۱۳:۲۵
۱۳:۲۵
۱۳:۲۵
پایان فعالیت#مالک
۱۳:۲۶
بچه ها اسمتون رو بگید تا سریع یه داستان برتون درست کنم که حامیم هم توش هست#مالک
۱۶:۴۵
@itsmylifeeeآیدی
۱۶:۴۶
بچه ها ۳ نفر اسمشون رو بهم دادن نیکابهارهستیولی داستان هاشون رو تو کانال نمیزارم اگه دوست دارین بزارم لایک کنید
۲۰:۴۴
استوری خشایار#مالک
۲۰:۵۰
بریم نمره به اکانت#مالک
۷:۰۴
PINTREST CHANEL💗✨
بچه ها ۳ نفر اسمشون رو بهم دادن نیکا بهار هستی ولی داستان هاشون رو تو کانال نمیزارم اگه دوست دارین بزارم لایک کنید
من داستان هاشون رو میزارم #مالک
۷:۰۵
حامیم رو به نیکا، که در میان جمعیت ایستاده بود و حمایتش را حس میکرد، گفت:
"نیکا، تو هم میدانی که همیشه باید احساسات واقعیمان را در موسیقی بگنجانیم. این آهنگ آغاز یک سفر است، سفری که ما را به یاد تمام دوستانی میاندازد که در کنارمان بودند و نیستند."
نیکا با نگرانی به حامیم نگاه کرد و گفت: "ما باید احساسات را به درستی منتقل کنیم. بیا قبل از شروع، کمی آوازخوانی کنیم تا همه با هم هماهنگ شویم."
جمعیت به آرامی با نیکا همصدا شدند و حامیم با لبخند ادامه داد: "بله، بیایید تا همه با هم این لحظه را جشن بگیریم و صدای ما به یاد زهرا به آسمان برسانیم!"
حامیم با انرژی بیشتری میکروفون را در دست گرفت و با صدایی پر از عشق گفت: "بیایید بگوییم که چه احساسی داریم از آن زمان تاکنون..."
سکوتی در جمع برقرار شد و همه منتظر بودند تا حامیم راز احساساتش را بگوید.
حالا نوبت شماست تا بگویید حامیم چه احساسی را با دیگران به اشتراک میگذارد!
داستان نیکا
"نیکا، تو هم میدانی که همیشه باید احساسات واقعیمان را در موسیقی بگنجانیم. این آهنگ آغاز یک سفر است، سفری که ما را به یاد تمام دوستانی میاندازد که در کنارمان بودند و نیستند."
نیکا با نگرانی به حامیم نگاه کرد و گفت: "ما باید احساسات را به درستی منتقل کنیم. بیا قبل از شروع، کمی آوازخوانی کنیم تا همه با هم هماهنگ شویم."
جمعیت به آرامی با نیکا همصدا شدند و حامیم با لبخند ادامه داد: "بله، بیایید تا همه با هم این لحظه را جشن بگیریم و صدای ما به یاد زهرا به آسمان برسانیم!"
حامیم با انرژی بیشتری میکروفون را در دست گرفت و با صدایی پر از عشق گفت: "بیایید بگوییم که چه احساسی داریم از آن زمان تاکنون..."
سکوتی در جمع برقرار شد و همه منتظر بودند تا حامیم راز احساساتش را بگوید.
حالا نوبت شماست تا بگویید حامیم چه احساسی را با دیگران به اشتراک میگذارد!
داستان نیکا
۷:۰۵
حامیم به سمت بهار، که در کنار نیکا ایستاده بود، نگاه کرد و گفت:
"بهار، تو همیشه مثل یک نسیم تازه در زندگیام بودهای. تو میدانی که چقدر عشق و غم در دل داریم و چگونه این احساسات میتوانند قابلیتی برای برخاستن باشند."
بهار با لبخندی ملایم جواب داد: "بله، حامیم. موسیقی ما را به هم نزدیک میکند و میتواند همه چیز را فراموش کنیم، حداقل برای یک لحظه."
حامیم سرش را تکان داد و ادامه داد: "درست است! آب و هوا میتواند تغییر کند اما عشق و دوستی همیشه باقی میماند. بیایید تا باد بهاری را با صداهای زیبایمان به آغوش بکشیم!"
جمعیت با هیجان به آهنگ مورد نظر نزدیک میشد و حامیم افزود: "حالا باید با هم این شعر را بخوانیم، هر یک از شما میتوانید احساسات خود را بگویید... بیایید با عشق و شوق شروع کنیم!"
در این لحظه، احساسات در جمعیت بالا گرفت و حامیم نگاهی مستقیم به بهار کرد و پرسید: "بهار، آیا تو دوست داری این آهنگ را با ما شروع کنی؟"
حالا نوبت شماست تا بگویید بهار چه جوابی به حامیم میدهد!
داستان بهار
"بهار، تو همیشه مثل یک نسیم تازه در زندگیام بودهای. تو میدانی که چقدر عشق و غم در دل داریم و چگونه این احساسات میتوانند قابلیتی برای برخاستن باشند."
بهار با لبخندی ملایم جواب داد: "بله، حامیم. موسیقی ما را به هم نزدیک میکند و میتواند همه چیز را فراموش کنیم، حداقل برای یک لحظه."
حامیم سرش را تکان داد و ادامه داد: "درست است! آب و هوا میتواند تغییر کند اما عشق و دوستی همیشه باقی میماند. بیایید تا باد بهاری را با صداهای زیبایمان به آغوش بکشیم!"
جمعیت با هیجان به آهنگ مورد نظر نزدیک میشد و حامیم افزود: "حالا باید با هم این شعر را بخوانیم، هر یک از شما میتوانید احساسات خود را بگویید... بیایید با عشق و شوق شروع کنیم!"
در این لحظه، احساسات در جمعیت بالا گرفت و حامیم نگاهی مستقیم به بهار کرد و پرسید: "بهار، آیا تو دوست داری این آهنگ را با ما شروع کنی؟"
حالا نوبت شماست تا بگویید بهار چه جوابی به حامیم میدهد!
داستان بهار
۷:۱۶
بهار با چشمان درخشانش به حامیم نگاه کرد و گفت:
"حامیم، من آمادهام. ولی قبل از اینکه شروع کنیم، باید هسی را به یاد بیاوریم، او هم همیشه در کنار ما بود. وقتی که آواز میخوانیم، مطمئنم که او هم ما را میشنود."
حامیم با چهرهای گرم و پر از احساس گفت: "دقیقاً! هستی عزیز ما یکی از نورهای زندگیامان بوده است. بیایید با هم به یاد او بخوانیم تا همواره در قلبهایمان زنده بماند."
جمعیت به سمت یکدیگر نزدیک شدند و با هم در افکارشان با همدلی و عشق یاد هستی کردند. حامیم میکروفون را به بهار داد و با صدای آرام گفت: "حالا، تو شروع کن؛ احساساتت را به اشتراک بگذار و ما با تو خواهیم بود."
بهار با دلی پر از احساس آغاز به گفتن کرد: "این آهنگ برای ما و یادهای هر یک از عزیزانمان است؛ برای این که هیچ چیزی را فراموش نکنیم..."
حامیم به جمعیت نگاه کرد و با تمجید پرسید: "آیا کسی هست که بخواهد احساساتش را اضافه کند؟"
حالا نوبت شماست تا بگویید چه کسی از میان جمعیت برای ابراز احساساتش پیشقدم میشود!
داستان هستی
"حامیم، من آمادهام. ولی قبل از اینکه شروع کنیم، باید هسی را به یاد بیاوریم، او هم همیشه در کنار ما بود. وقتی که آواز میخوانیم، مطمئنم که او هم ما را میشنود."
حامیم با چهرهای گرم و پر از احساس گفت: "دقیقاً! هستی عزیز ما یکی از نورهای زندگیامان بوده است. بیایید با هم به یاد او بخوانیم تا همواره در قلبهایمان زنده بماند."
