزی نمی‌گویم.»آقاجان قدری خندیدند و فرمودند: «هر جور که مایلی.»
undefined دعوت استاد به ایراچند روز بیشتر به پایان ترم نمانده بود، ایام امتحانات نزدیک شده بود. یک روز در حیاط دانشگاه موقع ظهر که به سمت نمازخانه می‌رفتم، استاد عزیزم جناب آقای دکتر خانجانی هم برای نماز می‌آمدند به نمازخانه. در مسیر به ایشان عرض کردم: «شما که انقدر دلبسته حضرت علامه هستید چطور هنوز محضر ایشان مشرف نشدید؟»
استاد اینجور جواب دادند: «اولاً در طول سال تحصیلی به خاطر تدریس در چندین دانشگاه فرصت نمی‌شود. تنها فرصت ایام تابستان هست که شنیدم حضرت علامه به یک روستای ییلاقی دورافتاده می‌روند. ما هم که آدرس آنجا را نداریم. در ثانی از بعضی‌ها شنیدم که حضرت علامه خیلی سخت وقت ملاقات می‌دهند؛ و هرکسی را هم به حضور نمی‌پذیرند.»

۱۳:۵۷