عکس پروفایل Roman Land🖤✨️R

Roman Land🖤✨️

۳۸۶عضو
س‍‌ل‍‌ام‍‌ گ‍‌رل‍‌ام‍‌ م‍‌ن‍‌ ادم‍‌ی‍‌ن‍‌ ج‍‌دی‍‌دت‍‌ون‍‌م‍‌🥳undefined
ک‍‌ل‍‌ی‍‌ رم‍‌ان‍‌ ه‍‌ای‍‌ undefined وundefinedو ت‍‌رس‍‌ن‍‌اک‍‌ و...... undefined🥲
خ‍‌ل‍‌اص‍‌ه‍‌ ک‍‌ل‍‌ی‍‌ رم‍‌ان‍‌ ه‍‌ا ه‍‌س‍‌ت‍‌ ک‍‌ه‍‌ ب‍‌رات‍‌ون‍‌ ق‍‌راره‍‌ ب‍‌زارم‍‌ راس‍‌ت‍‌ی‍‌ م‍‌ن‍‌و ب‍‌ا #ب‍‌دگ‍‌رل‍‌ ب‍‌ش‍‌ن‍‌اس‍‌دundefinedundefined

۱۷:۱۸

پارت ①
#میا.در.زندان
میا یک روز در اوتاقش تمرین گیتار میکرد که ناگهان پدر بزرگش میاید داخل اتاقش و سعی میکنه بهش تجاundefinedوز کنه اما میا هلش میده به سمت دیوار و گردن پدر بزگش به یک میخ و پاره میشه و میمیره.
میا به جرم قتل به زندان میندازن.....
پارت دو خیلی طولانی تره 5لایک دیگه پارت دو
#بدگرل

۱۸:۵۵

خیله خوب پارت دو هم میزارم الانundefinedundefined#بدگرل

۱۶:۴۲

thumnail
#عشق_بی_دردسرP.4مین هو:اوکگاسون داخل اتاق میرهراستش گارسون میتونه با ارواح حرف بزنه ،اسم گارسون هم پارک هان لو هست که چند روز با پدر و مادر هاییون صحبت میکرده که امروز هم فهمید هاییون کیه و سیع میکنه به هاییون بگهچند دقیقه بعدگارسون یه نامه ای توی غذای هاییون میزاره که نوشته:بیا دست شویی منتظرمهاییو که خیلی ترسیده اروم بدون اینکه کسی ببینه نامه رو به چونگ سانگ نشون میده چونگ سانگ هم میگه:باید باهم بریم.هاییون به بچه ها میگه من باید یه چیز شخصی به چونگ سانگ بگممین ووی،مین هو:اوکاونا به دست شویی میرن که...پارت بعد 10 لایکundefined#Kim_sety

۱۸:۰۳

thumnail
#قاتل_نیمه_شبP.7اولین کسی که اون کاغذ رو امضا کرده بود فروشنده ی سوپر مارکت بود که اولین نفر هم مرد.میدونی پنجمین نفر خانواده ی کارین بود که پنجمین نفر مرد.من جیغ زدم و با عصبانیت گفتم:پس شما کارین رو گشتید ای بی‌رحم ها کارین آخه چرا اون یه بچه بود.مینا گفت:حالا من نامزدم،با جک گفتم:نامزدم!جکجک گفت: آره مینا زن منه_پس بخاطر همین میخواست زود زود بیای خونمونرانت گفت:خب اول کیو بکشیم تو رو یا دوقولو ها رو _وای چرا ما،ماکه امضا نکردیم._ولی پدر شما بود که یواشکی امضا کرد.میخواستم حرف بزنم که صدای تیر اومد چیشد کی مرد.پارت بعد 4لایکundefinedundefined

۱۸:۱۰

thumnail
#قاتل_شب_شبP.8به ماریا و ماریانا و بعد به خودم نگاه میکنم کسی تیری نخورده؟رانت را روی زمین میبینم از پایش خون می آید چه کسی تیر را زده است،جک ناراحت و اعصبانی می‌شود من خودم شکه میشوم مینا چاقو را از جیب خود برمی‌دارد اطراف را می‌بیند،صدای یه تیر دیگی می آید دلم تند تند می‌تپد ترس در چشمان سه قاتل میبینم.خوشحالم چون کسی که تیراندازی می‌کند می خواهد مارا نجات دهد. صدای اسلحه می آیدولی خالی است ماریانا همان تیر انداز بود دستانش را بازکرد و دوید تا مینا را بکشد مینا چاقو را داخل شکم ماریانا می‌کند من و ماریا جیغ میزنیم من با زور دستانم را باز میکنم و بر روی مینا حمله میکنم مینا چاقوپارت بعد 12like

