عکس پروفایل || قلب سمت راست من |||

|| قلب سمت راست من ||

۲۱۸عضو
و من از شدت ترس فقط میتونم گوشاتو بگیرم و شروع کنم به جوک گفتن که نترسی، هیچ آشغالی اجازه نداره ما رو باز ببره و پس نیاره...

۱۷:۴۴

نمیذارم ببندنت، بزننت، فحش بدنت... نمیخوام بذارم کسی چپ نگات کنه ولی، همزمان میخوام بمیرم...

۱۷:۴۵

بمیرم ولی بتونی باز راحت بدوئی، کفش پات کنی، توی موهات سفیدی نباشه، موقع بغل کردنت بتونم فشارت بدم، من نمیتونم لعل پاره پاره رو با خیال راحت ببوسم...

۱۷:۴۸

سرمو توی شونت فرو میبرم و دلم میخواد امشب در و پنجره هارو کیپ کنم، گازو باز بذارم، بغلت کنم و بخوابیم... تا موقعی که عزیز بیدارمون کنه...

۱۷:۴۹

فک کنم اون موقع دیگه موقع راه رفتن درد نداشته باشی...

۱۷:۵۰

یا حداقل، کسی زنگ که زد، پیدامون نکنه... روح ما توی این خونه گم شده...

۱۷:۵۱

فکر میکنم... فکر میکنم... فکر میکنم... روی مبل دراز میکشی و مثل بچه ی یه ساله سرمو میذاری روی قفسه ی سینت، دست میکشی توی موهام و من نا ندارم برم و گازو باز کنم.

۱۷:۵۳

درا بسته ان، هوا گرمه... برعکسِ حیاط... بعد از یه ربع که بوی گاز خونه رو بر میداره، میفهمم چرا اومدی دنبالم، اگه من تنهایی برم پیش عزیز برم میگردونه، ولی وقتی تو باشی نه...

۱۷:۵۶

۱۳ اسفند سال ۱۳۵۶ • پایانِ دومِ حقیقت چهارم •

۱۷:۵۷

خب فک کنم گند زدم به حس و حالتون undefinedاما خب، این پایان برای حقیقت چهارم وقتی ریحانه و لیلا دفتر توصیف حال زندانیای آزاد شده رو میخونن بهتر بود تا ریحانه ی دهه پنجاهیِ پیرِ بدون لیلا.

۱۷:۵۹

اینجا رو خیلی دوس دارم

۱۹:۲۲

یه چند تا عکس بذاریم

۱۹:۲۲

thumnail

۱۹:۲۵

thumnail

۱۹:۲۵

thumnail

۱۹:۲۶

thumnail

۱۹:۲۶

دلم خواست یه چیزی بنویسم

۱۹:۳۰

مال قلب سمت راست من نیست

۱۹:۳۰

ولی دوس داشتم اینجا باشه

۱۹:۳۰

اگه لایکاتون زیاد بود حتما مینویسم

۱۹:۳۳