گفتم این آغاز پایان ندارد 
۶:۵۵
عشق اگر عشق است آسان ندارد..

۶:۵۶
گفتی از پاییز باید سفر کرد 
۶:۵۸
گرچه گل ، تابِ توفان ندارد ...

۶:۵۹
آنکه لیلا شد در چشمِ مجنون ...
۷:۰۰
هم نشینی جز باران ندارد
️
۷:۰۱
عشق در نگاه اول فصل دوم 

پارت ۳۲
مادر رهام : شکر میان کلامتون منم مادرم نگرانیهای شما و مادر ماهلین جان رو درک میکنم ولی زندگی برای ماهلین جان و رهام هست تصمیم رو این دو باید بگیرند آیا میتونن باهم کنار بیان و زندگی کنن یا نه که خداروشکر خودشون حرفاشون و زدن و انتخا..

ااوو ..یی..مم(بهونه گیری )
هیسس بابایی

ناا ..
رهام سعی داشت هیلدا رو آروم کنه ولی موفق نبود از جام بلند شدم به سمت رهام رفتم و هیلدا رو ازش گرفتم و دوباره برگشتم رو صندلیم نشستم که با چشم غره مامانم مواجه شدم
مامان ماهلین :ببخشید من میرم با اجازتون

بابا ماهلین : عه ..ببخشید از خودتون پذیرایی کنید من الان برمیگردم..نازنین
مامان ماهلین :دخترم و از سر راه نیوردم که عمرا اگه راضی به این ازدواج بشم
بابا ماهلین : آروم باش ...منم راضی نیستم ولی خودت فک کن مقصر کیه ؟ این پسر بدبخت مقصره که زنش مرده و یه بچه یک ساله رو دستش مونده ؟
مامان ماهلین: مردم دختر ترشیدشونم اینجوری شوهر نمیدن که من بدم فکرشم نکن
بابا ماهلین : اگه خودش بخواد من و تو نمیتونیم مانعش بشیم
مامان ماهلین : خودش غل..
مامان بابا همه منتظر شمان
مامان ماهلین : تو عقلت و از دست دادی
مامان ..من به سنی رسیدم که خودم بتونم واسه خودم تصمیم بگیرم من رهام و دوس دارم پذیرفتمش با همون بچه یک ساله
مامان ماهلین : کاش یه ذره بفهمی دختر من اون اصلا زن نمیخواد پرستار واسه بچش میخواد
هییییسسس صداتون و میشنون
مامان ماهلین : بزار بشنون بلکه شرم کنن بلند شن برن بیرون
من نمیفهمم مشکلش چیه مگه به زنش خیانت کرده عاشق زنش بود تا آخرین لحظه پای زنش بود ولی الان چون اون مرده این بدبخت حق زندگی نداره
بابا ماهلین : کافیه دیگه ماهلین تو هم مواظب حرف زدنت باش برگردید زشته منتظرن
با اخمهای درهم برگشتیم و سر جاهامون نشستیم
بابا ماهلین : من معذرت میخوام
بابا رهام : درک میکنیم
بابا ماهلین : من یک سوال دارم ..از آقا رهام
اهم اهم ..در خدمتم
بابا ماهلین : چه تضمینی میدی که دختر مارو خوش بخت کنی ؟
.. هیچکس نمیتونه آینده رو تضمین کنه چهار سال دیگه کی میدونه چی میشه ما همون آدمای چهار ساله دیگه ایم ؟ نه کم نیستن آدمایی که با یه عشق آتشین زندگی شون رو شروع کردن ولی چند سال بعد حتی حاظر نشدن اسم همدیگرو بیارن
حرفای رهام نه تنها مامان بابام و قانع و راضی کرده بود بلکه خوده منم که راضی بودم و راضی تر کرده بود
رهام و مامان باباش رفتن قرار شد خبر قطعی رو چند روز دیگه اعلام کنیم با اینکه معلوم بود رهام با حرفش مامان بابام و قانع کرده ولی هنوز استرس مخالفتشون و داشتم....
یک هفته گذشته بود ماهلین هنوز شیراز بود با ارسال پیام چه خبر به صفحه چت خیره شدم که گوشیم زنگ خورد با دیدن اسمش سریع جواب دادم : جانم
سلام خوبی
کلافه دستی روی صورتم کشیدم : خوبم خبر جدید نداری ؟
چیزه نمیدونم چجوری بهت بگم
مامان بابات گفتن نه ؟!
پارت ۳۲
مادر رهام : شکر میان کلامتون منم مادرم نگرانیهای شما و مادر ماهلین جان رو درک میکنم ولی زندگی برای ماهلین جان و رهام هست تصمیم رو این دو باید بگیرند آیا میتونن باهم کنار بیان و زندگی کنن یا نه که خداروشکر خودشون حرفاشون و زدن و انتخا..
مامان ماهلین :ببخشید من میرم با اجازتون
بابا ماهلین : عه ..ببخشید از خودتون پذیرایی کنید من الان برمیگردم..نازنین
مامان ماهلین :دخترم و از سر راه نیوردم که عمرا اگه راضی به این ازدواج بشم
بابا ماهلین : آروم باش ...منم راضی نیستم ولی خودت فک کن مقصر کیه ؟ این پسر بدبخت مقصره که زنش مرده و یه بچه یک ساله رو دستش مونده ؟
مامان ماهلین: مردم دختر ترشیدشونم اینجوری شوهر نمیدن که من بدم فکرشم نکن
بابا ماهلین : اگه خودش بخواد من و تو نمیتونیم مانعش بشیم
مامان ماهلین : خودش غل..
مامان ماهلین : تو عقلت و از دست دادی
مامان ماهلین : کاش یه ذره بفهمی دختر من اون اصلا زن نمیخواد پرستار واسه بچش میخواد
مامان ماهلین : بزار بشنون بلکه شرم کنن بلند شن برن بیرون
بابا ماهلین : کافیه دیگه ماهلین تو هم مواظب حرف زدنت باش برگردید زشته منتظرن
بابا ماهلین : من معذرت میخوام
بابا رهام : درک میکنیم
بابا ماهلین : من یک سوال دارم ..از آقا رهام
بابا ماهلین : چه تضمینی میدی که دختر مارو خوش بخت کنی ؟
۷:۰۲
عشق در نگاه اول فصل دوم 

