عکس پروفایل رمان ماکانی🤍ر

رمان ماکانی🤍

۱۳۰عضو
عکس پروفایل رمان ماکانی🤍ر
۱۳۰ عضو

رمان ماکانی🤍

ازم دوره ولی به همه میگه من پیششم...🤍

۱۴ مهر

#part49آیما: بعد رفتن آوا و رهام رفتم رو کاناپه دراز کشیدم... امیر: پاشو عزیزم پاشو رو تخت بخواب فردا باید بریم بیمارستانآیما: نمیتونم همینجا میخوابمامیر: پس پا نمیشی نهمنو انداخت رو کولشو انداخت رو تخت.... چیکار میکنی عهامیر: تا تو باشی با پای خودت بیای الانم بخواب فردا کلی کار داریمـــــــــــفردا صبح رفتیم بیمارستانو امیرم منتظر بودامیر: رفتم تو اتاقو دیدم به شدت خستس و کنارش نشستم آیما بچه که بودم با خودم میگفتم مگه دکترام مریض میشنundefinedundefinedآیما: چرا مگه دکترا آدم نیستنundefinedامیر: چرا بچه بودم دیگه
بعد چند ساعتی رفتیم خونهامیر: بیا، اینو بخورآیما: ولم کن بزار یه جلسه بگذره امیر: رهام چرا گوشیشو برنمیدارهآیما: حتما با آواس دارن لاو میترکوننامیر: میخوای ما عم لاو بترکونیمآیما: نخیر شما مگه نباید بری تمرینامیر: فکرشم نکنآیما: یعنی چی چند روز دیگه کنسرتا شروع میشنا منم خوبم برو دیگهامیر: نخیر تمرین نمیخواد آمادم دیگهآیما: اصن یه چیزی منو ببر خونه مامان ملیحه اینا دلمم براشون تنگ شده خودتم برو.. چیزی که بهشون نگفتیامیر: خیلی خب... نه نگفتمآیما رو بردم خونه مامان اینا و خودمم رفتم استودیو.....

۳:۰۷

#part50مامان ملیحه: سلام دخترم خوش اومدیآیما: سلام ممنون مامان ملیحه: چرا انقدرنگت پریده آیما: نبابا خوبممامان ملیحه: خب دخترم چخبر.. آیما: سلامتی شما چخبر بقیه کجا انمامان ملیحه: علی که با دوستاش رفته سفر فرهادم یه کاری داشت رفت بیرونآیما: آهامامان ملیحه: میگم کی میخوای برا من یه نوه خوشگل مثه خودت بیاریundefined آیما: راسیتش هرموقع موقیتش. پیش بیاد مامان ملیحه: مگه الان موقیتش نیسآیما: امم حالا فکرم میکنم بهشمامان ملیحه: زودتر باید فکر میکردی ـــــــامیرمیلاد: آقا تو میای رهام نمیاد رهام میاد تو نمیای چرا اینطورین شما چند روز دیگه کنسرتا شروع میشه هاااااامیر: آرام باش هرجا هس با آواعه بزار یه، زنگ به اون بزنمامیر میلاد: چشمم روشن آوا کیهامیر: نگفته بهتون ... بیا خودش اومدرهام: سلام سلام امیرمیلاد: آقا رهام یه خبراییه انگاررهام: چخبری امیرمیلاد: عروسی درپیش داریم انگارامیر: آخ جونننممممرهام: امیر تو نخود تو دهنت خیس نمیخوه نهامیر: من چیزی نگفتمundefinedundefined....

۳:۰۸

#part51رهام گیتار به دست و منم پشت میکروفون و رهام با نواختن چند تا نت ریتم رو شروع کردو منم صدامو بلا بردم و فکرم پیش آیما بعد کمی تمرین با بچه ها داشتیم استراحت میکردیم که منم زنگ زدم به آیما چطوری... آیما: عالی تو چطوری تمرین خوش میگذرهامیر: نه آیما: عه چراامیر: جایی که تو نباشی به منم خوش نمیگذرهآیما: الهی.. امیر آوا برای فردا میخواد بره خرید منم برم باهاشامیر: برو عزیزم فقط زیاد خودتو خسته نکنآیما: چشم مراقب خودت باش باباینگرانش بودم چون امروز اولین جلسه شیمی درمانیش بود خیلی خسته شده بود... ـــــآیما: آواااا بیا دیگههههبدبخت رهام که میخواد تورو بگیره آوا: اومدم. عه... رفتیم با آوا خرید برای فردا شبو از اونورم امیر اومد دنبالم ــــــــــامیر: سلام خرید خوش گذشتآیما:بدنبود تو چخبرامیر: هیچی فردا باید بریم کیش چون پس فردا اونجا کنسرت داریمآیما: خب به سلامتی.. منم میام دیگهامیر: نخیرم شما کجا شما میمونی استراحت میکنیآیما: من تنها خونه چیکار کنم امیر: تنها نیستیآیما: یعنی چیامیر: میفهمی.....

