ا

اطلاعات عمومی روان شناختی

۱۶۷عضو
مرض راضی کردن!
■یک نفر از شما درخواست یک لطف کوچک کرده است. چقدر پیش می‌آید که بدون ذره‌ای تامل بله بگویید؟ چقدر پیش می‌آید که جواب رد بدهید؟ چقدر پیش می‌آید که بعداً به خاطر آن بله خودتان را سرزنش کنید و چقدر پیش می‌آید که از نه گفتن پشیمان شوید؟
□وقتی که چند سال قبل آمار خودم را در پاسخ به این سئوال‌ها جمع می‌زدم، متوجه شدم که خیلی زیاد پیش می‌آید که پاسخی مثبت بدهم. کارهای کوچکی که غالباً هم زمان بیشتری از تصور اولیه‌ام صرف آنها می‌کردم، ولی آخر به نتایجی می رسیدم که به شکلی محسوس، کم‌فایده‌تر از انتظارم بود. نیّتم این بود که به طرف مقابلم لطفی کرده باشم اما دست آخر به خودم لطمه می‌زدم.
●این "مرضِ راضی کردن" از کجا می‌آید؟در دهه پنجاه میلادی زیست‌شناسان سعی کردند تا متوجه شوند که چرا حیواناتی که حتی باهم رابطه خونی ندارند با یکدیگر همکاری می‌کنند. مثلاً چرا شامپانزه ها گوشت خود را با شامپانزه‌های دیگر قسمت می کنند؟
○وقتی صحبت از حیواناتی باشد که باهم رابطه خونی دارند پاسخ مشخص است: بخش زیادی از ژن‌هایشان با هم مشترک است. این تعامل به حفظ این خزانه‌ی ژنی مشترک کمک می‌کند، حتی اگر به آن معنی باشد که برخی افرادِ خاص متضرر شوند، حتی اگر به معنی از دست رفتن جان‌شان باشد. اما چرا حیواناتی که با یکدیگر رابطه خونی ندارند باید این ریسک را بپذیرند؟ جواب آن در ریاضیات و به طور مشخص در نظریه‌ی بازی‌ها نهفته است.
■رابرت اکسلراد، دانشمند علوم سیاسی آمریکایی، اسم "معامله به مثل" را روی آن گذاشته است. یک استراتژی ساده که از چنین دستورالعمل هایی تشکیل شده است:در ابتدا با حریفت همکاری کن. بعد در ادامه‌ی بازی رفتار حریفت را تقلید کن. پس اگر بعد از اولین حرکتم، حریفم با من همکاری کند، من هم همکاری خواهم کرد. اما اگر حریف همکاری نکند و از من سوء استفاده کند دیگر با او همکاری نخواهم کرد.
□عمل متقابل فقط در بین حیواناتی رخ می‌دهد که دارای حافظه بلندمدت هستند. یک شامپانزه تنها در صورتی می‌تواند با موفقیت این استراتژی را به کار بگیرد که بتواند به خاطر بیاورد آیا یک عضو دیگر گروه قبلاً با او غذایش را قسمت کرده یا نه. تنها معدودی از گونه‌های بسیار پیشرفته‌ی جانوری هستند که قابلیّت به خاطرسپاری دارند. البته این تفکّر استراتژیک در شامپانزه‌ها به صورت خودآگاه نیست بلکه تکامل، این رفتار را در آنها نهادینه کرده است. از آنجا که ما انسان‌ها صرفاً یک گونه‌ی بسیار پیشرفته از حیوانات هستیم، این میل به عمل متقابل در ما هم وجود دارد.