جمعیت به سمت یکدیگر نزدیک شدند و با هم در افکارشان با همدلی و عشق یاد هستی کردند. حامیم میکروفون را به بهار داد و با صدای آرام گفت: "حالا، تو شروع کن؛ احساساتت را به اشتراک بگذار و ما با تو خواهیم بود."
بهار با دلی پر از احساس آغاز به گفتن کرد: "این آهنگ برای ما و یادهای هر یک از عزیزانمان است؛ برای این که هیچ چیزی را فراموش نکنیم..."
حامیم به جمعیت نگاه کرد و با تمجید پرسید: "آیا کسی هست که بخواهد احساساتش را اضافه کند؟"
حالا نوبت شماست تا بگویید چه کسی از میان جمعیت برای ابراز احساساتش پیشقدم میشود!
داستان هستی
۷:۱۷
ملیکا قدم به جلو گذاشت و با صدای آرام ولی پر از اعتماد به نفس گفت:
"من میخواهم احساساتم را به اشتراک بگذارم. هستی همیشه به ما یادآوری میکرد که زندگی چقدر زیبا و در عین حال شکننده است. او همیشه میگفت: 'هر لحظه را زندگی کنید و عشق را به دیگران هدیه دهید.'"
جمعیت با دقت به ملیکا گوش میدادند در حالی که او ادامه میداد: "به یاد او، ما وظیفه داریم که به یکدیگر عشق بورزیم و هر روز را جشن بگیریم. امروز، ما میتوانیم این کار را از طریق موسیقی انجام دهیم."
حامیم با چشمانش از ملیکا حمایت کرد و گفت: "این بسیار زیباست، ملیکا. عشق و یاد هستی میتواند ما را به یکدیگر وصل کند. بیایید این آهنگ را با هم بخوانیم و یاد او را زنده نگه داریم."
جمعیت با هم آواز خواندند و حامیم نگاهی به بهار کرد و گفت: "حالا که ملیکا احساساتش را گفت، آیا تو شعر را برایمان شروع خواهی کرد؟"
حالا نوبت شماست تا بگویید بهار چه جوابی به حامیم میدهد!
داستان ملیکا
"من میخواهم احساساتم را به اشتراک بگذارم. هستی همیشه به ما یادآوری میکرد که زندگی چقدر زیبا و در عین حال شکننده است. او همیشه میگفت: 'هر لحظه را زندگی کنید و عشق را به دیگران هدیه دهید.'"
جمعیت با دقت به ملیکا گوش میدادند در حالی که او ادامه میداد: "به یاد او، ما وظیفه داریم که به یکدیگر عشق بورزیم و هر روز را جشن بگیریم. امروز، ما میتوانیم این کار را از طریق موسیقی انجام دهیم."
حامیم با چشمانش از ملیکا حمایت کرد و گفت: "این بسیار زیباست، ملیکا. عشق و یاد هستی میتواند ما را به یکدیگر وصل کند. بیایید این آهنگ را با هم بخوانیم و یاد او را زنده نگه داریم."
جمعیت با هم آواز خواندند و حامیم نگاهی به بهار کرد و گفت: "حالا که ملیکا احساساتش را گفت، آیا تو شعر را برایمان شروع خواهی کرد؟"
حالا نوبت شماست تا بگویید بهار چه جوابی به حامیم میدهد!
داستان ملیکا
۹:۲۱
سلام ازم هر سوالی دوست دارید بپرسی هر چی دلتون میخواد به همتون جواب میدم آیدیم @tjjmo
۹:۵۱
۹:۵۴
بچه ها ازتون ناامید شدم #Mlika
۱۱:۲۵
PINTREST CHANEL💗✨
تصویر
بچه ها بپرسید
۱۳:۰۲
PINTREST CHANEL💗✨
تصویر
بچه ها ها ها
۸:۰۴
عیدتون مبارک بچه ها #Mlika
۹:۵۴