خیلی ممنون از همه دوستانی که هماهنگیها رو انجام دادناز دبیرستان که به من گفتن میتونی برای دیدار دانشآموزی بری و من شرایط سفر نداشتم و نرفتم؛ آرزوی این دیدار رو داشتم... خدا رو شکر میکنم واقعا بخاطر حضور در چنین جمعهایی
خدا عاقبتتون رو به خیر کنه
#دیدار_یار
این شناسه شما رو به محلهتون وصل میکنه
@h_sadat_hz
کانال های ما :
بله | ایتا
#دیدار_یار
۲۰:۳۷
الهی منّی ما یلیق بلؤمی و منک ما یلیق بکرمک.
خدایا
من هرچقدرم که خوب باشم، آخرش مگه چی هستم؟ یک ذره ناچیز و حقیر در مقابل تو. هرکاری که کرده باشم، کاریه که یک حقیر ضعیف کرده.
اما تو چطور؟ تو دریای کرامتی، اصل وجودی.
از من چی انتظار میره؟ از تو چی؟
#مناجات#طلب_باران
خدایا
اما تو چطور؟ تو دریای کرامتی، اصل وجودی.
از من چی انتظار میره؟ از تو چی؟
#مناجات#طلب_باران
۲۲:۵۰
بازارسال شده از KHAMENEI.IR
۶:۱۴
بازارسال شده از KHAMENEI.IR
۶:۱۵
بازارسال شده از KHAMENEI.IR
۶:۱۵
بازارسال شده از KHAMENEI.IR
۶:۱۵
لحظه دیداراز ثبت نامی های لحظه آخر بودم موقع ثبتاسمم گفتن معلوم نیس من انتخاب شم یا نه ولیدلم گواه به رفتنم میداد پس ثبت نامم را کامل کردمبعد چند روز لینک گروه دیدار برام ارسال شدتوی گروه همه با شور و هیجان راجب گرفتن کارتشون و برنامه فردا حرف میزدنولی من حتی نمیدونستم از کی باید کارت بگیرمبا صدای اذان صبح بیدار شدمنمازم رو خوندمو در حین آماده شدن بودم که پیامک دوستم امد که بچها مریض شدن و نمیتونه بیاد خیلی ناراحت شدمآخه قرار گذاشته بودیم با هم بیاییم کلی برای دلش دعا کردمزودی خودم رو به خیابان کشور دوست رسوندمجمعیتی بود که به سمت حسینیه در حال رفتن بودن ولی من هنوز استرس کارتم رو داشتم به محل قرار رسیدم تو صف وایستادم تا وقتی به ورودی میرسم کارتم هم برسهنیم ساعتی گذشت ولی خبری نشدخیلی نا امید شده بودمواسه گرفتن کارتم کل اون محدوده رو دنبالشون رفتم ولی نشدهمه تقریبا داخل شده بودن من هم رفتم گوشه ای از خیابون وایستادم و رفتن بقیه با اون همه شور و شوق رو تماشا میکردم که گوشیم زنگ خوردخانم تحویل دهنده کارت بود دیگه هر طور بود همدیگرو پیدا کردیم کارت رو گرفتمزود رفتم بازرسیهمین که ورودی اول رو رد کردم و وارد حیاط شدم با خوش آمدگویی دختران سبز پوش خیالم راحت شد که منم رسیدم و تو صف بعدی برای بازرسی زمزمه این بود. " آقا میاد"و هیچ کس پاسخی نداشتو تو این مرحله از بازرسی هیچ چیز نمیتونیم ببریم پستمام وسایل و کفش هام رو داخل امانت داری گذاشتم و باز از دالان دختران سبز پوش که با سلام و لبخند شما رو به قسمت بعد راهنمایی میکردن رد شدم و رسیدم به قسمت خوشمزه چای و شیرینی بعد پذیرایی آماده صف آخر شدم و حرف های مادرانه آنقدر شیرین و دلگرم کننده هست که زمان از دستت میره میخواستم راجب گروه قشنگمون حرف بزنم که فهمیدم یکی از خانم ها سرگروه محله عارف هستن و من هم به بازرسی آخر رسیدم خیلی خوشحال شدم و نفهمیدم کی پاهام گلیم های حسینیه رو لمس کردهادامه دارد
#دیدار_یار
این شناسه شما رو به محلهتون وصل میکنه
@h_sadat_hz
کانال های ما :
بله | ایتا
#دیدار_یار
۷:۱۱
میخواستم با ۴ تا بچه هام برم بیت
سه شنبه که اعلام شد مدارس بازه، ۲ تاشون کم شدن
دوستان قراربود ساعت ۷ برن، ولی من میدونستم بچه هام از ۷ تا نزدیکای اذان اذیت می کنن...بخاطر همین حدود ساعت ۸ تازه از خونه راه افتادم ،گفتم خدا بخواد میشه بهترین جاها بشینم🥰با موتور همسر رفتیم تا بیت،تا رسیدیم، صف طولاااانی رو داشتم نگاه می کردم که با مهربونی اومدن بهم گفتن شما بچه دارید بفرمایید از اون سمت داخل 🥹
وای خیلی خوب بود،این یعنی ساختار و قوانین بر مبنای باورها و رویکرد هاست(نه مثل بعضی جلسات قرآن و مساجد و ... که کلاس تبلیغ فرزندآوری میذارن، بچه هم نباید با خودت ببری
)خلاصه از همه ی صف ها رد شدیم...کاش تو بهشتم همینجوری باشه، بگن به دستور رهبرتون بچه آوردید رد شید برید جلو🥹 جلوی جلوی جلو...
