۱۷ بهمن ۱۴۰۱
۱۶:۳۱
۱۸ بهمن ۱۴۰۱
۱۳:۱۳
ساعات هتل آیران (خواهران)
صبحانه 8 تا 9/30ناهار 13 تا 14/30شام 20 تا 21/30
صبحانه 8 تا 9/30ناهار 13 تا 14/30شام 20 تا 21/30
۱۳:۵۴
ساعات هتل حجاب (برادران)
صبحانه 8/30 تا 9/30ناهار 13 تا 14/30شام 20 تا 21/30
صبحانه 8/30 تا 9/30ناهار 13 تا 14/30شام 20 تا 21/30
۱۴:۵۸
۱۹ بهمن ۱۴۰۱
۸:۱۱
#اطلاعیه
بازدید از موزه حرم مطهر ساعت 15/30 واقع در صحن کوثر
ساعت حرکت از هتل ها ( خواهر و برادر) : 15
#دوره_رجا#بسیج_دانشجویی_دانشگاه_علوم_پزشکی_دزفول
بازدید از موزه حرم مطهر ساعت 15/30 واقع در صحن کوثر
ساعت حرکت از هتل ها ( خواهر و برادر) : 15
#دوره_رجا#بسیج_دانشجویی_دانشگاه_علوم_پزشکی_دزفول
۱۰:۵۹
#اطلاعیه
برنامه حرم شناسی با روای برجسته آستان قدس رضوی
فردا ساعت 9/30 صبح
ساعت حرکت از هتل ها (خواهران و برادران) ساعت 9 صبح
شروع برنامه صحن غدیر
#دوره_رجا#بسیج_دانشجویی_دانشگاه_علوم_پزشکی_دزفول
برنامه حرم شناسی با روای برجسته آستان قدس رضوی
فردا ساعت 9/30 صبح
ساعت حرکت از هتل ها (خواهران و برادران) ساعت 9 صبح
شروع برنامه صحن غدیر
#دوره_رجا#بسیج_دانشجویی_دانشگاه_علوم_پزشکی_دزفول
۱۱:۰۰
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
۱۸:۰۲
۲۱ بهمن ۱۴۰۱
سلام خدمت زائران عزیزلطفا تا ساعت*12ظهر* وسایلتون رو جمع کنید که هتل رو تحویل بدیم
۸:۰۵
۲۶ بهمن ۱۴۰۱
#سفرنامه_عشق
سفرنامه پابوسی شاه...:
آخرین نفری که بلیطش جور شد، اولین نفری بود که گفت بریم مشهد!چند سالی بود که بچه های ما مشهد نرفته بودن. خیلی هم پیگیری شده بود! خیلیییا!هر سری هم به یه بهونه کنسل میشد!کرونا که قشنگ پیک هاشو با تایم اردو های ما تنظیم می کرد؛بودجه هم وقتایی که کرونا کم کاری می کرد، جبران می کرد!اگه هم از سد این دو تا رد می شدیم، یه سری مسئول در حد مرگ مقاومت میکردن!آخرین باری که خودمم رفته بودم مشهد، آبان ۱۴۰۰ بودماه دوم اینترنی بود. بدون دغدغه امتحان، بدون دلهره ی تکلیف و کوییز و مقاله و ژورنال، با اعتماد به نفسی که اواخر پزشکی کم کم سلام می کنه به آدم رفته بودیم پابوس آقاتو هوای سررررد مشهد با گونه های قرمز شده، با بینی ای که از شدت مظلومیت داشت بال بال میزد و دست هایی که فوبیای خروج از دستکش رو پیدا کرده بودن چسبیده بودیم به دعا کردناومده بودیم پیش شاه دیگه!لایق نبودیم اما با پررویی امید بسته بودیم به رئوف بودن شاهرئوف رو به کسی میگن که نمیتونه نبخشه!برا همین ما هم زیاد میخواستیم و خوب دل کندن از این جور آدما سخته منم همون لحظه ای که وداع کردیم، دلتنگ شدمحقیقتش رو اگه بخواین، تو همون لحظه ای که دعای وداعو میخوندم دلتنگ شده بودم!و روزانه دلتنگیم بیشتر می شد تا شب احیا شدشب 23 رمضان تو مراسم شب قدر بسیج ،مداح داشت میخوند:آرزو شده مشهد هم / لک زده دلامون اما/ یکی نیست ما رو یه حرم ببرههی بهم میگیم این روزا / خدا را چه دیدی شاید / یه نگاهی کنه؛ ما رو هم بخره!حرفش شدو باز/ خیال کن، نشستی کنج گوهرشاد،/ نگات به گنبدش افتاد؛ چه حس شیرینی!خیال کن / خراب بودی؛ شدی آباد/کنار پنجره فولاد/ شفاتو میبینی... اللهم الرزقنا حرم حرم حرم حرم....
