عکس پروفایل ✍️𝕽𝖔𝖔𝖒𝖆𝖓 ‚𝖐𝖆𝖉𝖊 🖤

✍️𝕽𝖔𝖔𝖒𝖆𝖓 ‚𝖐𝖆𝖉𝖊 🖤

۲۷۱عضو
شب سیاه!:
Port!:دلا:دیگه خسته شدم اوفف همش باید بشینم خونه وایسا زنگ بزنم مورنی..**:الووو مورنی!؟_سلام دلی بله؟!:کجایی؟؟_بیرون قدم میزنم چطورر!؟:هیچی اگر نزدیک خونه تی منم بیام حوصلم پوکید!undefined_باشه بیا کافه!:OK_Bi:Biلباسامو پوشیدم یه ست یاسی ....**مورنی:دروغ گفتم که بیرونم برای همین باید زود لباس میپوشیدم یه ست آبی پوشیدم و بدون آرایش رفتم **تو کافه نشسته بود مث همیشه کوتاه پوشیده بود وبدون آرایش........

۱۲:۰۹

thumnail
لباس دلا 🥰🥰

۱۲:۰۹

thumnail
لباس مورنی🫠🫠

۱۲:۱۰

عکس شخصیت هارو بزارممم؟؟؟؟؟

۱۲:۱۰

thumnail
دلا

۱۲:۱۳

thumnail
مورنی

۱۲:۱۳

خب حالا مغرور عاشق کُش اول عکس شخصیت هارو میزارم

۱۲:۱۵

thumnail
شخصیت رامین

۱۲:۲۰

thumnail
شخصیت مارال

۱۲:۲۱

مغرور عاشق کش رو شب میزارم

۱۲:۲۳

@maedeh_1390_90آیدی رو عوض کردم

۱۳:۳۴

✍️𝕽𝖔𝖔𝖒𝖆𝖓 ‚𝖐𝖆𝖉𝖊 🖤
@maedeh_1390_90 آیدی رو عوض کردم
الان این آیدیمه

۱۳:۳۵

درحال پارت گذاری....

۱۴:۲۱

#مغرورعاشق_کُش
#porot1 :مارال:صدای گریه هام فضای خونه رو پر کرده بود ولی انگار پدرم نمیشنید با کمربند به جونم افتاده بود مادرم پابه پام اشک می‌ریخت تینا وتیام نشسته بودن و از شدت ترس اشک می‌ریختن من مقصر بودم؟؟یعنی چون نمیخواستم بایه پیرمرد 70ساله ازدواج کنم مقصرم؟؟مجبورم به عنوان بر*ده جن*سی برم؟؟ نه مجبور نیستم!برای همین جلو ی همه گفتم دوس پسر دارم و پیرمرده که فهمیده بودم اسمش عماده ناراحت شدو رف ! بره ب درک !بابا:هر*زه پس دوس پسر داری ؟؟حالیت میکنم!مامان:دروغ گف دختر به این پاکی بزرگ کردم مگه میشه؟ چون یارو پیره و آینده اش به چوخ میره اینطوری گف!بابا:گوه خورددد!!اینو با داد گف وآخرین ضربه رو به قفسه سی*نم زد آخ پر در*دی کشیدم که پوزخند زد ورف تو اتاق مشترکش با مامانم درو محکم بهم کوبید هه! همش بخاطر پول بود نه آبروش مامان:مارالم چیشدی؟؟بیا بریم اتاقت تینا و تیام هم پشت سرمون اومدن مامان داد زد :پماد بیارید براششش!! تیام با دو از اتاق زد بیرون رف که پماد برام بیاره بدن سفید بلوریم که هر روز تو حمام میشستمش و روش حساس بودم پراز خون رد کمربند و کبودی بود حتی تاج اَبروم ام زخم بود و خون میامود گوشه لبم پاره شده بود! تیام اومد تیشرتمو درآوردم ومامان شروع کرد به پماد زدن برام .*ساعت 3:12دقیقه صبح:تصمیمُ گرفتم میرم! از این خونه کذایی دور میشم !یه تیشرت لش مشکی بنفش پوشیدم با شلوار اسلش مشکی با حاله های بنفش که زنجیر داشت کوله پشتیمو برداشتم و همه لباسامو ریختم توش چمدون کوچکم رو برداشتم و: 4جفت کفش مشکی .سفید.طوسی.بنفش برداشتم انداختم توش چند دست شلوار و مانتو لباس زی*ر انداختم توش لوازم آرایشی جمع کردم گذاشتم توش یه جف کفش مشکی برداشتم پوشیدم گوشیمو گذاشتم تو جیبم و رفتم بیرون خیلی آروم رفتم بیرون همینطور که تو خیابون میرفتم یه اتوبوس خیلی لوکس و شیک دیدم که کلی دختر و زن توش بود اتوبوس وایساد و دراش باز شد.....