هر چند قدم به چند قدم دخترای کم سن خوش برخورد، با صمیمیت زیادی خوش آمد میگفتن
انگار اومدی بهشت🥹آقا اومدن
خانم های سن بالا به چه سختی میرفتن روی صندلی می ایستادن که بتونن آقا رو ببینن🥹دخترم چادر سر کرد و رفت روی دسته صندلی و آقا رو دید، سیر که شد چادر روسری شو درآورد و بدو بدو رفت مهدکودکِ بیت
آخرشم با کلی هدیه و ناهار و خوشحالی برگشتیم منزل
#روایت#نهضت_مادری#دیدار_یار
این شناسه شما رو به محلهتون وصل میکنه
@h_sadat_hz
کانال های ما :
بله | ایتا
#روایت#نهضت_مادری#دیدار_یار
۷:۲۱
تا پیام مدیر گروه رو دیدم که داوطلب میخواست برای نام نویسی افراد برای دیدار با رهبر ،چشمانم برقی زد و یک حس بی نظیر از شوق و اشتیاق درونم فوران کرد و درجا قبول کردمنام کاربریمو دادمبا دلی پر از امید اولین نفر اسم خودمو نوشتمدونه دونه پیام عرض ارادت به آقای عزیزتر از جانم می آمدو با بیم و امید میپرسیدند آیا هنوز هم جا هست؟مسولین نهضت مادری در تلاش بودن تا تعداد بیشتری سهمیه بگیرند
وقتی عکس کارتهای صادر شده را در گروه دیدم قلبم فرو ریخت هیچ کارتی برای من صادر نشده بود...به خودم دلداری میدادم تا شب حتماً کارتهای بقیه هم میاداما دریغ و صد افسوس که هیچ خبری نیامد که نیامدبا تمام حسرتی که به دلم بود گروه هماهنگی دیدار رو چک میکردمبه خودم میگفتم که ممکنه اصلاً آقا نیاد هرچند دوست داشتم دوستانی که حسینیه امام خمینی رفتند این دیدار رو درک کنند و لحظات بی نظیری رو تجربه کنندچند ساعتی از هیچکس خبری نبود بعد از ۱۲ یواش یواش خبرا اومد که آقا هم بودن و من بی اختیار اشک میریختم و همزمان حس غم و شادی داشتمبعد از دیدن اخبار ساعت دو ،دیگه صبرم لبریز شد و زنگ زدم به یکی از دوستانم که دیدار رفته بودگفتم بیا پیشم که فقط چشماتو ببینم چون آقا رو دیدنبا اینکه خسته بود درجا قبول کرد و خودشو رسوند .بغلش کردم و گریه امونم نداد و چشمانش رو بوسیدم و با هم اشک ریختیماز هدایای آقا برای من هم آورده بود سربند رو بوسیدم و کتاب رو روی قلبم گذاشتمخدایا ممنونم بابت داشتن دوستانی که در سختی ها کنارم هستند و قلبم رو مملو از امید و گرما میکنند.به امید روزی که با همه ی دوستان نهضت مادری در رکاب حضرت آقابه محضر حضرت ولی عصر مشرف بشیم
#دیدار_یار
این شناسه شما رو به محلهتون وصل میکنه
@h_sadat_hz
کانال های ما :
بله | ایتا
وقتی عکس کارتهای صادر شده را در گروه دیدم قلبم فرو ریخت هیچ کارتی برای من صادر نشده بود...به خودم دلداری میدادم تا شب حتماً کارتهای بقیه هم میاداما دریغ و صد افسوس که هیچ خبری نیامد که نیامدبا تمام حسرتی که به دلم بود گروه هماهنگی دیدار رو چک میکردمبه خودم میگفتم که ممکنه اصلاً آقا نیاد هرچند دوست داشتم دوستانی که حسینیه امام خمینی رفتند این دیدار رو درک کنند و لحظات بی نظیری رو تجربه کنندچند ساعتی از هیچکس خبری نبود بعد از ۱۲ یواش یواش خبرا اومد که آقا هم بودن و من بی اختیار اشک میریختم و همزمان حس غم و شادی داشتمبعد از دیدن اخبار ساعت دو ،دیگه صبرم لبریز شد و زنگ زدم به یکی از دوستانم که دیدار رفته بودگفتم بیا پیشم که فقط چشماتو ببینم چون آقا رو دیدنبا اینکه خسته بود درجا قبول کرد و خودشو رسوند .بغلش کردم و گریه امونم نداد و چشمانش رو بوسیدم و با هم اشک ریختیماز هدایای آقا برای من هم آورده بود سربند رو بوسیدم و کتاب رو روی قلبم گذاشتمخدایا ممنونم بابت داشتن دوستانی که در سختی ها کنارم هستند و قلبم رو مملو از امید و گرما میکنند.به امید روزی که با همه ی دوستان نهضت مادری در رکاب حضرت آقابه محضر حضرت ولی عصر مشرف بشیم
#دیدار_یار
۷:۲۲
همیشه دیدار اقشار مختلف با مقام معظم رهبری رو که میدیدم بهشون غبطه میخوردم که خوش بحالشون و میگفتم ای کاش مادر من و همسر منم دعوت میشدن. اصلا خودم رو در حدی نمی دیدم که یه روزی به دیدار رهبرم دعوت بشم در جمع این همه خوبان...