گریه هامو یادمه! خاص بودن برام... بغضمم تا شب اول رسیدن به مشهد هرشب بیشتر میشدشبی که معجزه رو حس کردم شبی که لطف شاهی یه شاه شامل حالم شداین ماه، اینترن بخش طب اورژانسم و یه روز در میون کشیک! و برنامم جوری شد که برای رفتن باید ۳ نفر قبول می کردن باهام جا به جا کنن... یعنی هم اونا هم خودم چند روزی باید پشت سرم و بدون توقف درخدمت بیمارستان می بودیم! امام رضا جورش کرد... باید یکی از بچه ها قبول می کرد روز حرکت که خودشم کشیک بود، زودتر بیاد که من بتونم برم... امام رضا جورش کرد... باید یه بلیط مشهد گیرم می اومد تا بتونم برم، دو هفته جور نشد ولی باز امام رضا جورش کرد...و خیلی باید های دیگه که یکی یکی امام رضا جورشون کرد!امام رضا جور کرد بیام مشهد و تا رسیدم همون ساعت اول رفتم حرمرفتم اون بغضی که یک سال و خورده ای هر روز داشت بزرگتر میشد، بالاخره ترکیدتو گوشم هنوز داشت پخش میشدخدا را چه دیدی شاید / یه نگاهی کنه؛ ما رو هم بخره!ما رو خریده بود....
پخش میشد:چشماتو ببند خیال کن، نشستی کنج گوهرشاد،/ نگات به گنبدش افتاد؛ چه حس شیرینی!و لازم نبود خیال کنم لازم نبود چشمامو ببندمبا چشم باز نگاهم به گنبدش قفل شده بودشیرینی رسیدن به پابوس آقا، دلتنگی این مدت رو شسته بود، مثل یه بچه ای که مادرش گم شده! و مادرش پیدا شه، یهو از بی تابی محض آروم میشه و میخنده و میره دنبال زندگیشدقیقا همون طوری...
وقتی دلتنگی جاشو به دلگرمی داد، همه چیزو به دست خودش سپردم...لطفشو حس کردم! شاه بودنش رو لمس کردم! لمسی که دلمو قرص کرد!
موقع وداع این سری دلتنگیم متفاوت بود... میدونستم نظر کرده اش بودیمبرا همین دعا کردم که همه ی این جمع رو نظر کرده ی خودش نگه داره... به حق رحمتک یا رحیم...