#مغرورعاشق_کُش

۱۴:۲۱

#مغرورعاشق_کُش
#porot2:مارال:یه پیرمرد توش بود بم گف: دخترم مسافر شهر موکحم هستی؟؟اونجارو نمی‌شناختم ولی میخواستم سریع از اونجا دور شم برای همین گفتم: بله. و سوار شدم همه دخترای اونجا صورتشون پر از عمل بود کلی پروتز کرده بودن و 2 کیلو آرایش حمل میکردن هه!میتونستم عملی صداشون کنم !؟undefinedبه همشون نگا کردم و پوزخند زدمundefined ولی انگار متوجه نشدن چون از نگاهشون سلیطه بودن می‌بارید و میرختن رو سرم!!undefined ولی خب بازم به خا*یع ام رو صندلی نشستم یه دختر با مانتو سفید و کوتاه تا با*سن و شلوار جذب لوله تفنگی مشکی کفش جردن مشکی سفید وشال مشکی کنارم بود بهم گف: دختری؟؟ گفتم :بلهه؟؟گفت :اوفف منظورم اینه باک*ره ای؟؟ ترسیده بودم با لرز تو صدام گفتم :بَ. بَله. چرا می. میپرسی؟؟گف :اوهوم پس خوب به فروش میری !! گفتم :چییییی؟؟؟؟؟ کل اتوبوس رو صدام برداشت همه برگشتن ک نگام کردم گفتم :یعنی چی؟؟ دختره گف : آخیی نمیدونستی؟؟موکحم یه ارباب داره که دخترا و زن هارو میبرن و میفروشن به عنوان بر*ده !!تویی هم که باک*ره ای خیلی گرون فروخته میشی ! ولی کسایی مث ما که باک*ره نیستن ارزون فروخته میشن با جیغ گفتم :نننننننهههههه من همین الان پیاده میشم من نمیدونستممم میخوام برگردم نمیخوام لطفاااا دختره:ساکت باش وگرنه راننده میکشتت حالا که سوار شدی یا تو موکحم پیاده میشی یا جنازت میره بیرون فهمیدی؟؟

ترسیدم برای همین:سرمو تکون دادم که گف:خُبه تاوقتیکع رسیدیم فقط گریه میکردم !!*[رامین]:این محموله کوکائین کی میرسه؟احمد:آقا فردا صبح ساعت11_خُبه و دخترا؟؟؟احمد الاناس کع برسه آقا ولی راننده خبر داد یکی هم اضافه اومده انگار از خونه فرار کرده و نمیدونسته قرار اینجا بیاد و به عنوان برده فروخته بشه !واز اول راه که فهمیده تاالان داره گریه میکنه_ههه به درک میخواس فرار نکنه یا سوار نشه !با دیدن اتوبوس ادامه حرفمو کامل نکردم رفتم نزدیک در عمارت وایسادم تا بر*ده ها بیان و پلاک هارو بندازم گردنشون .......

#مغرورعاشق_کُش

۱۴:۴۰

#مغرورعاشق_کُش
#porot3:رامین:همشون یه مشت جن*ده بودن به جز یکی یه دختر که خیلی معصوم بود ومعلوم بود چند ساعته که داره گریه میکنه یه پوست بلوری سفید موهای مشکی لخت بینی کوچک قلمی لبای قلوه ای خیلی لطیف خوشگل و زاویه فک ملایم چشم ها طوسی ولی سه تا چیز ذهنم رو درگیر کرده:1:چرا فرار کرده؟2:چرا لب و بینیش زخمه؟3:دختره؟با خشونت جلوشو گرفتم :کجا؟؟انگار تا الان متوجه من نبود چون یهو سرشو بالا آورد و ترسیده نگام کرد و خیلی هول گف هاننن؟؟چیزه!من. من مزاحممم؟؟ چیزه خب برمیگردم !آره من من برمیگردمم خداحافظ !روشو کرد اونور وداشت ازم دور میشد کا دویدم و ازپشت بوزوشو گرفتم و کشیم سمتم آنقدر کم وزن و هول بود که افتاد بغلم وسریع پرید بیرون و جلوم وایساد متعجب و ترسیده نگام کرد و گف :چیزی شده ؟؟؟بله؟؟؟اتفاقی افتاد؟؟؟از این حالت بانمک و هولش خُشم اومد برای همین لبخند محوی زدم و زود جمعش کردم اخمام رو کشیدم تو هم و گفتم : کجااا؟؟؟ به همین زودی میری بدو برو داخل !!ترسیده بود گف:با. باشه. چرا عصبی میشی خب. بغض کزد و رف نمیدونم چرا ولی از ناراحتیش ناراحت شدم!وبرام عجیب بود...
*مارال:آخرین دخترو هم فروختن و فقط من موندم یعنی چی میشه اون پسره که دو در ورودی بود و فهمیدم اسمش رامینِ خیلی خشن باهام برخورد کرد چرا؟؟؟مگ چکار کردم؟؟؟داشتم فکر میکردم که یه نره قول از ته داد زد واسه دختر باکره 20 میلیارد میدم!رد کن بیاد !!که رامین برگشت و برزخی نگاش کرد و گف اون فروشی نیس پس دهنتو ببند. من بجای اون مرده ترسیدم با این نگاش خیلی زود همه سالن رو خالی کردن منم همینطور گوشه سالن نشسته بودم و زانوهام رو بغل گرفتم وآرام گریه میکردم که یهو رامین اومد بالا سرم گف:پاشووو!!ترسیدم سرمو بالا آوردم که نمیدونم چی تو صورتم دید که خم شدم ومنو بغل گرفت و بلند شد و از پله های سالن رف بالا هنوز ویندوزم بالا نیومده بود که یهو یه شک بم وارد شد :چیییییی منتو بغلش بودممم نههههه یهو جیغ زدم که رامین ترسید و برزخی نگام کردو متعجب پرسید:چیشدد؟؟؟ گفتم: منو بزا پایین بزارم پایین منو ول کننننننوقتی دیدم خیلی بیخیال روشو برگردوند و راهشو ادامه داد یهو گفتم:جیغغغغغغغغغغغغغعغغکه سرعتشون بیشتر کرد منو برد تو یه اتاق و انداختم رو تخت و گف: خفههبا اون لهن صداش ترسیدم و گفتم: چرا به من دست زدی و بغلم کردی؟؟؟؟هان؟؟؟؟خیلی خونسرد گف :به توچه؟؟ فضول!!اینارو ول کن پاشو برو حمام !بعدش یه فرم بت میدم پر کن!ورف بیرون!!!

