فاطمیه اول: از جمعه به مدت پنج شب
هیئت میثاق با شهدابرای ما امامصادقیا این هیئت یه هیئت مث بقیه هیئتا نیست. هیئت میثاق یادآور یه عهد تمدنسازه. یادآور همه آرمانها. به یاد همه روزهای خوب امام صادقی بودن.ble.ir/join/NmU0NjQ5OG
هیئت میثاق با شهدابرای ما امامصادقیا این هیئت یه هیئت مث بقیه هیئتا نیست. هیئت میثاق یادآور یه عهد تمدنسازه. یادآور همه آرمانها. به یاد همه روزهای خوب امام صادقی بودن.ble.ir/join/NmU0NjQ5OG
۱۶:۳۹
۱۶:۳۹
برای عضو شدن در #گروه دانشگاه امام صادق علیهالسلام (تأسیس در بله: ۱۳۹۵) بهble.ir/hdarvishi و برای عضو شدن در سایر گروهها به مدیران آنها پیام بدهید.
ble.ir/join/ZTk3NGIyNT قفسه ble.ir/join/YzdmYjk5ZT منبرble.ir/join/NzBiYmQwYT پاورقی ble.ir/join/NWYxMjBiNm یک پیشنهادble.ir/join/YWNmNTczMz با شهداble.ir/join/OTQ1NzE5Yz یه بیت شعرble.ir/join/MDM0YjUxND یه مسافرble.ir/join/NjgxZjU1Nj لجمن
خرید کتاب:b2n.ir/30kb
گروه دانشگاه در پیام رسان ایتا:eitaa.com/joinchat/1946615819C11176bba4c
۱۱:۳۹
سلطان نماز جماعت دانشگاه 
۱۹:۵۴
بازارسال شده از بسیجدانشجوییدانشگاهامامصادق(ع)
تجمع دانشجویی - مردمی در محکومیت جنایات امارات در سودان، یمن و غزه
کشتار مردم بیگناه، نابودی یک ملت و غارت یک سرزمین
۱۱:۲۹
خاطرات پل مدیریت
بوی خون غزه تا سودان تجمع دانشجویی - مردمی در محکومیت جنایات امارات در سودان، یمن و غزه کشتار مردم بیگناه، نابودی یک ملت و غارت یک سرزمین
زمان: دوشنبه، ۱۲ آبانماه - ساعت ۱۶
مکان: خیابان ایران زمین، مقابل سفارت امارات متحده عربی __
بسیجدانشجوییدانشگاهامامصادق(ع) سایت | بله | ایتا | تلگرام | اینستاگرام | ایکس
@BasijISU_ir
بالاخره این سفارت کنار دانشگاه هم به یک دردی خورد! 
۱۱:۳۰
سهشنبهها ساعت ۲۰
هیئت میثاق با شهدابرای ما امامصادقیا این هیئت یه هیئت مث بقیه هیئتا نیست. هیئت میثاق یادآور یه عهد تمدنسازه. یادآور همه آرمانها. به یاد همه روزهای خوب امام صادقی بودن. بفرمایید مجلس اهل بیت!ble.ir/join/NmU0NjQ5OG
هیئت میثاق با شهدابرای ما امامصادقیا این هیئت یه هیئت مث بقیه هیئتا نیست. هیئت میثاق یادآور یه عهد تمدنسازه. یادآور همه آرمانها. به یاد همه روزهای خوب امام صادقی بودن. بفرمایید مجلس اهل بیت!ble.ir/join/NmU0NjQ5OG
۱۳:۲۹
۱۳:۲۹
رحمتالله به عشاق اباعبدالله
۱۵:۳۲
۱۵:۳۲
خاطرات پل مدیریت
تصویر
مصاحبه ۱۱ سال قبل نشریه فتح با آقا رضای هیئت میثاق
شادی روح همه محبان اباعبدالله؛ همهیئتیهایی که دیگه بینمون نیستند از شهید مدافع حرم یدالله قاسم زاده و دانشمند شهید احمد حاتمی گرفته تا حاج حسین نکوفر و مهدی فلاحیان و ... به ویژه آقا رضا مهرداد صلواتی بفرستید
شادی روح همه محبان اباعبدالله؛ همهیئتیهایی که دیگه بینمون نیستند از شهید مدافع حرم یدالله قاسم زاده و دانشمند شهید احمد حاتمی گرفته تا حاج حسین نکوفر و مهدی فلاحیان و ... به ویژه آقا رضا مهرداد صلواتی بفرستید
۱۷:۲۱
خاطرات پل مدیریت
مصاحبه ۱۱ سال قبل نشریه فتح با آقا رضای هیئت میثاق شادی روح همه محبان اباعبدالله؛ همهیئتیهایی که دیگه بینمون نیستند از شهید مدافع حرم یدالله قاسم زاده و دانشمند شهید احمد حاتمی گرفته تا حاج حسین نکوفر و مهدی فلاحیان و ... به ویژه آقا رضا مهرداد صلواتی بفرستید
