عکس پروفایل رمان های جدیدر

رمان های جدید

۷۹عضو
بخش دوماَااااااااااه این کیه اول صبحی دستش رو از روی زنگ بر نمیداره؟وقتی پشت اِف ا‌ِف۱ وایستادم، تصویر صورت پر از کک و مک دِیوید۲ رو دیدم اَه فکر کردم حالا کی هست! تعجب نکنید چون دِیوید عادت نداره برای دادن خبر بد یا مهم اینطوری بیاد بنابراین گذاشتم کمی بیرون بمونه تا حالش جا بیاد بچه پرو خجالتم خوب چیزیه والا.بعد از اینکه سری با افسوس براش تکون دادم رفتم در رو زدم تا باز بشه، و از اون ور هم رفتم تو اتاق تا لباس بپوشم و به صورت حضوری برم برای دیدن خواهر و مادرم به لندن بلیط بگیرم آخه حوصله غرغر های دِیوید رو نداشتم.بعد از پوشیدن اُوِرکت۳ بلند و چرمیم و یک شلوار مشکی، یه دوش کوتاه با ادکلن مخصوصم گرفتم و از اتاق بیرون رفتم.-میموندی ۲ ساعت دیگه میومدی تعارف که نداریم.-حرف نزن که حرص مو از تو در میارم-وا مگه چی شده جیم؟-با پیکو دعوام شده-چرااااااا؟ تو که خیلی خوبی-چه ربطی داره؟ می خوام برم لندن دیدن مادر و خواهرم فکر کرده می خوام دورش بزنم.-واقعااااا! دلیل قانع کننده ای نیست احتمالا زیر سرش بلند شده که اینطوری کرده-منظورت چیه؟ پیکو منو دوست داره اون با حرف های من گریه کرد اون وقت تو چطور میتونی بگی منو نمی خواد؟-به اون اشک ها میگن سلاح زنانه مطمئناً برای گول زدن توی ساده لوح این کار رو کرده حالا وللش بیا صبحونه بخوریم برای یک سفر طولانی تقویت بشیممی دونستم اگه مخالفت کنم هم فایده ای نداره و دِیوید باهام میاد پس بدون هیچ گونه مخالفتی بعد از صرف صبحانه به اداره مسافربری کینگدوم۴ رفتیم و دو تا بلیط به مقصد لندن گرفتیم که اگه میدونستم چه اتفاقی قراره برامون بیفته هرگز اینکارو نمیکردم...خلاصه بلیط ها برای ۱ ساعت و نیم دیگه بود بنابراین رفتیم تا از اداره واشنگتن۵ که کار میکردیم مرخصی بگیریم که خداروشکر چون نیرو ها زیاد بودن بهمون مرخصی شش هفته ای دادن ولی گفتن اگه بخوایم میتونیم با دعوت نامه هامون توی لندن مشغول به کار بشیم و ما هم چون کسی رو تو یو اِس۶ نداشتیم، تصمیم به همین کار گرفتیم.(دِیوید پدر و مادرش تک فرزند بودن و خاله یا عمو یا عمه و حتی دایی ای هم نداشت و بعد از کشته شدن پدر و مادرش توسط اون عوضی هاهمه کسی که داشت من بودم اون تنها منو داشت ولی من مادر و خواهرم رو داشتم دِیوید برام مثل برادر بود و آشناییمون از اونجایی شروع شد که من وارد نیروی پلیس شدم و توی یک مأموریت که نزدیک بود کشته بشم نجاتم داد و من جونمو بهش مدیونم. خلاصه که دِیوید از هرکسی بهتر منو میشناسه و دوست داره.) به فرودگاه رسیدیم و با تحویل دادن بلیط هامون وارد هواپیما شدیم و روی صندلی های خودمون نشستیم. به صورتش نگاهی انداختم هیجان از چشم های عسلی رنگش پیدا بود موهای فندقیش هم روی پیشونی به رنگ سفیدش رو پوشونده بود در کل جذابیت خاصی توی ظاهرش بود و من مطمئنم که اگه دختر بودم غرورم رو کنار میذاشتم و ازش خواستگاری میکردم هرچند که اون همین الانشم کلی دختر دور و برشن مخصوصا او مهماندار چشم آبی که از اول تا الان به دِیوید چشم دوخته و رو نِروَمه۷ چشم هامو بستم تا کمی بخوابم تا به لندن برسیم و سرنوشت شوم خودمون رو رقم بزنیم...پایان بخش دوم1-EF EF (Iphone)2-David3-over coat4-kingdomنام اداره اگاهی مشترک واشنگتن و لندن5-Vashengton آمریکا6-U.S.A(Amarica)7-nerveمغزمنتظر ما باشید...ادامه داردundefinedundefined<img style=" />undefined....