قلم این روایت: #محمد_خنیفر
__
#بسیج_دانشجویی_دانشگاه_علوم_پزشکی_دزفول#دوره_رجا
https://ble.ir/safarnameh_basijdums1401
سفرنامه پابوسی شاه...:
آخرین نفری که بلیطش جور شد، اولین نفری بود که گفت بریم مشهد!چند سالی بود که بچه های ما مشهد نرفته بودن. خیلی هم پیگیری شده بود! خیلیییا!هر سری هم به یه بهونه کنسل میشد!کرونا که قشنگ پیک هاشو با تایم اردو های ما تنظیم می کرد؛بودجه هم وقتایی که کرونا کم کاری می کرد، جبران می کرد!اگه هم از سد این دو تا رد می شدیم، یه سری مسئول در حد مرگ مقاومت میکردن!آخرین باری که خودمم رفته بودم مشهد، آبان ۱۴۰۰ بودماه دوم اینترنی بود. بدون دغدغه امتحان، بدون دلهره ی تکلیف و کوییز و مقاله و ژورنال، با اعتماد به نفسی که اواخر پزشکی کم کم سلام می کنه به آدم رفته بودیم پابوس آقاتو هوای سررررد مشهد با گونه های قرمز شده، با بینی ای که از شدت مظلومیت داشت بال بال میزد و دست هایی که فوبیای خروج از دستکش رو پیدا کرده بودن چسبیده بودیم به دعا کردناومده بودیم پیش شاه دیگه!لایق نبودیم اما با پررویی امید بسته بودیم به رئوف بودن شاهرئوف رو به کسی میگن که نمیتونه نبخشه!برا همین ما هم زیاد میخواستیم و خوب دل کندن از این جور آدما سخته منم همون لحظه ای که وداع کردیم، دلتنگ شدمحقیقتش رو اگه بخواین، تو همون لحظه ای که دعای وداعو میخوندم دلتنگ شده بودم!و روزانه دلتنگیم بیشتر می شد تا شب احیا شدشب 23 رمضان تو مراسم شب قدر بسیج ،مداح داشت میخوند:آرزو شده مشهد هم / لک زده دلامون اما/ یکی نیست ما رو یه حرم ببرههی بهم میگیم این روزا / خدا را چه دیدی شاید / یه نگاهی کنه؛ ما رو هم بخره!حرفش شدو باز/ خیال کن، نشستی کنج گوهرشاد،/ نگات به گنبدش افتاد؛ چه حس شیرینی!خیال کن / خراب بودی؛ شدی آباد/کنار پنجره فولاد/ شفاتو میبینی... اللهم الرزقنا حرم حرم حرم حرم....
گریه هامو یادمه! خاص بودن برام... بغضمم تا شب اول رسیدن به مشهد هرشب بیشتر میشدشبی که معجزه رو حس کردم شبی که لطف شاهی یه شاه شامل حالم شداین ماه، اینترن بخش طب اورژانسم و یه روز در میون کشیک! و برنامم جوری شد که برای رفتن باید ۳ نفر قبول می کردن باهام جا به جا کنن... یعنی هم اونا هم خودم چند روزی باید پشت سرم و بدون توقف درخدمت بیمارستان می بودیم! امام رضا جورش کرد... باید یکی از بچه ها قبول می کرد روز حرکت که خودشم کشیک بود، زودتر بیاد که من بتونم برم... امام رضا جورش کرد... باید یه بلیط مشهد گیرم می اومد تا بتونم برم، دو هفته جور نشد ولی باز امام رضا جورش کرد...و خیلی باید های دیگه که یکی یکی امام رضا جورشون کرد!امام رضا جور کرد بیام مشهد و تا رسیدم همون ساعت اول رفتم حرمرفتم اون بغضی که یک سال و خورده ای هر روز داشت بزرگتر میشد، بالاخره ترکیدتو گوشم هنوز داشت پخش میشدخدا را چه دیدی شاید / یه نگاهی کنه؛ ما رو هم بخره!ما رو خریده بود....
پخش میشد:چشماتو ببند خیال کن، نشستی کنج گوهرشاد،/ نگات به گنبدش افتاد؛ چه حس شیرینی!و لازم نبود خیال کنم لازم نبود چشمامو ببندمبا چشم باز نگاهم به گنبدش قفل شده بودشیرینی رسیدن به پابوس آقا، دلتنگی این مدت رو شسته بود، مثل یه بچه ای که مادرش گم شده! و مادرش پیدا شه، یهو از بی تابی محض آروم میشه و میخنده و میره دنبال زندگیشدقیقا همون طوری...
وقتی دلتنگی جاشو به دلگرمی داد، همه چیزو به دست خودش سپردم...لطفشو حس کردم! شاه بودنش رو لمس کردم! لمسی که دلمو قرص کرد!
موقع وداع این سری دلتنگیم متفاوت بود... میدونستم نظر کرده اش بودیمبرا همین دعا کردم که همه ی این جمع رو نظر کرده ی خودش نگه داره... به حق رحمتک یا رحیم...
