۷ آذر ۱۴۰۲
۱۰:۱۵
۱۰ آذر ۱۴۰۲
مادران و همکاران عزیز با توجه به اعلام ستاد اضطراری آلودگی هوا مبنی بر تعطیلی مهد کودک ها و مراکز پیش دبستانیبهعلت آلودگی هوا شنبه۱۱ آذر کلیه کلاسها تعطیل وقرار ملاقاتها و جلسات کنسل میباشد
۲۱:۱۸
۱۲ آذر ۱۴۰۲
۴:۰۷
مامان گلیاامروز ماهستیم،فقط برای مامانای شاغل که مجبورن کوچولوشون رو بیارن،تاکید میکنم!مجبووور توی این هوا،تا میتونیم خونه بمونیممدرسه هم که برقراره
۴:۰۸
۹:۱۹
۲۳ آذر ۱۴۰۲
سلام به دوستان عزیزدلم،همراهان همیشگی خانه کودک رویانکم کم داریم آماده میشیم برای ثبت نام پیش دبستانی و دبستان سال تحصیلی۱۴۰۳حضور کمرنگمونو به محبتتون ببخشید
۶:۴۹
عزاداریهاتون قبول و زیر سایه پرمهر مادر سادات،انقدر بهره مند بشید که تا قیامت،همه نسلتون فاطمی،خوشبخت،آرام و شاد و سالم، مومن و محب اهل بیت باشن⚘️
۶:۵۱
یاد این شعر زیبا افتادم،البته،بیشتر اشارش به محرمه،ولی،خطاب به آقامون،امام حاضرمون،مهدی فاطمه(سلام الله علیهما)ستاگه خوندید و لذت بردید واشکی روزیتون شد،من رو هم دعاکنید🥹🥹
۶:۵۴
عصر یک جمعه ی دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم
كه چرا عشق به انساننرسیده است؟
چرا آب به گلدان نرسیده است؟
چرا لحظه ی باران نرسیده است؟
و هر كس كه در این خشكی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده استو غم عشق به پایان نرسیده است.
بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید، بنویسد:
كه هنوزم كه هنوز است چرا یوسف گم
گشته به كنعان نرسیده است؟
چرا كلبه ی احزان به گلستان نرسیده است؟
دل عشق ترك خورد، گل زخم نمك خورد،
زمین مُرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد، فقط برد، زمین مرد، زمین مُرد.
خداوند گواه است، دلم چشم به راه است، و در حسرت یك پلك نگاه است؛ ولی حیف نصیبم فقط آه است
و همین آه خدایا برسد كاش به جایی؛
برسد كاش صدایم به صدایی...
عصر یك جمعه ی دلگیر وجود تو كنار دل هر بیدل آشفته شود حس،
تو كجایی گل نرگس؟
به خدا آه نفس های غریب تو كه آغشته به حزنی است، زجنس غم و ماتم،
زده آتش به دل عالم و آدم
مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای ای عشق مجسم
كه به جای نم شبنم بچكد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت،
نكند باز شده ماه محرم كه چنین می زند آتش به دل فاطمه، آهت!
به فدای نخ آن شال سیاهت،
به فدای رخت ای ماه! بیا، صاحب این بیرق و این پرچمو این مجلس و این روضه و این بزم تویی.آجرك الله! عزیر دو جهان یوسف درچاه،
دلم سوخته از آه نفس های غریبت
دل من بال كبوتر شده، خاكستر پرپر شده، همراه نسیم سحری، روی پر فُطرُس معراجํ نفس گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی، به همان صحن و سرایی
که شما زائر آنی و خلاصه شود آیا كه مرا نیز به همراه خودت زیر ركابت ببری تا بشوم كرب و بلایی،
به خدا در هوس دیدن شش گوشه، دلم تاب ندارد. نگهم خواب ندارد، قلمم گوشه ی دفتر، غزلِ ناب ندارد، شب من روزن مهتاب ندارد.
همه گویند به انگشت اشاره، مگر این عاشق بیچاره ی دلداده ی دلسوخته ارباب ندارد...
تو كجایی؟ تو كجایی شده ام باز هوایی، شده ام باز هوایی...
گریه کن گریه و خون گریه کن ،آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده است شما دیده ای آن را و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود
چون تپش موج مصیبات بلند است، به گستردگی ساحل نیل است و این بحر طویل است و ببخشید اگر این مخمل خون برتن تب دار حروف است که این روضه مکشوف لهوف است؛
عطش بر لب عطشان لغات است
و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است
و ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است؛
ولی حیف که ارباب «قتیل العبرات » است؛
ولی حیف که ارباب« اسیرالکربات» است؛
ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین بن علی تشنه یار است و زنی محو تماشاست ز بالای بلندی، الف قامت او دال و همه هستی او درکف گودال و سپس آه که «الشمرُ» ...
خدایا چه بگویم که «شکستند سبو را و بریدند»...