پارت ۳۳ (پایانی )
سلام خوبی
کلافه دستی رو صورتم کشیدم : خوبم خبر جدید نداری ؟
چیزه نمیدونم چجوری بهت بگم
مامان بابت گفتن نه ؟!مشکل دارن ؟!
نه نه اینا نیس
پس چی ؟
زنگ زدم واسه تاریخ عقد هماهنگ کنیم
جدی؟
با موضوع به این مهمی شوخی میکنن ؟!
نه ..هر وقت تو بگی محضر و رزرو میکنم
با اول بهمن موافقی
اره اوکیه من برم به مامان بابام بگم بازم بهت زنگ میزنم ...
با مامان و بابا اومدم تهران مامان و بابای رهام خیلی اصرار کردن که تا روز عقد خونهی اونا بمونیم ولی مامان قبول نکرد بخاطر همینم رهام برامون یه اتاق توی هتل گرفت چمدونارو توی اتاق گذاشتم:مامان میشه من برم خونه رهام
+:میخوای اونجا بخوابی دیگه چی خجالتم خوب چیزیه
_: بزار بره برو دخترم
الهی قربونت برم بابا جون دستت درد نکنه
+: خوش خوشانته بابات هواتو داره الان بابات باید مخالفت کنه ولی اینجوریه