#مغرورعاشق_کُش

۱۵:۱۱

#مغرورعاشق_کُش
#porot4:مارال:ازحموم اومدم بیرون و حوله سفیدرنگ رو دورم پیچونده بودم جوری که از زانو به پایین پام معلوم میشد وازسی*نه به باله گردنم و بازومو دستم کلا همجا های مثبت¹⁸ ام پوشیده بود اومدم بیرون درو حمام رو بستم که یهو متوجه نگاه سنگین یکی شدم سرمو بالا آوردم و رامین و دیدم با نگاه برزخی اومد سمتم و بازوم تو پنجش گرفت و گف مگه نگفتی دختری؟؟؟ برده کی بودی هان؟؟؟ زود بنال جوری بازو گرفته بود که از درد شروع به گریه کردم و گفتم هیچکس من دخترم!!پوزخندی زد وگف:من چهارتا پا دارم یا گوشام مخملین؟؟؟هان؟؟گفتم :اینا رد کمربند بابامه!!گفت : ههه معلوم نی چیکار کردی که....شروع کردم به دادزدن و مث روانی ها گریه کردم و گفتم: تو هیچی نمیدونی بابام میخواص منو به عنوان برده به یه پیرمرد 70ساله بده منم بخاطر ترسم جلو همه گفتم دوس پسرم دارم با اینکه تا حالا حتی بایه پسر به جز داداشم چت نکردم چه برسه باش رل بزنم انقد کتکم زد که داشتم میمردم و ولم کرد واسه همون فرار کردم آخه. اخه تو چی میدونی الانم که بازوم به خاطر تو کبود میشه بازوم ول کرد نشستم روزمین و شروع کردم به اشک ریختن که یهو حس کردم تو آغوش گرمی که عطر تلخی داره فرو رفتم احساس آرامش داشتم یهو بادیدن پیراهن مشکی رامین به خودم اومد و از بغلش بیرون اومدم که سریع پاشد وایساد و گف پاشو لباساتو بپوش
* باشه ای گفتم که خودم به سختی میشنیدم انگار شنید که سرش رو تکون داد و رف بیرون یه شلوارش لش مشکی تیشرت مشکی برداشتم وپوشیدم موهامو شونه کردن سشوار کشیدم ویه آرایش ملیح که اصن معلوم نمیشد کردم و رفتم از اتاق بیرون میز صبحانه روچیده بودن * فرم جلوم گرف و گف :پر کن و بیار اتاق کارم همشو باید بنویسی کامل باشه ای گفتم و رفتم تو اتاقم و مشغول کامل کردنش شدم
#مغرورعاشق_کُش

۱۵:۳۴

توجه. undefined توجه. undefined


رمان #مغرورعاشق_کُش اگر بتونم یک روز در میان 4پارت میزارم ولی اگر نتونم 1الی 2پارت میزارم وبعضی مواقع ممکنه هروز بزارم ولی روزی 2تا بزارم
واما رمان#شب_سیاهرمان شب سیاه اولش هیجانی نیس چون دلا و مورنی باید کالج ثبت نام کن و بعد شروع شه به هیجانی شدن که این رمان هم یک روز درمیان میزارم ولی روزی 2پارت
حتما بخونید!!#آیدیم:@maedeh_1390_90undefinedنظراتتون درمورد رمان رو بهم بگید

۱۵:۴۰

ممنون!!undefinedundefined

۱۵:۴۱

thumnail
لباس مارال<>

۱۵:۴۸