عکس پروفایل رمان داستان زیبا🌌ر

رمان داستان زیبا🌌

۹۹عضو
های گرلام من اینجا کلی رمان می زارم و از سریال ها هم هستundefined🧸

۲۲:۳۳

دوهی: زنگ بزن به بابا بگو من جلسه نمی یام

کارمند: خانم من اجازه ی این کار رو ندارم ببخشید
پدرتون گفتند اجازه ی لغو کردن این جلسه رو ندارید
مگر اینکه...

دوهی: مگر اینکه چی؟!

کارمند: مگر اینکه سر قرار آشنایی برید

دوهی: آه از دست تو بابا

دوهی: باشه می رم سر قرار

رفتم سر قرار وقتی نشستم مرده گفت: واسه چی سر میز من نشستی!؟ گفتم اومدم سر قرار
شما آقای گوون هستید؟ بله چن گوون.

سر میز خوابم برد چون دیشب تا نصفه شب بیدار بودم و کار می کردم

وقتی بیدار شدم دیدم تو تختم هستم

خیلی تعجب کرده بودم

پرسیدم کی اومدم خونه؟

بقیش فردا🫦undefined

۲۲:۴۴

thumbnail

۷:۳۸

خدمتکار گفت آقای گوون شما رو آوردن و گفتند هر موقع دوست داشتین بهش زنگ بزنین


حتی قیافشم یادم نبود

به خدمتکار چیزی نگفتم

رفتم تو گوگل و دیدم وای مدیر کارخونه های کل کشوره


با خودم گفتم اُه چه جایی خوابم برده بود


در باز شد و آقای گوون اومد تو گفت: بهتری؟


من که همش داشتم به قیافه زیباش نگاه می کردم نشنیدم چی گفت

بعد صدام کرد و بالاخره به خودم اومد و گفتم: بله بهترم

بهم گفت پاشو بیا صبحونه بعد گفت: آها یادم نبود تا دو روز نباید راه بری

بعد از رو تخت خواب بلندم کرد و روی صندلی گذاشتم


صبحونه رو خوردم و دوباره من رو بلند کردو من رو روی تخت گذاشت و گفت دیروز قَش کردید و بعد بردمتون پیش دکتر گفت نبایذ راه بری پس بلندت کردم

داشتم از خجــــــالـــــــت آب می شودم

بقیش فرداundefinedundefined

۹:۳۵

بازارسال شده از kpop
thumbnail

۱۸:۲۶