۱۹:۵۸

thumnail
این هم نسخه تصویری

۱۹:۵۸

لایک پلیزundefined

۱۹:۵۹

دوستان لطفا نظرتون رو داخل لینک زیر درباره کانال بگید ممنون

۲۰:۱۵

undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefined

۲۰:۱۵

رمان های جدید
به آرومی وصیّت نامه رو باز کردم: «تو تنها کسی بودی که تونستی منو با اون حال نزار تحمّل کنی بهت گفته بودم که چهل روز بعد از مرگ من وصیّت نامه باز بشه، خب، این کار رو کردی؟ بیخیال، جیمی1عزیزم، من سالها رازی رو از تو پنهون کردم؛ می پرسی چی رو؟! اینکه تو مادرت رو موقع به دنیا اومدنت از دست ندادی، بلکه من و اون از هم جدا شدیم. شاید بگی چرا، خب مادرت نمی تونست با من، یعنی شغل من کنار بیاد من ماه ها ازش دور بودم و نصف هر سال رو توی مأموریت می گذروندم، به خاطر همین مادرت تصمیم گرفت از من جدا بشه ولی اون موقع باردار بود به تو و خواهرت. بله! خواهرت، مادرت دوقلو باردار بود. بهش گفتم هروقت بچه ها به دنیا اومدن میتونی بری، اما اون ازم خواهش کرد دخترمون رو با خودش ببره منم که دیدم روحیه اش خوب نیست قبول کردم. اون خواهرت به لندن به آدرس(...)برد،شاید برات سوال بشه که چرا اینا رو میگم خب واضحه می‌خوام نیمی از سهم الإرثی که برات گذاشتم رو براش ببری خواهرت و مادرت وضع مالی چندان خوبی ندارن و جِنی2 باید برای خرج عمل تومور مادرتون پولی جمع کنه و اون کار پرخطر پلیس مخفی بودن رو به عهده گرفته. من تو این چند سال نتونستم باهاشون ارتباط داشته باشم چون اَفسر مافوقش فکر می کرد اون برای جاسوسی از طرف من وارد شده. دیگه نمیتونم بیشتر برات توضیح بدم وقتی به اونجا بری میفهمی اوضاع از چه قراره. اینو بدون من حواسم بهت هست...» باورم نمیشه هنوز تو شوکم پدرم،جآن3 تمام این مدت به من دروغ گفته بود؟ باید زمان صرف کنم تا با همه چیز کنار بیام. به ساعت نگاه کردم۲۰:۴۰ رو نشون میداد. کشو قوسی به بدنم دادم و از پشت میز مطالعه ام بیرون اومدم یه لحظه تو جام خشک شدم:-اگه من برم پس پیکو4 چی میشه؟ این سوال رو بارها از خودم پرسیدم ولی به هیچ نتیجه ای نرسیدم. اووووف تلفن زنگ میخوره به سمتش رفتم و جواب دادم:-بله؟ -اوه جیمی عزیزم نمیای پس؟ واااای به کل قرارم با پیکو رو فراموش کرده بودم. -چرا عزیزم الان آماده میشم و میام -تازه میخوای آماده بشی؟ نگو که یادت نبود! -متاسفم ولی همینطوره منو ببخش -اخه چرا تو که اینجوری نبودی -چون وصیت نامه پدرم رو خوندم ذهنم رو کاملا به هم ریخت -مگه چی نوشته بود؟ -بیا کافه همیشگی برات توضیح میدم -باشه الان میام -نه‌، الان نه ساعت ده منتظرتم -اوه باشه عزیزم هر چی تو بخوای پس تا ساعت ده -تا ده بای اینم‌ از این برم آماده بشم که زود برسم ساعت نه و نیمِ پس سریع به سمت کمدم رفتم. از توش یک جین سرمه ای و یک تیشرت سفید با کاپشن چرمی مشکی برداشتم. اون هارو سریع پوشیدم و به سمت آیینه رفتم. ژل مخصوصم رو برداشتم و کمی به موهام زدم و اون هارو به سمت بالا و به صورت کج شونه کردم. پیکو همیشه میگه این مدل بهم میاد. با نگاه کردن به چشمام به یاد حرف پیکو میفتم که همیشه میگه:(چشم های مشکیت مثل چشم های افعی منو طلسم میکنند) با یادآوری حرفش لبخندی رو لبم میشینه. بعد از پوشیدن کتونی های ال استار سفیدم به پارکینگ میرم و سوار لکسوز5 مشکیم میشم و به کافه جگوار6 میرم پیکو جای همیشگی نشسته‌‌ به سمتش میرم و روبه روش میشینم. -خب نمیگی‌ چی توی وصیت نامه نوشته شده بود؟ -اول بزار یه چیزی سفارش بدیم گارسون رو صدا میزنم و دوتا هات چاکلت7 سفارش میدیم تا گارسون سفارش ها رو بیاره همه‌ چیز رو‌‌‌ براش توضیح میدم تا میاد حرف بزنه سفارش هامون میرسه. بعد از دادن انعام به گارسون اون تشکری میکنه و میره و پیکو در حال خوردن میگه -خب حالا چیکار میکنی؟ -میخوام به وصیتش عمل کنم -پس من‌ چی‌ میشم؟ -من بعد از دادن ارثیه بر می گردم -نه من نمیتونم باور کنم‌ تو داری منو دور میزنی و باگریه از کافه میزنه بیرون و به منم اهمیتی نمیده. بعد از پرداخت صورت حساب به سمت خونه میرونم و بعد از پوشیدن لباس راحتی های نایکی8 طوسیم به اتاقم میرم تا مثلاً کمی استراحت کنم و تصمیمم رو بگیرم. 1=Jimy 2=Jeny 3=Jihn 4=Piko 5=Lexues 6=Jaguar 7=hot chocolate 8=Nike (دوستان توجه کنید من نایکی رو درست نوشتم اصلش اینه ولی اکثراً میگن نایک) منتظر بخش بعدی باشین... ادام‍ه دارد‍...undefinedundefined<img style=" />undefined
از ۹ بازدید فقط ۲ لایک به نظرتون کم نیس؟

۸:۰۵

سلام من اهورا راد ادمین جدید هستم ببخشید که دیر اعلام حضور کردم ولی باید بدونید که من این رمان جدید رو براتون میزارم و این رمان بر اساس واقعیت هست و هیچ دروغی در کار نیست

۷:۰۹

۷:۱۰

هر کاری داشتید در پی وی به من بگید ممنون

۷:۱۰

درضمن میتونید نظرهاتون درباره ادامه این رمان رو هم بگید تا در گروه بزاریم

۷:۱۳

thumnail

۵:۲۷

دوستان سلام، لطفا اعضای فعال این پیام رو لایک کنند و اعضایی که فعالیتی ندارند لفت بدن

۹:۳۷

thumnail
شرمنده دوست عزیز ولی خوب حق بده دیگه از ۱۹ یا ۲۰ بازدید فقط ۲ یا ۳ لایک بخوره خب ما زحمت میکشیم برای نوشتن این رمان ولی شما میبینید و توجهی بهش نمیکنید