۱۱:۱۱

Default Gift Icon

پاکت هدیه

عکس پروفایل Roman Land🖤✨️R

Roman Land🖤✨️

بده
رمان جدید بزارم؟

۳:۳۴

thumnail
#شب_و_روزچپتر.1یادم میاد وقتی بچه بودم روزی جلوی پنجره یتیم خونه نشسته بودم دقیق یادم نمیاد و مطمعن نیستم ولی یه آدمی دیدم که نصف صورتش سفید ونصف دیکش سیاه. ترس بدنم رو پر کرده بود به هرکی درمورد اون آدم عجيب غریب میگفتم باور نمی‌کرد،حتی مسخرم هم می‌کردند و اسم دیوانه رو برام میزاشتن تا رسید به امروز من کیم ستی هستم خوانواده ام رو وقتی شیش سالم بودتو تصادف از دست دادم و الان هم به سن۱۸ سالگی رسیدم امروز بهترین رو روزه منه چون میتونم از یتیم خونه کوفتی برم ولی دلم برای دوستام تنگ میشه چه میشه کرد میتونم گاهی وقت ها بهشون سر بزنم یا وقتی اون ها هم از یتیم خونه بیرون اومدن ببینم. همزمان با راه رفتن درحال فکر کردن بودم که...پارت بعد 5لایکundefined

۱۵:۴۲

thumnail
#شب_و_روزچپتر.2 در حال فکر کردن بودم که یاد این افتادم که کجا بخواب کجا کار کنم همه جای شهر رو برای کشتن کار بودم که چشمم به یه خراب شده که وسایل عتیقه میفروخت افتاد، رفتم داخل ولی کسی نبود گفتم:《ببخشید کسی اینجا هست》.یهو دیدم یه پیرمرد گفت:《اینجام》._کجا_پشت بوم من که از طرفی ترسیده بودم از پله ها بالا رفتم...پارت بعد 3لایک چون کم بود.undefined

۱۱:۲۱

thumnail
#شب_و_روزچپتر.3از پله ها بالا رفتم ،پیر مرد را دیدم که در قالیچه ی سبز نشسته بود از او درخواست کار کردم گرفتم و خودم رو معرفی کردم و به او گفتم که از یتیم خانه تازه امروز بیرون آمده ام پیر مرد با شوق گفت:《حتما میتونی اینجا کار کنی ایجا هم میتونی بخوابی》درونم از هیجان خشک شده بود نمیدونستم چیکار کنم.پیر مرد گفت:《برو تا مشتری نیومده》_چشم حتماراستش با دیدن عتیقه فروشی کثیف دست به کار شدم.از کتابخونه گرفته تا ظرف های قدیمی وسط کار مشتری خوشتیب وارد مغازه شد توی اولین نگاه عاشقش شدم.با تعجب گفت:《ببخشید خانم زیبا کتاب قدیمی دارید.》_ب..ب..ل.ه_چه خوب میشه اسمتون رو بپرسم._م.ن؟!_مگه غیر از شما کسی اینجاست؟¿_هههه نه ، خب اسم من ستی هستش ، کیم ستی_خوشبختم از دیدنتون منم مین هو هستم _خوشبختم. خببب چند تا کتاب داریم.اون مرد که اسمش مین هو بود. دم به دیقه به من نگاه می‌کرد، از خوشحالی توی دلم گفتم:《نکنه اون هم منو دوست داره،نهنهنه آخه کی منه یتیم رو دوست داشته باشهحدودنیم ساعت طول کشید مرد کتاب مورد علاقه ی خودش رو پیدا کنه ، کتابی که انتخاب کرده بود اسمش دختر سیاه و سفید بود.یاده خاطره بچگی خودم افتادم که از پنجره یتیم خونه اون دختر رو دیدم با تعجب به اون نگاه کردم.مین هو گفت:《چیزی شده،این کتاب شماست باشه میزارم جاش》_نهههه فقط_این دختر آشناست _undefinedچی_منم اون دختر رو دیدم، وقتی این کتاب به چشمم افتاد، با تعجب نگاه کردم شاید تو هم به خاطر همین مسخره شدی._ا.......ره......قسمت بعد 6لایک.