ولی وقتی خدا بخواد .... میشهاین دیدار تمام خستگی های آشپزخانه های مقاومت و بدو بدوهایی که از پارسال برای مردم غزه داشتیم رو از بین برد. وقتی پیام دیدار با حضرت آقا رو در گروه دیدم از خوشحالی بلند ذوق میکردم و امیدوارانه اطلاعاتم رو دادم...
بهمون چندین بار گفته شد بخاطر مسائل امنیتی احتمال زیاد خود حضرت آقا حضور ندارن...طولانی شدن برنامه نبودن صندلی آقا حتی اجرای تئاتر ؛ داشتم واقعا ناامید می شدم... داشتم باور میکردم که این همه ذوق و خوشحالی برای دیدار رهبرم پر...
که ناگهان قسمتی از پرده تکون خورد و باز شد.با هیجان به پرده اشاره کردم و به دوست عزیزم گفتم پرده باز شد. همه برخواستیم و با هیجان جلو رفتیم... جالبه حسینیه ای که پر پر شده بود حالا دوباره کلی جا داشت! و ما تونستیم کلی جلو بیاییم. محافظان صندلی رهبرمون رو آوردن و گذاشتن و من با چشمان اشکبار خوشحال بودم که آقا میان و چشممون به دیدارشون منور میشه.🥹🥹 و خوشحالتر بودم که جای بهتری داریم چون اون جای قبلم خیلی عقب بود دید نداشتیم به جایگاه آقا...
رهبرم تشریف آوردن و برامون صحبت کردن و ما لبریز عشق و شعور شدیم...

دیدن دختر شهید هاشمی تبار کلی تلنگر بود برام... صحبت های همسر شهید رشید و دختر شهید سلامی عالی بود. هدیه و پذیرایی اول و آخر مراسم هم باعث شد دیدار با رهبرم برام خیلی جذابتر بشه برامون... دست پر اومدم پیش بچه هام. اگر بخوام بنویسم از حس و حال خوب امروزم یه طومار میشه... خدا رو هزاران بار شکر میکنم که اگر ما در دوران اهل بیت علیهم السلام حضور نداشتیم و در دوران غیبت امام عصر با همه ابتلائات و سختی هایش هستیم خداروشکر که این رهبر فرزانه رو داریم... ان شاالله خدا کمکمون کنه و بتونیم انسانی باشیم که خدا و امام زمان و رهبرمون ازمون راضی باشند.
#دیدار_یار
این شناسه شما رو به محلهتون وصل میکنه
@h_sadat_hz
کانال های ما :
بله | ایتا
ولی وقتی خدا بخواد .... میشهاین دیدار تمام خستگی های آشپزخانه های مقاومت و بدو بدوهایی که از پارسال برای مردم غزه داشتیم رو از بین برد. وقتی پیام دیدار با حضرت آقا رو در گروه دیدم از خوشحالی بلند ذوق میکردم و امیدوارانه اطلاعاتم رو دادم...
رهبرم تشریف آوردن و برامون صحبت کردن و ما لبریز عشق و شعور شدیم...
دیدن دختر شهید هاشمی تبار کلی تلنگر بود برام... صحبت های همسر شهید رشید و دختر شهید سلامی عالی بود. هدیه و پذیرایی اول و آخر مراسم هم باعث شد دیدار با رهبرم برام خیلی جذابتر بشه برامون... دست پر اومدم پیش بچه هام. اگر بخوام بنویسم از حس و حال خوب امروزم یه طومار میشه... خدا رو هزاران بار شکر میکنم که اگر ما در دوران اهل بیت علیهم السلام حضور نداشتیم و در دوران غیبت امام عصر با همه ابتلائات و سختی هایش هستیم خداروشکر که این رهبر فرزانه رو داریم... ان شاالله خدا کمکمون کنه و بتونیم انسانی باشیم که خدا و امام زمان و رهبرمون ازمون راضی باشند.