دلت تاب ندارد به خدا با خبرم می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی، تو خودت کرب و بلایی؛ قَسَمت می دهمآقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی، تو کجایی... توکجایی...
كه چرا عشق به انساننرسیده است؟
چرا آب به گلدان نرسیده است؟
چرا لحظه ی باران نرسیده است؟
و هر كس كه در این خشكی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده استو غم عشق به پایان نرسیده است.
بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید، بنویسد:
كه هنوزم كه هنوز است چرا یوسف گم
گشته به كنعان نرسیده است؟
چرا كلبه ی احزان به گلستان نرسیده است؟
دل عشق ترك خورد، گل زخم نمك خورد،
زمین مُرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد، فقط برد، زمین مرد، زمین مُرد.
خداوند گواه است، دلم چشم به راه است، و در حسرت یك پلك نگاه است؛ ولی حیف نصیبم فقط آه است
و همین آه خدایا برسد كاش به جایی؛
برسد كاش صدایم به صدایی...
عصر یك جمعه ی دلگیر وجود تو كنار دل هر بیدل آشفته شود حس،
تو كجایی گل نرگس؟
به خدا آه نفس های غریب تو كه آغشته به حزنی است، زجنس غم و ماتم،
زده آتش به دل عالم و آدم
مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای ای عشق مجسم
كه به جای نم شبنم بچكد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت،
نكند باز شده ماه محرم كه چنین می زند آتش به دل فاطمه، آهت!
به فدای نخ آن شال سیاهت،
به فدای رخت ای ماه! بیا، صاحب این بیرق و این پرچمو این مجلس و این روضه و این بزم تویی.آجرك الله! عزیر دو جهان یوسف درچاه،
دلم سوخته از آه نفس های غریبت
دل من بال كبوتر شده، خاكستر پرپر شده، همراه نسیم سحری، روی پر فُطرُس معراجํ نفس گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی، به همان صحن و سرایی
که شما زائر آنی و خلاصه شود آیا كه مرا نیز به همراه خودت زیر ركابت ببری تا بشوم كرب و بلایی،
به خدا در هوس دیدن شش گوشه، دلم تاب ندارد. نگهم خواب ندارد، قلمم گوشه ی دفتر، غزلِ ناب ندارد، شب من روزن مهتاب ندارد.
همه گویند به انگشت اشاره، مگر این عاشق بیچاره ی دلداده ی دلسوخته ارباب ندارد...
تو كجایی؟ تو كجایی شده ام باز هوایی، شده ام باز هوایی...
گریه کن گریه و خون گریه کن ،آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده است شما دیده ای آن را و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود
چون تپش موج مصیبات بلند است، به گستردگی ساحل نیل است و این بحر طویل است و ببخشید اگر این مخمل خون برتن تب دار حروف است که این روضه مکشوف لهوف است؛
عطش بر لب عطشان لغات است
و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است
و ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است؛
ولی حیف که ارباب «قتیل العبرات » است؛
ولی حیف که ارباب« اسیرالکربات» است؛
ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین بن علی تشنه یار است و زنی محو تماشاست ز بالای بلندی، الف قامت او دال و همه هستی او درکف گودال و سپس آه که «الشمرُ» ...
خدایا چه بگویم که «شکستند سبو را و بریدند»...
دلت تاب ندارد به خدا با خبرم می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی، تو خودت کرب و بلایی؛ قَسَمت می دهمآقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی، تو کجایی... توکجایی...
۶:۵۴
۲۵ آذر ۱۴۰۲
یک جرعه معرفت
۱۲:۳۰
حضرت زهرا (س) می فرمایند :اگر کسی آن قدرت راداشته باشد وعملش آنقدر خالص باشد که بتواند آن رابه پیشگاه ذات اقدس الهی ببرد ، حضرت حق بهترین ووالاترین سعادت رابه جان او نازل می کند وبیشترین فیوضات نصیب او خواهد شد ایشان می فرمایند کسی بتواند کارخیرخود را خود به پیشگاه حضرت حق تقدیم کند ،چنین شخصی خود بالارفته وعملش باعث رشدش شده چرا که عمل خالص سبب رشد انسان می شود .*السلام علیک ایتها الصدیقه الکبری* فاطمه زهرا را به این دلیل اسم صدّیقه گرفتند که به کلمات ربّ صادق شدند یعنی همه کلمات هستی در وجود زهرا(س) تجلی کرد .ایشان تمام وجه به طرف حضرت حق وجلوه گاه حق بودند ، بنابراین حضرت حق به او رو می کند (*همه هستی* به او رو می کند) وحوزه قدرتش می شود همه هستی .اگر حوزه قدرت حضرت زهرا همه هستی ست پس ماموریت حضرت زهرادرتمام عصرهاو نسلهاست که دست یک یک افراد بشر را بگیردوبه طرف کساء وحدت هدایت کند چرا که در این کساء نقش محوری را حضرت زهراداردو مرکز ثقل حدیث کساء زهراست .باوجود زهرا حلقه عترت کامل می شود ، به همین دلیل می گوییم السلام علیک بجوامع الکلم
۱۲:۳۰
۲۶ آذر ۱۴۰۲
۷:۱۳
۷:۴۸
۱۵ دی ۱۴۰۲
۳:۵۱
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
۴:۱۸
۲۲ بهمن ۱۴۰۲
⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️هزار و سیصد و چهل و.....
