سلام گرلام من ادمین جدیدتونم🥳
کلی رمان های وو ترسناک و...... 🥲
خلاصه کلی رمان ها هست که براتون قراره بزارم راستی منو با #بدگرل بشناسد
کلی رمان های وو ترسناک و...... 🥲
خلاصه کلی رمان ها هست که براتون قراره بزارم راستی منو با #بدگرل بشناسد
۱۷:۱۸
پارت ①
#میا.در.زندان
میا یک روز در اوتاقش تمرین گیتار میکرد که ناگهان پدر بزرگش میاید داخل اتاقش و سعی میکنه بهش تجاوز کنه اما میا هلش میده به سمت دیوار و گردن پدر بزگش به یک میخ و پاره میشه و میمیره.
میا به جرم قتل به زندان میندازن.....
پارت دو خیلی طولانی تره 5لایک دیگه پارت دو
#بدگرل
#میا.در.زندان
میا یک روز در اوتاقش تمرین گیتار میکرد که ناگهان پدر بزرگش میاید داخل اتاقش و سعی میکنه بهش تجاوز کنه اما میا هلش میده به سمت دیوار و گردن پدر بزگش به یک میخ و پاره میشه و میمیره.
میا به جرم قتل به زندان میندازن.....
پارت دو خیلی طولانی تره 5لایک دیگه پارت دو
#بدگرل
۱۸:۵۵
خیله خوب پارت دو هم میزارم الان#بدگرل
۱۶:۴۲
۱۸:۰۳
۱۸:۱۰
۱۱:۱۱
پاکت هدیه
R
Roman Land🖤✨️
رمان جدید بزارم؟
۳:۳۴
۱۵:۴۲
۱۱:۲۱
۱۲:۴۳
۱۵:۳۱
اگه میخواین جویین شین️
۱۵:۳۱
های ادمین جدیدمـــــ
منو میتونید با #deliبشناسید🐇🍓
کلی رومان توراهه
منو میتونید با #deliبشناسید🐇🍓
کلی رومان توراهه
۲۰:۳۴
Roman Land🖤✨️
پارت ① #میا.در.زندان میا یک روز در اوتاقش تمرین گیتار میکرد که ناگهان پدر بزرگش میاید داخل اتاقش و سعی میکنه بهش تجاوز کنه اما میا هلش میده به سمت دیوار و گردن پدر بزگش به یک میخ و پاره میشه و میمیره. میا به جرم قتل به زندان میندازن..... پارت دو خیلی طولانی تره 5لایک دیگه پارت دو #بدگرل
قبلا هشتگم بدگرل بود و رمان میا رو مینوشتم اگه بخواید ادامشو میزارم
#deli
#deli
۲۰:۳۶
#کورالین
این داستان براساس واقیعت ساخته شده با کمی جزئیات
part①
سلام من کورالینم میخوام داستان زندگیمو براتون تعریف کنم از جایی که یادم میاد....
یک روز بارانی در نروژ بود صدای بارون خیلی آرامش بخش بود پدرم میخواست شام درست کنه ولی هیچ چیزی برای خوردن نداشتیم پدرم یک لباس زرد و یک شلوار جین پوشید و سوار ماشین شد و به سمت فروشگاه حرکت کرد.
پدرم در حال برگشت بود که ناگهان به یک دختر بچه ی تقریباً ۱۰ سال سن برخورد میکنه. پدرم دختر بچه رو زیرمیگره و تقریبا دختر بچه نصف بدنش مثل بمب ترکیده بود.
همون لحظه بود که مادر دختر بچه از خونه اومد بیرون و جیغ بلندی کشید
مردم تازه فهمیدند چه اتفاقی افتاده است...
پدرم فرار میکنه اما زنگ میزنن به پلیس و یکی از اون آدما که زنگ زده بود به پلیس شماره پلاک ماشین پدرم رو توی یک دفترچه آبی رنگ کوچک مینویسه..
پدرم به خونه میاد و حرفی از این قضیه نمیزنه که ناگهان در خونه رو زدن، پدرم رفت تا در رو باز کنه و وقتی درو باز کرد با صحنه عجیبی روبرو شد
چند پلیس دور و بر خونه رو محارسه کرده بودند یکی از اون پلیسها که درو زده بود به پدرم گفت که شما به جرم قتل رز جوئل(اسم دختر بچه) بازداشت هستید.
همه همسایه ها دور خونمون جمع شده بودن و پچ پچ میکردن.
پلیس دست پدرم رو دستبند زد و به زور پدرم رو به بازداشتگاه بردند......
پارت بعد 5لایک
این داستان براساس واقیعت ساخته شده با کمی جزئیات
part①
سلام من کورالینم میخوام داستان زندگیمو براتون تعریف کنم از جایی که یادم میاد....
یک روز بارانی در نروژ بود صدای بارون خیلی آرامش بخش بود پدرم میخواست شام درست کنه ولی هیچ چیزی برای خوردن نداشتیم پدرم یک لباس زرد و یک شلوار جین پوشید و سوار ماشین شد و به سمت فروشگاه حرکت کرد.
پدرم در حال برگشت بود که ناگهان به یک دختر بچه ی تقریباً ۱۰ سال سن برخورد میکنه. پدرم دختر بچه رو زیرمیگره و تقریبا دختر بچه نصف بدنش مثل بمب ترکیده بود.
همون لحظه بود که مادر دختر بچه از خونه اومد بیرون و جیغ بلندی کشید
مردم تازه فهمیدند چه اتفاقی افتاده است...
پدرم فرار میکنه اما زنگ میزنن به پلیس و یکی از اون آدما که زنگ زده بود به پلیس شماره پلاک ماشین پدرم رو توی یک دفترچه آبی رنگ کوچک مینویسه..
پدرم به خونه میاد و حرفی از این قضیه نمیزنه که ناگهان در خونه رو زدن، پدرم رفت تا در رو باز کنه و وقتی درو باز کرد با صحنه عجیبی روبرو شد
چند پلیس دور و بر خونه رو محارسه کرده بودند یکی از اون پلیسها که درو زده بود به پدرم گفت که شما به جرم قتل رز جوئل(اسم دختر بچه) بازداشت هستید.
همه همسایه ها دور خونمون جمع شده بودن و پچ پچ میکردن.
پلیس دست پدرم رو دستبند زد و به زور پدرم رو به بازداشتگاه بردند......
پارت بعد 5لایک
۸:۳۱
۸:۴۲
۷:۲۲
۱۷:۲۱
#شب_و_روزچپتر.6خیلی عجیب بود چند تا دختر بچه بود که صورت نداشتن خیلی ترسناک بودن.
۹:۴۳