۱۲:۴۳

ArtundefinedButefulundefinedFor GoodundefinedMalekundefinedCim setyundefinedLikeundefinedhttps://ble.ir/vlhaks undefined️JOIN

۱۵:۳۱

اگه میخواین جویین شینundefined

۱۵:۳۱

های ادمین جدیدمـــــundefinedundefined
منو میتونید با #deliبشناسید🐇🍓
کلی رومان توراههundefinedundefined

۲۰:۳۴

Roman Land🖤✨️
پارت ① #میا.در.زندان میا یک روز در اوتاقش تمرین گیتار میکرد که ناگهان پدر بزرگش میاید داخل اتاقش و سعی میکنه بهش تجاundefinedوز کنه اما میا هلش میده به سمت دیوار و گردن پدر بزگش به یک میخ و پاره میشه و میمیره. میا به جرم قتل به زندان میندازن..... پارت دو خیلی طولانی تره 5لایک دیگه پارت دو #بدگرل
قبلا هشتگم بدگرل بود و رمان میا رو مینوشتم اگه بخواید ادامشو میزارمundefinedundefined
#deli

۲۰:۳۶

#کورالین
undefinedاین داستان براساس واقیعت ساخته شده با کمی جزئیاتundefined
part①
سلام من کورالینم میخوام داستان زندگیمو براتون تعریف کنم از جایی که یادم میاد....
یک روز بارانی در نروژ بود صدای بارون خیلی آرامش بخش بود پدرم می‌خواست شام درست کنه ولی هیچ چیزی برای خوردن نداشتیم پدرم یک لباس زرد و یک شلوار جین پوشید و سوار ماشین شد و به سمت فروشگاه حرکت کرد.
پدرم در حال برگشت بود که ناگهان به یک دختر بچه ی تقریباً ۱۰ سال سن برخورد می‌کنه. پدرم دختر بچه رو زیرمیگره و تقریبا دختر بچه نصف بدنش مثل بمب ترکیده بود.
همون لحظه بود که مادر دختر بچه از خونه اومد بیرون و جیغ بلندی کشید
مردم تازه فهمیدند چه اتفاقی افتاده است...
پدرم فرار می‌کنه اما زنگ میزنن به پلیس و یکی از اون آدما که زنگ زده بود به پلیس شماره پلاک ماشین پدرم رو توی یک دفترچه آبی رنگ کوچک مینویسه..
پدرم به خونه میاد و حرفی از این قضیه نمی‌زنه که ناگهان در خونه رو زدن، پدرم رفت تا در رو باز کنه و وقتی درو باز کرد با صحنه عجیبی روبرو شد
چند پلیس دور و بر خونه رو محارسه کرده بودند یکی از اون پلیس‌ها که درو زده بود به پدرم گفت که شما به جرم قتل رز جوئل(اسم دختر بچه) بازداشت هستید.
همه همسایه ها دور خونمون جمع شده بودن و پچ پچ میکردن.
پلیس دست پدرم رو دستبند زد و به زور پدرم رو به بازداشتگاه بردند......
پارت بعد 5لایکundefinedundefined

۸:۳۱

thumnail
#شب_و_روزچپتر.4مین هو:《وقتی بچه بودم این زنه رو دیدم وقتی میخواستم به مامانم نشون بدم اون محو شد.》بیا کتابو بخونیم.
_موافقم،اینم شماره ی منundefinedسانسورundefinedشماره
بعد تموم شدن کارم بهت زنگ میزنم
-ممممم ..باشهبعد رفتم مین هوتوی دلم:چطوری؟، چرا؟undefinedمن حتی اون مرد رو نمیشناسم چرا باهاش قرار گزاشتم.قسمت بعد ۶لایک

۸:۴۲

thumnail
#شب_و_روزچپتر.4اظطراب دارم کارم تموم شد بهش زنگ بزنم؟بهتره زنگ بزنم.اُه نفس عمیق بکش و زنگ بزندرحال زنگ زدن.دید،دید مین هو:الوس.لام من کیم ستی هستم
_اُ سلام کارت تموم شد؟
_خب اره
پس بیا کافه ی نزدیک کارت
_کافیه ی شب های سرد_ارهقسمت بعد ۳لایک

۷:۲۲

thumnail
#شب_و_روزچپتر.5دیگه دارم نزدیکه کافه میشم برام خیلی جالب بود که کسی مثل من اون آدم... آدم!چرا گفتم آدم اون یه هیولا یا شاید هم آدم فضایی یا حتی خیلی چیز های دیگه باشه،در هر صورت جالب بود که اون یا حتی کسایه دیگه اونو دیدن.رسیدن کافه مین هو رو اونور کافه روی یه صندلی قدیمی دیدم وقتی رفتم داخل کافه مین هو بلند شد و گفت:《سلام.》_سلام_بیا بشین کتاب رو روی میز دیدم معلوم بود که بازش نکرده و منتظره من بوده، نشستم روی صندلی، همین که نشستم بدون اینکه چیزی سفارش بدیم کتاب رو باز کرد.با شدت ترس گفتم:_وای خدای من _این دیگه چیهقسمت بعد ۴ لایک

۱۷:۲۱

#شب_و_روزچپتر.6خیلی عجیب بود چند تا دختر بچه بود که صورت نداشتن خیلی ترسناک بودن.

۹:۴۳