۳:۰۸

پارتا داغ داغن نسوزینundefined

۳:۰۹

به خاطر شما ساعت پنج پا شدم 🥲

۳:۰۹

فردا دوباره باید بریم مدرسههههundefined

۱۷:۱۱

thumnail
گیف
۱۹:۰۰

۱۷:۱۲

بریم پارت؟!

۱۷:۱۲

فردا مینویسم میزارم، خستمundefinedundefined

۱۷:۱۳

۱۶ مهر

سلام سلام..

۱۴:۲۰

ببخشید نبودم بخدا درسا زیاد بودundefined

۱۴:۲۰

فردا چهار تا امتحان دارمممم

۱۴:۲۱

thumnail
گیف
۱۳:۳۹

۱۴:۲۱

متاسفانه هرچی پارت نوشته بودم حذف شدهundefined

۱۴:۲۳

#part52صبح روز بعدامیر: آیما این چند روز با بابات حتما بریا ایشونم در نبود من مراقب شماسآیما: مگه من بچم برام پرستار گرفتی؟! امیر: اینطوری خیال منم راحته آیما: نمیشد منم بیامامیر: خوب که شدی یه کنسرت رو اختصاص میدم به شماآیما: باشه مراقب خودت باشامیر: تو بیشتر خدافظ.... ـــــبعد رفتن امیر احساسه تنهایی میکردمو رفتم خونه خاله اینا امشبم خواستگاریه آوا بود... پرستار: خانوم کجا؟! آیما: اگه اجازه بدین برم خونه خالمپرستار: آخه آقا... آیما: ای بابا قرار نیس که تو خونه بمونم میگم میخوام برم خونه خالم متوجه میشین شمام برین نیازی نیست بمونینبعد کلی کلنجار رفتو منم رفتم خونه آوا ایناــــسلام خالهخاله: سلام عزیزم تو چرا اومدی میموندی استراحت میکردی آیما: امیرم نبود حوصلم سرمیرفت آوا کجاسخاله: تو اتاقه آیما: آها... اجازه هستآوا: بفرماییدآیما: این چه سرو وضعیهآوا: استرس دارم.. آیما: وا برو یه دوش بگیر بیا درستت کنم...

۲۰:۱۷

#part53احساس ضعف داشتمو اصن حالم خوب نبود... میگم آوا مگه اینا نباید پس فردا کیش باشن امیر رفت رهام چرا نرفتهآوا: چرا رهام فردا میرهآیما: پس بدون چقددوست داره که به خاطر تو نرفتهآوا: اینارو چرا اینجوری چیدیآیما: ای بابا ده بار چیدم دوباره ریختم از اول چیدم اصن بیا خودت بچینآوا: بده من... وای اومددددآیما: به سلامتی ــــیکی یکی اومدنو و رهامم آخرین نفر بودرهام: اومدم یه شبه عالی برات بسازمundefinedآوا: نبابارهام: آره مامانآیما: چی میگین رهام بیا تو آوا توعم بیا آشپزخونه... خونواده ها داشتن حرف میزدنو منو آوام تو آشپزخونه بودیم بابای آوا: دخترم چایی رو بیار... آوا: وایییییundefined بیا تو ببرآیما: مگه خواستگاریه منه برو فقط تو چشاشون نگا نکن استرس بگیریآوا: باشه... داشتم چاییارو میدادم که رسیدم به رهامرهام: نریزی رو پامundefinedآوا: آیما خدا لعنتت کنهرهام: اونو چیکار داریundefined.....ــــآیما: درحال صحبت بودیم که گوشیم زنگ خورد ناشناس بود بر نداشتم ولی چند باری زنگ زد که برداشتم...

۲۰:۱۷

این ناشناسه جدیده حرفی، سخن بزرگانی، ایده ای، نظری هر حرفی داشتین بگینundefined

۲۰:۱۹

۱۷ مهر

رمان ماکانی🤍
https://harfeto.timefriend.net/17283319904078
چقد پیام خسته نشینundefined

۱۴:۱۷

ندین منم پارت نمیدم اصن بهتر undefined

۱۴:۱۸