#دیدار_یار
۷:۲۵
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد 







از لحظه حضور هر چی بگم کم گفتمدر کمال ناباوری پرده تکان خورد همهمه شدحضرت آقاست یا نه؟و هجوم جمعیت
ای پسر فاطمه منتظر تو هستیم...این همه لشگر آمده به عشق رهبر آمده....حیدر...حیدر...
تقریباً نا امید شده بودیممادر شهیدان حسن باقری و محمد باقری و نوه عزیزش با ویلچر مهمان برنامه بود
تا اینکه وسط برنامه دوباره پرده تکان آبی رنگ تکاااان خوردهمه جیغ می زدند هر کس به زبانی ابراز احساسات می کردمنننن که من که سر از پا نمی شناختم از قبل به زینبم گفتم اگه حضرت آقا اومد با منکاری نداشته باش و با هجوم جمعیت برو جلووووو
از دور فقط فریاد می زدم فرزندانم فدایت پسر فاطمه همهی هستی ام فدای عزیز زهراااا
و این اشک های مزاحم حائل شده بودن بین من و ولی امرم الهی دردت به جونمالهی که خودم و بچه هام پیش مرگت بشیم همه شعار می دادنداما من فقط قربون صدقه و مثل بقیه اش،زینبم مثل بقیه دستش بالا بود و نمی دانم چه می گفت
این تیکه نوررر چشم ها رو خیره به خودش کرده بودحتی مجری هم کنترل برنامه را از دست داده بودهمه ی حسینیه امام خمینی به قسمت جلو هجوم آورده بودندنمیشد بنشینیم مگر یکی روی پای تو و توی روی پای دیگری دقیقا یک نفر رو دوزانوی من نشسته بودمدام عذر خواهی می کرد اما من اصلا متوجه درد و سختی نبودم حتی متوجه نبودم که من هم روی پاهای دو نفر بودم و مچ پایم زیر پای کسی دیگر سجادم که جا نداشت بلند کرده بودم که تیکه ماه را ببینید واقعا تیکه ماهمن این صحنه را بارها تجربه کردمسفید پوستی نهنوردقیقا نورهمه جانمان دیدن شده بودحتی دختر شهید سلامی صحبت می کرد چیزی نمی شنیدیم و من بازم فقط قربون صدقه و بلا گردونی
صحبت پدر و دختری شروع شدشکر ریز صحبت می کرد و نمی دانستم گوش کنم یا من بگویم من بگویم
پدر عزیز تر از جانم برایت از طرف دوستانم چهار قل و آیت الکرسی می خواندم بلکه این شور و شوق دیدار به ذکر تبدیل شود و کمی آرام بگیرم 🥺الهی از چشم بد به دور الهی بلاها از شما به دورو فقط هر لحظه در ذهن و دلم تداعی می شد اللهم عجل لولیک الفرج
#دیدار_یار
این شناسه شما رو به محلهتون وصل میکنه
@h_sadat_hz
کانال های ما :
بله | ایتا
از لحظه حضور هر چی بگم کم گفتمدر کمال ناباوری پرده تکان خورد همهمه شدحضرت آقاست یا نه؟و هجوم جمعیت
ای پسر فاطمه منتظر تو هستیم...این همه لشگر آمده به عشق رهبر آمده....حیدر...حیدر...