●استراتژی معامله به مثل، همان چیزی است که اقتصاد جهانی را سرپا نگه داشته است. ما هر روز با ده‌ها نفر که با آنها نسبتی نداریم و خیلی‌هایشان آن طرف دنیا هستند همکاری می‌کنیم و از این کار سود زیادی برده ایم.اما مراقب باشید! عمل متقابل، خطرات بالقوه خودش را دارد. اگر کسی کار خوبی در حق‌تان بکند، احساس وظیفه می‌کنید که مثلاً با انجام یک لطف در حقش آن را جبران کنید. به این ترتیب شما اجازه می دهید که زمام‌تان دست دیگران بیفتد. به علاوه، یک خطر دیگر و بسیار بزرگتر در کمین شماست: استراتژی معامله به مثل با اولین حرکت شروع می شود؛ با یک اعتماد بدون پیش زمینه یک بله‌ی خودجوش در همان گام اول.
○از قضا در بسیاری از موارد این دقیقاً همان چیزی است که بعدها حسرتش را می‌خوریم. به محض اینکه این بله‌ی خودجوش از دهان ما بیرون می‌پرد، عادت داریم که برایش توجیه بتراشیم. سعی می‌کنیم دلایل محکمی برای انجام دادن آن کار پیدا کنیم، ولی به زمانی که برای انجام آن نیاز داریم بی‌توجه هستیم. ما برای دلیل‌های‌مان بیشتر از زمان ارزش قائل‌ایم و این یک خطا در فرایند استدلال است؛ چرا که تعداد دلایل نامحدود است ولی زمان، بی‌تردید محدودیت دارد.
■از زمانی که متوجه شدم این موافقت خودجوش، یک واکنش ریشه‌دار زیستی است، از پاسخ منفی ۵ ثانیه‌ای "چارلی مانگر" به عنوان یک ضد تاکتیک استفاده کرده‌ام: "اگر در ۹۰ درصد موارد هم نه بگویید، چیز زیادی را از دست نداده‌اید." اگر کسی از من درخواست لطفی بکند قبل از اینکه تصمیم خود را بگیرم، دقیقاً ۵ ثانیه روی آن تامل می‌کنم و اکثراً جوابم منفی است. ترجیح می‌دهم که به طور منظم بیشتر درخواست‌ها را رد کنم و محبوبیتم را به خطر بیندازم تا اینکه روش معکوس را در پیش بگیرم.
●دو هزار سال قبل، سنکا، فیلسوف رومی نوشت: "همه آنهایی که شما را به خودشان فرا‌می‌خوانند، شما را از خودتان باز می دارند!" پس به پاسخ منفی ۵ ثانیه‌ای یک فرصت آزمایشی بدهید. این یکی از بهترین قاعده‌های سرانگشتی برای زندگی خوب است.منبع: هنر خوب زندگی کردن، رولف دوبلی

