۲۱:۵۸
۲۱:۵۸
۲۱:۵۸
۴:۰۳
《آزاد شدن فکرِ من از بسیاری چیزهای به دردنخور》این جمله یکی از توصیفهایی است که میتوانم راجع به زندگی در سیستم اسکاندیناوی بگویم.
از صبح پرواز مادرم به شیراز سه بار تاخیر خورده و پرواز ساعت ۶ صبح، معلوم نیست که نهایتاً ساعت ۱ بعد از ظهر انجام شده یا نه!مامان پرواز را کنسل کرده و با پرواز دیگری خودش را به کنگره رسانده.
از زوریخ عازم استکهلم بودیم. بلندگوی فرودگاه اعلام کرد مجبور است بلیت ۴ مسافر را کنسل کند و فردا صبح بفرستدشان؛ چیزی حدود ۱۲ ساعت تاخیر.هواپیمایی گفته بود حاضر است برای جبران این مسئله ۲۵۰ فرانک سوییس خسارت دهد، یک شب اقامت در یک هتل ۵ ستاره و شام و صبحانهی فردا هم روی بستهی ویژهی پیشنهادیشان بود!
بعضی از پروازهایی که از استکهلم داشتیم سر وقت انجام نشدند. پیش از سفر تصورم این بود که هواپیماهای اروپایی بدون دقیقهای تاخیر راه میافتند و تاخیر فقط مال شرکتهای ما هستند اما بعد از چند تجربهی واقعی این تصور ماشینگونهام تعدیل شد. شهودم راجع به خودم این بوده که وقتی دیگرانی هستند که مسئولیت محولشده بهشان را انجام نمیدهند، من حالتی از خشم را تجربه میکنم که شمهای از احساس تبعیض دارد!من در فرودگاه آرلاندا، گرچه همواره به موقع راه نیفتادم اما هیچوقت این حس خشم تبعیضگونه را تجربه نکردم. حتماً بخشی از این تفاوت به مقدار و حجم تجربهی زیستهی من در این دو کشور متفاوت برمیگردد اما بخشی را هم محصول اولین جملهی این نوشته میدانم. ساختارهایی به وجود آمدهاند که مشغولیتهای بیهودهی ذهنی را کم کنند؛ فروشگاهها خرید دستنخوردهی شما را پس میگیرند، خسارت به زمان مفهومی جدی است، اگر کارمندی اشتباه کند تو به دردسر میافتی اما میتوانی مقصر نبودن خودت را ثابت کنی، کارشناس آموزش دانشگاه را میشود با تهدید به ایمیل زدن به رئیسش وادار به انجام کار کرد و...ادامهی جملهی اول این نوشته میشود این:《و مشغول شدن ذهنم به تعدادی چیز بهدردنخور دیگر!》چه خوب بود اگر این ساختارها در خدمت آزاد شدن فکر برای مشغولیت به دغدغههای عظیم شکل میگرفت.اینجا در همین کشور عزیزی که دغدغههای عظیم و غمهای شگرف باید جای دغدغههای بهدردنخور را بگیرد؛ دغدغههایی شبیه تاخیر بیحدوحصر و غیرقبیح پروازها.#سفربهطمعشفققطبی
از صبح پرواز مادرم به شیراز سه بار تاخیر خورده و پرواز ساعت ۶ صبح، معلوم نیست که نهایتاً ساعت ۱ بعد از ظهر انجام شده یا نه!مامان پرواز را کنسل کرده و با پرواز دیگری خودش را به کنگره رسانده.
از زوریخ عازم استکهلم بودیم. بلندگوی فرودگاه اعلام کرد مجبور است بلیت ۴ مسافر را کنسل کند و فردا صبح بفرستدشان؛ چیزی حدود ۱۲ ساعت تاخیر.هواپیمایی گفته بود حاضر است برای جبران این مسئله ۲۵۰ فرانک سوییس خسارت دهد، یک شب اقامت در یک هتل ۵ ستاره و شام و صبحانهی فردا هم روی بستهی ویژهی پیشنهادیشان بود!
بعضی از پروازهایی که از استکهلم داشتیم سر وقت انجام نشدند. پیش از سفر تصورم این بود که هواپیماهای اروپایی بدون دقیقهای تاخیر راه میافتند و تاخیر فقط مال شرکتهای ما هستند اما بعد از چند تجربهی واقعی این تصور ماشینگونهام تعدیل شد. شهودم راجع به خودم این بوده که وقتی دیگرانی هستند که مسئولیت محولشده بهشان را انجام نمیدهند، من حالتی از خشم را تجربه میکنم که شمهای از احساس تبعیض دارد!من در فرودگاه آرلاندا، گرچه همواره به موقع راه نیفتادم اما هیچوقت این حس خشم تبعیضگونه را تجربه نکردم. حتماً بخشی از این تفاوت به مقدار و حجم تجربهی زیستهی من در این دو کشور متفاوت برمیگردد اما بخشی را هم محصول اولین جملهی این نوشته میدانم. ساختارهایی به وجود آمدهاند که مشغولیتهای بیهودهی ذهنی را کم کنند؛ فروشگاهها خرید دستنخوردهی شما را پس میگیرند، خسارت به زمان مفهومی جدی است، اگر کارمندی اشتباه کند تو به دردسر میافتی اما میتوانی مقصر نبودن خودت را ثابت کنی، کارشناس آموزش دانشگاه را میشود با تهدید به ایمیل زدن به رئیسش وادار به انجام کار کرد و...ادامهی جملهی اول این نوشته میشود این:《و مشغول شدن ذهنم به تعدادی چیز بهدردنخور دیگر!》چه خوب بود اگر این ساختارها در خدمت آزاد شدن فکر برای مشغولیت به دغدغههای عظیم شکل میگرفت.اینجا در همین کشور عزیزی که دغدغههای عظیم و غمهای شگرف باید جای دغدغههای بهدردنخور را بگیرد؛ دغدغههایی شبیه تاخیر بیحدوحصر و غیرقبیح پروازها.#سفربهطمعشفققطبی
۱۸:۱۵
از چند ماه زندگی در زمستان سوئد چه آموختیم؟به نام خدااین که زمستان باید با تابستان فرق کند!بنابراین در خانه لباس گرمتر میپوشیم و جوراب پایمان میکنیم اما گرمای خانه را در حداقلیترین مقدار(با استاندارد ایرانی) نگه میداریم!#سفربهطمعشفققطبی
۱۹:۰۴
۱۱:۳۱
۲۰:۵۴
۲۰:۵۹
۲۰:۵۹
۲۱:۰۱
۲۱:۰۱
۲۱:۰۶
۲۱:۰۶
۲۱:۰۶
۲۱:۰۶
۲۱:۰۸
۲۱:۱۲
۵:۲۷
۵:۲۷