۱۲:۰۷

رمان های جدید
undefined شرمنده دوست عزیز ولی خوب حق بده دیگه از ۱۹ یا ۲۰ بازدید فقط ۲ یا ۳ لایک بخوره خب ما زحمت میکشیم برای نوشتن این رمان ولی شما میبینید و توجهی بهش نمیکنید
ولی ممنون بابت نظر دادن

۱۲:۰۹

undefined

۱۲:۰۹

رمان های جدید
https://ble.ir/playingwithdeath
کانال خودمونه جوین شید

۱۲:۲۱

بازارسال شده از جوک 😂خونه🏠
ﺧﺒﺮ ﻓﻮﺭﯼundefinedundefinedﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﮎ ﻭﺧﻄﺮﻧﺎﮎ:ﺍﮔﻪ ﺟﻮﻥ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﻭ ﮐﺴﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯿﺪ ﻭﺍﺳﺘﻮﻥﻣﻬﻤﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﺷﺘﺮﺍﮎ بگذﺍﺭﯾﺪ،ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺮﯾﺪ‌ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻣﮑﺎﻥ ﻧﺎﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﻣﺨﺼﻮﺻﺎً ﺍﻧﻮﺍﻉﺑﻮﺗﯿﮏ ﻫﺎ ،ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺮوﯾﺪ،ﺍﯾﻦ ﻗﻀﯿﻪ ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺩﺍﺭﻩ ﺩﺭﺷﻬﺮﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻢ اتفاق افتاده ﺑﺎﺷﻪ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺧﺒﺮﯾﻢ .ﺁﻗﺎیی ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺧﺎﻧﻮﻣﺶ ﺑﺎ ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻞ ﭘﺮﺍﯾﺪ ﺑﻪ یکی ازﺧﯿﺎبانهای مرکزشهرﺑﺮﺍﯼ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﯿﺮﻥ . ﺁﻗﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﻣﺎﺷﯿﻦﭘﯿﺎﺩﻩ ﻣﯿﺸﻪ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮﻣﺶ ﻣﯿﮕﻪ بروددرفروشگاههای ﻣﺎﻧﺘﻮ ﻓﺮﻭﺷﯽ وﭼﺮﺧﯽ ﺑﺰند ﺗﺎ ﺍﮔﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﺩﻟﺨﻮﺍﻫﺶ ﭘﯿﺪﺍ ﺷﺪ ﺑﻪ ﺁﻗﺎﺗﮏ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﻪ ﺗﺎ ﺑﯿﺎﺩ ﺑﺒﯿﻨﻪ،ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻥ ﮐﺎﺭﺁﻗﺎ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯتلفن ﺧﺎﻧﻢ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺁﻗﺎ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻣﯿﺸﻪ ﻭ ﺩﻧﺒﺎل همسرشﻣﯿﮕﺮﺩﻩ . ﯾﮑﯽ ﺩﻭ ﺳﺎﻋﺖ ﻃﻮﻝ ﻣﯿﮑﺸﻪ ﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﮕﺮﺍﻥﺑﻪ ۱۱۰ ﺍﻃﻼﻉ ﻣﯿﺪﻩ ﻭ ﻣﯿﮕﻪ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮔﻢ ﺷﺪﻩﻭ ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﺸﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﻧﻤﯿﺪﻩ ﭘﻠﯿﺲ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﯿﺮﻥ ﻭﻣﯿﮕﺮﺩﻥ ﻭ ﺧﯿﺎﺑﻮﻧﺎ ﺭﻭ ﻫﻢ ﻣﯿﺒﻨﺪﻥ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻧﺘﯿﺠﻪﻧﻤﯿﺮﺳﻦ . ﺑﻌﺪ ﺩﻭ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﮔﺸﺘﻦ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩﻫﺎ ﻣﺸﮑﻮﮎ ﻣﯿﺸﻦ . ﺩﺍﺧﻠﺶ ﻣﯿﺮﻥ ﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﻦ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﻋﺎﺩﯾﻪ ﻭ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﻫﺎ ﻫﻢ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﺳﺮﺑﺎﺯﺍ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮔﺸﺘﻦ ﻣﯿﺸﻦ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﯾﮑﯽ ﺍﺯﺳﺮﺑﺎﺯﺍ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﭘﺮﻭ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺗﻮﺵﻧﯿﺴﺖ ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺎﺷﻮ ﺩﺍﺧﻞ ﺍﺗﺎﻗﮏ ﻣﯿﺰﺍﺭﻩ ﺍﺣﺴﺎﺱﻏﯿﺮ ﻋﺎﺩﯼ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﺵ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﺭﻭﺯﻧﻪ ﻧﻮﺭﮐﻮﭼﮑﯽ ﺍﺯﺵ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖ .ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻫﻤﻮﻥ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﻣﯿﮕﺮﺩﻥﺗﺎ ﻣﯿﺒﯿﻨﻦ یه ﺩﮐﻤﻪ ﺯﯾﺮ ﻣﯿﺰ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪه هست . ﺩﮐﻤﻪ ﺭﻭکه ﻓﺸﺎﺭﺵ ﻣﯿﺪﻥ ﻣﯿﺒﯿﻨﻦ ﺑﻠﻪ !! ﮐﻒ ﺍﺗﺎﻕ ﭘﺮﻭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕﺁﺳﺎﻧﺴﻮﺭﯼ ﻣﯿﺮﻩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﺠﺎ ﻣﯿﺮﻩ؟؟ﭘﺎﯾﯿﻦ ‏( ﺯﯾﺮ ﺯﻣﯿﻦ ‏) ﻣﺠﻬﺰ ﺑﻮﺩه ﺑﻪ ﺗﺸﮑﯿﻼﺕ ﭘﺰﺷﮑﯽﻭ .… ﺩﮐﺘﺮ ﻭ .. ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﯿﻬﻮﺷﯽ ﻗﺮﺑﺎﻧﯿﺎﻥ‏( ﻋﻤﻮﻣﺎ ﺯﻧﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎﻭ ﺳﺎﺩﻩ ﻟﻮﺡ‏) ﺍﻗﺪﺍﻡ ﺑﻪ ﺧﺎﺭﺝ ﮐﺮﺩﻥﮐﻠﯿﻪ ﺍﻭﻧﻬﺎ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ!!!!!ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺩﺭ ﺿﻤﯿﻤﻪ ﺗﭙﺶ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﺟﺎﻡ ﺟﻢ ﺍﻣﺪﻩﺷﺎﯾﺪ ﺷﻤﺎﻫﺎ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺑﺎﺷﯿﻦ ﺍﻣﺎ ﺍﮔﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﺸﻨﯿﺪﻩﺑﺮﺍﺵ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺗﻮ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭ ﺟﺎﻫﺎ ﺗﻨﻬﺎﻧﺮﯾﻦ ...ﻣﺸﺎﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺭﺩ ﺩﺭ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﭘﺴﺮﯼﯾﺎﺯﺩﻩ ﺳﺎﻟﻪ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﻭ ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﻌﺪ ﺑﺪﻭﻥﺍﻋﻀﺎﯼ ﺩﺍﺧﻠﯽ ﺑﺪﻥ ﻭ ﺣﺘﯽ ﭼﺸﻤﻬﺎﺵ ﺩﺍﺧﻞ ﯾﻪ ﮔﻮﻧﯽﭘﯿﺪﺍ ﺷﺪﻩ .....ﺧﻮﺍﻫﺸﺎ کپی ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺑﺮﺍ ﮐسیﻧﯿﻮﻓﺘﻪخداياهرکى کپى کردروعاقبت بخیرکن.
(قابل توجه دخترخانومایی که تنهامیرن خرید) بذارین توگروووه ها

۱۲:۴۳

پارت بزارم؟

۷:۳۷