۱۹:۲۲

آزمایش استنفورد: تاثیر نقش بر رفتار
■آزمایش استنفورد یکی از معروف‌ترین و خطرناکترین آزمایش‌ های روان‌شناسی است که تاکنون با انجام رسیده است. در این آزمایش که به سرپرستی دکتر زیمباردو در دانشگاه استنفورد در سال ۱۹۷۱ انجام شد تعدادی دانشجوی کاملا سالم از نظر روانی و جسمی که یکدیگر را نمی‌شناختند پذیرفته بودند که برای این آزمایش نقش‌ زندانی و زندانبان را بازی کنند.
□زیمباردو با ادارهٔ پلیس صحبت کرده بود تا در این آزمایش با وی همکاری کنند. با انداختن شیر یا خط ۱۲ نفر از دانشجویان زندانبان و ۱۲ نفر زندانی شدند. روز قبل از آزمایش جلسه ای توجیهی برای زندانبان‌ها گذاشته شد و به آنها گفتند که هر طور بخواهند می‌توانند زندان را اداره کنند اما حق استفاده از تنبیه بدنی را به هیچ شکلی ندارند.
●مانند روال طبیعی زندانی ‌ها در خانه ‌هـای خود در نقاط مختلف نشسته بودند که یک ماشین پلیس جلوی خانه پارک کرد و ماموران به آنها دستنبند زدند، بازرسی بدنی کردند، عکس گرفتند، انگشت نگاری شدند، لباس زندانی به آنها داده شد و یک زنجیر به پای هرکدام بستند تا یادشان نرود که زندانی هستند و آنها را داخل سلول‌ انداختند!
○روز اول اتفاق خاصی نیفتاد، روز دوم زندانی‌ها به کیفیت پایین غذا معترض شدند، آنها با تخت خواب‌های خود درب سلول را مسدود کردند و از بیرون آمدن امتناع کردند و کارهایی که نگهبانان به آنها می‌گفتند انجام نمی‌دادند. نگهبانان به این نتیجه رسیدند که برای برقراری نظم به تعداد بیشتری نگهبان نیاز دارند و تعدادی نگهبان که در شیفت‌های دیگر کار می‌کردند خود داوطلب شدند برای مهار شورش کمک کنند. آنها بدون اجازۀ محققان با کپسول‌های آتش نشانی به زندانیان حمله کردند و موفق به سرکوب شورش شدند و متوجه شدند که با خشونت بیشتر به راحتی می‌توانند زندانیان و محیط زندان را کنترل کنند.
■نگهبانان زندانی‌ها را با شماره‌هایی صدا میکردند که روی لباس‌شان دوخته شده بود و آنها را مجبور می‌کردند که شمارهٔ خود را تکرار کنند تا با این کار این ایده در زندانیان تقویت گردد که هـویـت جدیدشان یک عدد است. اما خیلی زود نگهبان ‌ها از این شماره‌ها به عنوان روشی برای اذیت کردن زندانیان استفاده کردند و هنگامی که در شمردن اعداد دچار اشتباه میشدند آنها را با کلاغ پر و بشین و پاشو تنبیه می‌کردند.
□تشک کالایی بسیار ارزشمند برای زندانی‌ها محسوب می‌شد. به همین دلیل نگهبانان برای تحقیر کردن آنها تشک‌هایشان را می‌گرفتند و زندانی‌ها مجبور می‌شدند که روی کف سیمانی بخوابند. اوضاع بهداشتی هنگامی بد شد که نگهبانان به بعضی زندانی ها اجازه ندادند برای ادرار و دفع از دستشویی‌ها استفاده کنند.
●با رسیدن آزمایش به روز ششم تمام نگهبانان به طرز فزاینده‌ای خشن و بیرحم شده بودند طوری که محققان به این نتیجه رسیدند که آنها در حال نشان دادن تمایلات سادیسمی واقعی از خودشان هستند و کاملا از تخریب روحی زندانیان لذت میبرند و به همین دلیل آزمایش را متوقف کردند.
○زیمباردو می‌گوید جالب‌ترین نکته در این آزمایش آن بود که زندانی‌ها نقش خود را «درونی سازی» کرده بودند یعنی با اینکه می‌توانستند از آزمایش خارج شوند اما هیچکدام آزمایش را ترک نکردند. آنها برای ادامه دادن به آن شرایط جهنمی هیچ دلیلی نداشتند با این حال به آن ادامه دادند زیرا آنها از درون، هویت زندانی را پذیرفته بودند و خودشان را یک زندانی‌ حقیقی می‌پنداشتند. ■آزمایش زندان استنفورد فقط برای رفتار شناسی زندان‌بانان نیست بلکه یک نهیب علمی و اخلاقی به همۀ انسان‌هاست، به همۀ ما ... در این آزمایش زندانبانان بجز کتک زدن هیچ منعی نداشتند و در حالی که واقعاً زندان بان نبودند اندک اندک در نقش فرو رفتند و رفتارهای مبتنی بر سادیسم از خود بروز دادند به طوری که زندانیانی که آنها هم زندانی واقعی نبودند دچار ناراحتی جدی شدند.□اغلب ما هم در زندگی در جایی مثل محیط کار تحت امر یک رییس هستیم اما در جایی دیگر مثل محیط خانه در موضع قدرت قرار داریم پس نباید فراموش کنیم به هر اندازه‌ای که در موضع قدرت قرار گرفتیم به همان اندازه هم باید مراقب باشیم تا مصداقی از زندانبانان استنفورد نباشیم.