انا لله و انا الیه راجعونچند باری توفیق شد رفتم منزلشون برای روضه.یادمه که همشیرهشون ازشون نگهداری میکردند و تقریباً جلسهای از میثاق رو از دست نمیدادند.گویا بدو تولد هم سالم بودن اما تو دوران کودکی دچار بیماری میشن.با همون حالش سعی میکرد بین روضه دم بگیره و یاحسین بگه.خواهرشون میگفتند همیشه خداروشکر میکنه و فقط منتظر سهشنبههاست تا با ویلچر بیارمش هیئت دانشگاه.غفرالله له و لنا
روایت #وحید_نادری از مرحوم رضا مهرداد
روایت #وحید_نادری از مرحوم رضا مهرداد
۱۹:۰۷
۱۷:۰۹
ایرانم و استقامتم فاطمی استمراسم فاطمیه دوم هیئت میثاق با شهدا از یکشنبه به مدت سه شب
۶:۳۱
هر روز بعد از تحمل ملالت ساعات طولانی صندلیهای دانشگاه، شبها را – ولو برای یک ساعت – پیش هم سپری میکردیم؛ تا فارغ از دغدغههای دنیا، دلهایمان را به هم گرم کنیم. به بودنِ هم، به نگاههایی که ناخودآگاه خنده روی لبمان میآورد، و به حرفهایی که بیشتر بهانهای بود برای اینکه لحظهای بیشتر پیش هم بمانیم.
راستش، حس خوبی است که روزی، سنگ صبور یک «شهید» بوده باشی. به هیچچیز در دنیا افتخار نکنم، این مدال افتخار را تا ابد تو به سینهِ ما چسباندی آقای «شهید» سید امیرحسین تقوی. دیگر مثل قبل شعر «رفیقانم دعا خواندند و رفتند» برایم غریبه نیست؛ حال میفهمم چرا پدرانمان با شنیدن این بیت، عنان از کف میدادند و میشدند اسپندی روی آتش…
نمیدانم شبی چه شد که گذر حرفهایمان به کوی محبت اهلبیت (ع) افتاد. به اینکه هرکدام از ما با کدامیک از ذوات مقدسه بیشتر مانوسیم. من گفتم: «نمیدانم چرا، اما رگِ خوابِ من روضهٔ حضرت علیاصغر است. هر موقع مقابلم علیاصغر میخوانند، بیت اول نگذشته گونههایم تر میشود.»
او اما، با نگاهی که برق محبت یک پسربچه به مادر را مینمایاند، گفت: «من هیچ پناهی جز مادرم، حضرت زهرا ندارم. دریای رنج هم که باشم، به او میگویم من بچهام و شما مادر مایی؛ خودت دستی بهروی دلم بکش. این را میگویم و دیری نمیپاید تا خنکای نوازش مادرم را روی قلبم حس میکنم. در روضههای مادرم هم طور دیگری میسوزم و آب میشوم.»
راست میگفت؛ عنوان «ابنالزهرا» که برای خودش کنار گذاشته بود، هم ریشه در همین عشق به مادر سادات داشت. این حرف او همیشه در گوشم ماند. آن روزی که خبر دادند در آن حادثه پهلویش مجروح شده است، یاد این مکالمه افتادم. با خود گفتم: «آخر کار خودت را کردی… نوش جانت این قرب؛ عاشقی که شبیه معشوق شود، معلوم میشود راست میگوید. فقط اما نگرانم که مرا فراموش کنی… که آن هم از بچهٔ حضرت زهرا – که بین در و دیوار شیعیانش را فراموش نکرد – بسیار بعید است.»
حال، در این هفتهها که حال مادرت رو به راه نیست، این عشق را از تو به یادگار گرفتم. دیگر تو در همه روضههایی که برای مادرت در فاطمیه میخوانم حضور داری. در روضههایی که برای مادرِ مجروحت میخوانم، هیچگاه نخواهم گذاشت یادت در مصیبت مادرت خاموش شود. انگار در هر روضه، امیرحسینِ من کنارم ایستاده و هنوز هم با این زمزمه، شانههایش تکان میخورد…
«در وسط کوچه تو را میزدند…»
لطفاً برای شادی روح *شهید امیرحسین تقوی صلواتی هدیه کنید.