+: باشه برو ولی حواست و جمع کن کار خلافی ازت سر نزنه

مگه دزدیم که کار خلاف بکنیم
+:مزه نریز دختر

با اجازه خدانگهدار کاری داشتید بهم زنگ بزنید
یک بهمن ماه
یه کت شلوار سفید با کفش پاشنه بلند پوشیده بودم و موهامم ریختم دورم از اتاق خارج شدم که چشمم به رهام خورد باهام ست کرده بود اونم یه کت شلوار سفید پوشیده بود و موهاش باز بود
چقد جذاب شدی شما
به جذابیت شما که نمیرسم تو گلو خندید که شونه به شونه از خونه خارج شدیم هیلدا پیش رها و مامان بابای رهام بود تا ما راحت باشیم چند دقیقه گذشت تا رسیدیم به محضر رهام ماشین و پارک کرد و پیاده شدیم مامان باباهامون امیر و جانا و رها جلوی در محضر منتظر ما بودن سلامی کردیم و بعد همه باهم وارد محضر شدیم
بعد از کلی حرف و امضا محضر دار آخرین امضا رو آزمون گرفت و گفت
:به سلامتی شما از الان رسما زن و شوهر هستید انشاالله خوشبخت بشید
همه دست میزدن و خوشحال بودن در آخر با چند قطره اشک شوق و قربون صدقه مراسم تموم شد حقیقتا هیچ وقت ازدواجم رو اینطوری تصور نمیکردمتقریبا دو ماه بعد از عقد یه عروسی کوچولو و جمع و جور گرفتیم رهامم یه خونه جدید گرفت و باهم چیدیمش چهار ماه بعد رایان رفت خاستگاری دریا یه دختر دندونپزشک خانواده دریا مخالف بودن رایان خودشو به آب و آتیش زد ولی قبول نکردن ولی بلاخره با واسطه گری هممون راضی شدن که رایان و دریا باهم ازدواج کنن امروزم عروسیشون امیر و جانا صاحب یه دختر دیگه شدن که الان چهارماهشه و اسمش و گذاشتن نفس ...عسل و نفس 🤏
🫧منم هشت ماهه که یه پسر شیطون تو شکمم جا خشک کرده رهام بلاخره کت شلوارش و پوشید و از اتاق بیرون اومد همزمان هیلدا هم از اتاقش بیرون اومد و پرید بغل رهام ...رهام کنارم اومد دستش و دور کمرم انداخت و منو چسبوند به خودش و توی آیینه خیره شدیم به قاب خانواده چهار نفرمون ..خدایا شکرت بابت وجود این خانواده قشنگ ...
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست ...
پارت ۳۳ (پایانی )
+:میخوای اونجا بخوابی دیگه چی خجالتم خوب چیزیه
_: بزار بره برو دخترم
+: خوش خوشانته بابات هواتو داره الان بابات باید مخالفت کنه ولی اینجوریه
+: باشه برو ولی حواست و جمع کن کار خلافی ازت سر نزنه
+:مزه نریز دختر
یک بهمن ماه
بعد از کلی حرف و امضا محضر دار آخرین امضا رو آزمون گرفت و گفت
:به سلامتی شما از الان رسما زن و شوهر هستید انشاالله خوشبخت بشید
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست ...
۷:۰۴
تیزر پایانی 🥺اکیپ قشنگشون 🥲
۷:۰۶
مرسی که تا اینجا همراهم بودید حمایت کردید دوستون دارم 