۱۹:۳۵

یک روز خوب خواهد آمد؟
💐ما یک همسایه داریم که سد‌ه‌ی اول زندگی را تقریبا رد کرده و افتاده توی سراشیبی سده‌ی دوم. یک خانه دو نبش آفتاب‌گیر بزرگ دارد با یک ماشین اسپورت سیاه که قیمتش با قیمت خانه من برابر است. پشت ماشینش یک برچسب زده و نوشته که "اِ گود دِی ویل کام". دقیقا همان جمله‌ای که من معادل فارسی‌اش را قاب کرده‌ام و زده‌ام به دیوار اتاق کارم "یک روز خوب می‌آید".
💐من تازه امروز صبح برچسب پشت ماشین مرد همسایه را دیدم. بابت همین، وقتی رسیدم سر کار تابلوی خودم را پائین آوردم، نوشته را کشیدم بیرون و پاره‌اش کردم و انداختم توی سطل و به جای آن عکس یک زرافه دراز را گذاشتم که مشغول خوردن برگ‌های بلندترین درخت آفریقا است. حالا هم نشسته‌ام روی صندلی و به عکس زرافه نگاه می‌کنم. گمان کنم امروز بزرگ‌ترین درس زندگی‌ام را گرفته‌ام.
💐دیدن برچسب مشترک من و آقای همسایه، فقط یک نتیجه‌ی منطقی به من می‌دهد. این‌که یک روز خوب هیچ‌وقت قرار نیست بیاید. بلکه خوب‌ترین روز ممکن همین امروز است.
💐سال اول دانشگاه که بودیم، یک استاد داشتیم که ریاضیات پایه درس می‌داد. دکتر شجاعی. سبیل داشت و همیشه از بالای عینک آدم را طوری نگاه می‌کرد که آدم...
💐هر جلسه هم دو سه نفر قربانی مجبور بودند بروند پای تخته و مساله حل کنند. یک بار هم من قربانی شدم. یک مساله نوشت ... شروع کردم به حل کردن. در واقع شروع کردم به ادای حل کردن را درآوردن. یک جایی وسط کار انتگرال‌ها و مشتق‌ها گره خورد به هم. خودم و شجاعی با هم گیج شدیم. وسط گیجی، گفت هر وقت گیج شدی، دو قدم از تخته فاصله بگیر و کل صورت مساله را از دور نگاه کن.
💐هر چی خواستم پاراگراف اول و دوم را وصل کنم به هم و یک نتیجه‌ی سازنده برای خودم بگیرم نشد. به جهنم که نشد. امروز من با دیدن برچسب پشت ماشین مرد همسایه یاد شجاعی افتادم و مجبور شدم دو قدم از دیواری که قاب عکس روی آن بود فاصله بگیرم و از دور آن را نگاه کنم. "یک روز خوب می‌آید". هر چه بیشتر نگاهش کردم بیشتر به نظرم بی‌معنی می‌آمد.
💐در کدام مقطع تاریخ پنج هزار سال گذشته بوده که یک روز خوب آمده است؟ اصلا تعریف روز خوب چی هست؟ مثلا یک روز بیدار می‌شویم و می‌بینیم دیگر رهبران جهان به هم دندان نشان نمی‌دهند؟ یا همه‌ی بیماری‌ها ریشه‌کن شده‌اند. یا کسانی که رفته‌اند برمی‌گردند؟ یا انسان، انسان می‌شود؟ یا یکی از بالا داد می‌زند که "کات، بچه‌ها خسته نباشید"؟ نه. هیچ کدام.
💐وقتی توی پنج هزار سال گذشته هیچ روز خوبی نیامده است، حالا هم قرار نیست بیاید. در واقع درستش این است روز خوب همین است که دارم. چه دوستش داشته باشم و چه از آن بدم بیاید. گمان کنم امروز جهان‌بینی من کن‌فیکون شده است. وقتی همسایه‌ی من بعد از صد سال روز خوب را ندیده است، من هم چیزی با آن تعریف نخواهم دید.
💐این‌ها را بنویسم تا بماند برای خودم. باید عادت کنم به این‌که همین روز‌ها را دوست داشته باشم. باور کنم که تعریف زندگی همین است. رنج است. شادی است. غم است. گریه است. خنده است. درهم، مثل صورت مساله‌های شجاعی. هیچ اتفاق بزرگی قرار نیست بیفتد و هیچ نوری از آسمان قرار نیست من را دگرگون کند. من همینم. هر چه باشد از این امید کاذبی که روز خوبی خواهد آمد، بهتر است.
روز خوب همین امروز است.