روح الله:میخواهم پرچم اسلام را در این کشور بلند کنم.
استاد:هر وقت چهل نفر یارِهمراه داشتی،شروع کن.
روح الله:چهار نفر هم ندارم،ولی شروع میکنم،چشم پیامبر و اهل بیتش،به پرچمیست که ازین کشور بلند میشود...
امروز،چهل و پنجمین سالگرد پیروزی این حرکت استامید که با تلاشمان،هرچند اندک،در برافراشته ماندن این پرچمِ پرافتخار،نقشی ایفا کنیم⚘️⚘️⚘️
۱۶:۳۳
۲ اسفند ۱۴۰۲
السلام علیک یا علی ابن الحسین الاکبر
محمدابن عبدالله،نور چشم عبدالمطلب و یادگار عبدالله،در صحرا گم شدعبدالمطلب(ع) اعلام کرد هرکس که او را پیدا کند،هرچه بعنوان مژدگانی بخواهد،به او میدهد
سه مرد که برای تفریح به صحرا رفته بودند،محمد را زیر بوته ها در حال بازی پیدا کردند و پیش عبدالمطلب بردند.موقع گرفتن مژدگانی بوددو نفر از آنها تعداد قابل توجهی شتر طلب کردند و طبق قرار عبدالمطلب به آنها شتر ها را تحویل داد.نفر سوم به عبدالمطلب عرض کردهنگامیکه این پسر را در صحرا یافتیم،طوری بوته های دورش تکان میخوردند که معلوم بود دارد محافظت میشود.من فهمیدم که این پسر،یک پسر عادی نیستمن مژدگانی مادی نمیخواهم،فقط از او بخواه که از خدا بخواهد فرزندی مثل خودش بمن عطا کند...
محمد برای او دعا کرد...و خدا به اوپسری عنایت کرد،که سالها بعد،پدر دختری بنام لیلا مادر علی اکبر شدو این بود حکایت*اشبه الناس خَلقا و خُلقا و منطقا برسول اللهِ*علی اکبر ارباب
قدمهای پرمهرش، مبارک همه ما شیعیان و عاشقان اباعبدالله
محمدابن عبدالله،نور چشم عبدالمطلب و یادگار عبدالله،در صحرا گم شدعبدالمطلب(ع) اعلام کرد هرکس که او را پیدا کند،هرچه بعنوان مژدگانی بخواهد،به او میدهد
سه مرد که برای تفریح به صحرا رفته بودند،محمد را زیر بوته ها در حال بازی پیدا کردند و پیش عبدالمطلب بردند.موقع گرفتن مژدگانی بوددو نفر از آنها تعداد قابل توجهی شتر طلب کردند و طبق قرار عبدالمطلب به آنها شتر ها را تحویل داد.نفر سوم به عبدالمطلب عرض کردهنگامیکه این پسر را در صحرا یافتیم،طوری بوته های دورش تکان میخوردند که معلوم بود دارد محافظت میشود.من فهمیدم که این پسر،یک پسر عادی نیستمن مژدگانی مادی نمیخواهم،فقط از او بخواه که از خدا بخواهد فرزندی مثل خودش بمن عطا کند...
محمد برای او دعا کرد...و خدا به اوپسری عنایت کرد،که سالها بعد،پدر دختری بنام لیلا مادر علی اکبر شدو این بود حکایت*اشبه الناس خَلقا و خُلقا و منطقا برسول اللهِ*علی اکبر ارباب
قدمهای پرمهرش، مبارک همه ما شیعیان و عاشقان اباعبدالله
۱۸:۰۱
۵ اسفند ۱۴۰۲
پاکت هدیه
�
🧒خانه کودک رویان👧
۶ اسفند ۱۴۰۲
خوش آمدی،بقیه ی رحمت خدا
رفته ساقی که قدح پر کند و برگرددعرش را غرق تحیّر کند و برگردد
دیر یا زود ولی میرسد از راه آخریک نفر عین علی میرسد از راه آخر
مینویسم که شب تار سحر میگرددیک نفر مانده از این قوم که بر میگردد…
رفته ساقی که قدح پر کند و برگرددعرش را غرق تحیّر کند و برگردد
دیر یا زود ولی میرسد از راه آخریک نفر عین علی میرسد از راه آخر
مینویسم که شب تار سحر میگرددیک نفر مانده از این قوم که بر میگردد…
۱۸:۳۶
۳۱ اردیبهشت
۵:۵۹