۱۶:۳۳
شاگرد چندم.mp3
۰۱:۱۴-۲.۸۶ مگابایت
۴:۰۸
خاطرات پل مدیریت
ایرانم و استقامتم فاطمی است مراسم فاطمیه دوم هیئت میثاق با شهدا از یکشنبه به مدت سه شب
"هیراد"
از پله های خروجی فرودگاه پایین می آمدم که برق کفش هاش و خط تیز اتوی کت و شلوارش توجهم را جلب کردنگاهی به او کردم؛دل است دیگر گاهی به حکم عشق فرمان صادر می کند.فرمان داد تعارف کن.شاید هم مسیر تو باشد...تعارف کن.گام صدایم را تنظیم کردم و خیلی محترمانه گفتم :جناب سلام علیکمبا تعجب سلام کرد.ادامه دادم؛اگر احیانا سمت سعادت آباد تشریف می برید،مسیر من هم سمت دانشگاه امام صادق هست.در خدمتتون باشم...تعجبش بیشتر شد. یک آخوند دارد به من تعارف می کند که بیا تا تو را برسونم.گفتم من سخنران هیات میثاق با شهدا هستم و دارم به اون سمت می رم.اگر شما هم مسیرتون سمت غرب هست در خدمتتون باشم.دیگر طاقت نیاورد و با لبخند ملیحی پرسید :مگر سخنران ها هم کسی را می رسونند؟! با محبتی که در سکوتم جاری کردم پاسخ دادم و گفتم :با افتخار...بفرمایید...در طول مسیر نه چندان دور فرودگاه تا سعادت آباد، کلمات باب گره خوردن دل ها رو گشودند وفهمیدم او هیات میثاق را می شناسد و اینکه سخنران هیأتی در آن سطح، به او تعارف کرده، برایش بسیار دلنشین بودنزدیک خانه اش که شدیم گفت:حاج آقا ممنونم...شما برويدمن هم امشب میایم.گفتم می تونید با خانواده هم بیایید.گفت: نه حاج آقا همسر من مدت هاست که به خاطر آلودگی هوا ز خانه خارج نشده؛اما من خودم میام.
پرده دومدفتر هیأت:چند تا از رفقا در معیت حاج آقای هدایت داخل دفتر هیأت گرم گفتگو بودند که...پسر بچه ای حدودا ۱۲ ساله اصرار دارد که حاج آقا را ببیند.نوجوان ها توی این سن اصرار کردن و راضی کردن رو خوب بلدند...خلاصه رفقای هیأت را راضی می کند و میاید دقیقا کنار پای حاج آقا، مودب زانو می زند و می نشیند.حاج آقا هم حال و احوال می کنند و می گن خب چطوری عمو جون؟؟؟سوالی از من داشتی؟می گه نه حاج آقا !بابام منو فرستاد بیام سلامش رو به شما برسونم.بابام خودش نتونست بیاد، من با مادرم اومدم.من پسر همون آقایی هستم که شما رسوندینش خونه...من "هیرادم"زووتر از دل حاج آقا چشمانش واکنش نشان دادند و برق چشمان پسرک به برق چشمان حاج آقا گره خورد.حاج آقا خیلی تحویلش گرفتننمی دانم ولی شاید اولین بارش بود که با یک روحانی همکلام شده بود.حاج خلیل نوروزی هم از همه جا بی خبر از راه رسید گلویی تازه کرد و نشست.دل است دیگر فرمان می دهد که پسرک را تحویل بگیر...اتفاقا پسرک آذری بود چند کلامی آذری باهم اختلاط کردند.حاج خلیل بعد از این که داستان را فهمیده بود می گفت :به دلم برات شد که او با او گرم بگیرم...
آری
صاحب خانه دل اوست...
او که محبتش پیر و جوان را اسیر خود کرده است.
راستی هیراد با مادرش به هیأت آمده بود.
همان مادری که مدتی بود که از خانه بیرون نیامده بود...
دل است دیگر
فرمان می دهد
هوای اینجا
فرق دارد !