تقریباً نا امید شده بودیممادر شهیدان حسن باقری و محمد باقری و نوه عزیزش با ویلچر مهمان برنامه بود
تا اینکه وسط برنامه دوباره پرده تکان آبی رنگ تکاااان خوردهمه جیغ می زدند هر کس به زبانی ابراز احساسات می کردمنننن که من که سر از پا نمی شناختم از قبل به زینبم گفتم اگه حضرت آقا اومد با منکاری نداشته باش و با هجوم جمعیت برو جلووووو
از دور فقط فریاد می زدم فرزندانم فدایت پسر فاطمه همهی هستی ام فدای عزیز زهراااا
و این اشک های مزاحم حائل شده بودن بین من و ولی امرم الهی دردت به جونمالهی که خودم و بچه هام پیش مرگت بشیم همه شعار می دادنداما من فقط قربون صدقه و مثل بقیه اش،زینبم مثل بقیه دستش بالا بود و نمی دانم چه می گفت
این تیکه نوررر چشم ها رو خیره به خودش کرده بودحتی مجری هم کنترل برنامه را از دست داده بودهمه ی حسینیه امام خمینی به قسمت جلو هجوم آورده بودندنمیشد بنشینیم مگر یکی روی پای تو و توی روی پای دیگری دقیقا یک نفر رو دوزانوی من نشسته بودمدام عذر خواهی می کرد اما من اصلا متوجه درد و سختی نبودم حتی متوجه نبودم که من هم روی پاهای دو نفر بودم و مچ پایم زیر پای کسی دیگر سجادم که جا نداشت بلند کرده بودم که تیکه ماه را ببینید واقعا تیکه ماهمن این صحنه را بارها تجربه کردمسفید پوستی نهنوردقیقا نورهمه جانمان دیدن شده بودحتی دختر شهید سلامی صحبت می کرد چیزی نمی شنیدیم و من بازم فقط قربون صدقه و بلا گردونی
صحبت پدر و دختری شروع شدشکر ریز صحبت می کرد و نمی دانستم گوش کنم یا من بگویم من بگویم
پدر عزیز تر از جانم برایت از طرف دوستانم چهار قل و آیت الکرسی می خواندم بلکه این شور و شوق دیدار به ذکر تبدیل شود و کمی آرام بگیرم 🥺الهی از چشم بد به دور الهی بلاها از شما به دورو فقط هر لحظه در ذهن و دلم تداعی می شد اللهم عجل لولیک الفرج
#دیدار_یار
۷:۲۷
نهضت مادری #إنّا علی العهدِ
لحظه دیدار از ثبت نامی های لحظه آخر بودم موقع ثبت اسمم گفتن معلوم نیس من انتخاب شم یا نه ولی دلم گواه به رفتنم میداد پس ثبت نامم را کامل کردم بعد چند روز لینک گروه دیدار برام ارسال شد توی گروه همه با شور و هیجان راجب گرفتن کارتشون و برنامه فردا حرف میزدن ولی من حتی نمیدونستم از کی باید کارت بگیرم با صدای اذان صبح بیدار شدم نمازم رو خوندم و در حین آماده شدن بودم که پیامک دوستم امد که بچها مریض شدن و نمیتونه بیاد خیلی ناراحت شدم آخه قرار گذاشته بودیم با هم بیاییم کلی برای دلش دعا کردم زودی خودم رو به خیابان کشور دوست رسوندم جمعیتی بود که به سمت حسینیه در حال رفتن بودن ولی من هنوز استرس کارتم رو داشتم به محل قرار رسیدم تو صف وایستادم تا وقتی به ورودی میرسم کارتم هم برسه نیم ساعتی گذشت ولی خبری نشد خیلی نا امید شده بودم واسه گرفتن کارتم کل اون محدوده رو دنبالشون رفتم ولی نشد همه تقریبا داخل شده بودن من هم رفتم گوشه ای از خیابون وایستادم و رفتن بقیه با اون همه شور و شوق رو تماشا میکردم که گوشیم زنگ خورد خانم تحویل دهنده کارت بود دیگه هر طور بود همدیگرو پیدا کردیم کارت رو گرفتم زود رفتم بازرسی همین که ورودی اول رو رد کردم و وارد حیاط شدم با خوش آمدگویی دختران سبز پوش خیالم راحت شد که منم رسیدم و تو صف بعدی برای بازرسی زمزمه این بود. " آقا میاد" و هیچ کس پاسخی نداشت و تو این مرحله از بازرسی هیچ چیز نمیتونیم ببریم پس تمام وسایل و کفش هام رو داخل امانت داری گذاشتم و باز از دالان دختران سبز پوش که با سلام و لبخند شما رو به قسمت بعد راهنمایی میکردن رد شدم و رسیدم به قسمت خوشمزه چای و شیرینی بعد پذیرایی آماده صف آخر شدم و حرف های مادرانه آنقدر شیرین و دلگرم کننده هست که زمان از دستت میره میخواستم راجب گروه قشنگمون حرف بزنم که فهمیدم یکی از خانم ها سرگروه محله عارف هستن و من هم به بازرسی آخر رسیدم خیلی خوشحال شدم و نفهمیدم کی پاهام گلیم های حسینیه رو لمس کرده ادامه دارد #دیدار_یار
این شناسه شما رو به محلهتون وصل میکنه
@h_sadat_hz
کانال های ما :
بله | ایتا
ادامه لحظه دیدار
چقدر همه جا زیبا شده بود بوی عطر گلی که تو ورودی پیچیده بود و داخل حسینیه هرجا رو می دیدی رنگ صورتی و آبی آسمانی و سبز بود چون دیر رسیده بودم بالطبع انتهای حسینیه نشستم مراسم ها پشت سر هم در حال انجام شدن بود هر کسی میآمد از جوایز و نشان علمی و امثال این تعریف میکرد و من در این فکر که من واقعا چه کردم تو این سی سال و غبطه می خوردم