۷:۰۷
۷:۲۴
رمان ماکان 🌙☀️
عشق در نگاه اول فصل دوم 
پارت ۳۳ (پایانی )
سلام خوبی
کلافه دستی رو صورتم کشیدم : خوبم خبر جدید نداری ؟
چیزه نمیدونم چجوری بهت بگم
مامان بابت گفتن نه ؟!مشکل دارن ؟!
نه نه اینا نیس
پس چی ؟
زنگ زدم واسه تاریخ عقد هماهنگ کنیم
جدی؟
با موضوع به این مهمی شوخی میکنن ؟!
نه ..هر وقت تو بگی محضر و رزرو میکنم
با اول بهمن موافقی
اره اوکیه من برم به مامان بابام بگم بازم بهت زنگ میزنم . . .
با مامان و بابا اومدم تهران مامان و بابای رهام خیلی اصرار کردن که تا روز عقد خونهی اونا بمونیم ولی مامان قبول نکرد بخاطر همینم رهام برامون یه اتاق توی هتل گرفت چمدونارو توی اتاق گذاشتم:مامان میشه من برم خونه رهام +:میخوای اونجا بخوابی دیگه چی خجالتم خوب چیزیه _: بزار بره برو دخترم
الهی قربونت برم بابا جون دستت درد نکنه +: خوش خوشانته بابات هواتو داره الان بابات باید مخالفت کنه ولی اینجوریه 
+: باشه برو ولی حواست و جمع کن کار خلافی ازت سر نزنه 
مگه دزدیم که کار خلاف بکنیم +:مزه نریز دختر 
با اجازه خدانگهدار کاری داشتید بهم زنگ بزنید یک بهمن ماه
یه کت شلوار سفید با کفش پاشنه بلند پوشیده بودم و موهامم ریختم دورم از اتاق خارج شدم که چشمم به رهام خورد باهام ست کرده بود اونم یه کت شلوار سفید پوشیده بود و موهاش باز بود
چقد جذاب شدی شما
به جذابیت شما که نمیرسم تو گلو خندید که شونه به شونه از خونه خارج شدیم هیلدا پیش رها و مامان بابای رهام بود تا ما راحت باشیم چند دقیقه گذشت تا رسیدیم به محضر رهام ماشین و پارک کرد و پیاده شدیم مامان باباهامون امیر و جانا و رها جلوی در محضر منتظر ما بودن سلامی کردیم و بعد همه باهم وارد محضر شدیم بعد از کلی حرف و امضا محضر دار آخرین امضا رو آزمون گرفت و گفت :به سلامتی شما از الان رسما زن و شوهر هستید انشاالله خوشبخت بشید
همه دست میزدن و خوشحال بودن در آخر با چند قطره اشک شوق و قربون صدقه مراسم تموم شد حقیقتا هیچ وقت ازدواجم رو اینطوری تصور نمیکردم تقریبا دو ماه بعد از عقد یه عروسی کوچولو و جمع و جور گرفتیم رهامم یه خونه جدید گرفت و باهم چیدیمش چهار ماه بعد رایان رفت خاستگاری دریا یه دختر دندونپزشک خانواده دریا مخالف بودن رایان خودشو به آب و آتیش زد ولی قبول نکردن ولی بلاخره با واسطه گری هممون راضی شدن که رایان و دریا باهم ازدواج کنن امروزم عروسیشون امیر و جانا صاحب یه دختر دیگه شدن که الان چهارماهشه و اسمش و گذاشتن نفس ...عسل و نفس 🤏
🫧 منم هشت ماهه که یه پسر شیطون تو شکمم جا خشک کرده رهام بلاخره کت شلوارش و پوشید و از اتاق بیرون اومد همزمان هیلدا هم از اتاقش بیرون اومد و پرید بغل رهام ...رهام کنارم اومد دستش و دور کمرم انداخت و منو چسبوند به خودش و توی آیینه خیره شدیم به قاب خانواده چهار نفرمون ..خدایا شکرت بابت وجود این خانواده قشنگ ... به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست ...
دم آخری با لایک نکردن دلم و نشکنید دیگه 
۷:۴۱
۱_قربونت
۲_خودمم باورم نمیشه تمومش کردم 🥺۳_ نه ۴_🤍۵_نه نه اصلا دلم طاقت نمیاره دو روز نیام به چنل سر نزنم ۶_فصل ۳ که نه ولی یه رمان جدید شاید 
۸:۰۷
۱_خیلی خیلی خوشحالم که دوسش داشتید
🤍۲_
۳_تو فکرش هستم اگه درس و امتحانات اجازه بده حتما مینویسمش
۸:۱۰
۱_اره
۲_حتما 
۳_ترنم هستم کلاس هشتم چهار ساله ماکانیم یه بار کنسرت رفتم و ۲ تا رمان ماکانی نوشتم و منتشر کردم ۴_