۱۹:۴۷

عشق چگونه متولد شد؟!
نشر: گاهنامه مدیر⬛پروفسور هلن فیشر مردم شناس و محقق در رفتارشناسی، از آغاز ماجرای با هم بودن انسانها می گوید تا بر اساس آگاهی انسان به جزئیات احساسی اش از طریق کارکردِ هورمونها برای تطبیق بشر با شرائط متغیر، قادر باشیم عاشقانه تر از نسل های گذشته زندگی کنیم.
⬜او معتقد است ماجرای عشق از زمانی اتفاق افتاد که روی دو پا راه رفتن اجداد بشر شروع شد. از وقتی که موجود ماده نتوانست نوزادش را بر روی پشتش حمل کند و مجبور شد نوزاد را در آغوش بگیرد. قضیه ایی که ماده و نوزادش را آسیب پذیرتر کرده بود و فقط مادر و فرزندانی که حمایت زوج نر را داشتند شانس بیشتری برای زنده ماندن پیدا می کردند. از آن پس برای حفظ بقا در شرایط جدید؛ سیستم های عصبی این شاخه از پستانداران به گونه ای شکل گرفت که احساس ماندن با جفت در مغزشان ماندگار شود و عشق متولد شد.
⚫مطالعات نشان داده مدت زمان این حس عاشقی معمولا بین هجده ماه تا سه سال بوده است یعنی زمانی که بین تولد تا راه رفتن نوزاد لازم است. مشاهده شده زنان قبیله ای در جنوب آفریقا هر چهار سال یک بار و هر بار از پدری جدید باردار می شده اند.
⚪آمارهای جامعه مدرن نشان می دهد که نیمی از جدایی های زوج ها در چهار سال اول زندگی مشترک اتفاق می افتد. یعنی به طور غریزی شورِ عشق مجنون وار دو سه سالی بیشتر نمی ماند.اگر بخواهیم یک رابطه را به طور کامل تجزیه و تحلیل کنیم می توان گفت در یک رابطه سه عنصر اصلی وجود دارد: شهوت، عشق و وابستگی عاطفی که هر چند لزومی ندارد این سه حتما با هم در یک رابطه وجود داشته باشند اما اغلب این اتفاق می افتد. شهوت به ایجاد رابطه جنسی و ارگاسم می انجامد، ارگاسم موجب افزایش هورمون هایی می شود که با خود افزایش عاطفه، وابستگی و احساس عشق را به همراه خواهد داشت.
⬛دانشمندان با مطالعه بر روی روابط جنسی گذرا و «یک شبه» دریافتند که حتی رابطه جنسی تفنّنی (بدون تعهد) نیز سیستم های مغزی را برای داشتن رابطه عاطفی، احساس وابستگی و عشق تحریک می کند. در یک پژوهش انجام شده توسط جاستین گارسیا (مردم شناس)، نیمی از کسانی که رابطه یک شبه داشته اند امیدوار بوده اند این رابطه ادامه پیدا کند و در یک سوم شان هم تبدیل به رابطه بلند مدت شده است.
⬜پژوهش های خانم هلن فیشر و تکیه اش بر ساخت و کار هورمون های افزاینده عاطفه (دوپامین، اکسی توزین و وازوپرسین) و بها دادن به قدرت تطبیق رفتارهای انسانی با زندگی همیشه متغیر، به ما این قابلیت را می دهد تا آگاهانه تر ناظر فرایند طبیعی عشق باشیم. شرایط اجتماعی امروزی باعث شده که انسان ها تمایل داشته باشند دیرتر ازدواج کنند، یا طلاق بگیرند و دوباره ازدواج کنند. سایت های اینترنتی برای قرار ملاقات، بنگاه های همسریابی، گروه های مشاوره و حمایتی بعد از طلاق، مشاوره و راه های موفقیت در ازدواج و کتاب های خودشناسی همگی به این قضایا دامن می زنند.
⚫خوب است بدانیم که دوپامین عامل عشق است و بنابراین باید مراقب این هورمون در بدن مان باشیم. یا متوجه باشیم داروهای ضدافسردگی که حاوی سرتونین هستند، موجب کاهش دوپامین می شوند. نسبت به بوسیدن ها سخاوتمندتر باشیم وقتی که بدانیم از نظر علمی، بوسیدن شریک زندگی، موجب کاهش کورتیزول (هورمون استرس) می شود. حتی یک شرکت تجاری ممکن است در آینده به این فکر بیفتد که بطری های اکسی توسین (هورمون عامل وابستگی و دوستی) را بسته بندی کند و بفروشد تا بشود انسان ها را وادار کرد با بو کردن این محلول احساس وابستگی و اعتماد کنند (چیزی که گذشتگان به آن اکسیر عشق می گفتند).⚪شاید بتوان گفت با توجه به آگاهی انسان به جزئیات احساسی ناشی از کارکرد هورمون ها، امکانات و داروهای جدید، افزایش طول عمر و شکستن تابوها و آزادی های فردی، انسان امروز در مقایسه با تمامی دوره های قبلی، بهترین شرایط لازم را برای رضایت از زندگی مشترکش دارد. شاید بشود گفت که زمانه، زمانه عاشق شدن است...🩷منبع:🩷 مجله مرد روز

۶:۰۱