که دختر شهید هاشمی تبار که جانباز جنگ ۱۲ روزه بودن یه دختر دهه ۸۰ رو ویلچر امدن با یه روحیه و استقامت باوردنکردنیکه از آرزوی پدر و مادرشون که دیدار رهبری بود حرف میزدن تو دلم نوری روشن می شد که حتما آقا میاد و به بقیه اطرافیانم هم میگفتمساعت ۱۰:۳۰ گذشت و خبری نشد
در حین اجرای نمایش همه فهمیدن پشت پرده خبرهایی هست شروع کردن به جیغ زدن و بلند شدن و صدای حیدر حیدر در حسینیه طنین انداز شد ولی باز خادمین گفتن بشینید خبری نیست ولی میدونستم حتما آقا میاد که انتهای نمایش بود صندلی سخنرانی ایشون رو آوردن و باز تو حسینیه همه وایستادیم جلو آمدیم من نمیدونم از آخر سالن چطور به اول سالن رسیدم و پرده ها کنار رفت و آقا جانمون بعد از انتظاری شیرین آمدن و با چشم هایی که همان طور میبارید نشستم و دختر سردار سلامی آمد و حرف دل ما را زد و از آقا خواستن ایشون سخنرانی کننو آقا سخنرانی در مدح حضرت زهرا انجام دادن و جایگاه والای زن که توسط غرب پایمال شده و اینکه چقدر آقایون باید حواسشون باشه در مقابل همسرشون و خانمها کلی ذوق میکردن و حسینیه پر میشد از صدای جیغ و دست
و این لحظات شیرین به سرعت گذشت و با صدای اذان مراسم تمام شد و آقا جانمان با "شعار خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست" حسینیه رو ترک کردن
و من هم که هنوز دل کندن از آن فضا برام سخت بود نمازم رو هم به جماعت خوندم و از حسینیه خارج شدم باز هم دختران سبز پوش ما رو راهنمایی میکردن برای دریافت هدیه مون کیف دستی رو باز کردم داشتم عنوان کتاب رو میدیدم با بوی غذا یادم افتاد چقد گرسنمه پس ناهار هم مهمان حضرت آقا بودیم
من به یه مهمانی همه چی تمام دعوت بودم از نوع مادرانگی
#روایت_دیدار#نهضت_مادری
این شناسه شما رو به محلهتون وصل میکنه
@h_sadat_hz
کانال های ما :
بله | ایتا
چقدر همه جا زیبا شده بود بوی عطر گلی که تو ورودی پیچیده بود و داخل حسینیه هرجا رو می دیدی رنگ صورتی و آبی آسمانی و سبز بود چون دیر رسیده بودم بالطبع انتهای حسینیه نشستم مراسم ها پشت سر هم در حال انجام شدن بود هر کسی میآمد از جوایز و نشان علمی و امثال این تعریف میکرد و من در این فکر که من واقعا چه کردم تو این سی سال و غبطه می خوردم
که دختر شهید هاشمی تبار که جانباز جنگ ۱۲ روزه بودن یه دختر دهه ۸۰ رو ویلچر امدن با یه روحیه و استقامت باوردنکردنیکه از آرزوی پدر و مادرشون که دیدار رهبری بود حرف میزدن تو دلم نوری روشن می شد که حتما آقا میاد و به بقیه اطرافیانم هم میگفتمساعت ۱۰:۳۰ گذشت و خبری نشد
در حین اجرای نمایش همه فهمیدن پشت پرده خبرهایی هست شروع کردن به جیغ زدن و بلند شدن و صدای حیدر حیدر در حسینیه طنین انداز شد ولی باز خادمین گفتن بشینید خبری نیست ولی میدونستم حتما آقا میاد که انتهای نمایش بود صندلی سخنرانی ایشون رو آوردن و باز تو حسینیه همه وایستادیم جلو آمدیم من نمیدونم از آخر سالن چطور به اول سالن رسیدم و پرده ها کنار رفت و آقا جانمون بعد از انتظاری شیرین آمدن و با چشم هایی که همان طور میبارید نشستم و دختر سردار سلامی آمد و حرف دل ما را زد و از آقا خواستن ایشون سخنرانی کننو آقا سخنرانی در مدح حضرت زهرا انجام دادن و جایگاه والای زن که توسط غرب پایمال شده و اینکه چقدر آقایون باید حواسشون باشه در مقابل همسرشون و خانمها کلی ذوق میکردن و حسینیه پر میشد از صدای جیغ و دست
و این لحظات شیرین به سرعت گذشت و با صدای اذان مراسم تمام شد و آقا جانمان با "شعار خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست" حسینیه رو ترک کردن
و من هم که هنوز دل کندن از آن فضا برام سخت بود نمازم رو هم به جماعت خوندم و از حسینیه خارج شدم باز هم دختران سبز پوش ما رو راهنمایی میکردن برای دریافت هدیه مون کیف دستی رو باز کردم داشتم عنوان کتاب رو میدیدم با بوی غذا یادم افتاد چقد گرسنمه پس ناهار هم مهمان حضرت آقا بودیم
من به یه مهمانی همه چی تمام دعوت بودم از نوع مادرانگی
#روایت_دیدار#نهضت_مادری
۱۷:۵۲
خدایا
چه روزهای بارونی و برفی که اومدن و رفتن و ما فکر میکردیم طبیعی ترین اتفاقات زندگیمون هستن...