۸:۲۶
مهربونای من سلام رمان عشق در نگاه اول و توی دو فصل تقدیمتون کردم خودم خیلی دوسش داشتم با اینکه خودم مینوشتم و از ایندهش خبر داشتم ولی سر خیلی از پارتها اشک ریختم ذوق زده شدم و ... خودمم از اینکه تموم شده خیلی ناراحتم🥺 با اینکه هیچ کدومتون و ندیدم و نمیشناسم ولی عاشقتونم و ممنونم که از فصل یک تا حالا کنارم بودید با لایک ها و پیام هاتون بهم انرژی دادید
چنل و پاک نمیکنم ممکنه بعضی وقتا بیام ادیت بزارم یا مشکات براتون فعالیت کنه یا اصلا ناشناس بدم باهم حرف بزنیم و اینکه تو فکر یه رمان دیگه هستم نمیدونم لو بدم یا نه ولی اینو بدونید که خیلی زود با یه رمان هیجانی دیگه مهمون خونههاتون میشم
عاشقتونم خیلی زیاد 🫰
فعلا خداحافظ 
(مالک و نویسنده رمان)
۹:۲۸
گیف
۲۶:۰۶
۹:۳۱
بازارسال شده از جانم فدای رهبر🤍ℳ𝒶𝒸𝒶𝓃 𝒷𝒶𝓃𝒹(ماکان بند)🎧
ولی بچه هایک سری از اعضا راس میگنیک سریا هستن که حتی از فن پیج های نزدیک به ماکانم بیشتر رهامیر دوس دارنولی چون امکانات ندارن نمیتونن نزدیکشون شناستوری واسشون بزارناتحاد بزنن تو چنل های تلگرامشون باشنیا مث همین الان صنعتی اجازه نده حتی صدای ایدلامون بشنویم🥲این پیامو نوشتم شاید بلکه کسی بخواهد صدامون رو بشنوه لطفا فرق نزارید چون اونایی که امکانات ندارن ولی احساسات دارن آیدل دارن عشق محبت دارن انسان هستن ایدلشونو دوس دارن درسته رهامیر نمیبینتشون ولی خودشون گفتن تمام خانواده ماکان دوس دارن اونا مارو نمیشناسن ولی ما خوب میشناسیمشون بیشتر دوسشون داریم#نیکی_ساجی_تمام_خانواده_ماکان
۱۷:۰۲
بازارسال شده از 💗Les peres d Erio et Asal💗
ماکانی های عزیز سلاماتخاد داریم به علت آلبوم جدیداین عکس رو در پروف چنل بزارید و حمایت بشهاین کار هم فقط برای رمیر انجام میدیمو حمایت شما به ما کمک میکنه ک موزیک های جدید رو مانند ما ادامه داریم ترند کنیمنیاز دارم.فن پیج های عزیز تا جایی ک میتونیدادیت و عکس و استوری آلبوم جدید بزارید از خودتون اگر مایل هستین فیلم بگیر پست کنیدک در اینستا ترند بشود ،و بقیه هن انجام بدناین کار باعث میشه ک یک بار دیگ هم اسم ماکان به زبون مردم بیاید
ممنون میشم حمایت بشه این پیام در همه چنل ها بزاریدعاشقتونم
ممنون میشم حمایت بشه این پیام در همه چنل ها بزاریدعاشقتونم
۲۱:۴۱
•صدای تو قصهی آرامش استو نگاهت حکایت از خورشید دارد
تو معجزهای هستی که با حضورش،زندگیمان رنگ و بویی از طراوت و عشق میگیرد
وجودِ تو دریچهای به امید و شادیست؛و رد پای عشقِ تو در قلب ما استوار است...
تولدت مبارک، اِی تکیهگاهِ احساسِ ما
مسیرت پُر از نور و دلهای عاشق همراهت
❥@amirmaghare_official ❥@amirdeli_❥@macanmediaa.D&motion: @the.aliart.#خانواده_ایم#تولد_امیرماکان
❥@amirmaghare_official ❥@amirdeli_❥@macanmediaa.D&motion: @the.aliart.#خانواده_ایم#تولد_امیرماکان
۱۹:۳۳