صلی الله علیکِ یا فاطمة الزهرا
خادم الزهرا برادر سید علی حسینی
#فاطمیه_۱۴۴۷ #من_از_آن_روز_که_در_بند_توام_آزادم ____________________________هیئت میثاق با شهدا
Misaq.ir
@misaq_khodam
از پله های خروجی فرودگاه پایین می آمدم که برق کفش هاش و خط تیز اتوی کت و شلوارش توجهم را جلب کردنگاهی به او کردم؛دل است دیگر گاهی به حکم عشق فرمان صادر می کند.فرمان داد تعارف کن.شاید هم مسیر تو باشد...تعارف کن.گام صدایم را تنظیم کردم و خیلی محترمانه گفتم :جناب سلام علیکمبا تعجب سلام کرد.ادامه دادم؛اگر احیانا سمت سعادت آباد تشریف می برید،مسیر من هم سمت دانشگاه امام صادق هست.در خدمتتون باشم...تعجبش بیشتر شد. یک آخوند دارد به من تعارف می کند که بیا تا تو را برسونم.گفتم من سخنران هیات میثاق با شهدا هستم و دارم به اون سمت می رم.اگر شما هم مسیرتون سمت غرب هست در خدمتتون باشم.دیگر طاقت نیاورد و با لبخند ملیحی پرسید :مگر سخنران ها هم کسی را می رسونند؟! با محبتی که در سکوتم جاری کردم پاسخ دادم و گفتم :با افتخار...بفرمایید...در طول مسیر نه چندان دور فرودگاه تا سعادت آباد، کلمات باب گره خوردن دل ها رو گشودند وفهمیدم او هیات میثاق را می شناسد و اینکه سخنران هیأتی در آن سطح، به او تعارف کرده، برایش بسیار دلنشین بودنزدیک خانه اش که شدیم گفت:حاج آقا ممنونم...شما برويدمن هم امشب میایم.گفتم می تونید با خانواده هم بیایید.گفت: نه حاج آقا همسر من مدت هاست که به خاطر آلودگی هوا ز خانه خارج نشده؛اما من خودم میام.
پرده دومدفتر هیأت:چند تا از رفقا در معیت حاج آقای هدایت داخل دفتر هیأت گرم گفتگو بودند که...پسر بچه ای حدودا ۱۲ ساله اصرار دارد که حاج آقا را ببیند.نوجوان ها توی این سن اصرار کردن و راضی کردن رو خوب بلدند...خلاصه رفقای هیأت را راضی می کند و میاید دقیقا کنار پای حاج آقا، مودب زانو می زند و می نشیند.حاج آقا هم حال و احوال می کنند و می گن خب چطوری عمو جون؟؟؟سوالی از من داشتی؟می گه نه حاج آقا !بابام منو فرستاد بیام سلامش رو به شما برسونم.بابام خودش نتونست بیاد، من با مادرم اومدم.من پسر همون آقایی هستم که شما رسوندینش خونه...من "هیرادم"زووتر از دل حاج آقا چشمانش واکنش نشان دادند و برق چشمان پسرک به برق چشمان حاج آقا گره خورد.حاج آقا خیلی تحویلش گرفتننمی دانم ولی شاید اولین بارش بود که با یک روحانی همکلام شده بود.حاج خلیل نوروزی هم از همه جا بی خبر از راه رسید گلویی تازه کرد و نشست.دل است دیگر فرمان می دهد که پسرک را تحویل بگیر...اتفاقا پسرک آذری بود چند کلامی آذری باهم اختلاط کردند.حاج خلیل بعد از این که داستان را فهمیده بود می گفت :به دلم برات شد که او با او گرم بگیرم...
آری
صاحب خانه دل اوست...
او که محبتش پیر و جوان را اسیر خود کرده است.
راستی هیراد با مادرش به هیأت آمده بود.
همان مادری که مدتی بود که از خانه بیرون نیامده بود...
دل است دیگر
فرمان می دهد
هوای اینجا
فرق دارد !
#فاطمیه_۱۴۴۷ #من_از_آن_روز_که_در_بند_توام_آزادم ____________________________هیئت میثاق با شهدا
۲۰:۰۱
سهشنبهها ساعت ۲۰؛ هیئت میثاق با شهدا بفرمایید مجلس اهلبیتتوسل به حضرت امالبنینble.ir/join/NmU0NjQ5OG
۱۹:۰۶
خاطرات پل مدیریت
شادی روح همه شهدا به ویژه دانشجوی شهید سید امیرحسین تقوی صلوات ورودی سال ۱۳۹۸ رشته معارف اسلامی و مدیریت در حین خدمت در گشت بسیج در پی حمله صهیونیستها به زندان اوین چهل و پنجمین دانشجوی دانشگاه امام صادق علیهالسلام که به مقام شهادت رسید #ما_پیروزیم ble.ir/join/NmU0NjQ5OG
امشب بهشت زهرا روبروی گنبد 72 تن
۹:۲۶