اما تو نشون دادی یکی یکی قطره های باران رو با حساب و کتاب روی شونه های فرشته ها به زمین میرسونی.
و حالا ما چشم به آسمون دوختیم، که ابرها کی میرن و کیمیان و چه رنگیهستن.
چشم امید به تصمیم تو داریم.به ما رحم کن، یا ارحم الراحمین

#مناجات #طلب_باران
چه روزهای بارونی و برفی که اومدن و رفتن و ما فکر میکردیم طبیعی ترین اتفاقات زندگیمون هستن...
اما تو نشون دادی یکی یکی قطره های باران رو با حساب و کتاب روی شونه های فرشته ها به زمین میرسونی.
و حالا ما چشم به آسمون دوختیم، که ابرها کی میرن و کیمیان و چه رنگیهستن.
چشم امید به تصمیم تو داریم.به ما رحم کن، یا ارحم الراحمین
#مناجات #طلب_باران
۱۹:۳۳
دوستان عاشق هوای عشق را به سرت می اندازند، عاشقت میکنند ،عاشق همان چیزی که خود، عاشقش هستندنقل محفل آشپزخانه مقاومت ما همیشه شخصیت حضرت آقا ،اندیشه و کلام حضرت آقا،دیدار با حضرت آقا بود.کم کم من هم وارد گود شدم ؛دلم میخواست هر آنچه از احساس زیباشون میگفتند ،منم تجربه کنم.اولین بار عید فطر پارسال، در مصلی، در فضای وجود ایشون نفس کشیدم؛ نماز به امامت ایشون اقامه شد.
با شنیدن صدای ایشون اشک از چشمانم سرازیر شد،
هفته پیش دوستم پیام داد که برنامه ریزی *ملاقات بانوان با حضرت آقا داره انحام میشه و ایشون اسم منو رد کردن؛ ولی دعوت به شرط در آمدن اسممون در قرعه کشیه
دو روز قبل ملاقات ،دوستم گفت اسمت در اومده و *کارتت صادر شده*
شب به همسرم گفتم ،گفت: فکر نکنم آقا بیاد، گفتم *اگر یک در صد احتمال داشته باشه آقا بیاد می ارزه که برم*.
شب قبل دیدار ی حالی بودم اصلا خوابم نمیبرد؛ *رویا پردازی میکردم فردا چی میشه ؟با دوستام قرار گذاشتیم با هم بریم؛ ساعتم رو روی 3.5کوک کردم ،بیدار شدم دخترم روآماده کردم و موقع بیرون آمدن تفالی زدم به قرآن صفحه 406مصحف شریفیاد آوری نعمات الهی بود.
و در نهایت
کتاب راهنما سوره مبارکه روم آیه 24
۱۷:۵۱
دوستام اومدن دنبالم و راه افتادیم .*بی تابی قلبم رو حس میکردم*باذکر صلوات و قرائت سوره حمد خودم را آرام کردم*. ساعت 5تو صف جلوی بیت بودیم.نماز را کنار خیابون خوندیمساعت 6در باز شد یکی یکی گیت ها رو رد کردیم و رسیدیم به در اصلی*
بیت چه قدر با شکوه
مراسم شروع شد...
@h_sadat_hz
*
۱۷:۵۲
قسمتی از برنامه دعوت از *دختر جوان شهید هاشمی تبار، دانشجوی کارشناسی ارشد ،جانباز جنگ 12روزه که با ویلچر
*ایشون پدر و مادر بزرگوارشون رو در این جنگ از دست داده بودند و خودشون مدتی تو کما بودند*.
به قول خودشون با *چادر مادر و به نیابت از پدر و مادر امده بودندآقا رو از نزدیک ببینند. روایت شهادت
ایشون گفتند من هنوز نتونستم به دانشگاه و زندگی عادی برگردم ولی پدرم همیشه بهم میگفتند *دخترم خوب درس بخوان منم همینو به دختر خانوما میگم و امید دارم به زودی به دانشگاه برگردم. واو را با اشک
۱۷:۵۴
در طول برنامه منتظر نشانه ای از آمدن باران بودیم؛وسط برنامه پرده تکانی خورد همه بلند شدیم ،*هجوم آوردیم به جلو، با شعار*
از اینجا به بعد*من دیگه هیچی نمیشنیدم به گمانم همه همین طور بودند مگر میشود *معشوق پشت در باشدوتو هواست سرجا*!!!
