بازارسال شده از
♕
[های کیوتم] ↝♕ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♕[چالش داریمـ] ↝♕ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♕[سعی کن ببری] ↝♕ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♕[جایزه برنده میفهمه ]↝♕ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♕[توسط ادمین زهرا]♕ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♕[ظرفیت سریع شروع میشه دیگه هر چقدر شد ]↝ ♕ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♕[ایدی برا کیوتام]↝ ♕ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ@izahra
[های کیوتم] ↝♕ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♕[چالش داریمـ] ↝♕ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♕[سعی کن ببری] ↝♕ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♕[جایزه برنده میفهمه ]↝♕ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♕[توسط ادمین زهرا]♕ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♕[ظرفیت سریع شروع میشه دیگه هر چقدر شد ]↝ ♕ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♕[ایدی برا کیوتام]↝ ♕ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ@izahra۸:۱۸
بازارسال شده از
چالش داریمنوع : راندیتعداد راند : 5 راند + فینالتعداد نفرات : نامحدودتوسط : #ادمین_دینا به آیدی زیر اسم بدین :@Dina_2021۱۰:۱۸
بازارسال شده از
سلام
میخوام رمان بزارم
Modir
میخوام رمان بزارم
Modir
۱۸:۲۷
بازارسال شده از
لایکا بالا ۷۰ بره پاکت داریم
به مناسبت ۴۵۰۰تاییمون
به مناسبت ۴۵۰۰تاییمون
۷:۱۵
بازارسال شده از
اماده پاکت هدیه ۱۰۰۰نفری
ble.ir/join/ODllNjhkZD
ble.ir/join/ODllNjhkZD
۷:۴۹
بازارسال شده از
پرتاب پاکت هدیه
ble.ir/join/ODllNjhkZD
ble.ir/join/ODllNjhkZD
۷:۵۹
بازارسال شده از
در رفاقت فقط مـــادر برنده شد
چون شیـری که داد
پس نگرفت..
زیبـاترین گـل دنیـا
تو هستی مــادر
خوشبو ترین گل دنیـا
تو هستی مـادر
زیباترین روز سال
روز توست مادر
عطر تمام گلــها
تقدیم به تو مــادر
پیشاپیش روز مادر مبارک
#مدیریت_چالشخاص_رویای_تاریکی❤️
ble.ir/join/OWM3YjZlY2
مـــادر برنده شدچون شیـری که داد
پس نگرفت..
زیبـاترین گـل دنیـا
تو هستی مــادر
خوشبو ترین گل دنیـا
تو هستی مـادر
زیباترین روز سال
روز توست مادر
عطر تمام گلـ
ـها تقدیم به تو مـ
ـادر پیشاپیش روز مادر مبارک#مدیریت_چالشخاص_رویای_تاریکی❤️
ble.ir/join/OWM3YjZlY2
۱۷:۳۳
بازارسال شده از
سری تکون داد و گفت : خوشبختم و نگاهی از سر تا پام بهم انداخت و گفت : اینجا
جای مناسبی نیست برای حرف زدن بهتره بریم جای دیگه...
با کمی استرس گفتم : کجا بریم !؟ آخه من زود باید برم یعنی تایم مدرسه که تموم
بشه باید برم خونه...
نگاهی به ساعت مچیش انداخت و گفت : سه ساعت تا اتمام مدرسه مونده تا اون
موقع میرسونمت همینجا خوبه؟
نمیدونم چرا مخالفت نکردم چرا مثل یه بره دنبالش راه افتادم تا به ماشینش رسیدیم
...
در عقب رو باز کردم که دستشو گذاشت روی در و گفت : جلو بشین اینجوری که
نمیشه مگه رانندتم ؟
با خجالت لبامو گاز گرفتم و در جلو رو باز کردم و نشستم..
وقتی حرکت کرد تازه فهمیدم چه غلطی کردم خودمو لعنت میفرستادم برای این
حماقت...
کم کم از محوطه مدرسمون دور شدیم و به سمت پایین شهر رفت..
نگاهی بهش انداختم و گفتم : کجا میریم ؟
لبخند موزی زد و گفت : یه جای خوب که هم به تو خوش بگذره هم به من...
منظورشو نمیفهمیدم.
نمیفهمیدم چی میگه فقط توی دلم صلوات میفرستادم و آیت الکرسی می خوندم..
تقریبانیم ساعت بعد پیچید توی یه کوچه ی تنگ و ماشین رو وسط کوچه گوشه ی
دیوار پارک کرد و گفت : پیاده شو..
با اینکه قلبم تو دهنم میزد ولی پیاده شدم و دنبالش راه افتادم با رسیدن جلوی یه در
کوچیک و رنگ و رو رفته با وحشت گفتم : اینجا خونه ی کیه؟؟من نمیام تو..
درو با کلید باز کرد و گفت : چته دختر فقط میخوایم با هم حرف بزنیم و دستشو گذاشت پشتمو تقریبا هولم داد توی حیاط
بدو برو تو کانال بقیه رمان رو بخون
https://ble.ir/httpsbleirhadilo
جای مناسبی نیست برای حرف زدن بهتره بریم جای دیگه...
با کمی استرس گفتم : کجا بریم !؟ آخه من زود باید برم یعنی تایم مدرسه که تموم
بشه باید برم خونه...
نگاهی به ساعت مچیش انداخت و گفت : سه ساعت تا اتمام مدرسه مونده تا اون
موقع میرسونمت همینجا خوبه؟
نمیدونم چرا مخالفت نکردم چرا مثل یه بره دنبالش راه افتادم تا به ماشینش رسیدیم
...
در عقب رو باز کردم که دستشو گذاشت روی در و گفت : جلو بشین اینجوری که
نمیشه مگه رانندتم ؟
با خجالت لبامو گاز گرفتم و در جلو رو باز کردم و نشستم..
وقتی حرکت کرد تازه فهمیدم چه غلطی کردم خودمو لعنت میفرستادم برای این
حماقت...
کم کم از محوطه مدرسمون دور شدیم و به سمت پایین شهر رفت..
نگاهی بهش انداختم و گفتم : کجا میریم ؟
لبخند موزی زد و گفت : یه جای خوب که هم به تو خوش بگذره هم به من...
منظورشو نمیفهمیدم.
نمیفهمیدم چی میگه فقط توی دلم صلوات میفرستادم و آیت الکرسی می خوندم..
تقریبانیم ساعت بعد پیچید توی یه کوچه ی تنگ و ماشین رو وسط کوچه گوشه ی
دیوار پارک کرد و گفت : پیاده شو..
با اینکه قلبم تو دهنم میزد ولی پیاده شدم و دنبالش راه افتادم با رسیدن جلوی یه در
کوچیک و رنگ و رو رفته با وحشت گفتم : اینجا خونه ی کیه؟؟من نمیام تو..
درو با کلید باز کرد و گفت : چته دختر فقط میخوایم با هم حرف بزنیم و دستشو گذاشت پشتمو تقریبا هولم داد توی حیاط
بدو برو تو کانال بقیه رمان رو بخون
https://ble.ir/httpsbleirhadilo
۱۰:۲۶
بازارسال شده از
کیوتم حنانهشماره ی شرکت کننده:³سین کن برنده شوسین خریدنی هم داریم۱۴:۴۸
بازارسال شده از
کیوتم حنانهشماره ی شرکت کننده:³سین کن برنده شوسین خریدنی هم داریم۱۶:۴۳
بازارسال شده از
کیوتم حنانهشماره ی شرکت کننده:³سین کن برنده شوسین خریدنی هم داریم۲۰:۱۷