سالن همهمه بودچشم ها خیره
*قلبم🫀داشت از جا کنده میشد*؛ دخترم با مشت کوچیکش شعار میداد *موج جمعیت ما رو برد پشت میله، درست رو به روی حضرت آقا چشم تو چشم حضرت آقا*
به قدری فشار بود موقع نشستن مجبور شدم پاهامو از زیر میله رد کنم دخترم هم که رو پای بغلی افتاد و نشست همونجا🫣
*اشک امان نگاه نمیداد ،چه شکوهی ،چه هیبیتی، چه قدرتی ،لب به سخن گشود*.
المراه ریحانه به به ...
۱۷:۵۴
رهبر مقتدرمون از حقوق زنان گفتند
مثل
گفتند در روایت اومده مردان به زنان بگویند
*آقا جان، بابا جان ما هم به شما میگیم
*سایتون مستدام،چشم بد ازتون دوووور*.
از نقش رسانه در فرهنگ سازی گفتند که مواظب باشیم اهداف دشمن را که فروپاشی خانواده است با روایتگری و تصویر سازی نادرست تحقق ندهیم و ....
*سخنان حکیمانه شان را با گوش جان و با تمام وجود شنیدم و به جانمان نشاندیم
زمان دیدار گذشت و به پا خواستیم دوباره هجوم جمعیت ،این بار دیگر رسما با میله یکی شدم،پرس کامل. صدای شعار ها بلند شد،
ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند
ای پسر فاطمه آماده ایم آماده
حیدر حیدر ،حیدر حیدربرخی از صف های عقب آمدند از میله گذشتند دیگر کسی حریفشان نشدکه نروند خود را به آقارساندند.و لحظات آخر را غنیمت شمردند و یک دل سیر نگاه کردند
ندای اذان بلند شد الله اکبر الله اکبر*...
*آقا رفت و ما همه در بهت فرو رفته که میزبانی تمام شد*
برگشتم دوستانم را که با فاصله از من بودند دیدم *همه با هم روبوسی کردیم 🫂و زیارت قبول گفتیم *.
*خدا رو شکر کردیم برای این روز واین ساعت
از خدا خواستیم به حق نایب امام زمان ،ظهور پرشکوه حضرت بقیه الله اتفاق بیفتد و لحظه دیدار ایشون رو برای ما محقق کنند ، لحظات مارا پربرکت و جاودانه کنند. نمیدانم اگرروزی این دیدار محقق شود آیا ما از شوق قالب تهی نخواهیم کرد؟رویایش هم مثل عسل شیرین است چه برسد به واقعیت اهلی من العسل*.....
@h_sadat_hz
*
۱۷:۵۵
خدایا
ما انتظار داشتیم تو پاییز پرتقال روی درختا این شکلی باشهرودخانه ها گل آلودجاده ها لغزندهآبراه ها لبریز
اماحالا....خدایا
تو میدونی دشمنان ما نشستن و به این روزهای ما نگاه میکنن...
دشمن شادمون نکنما توی تمام این دنیا فقط تو رو داریم.فقط تو

#مناجات#طلب_باران
ما انتظار داشتیم تو پاییز پرتقال روی درختا این شکلی باشهرودخانه ها گل آلودجاده ها لغزندهآبراه ها لبریز
اماحالا....خدایا
دشمن شادمون نکنما توی تمام این دنیا فقط تو رو داریم.فقط تو
#مناجات#طلب_باران
۱۹:۳۶
خدایا
این ابرها کی قراره برسن؟
تو در قرآن اینطور فرمودی:
و اگر اهل شهرها و آبادیها، ایمان میآوردند و تقوا پیشه میکردند، برکات آسمان و زمین را بر آنها میگشودیم؛ ولی آنها حق را تکذیب کردند؛ ما هم آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم.
خدایا ، ماطاقت این مجازات رو نداریم.ضعیف تر از اونیم به بتونیم ایندوری از رحمت رو تحملکنیم.تو ما رو ببخشتو به ما تقوا بدهتو ما رو مشمول رحمت خودت کن
#مناجات#طلب_باران
تو در قرآن اینطور فرمودی:
و اگر اهل شهرها و آبادیها، ایمان میآوردند و تقوا پیشه میکردند، برکات آسمان و زمین را بر آنها میگشودیم؛ ولی آنها حق را تکذیب کردند؛ ما هم آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم.
خدایا ، ماطاقت این مجازات رو نداریم.ضعیف تر از اونیم به بتونیم ایندوری از رحمت رو تحملکنیم.تو ما رو ببخشتو به ما تقوا بدهتو ما رو مشمول رحمت خودت کن
#مناجات#طلب_باران
۲۲:۴۵