قلم این روایت: #محمد_خنیفر
__
#بسیج_دانشجویی_دانشگاه_علوم_پزشکی_دزفول#دوره_رجا
https://ble.ir/safarnameh_basijdums1401
۶:۳۰
کبوترم هوایی شدم ببین عجب گدایی شدم ،دعای مادرم بوده که منم امام رضایی شدم...زمزمه کن ،اشک بریز ،خودتو تو بغل امام رضا رها کن.ای جانم؛ دیگه رفتی؟راهت دوره؟تو صحن انقلاب،صحن کوثر یا حتی صحن پیامبر نیستی ؟دورت بگردم اشکال نداره ، فدای اشکات بشم ،راهی دیگه ای نداشتیم، باید برمیگشتیم.حقیقتش برای خودمم سخت بود.چرا باید دعای وداع رو میخوندم؟چرا همه چی این همه زود گذشت؟امامم؛نگفتی ما دلمون به مو بنده ،ضعیفه؟؟ برای منی که آخرین زیارتم قبل از کرونا بود ، دیدن شما برام شده بود مثل یه رویا.همون شبی که رسیدیم مشهد آماده رفتن به حرم شدیم. رفتیم صحن انقلاب ،همه کسایی که الان دارن این متن رو میخونن میدونن صحن انقلاب چه حسی داره...نگاهم به گنبد زرد طلایی آقا افتاد،انگار دیگه هیچی حس نمیکردم ،زمان از دستم در رفت و همینجور مات مبهوت نگاه میکردم ،نمیدونم چقدر طول کشید اما وقتی به خودم اومدم همه جا رو تار میدیدم...همون جا بود که از گوشیم یه آهنگ پلی کردم... بیا توام باهام گوش کن..."یا امام رضا سلام ،تویی سایه سرم تویی دلیل گریه هام ..."
برای کسی که دستاش از شدت سرما سوخته بود ،تنها یه چای امام رضایی میتونست اونو سرحال بیاره ،ببخشید دوستان که شما رو یاد اون لحظه ها ميندازم، چون لمس اون لحظه ممکنه تا یه مدت حس نشه ،فقط همینو بگم مزه چای امام رضا،مزه ای نیست که بتونید اونو در جایی جز صحن کوثر امام رضا حس کنید.توی زیرزمین حرم،وسط دعای کمیل ، اینو حس میکردم که امام رضا داشت باهام حرف میزد،فکر کن؛با من،میگفت دخترم،بیا بشین ،برام حرف بزن، هر چی دوست داری بگو ،من اومدم حرفاتو بشنوم ها ،آره منم ضامن آهو ،اون آقایی که از همه جا و همه کس که میبریدی، میومدی سمتم، الان نشستم روبروت تا باهام حرف بزنی ،مبادا چیزی تو دلت بمونه ها!!
پدر جانم ؛دورت بگردم؛یا امام رضا،حالا از شما دوریم ،اما میدانم میبینی ،میشنوی و ما را فراموش نمیکنی، تنها رهایمان نکن.
بی تو،یک لحظه رمق دردل و درجانم نیستبیقرارم نکنی،طاقت هجرانم نیست...
قلم این روایت: محدثه پور زمانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#بسیج_دانشجویی_دانشگاه_علوم_پزشکی_دزفول#دوره_رجا
ble.ir/join/ZDQ0YjFhMz
برای کسی که دستاش از شدت سرما سوخته بود ،تنها یه چای امام رضایی میتونست اونو سرحال بیاره ،ببخشید دوستان که شما رو یاد اون لحظه ها ميندازم، چون لمس اون لحظه ممکنه تا یه مدت حس نشه ،فقط همینو بگم مزه چای امام رضا،مزه ای نیست که بتونید اونو در جایی جز صحن کوثر امام رضا حس کنید.توی زیرزمین حرم،وسط دعای کمیل ، اینو حس میکردم که امام رضا داشت باهام حرف میزد،فکر کن؛با من،میگفت دخترم،بیا بشین ،برام حرف بزن، هر چی دوست داری بگو ،من اومدم حرفاتو بشنوم ها ،آره منم ضامن آهو ،اون آقایی که از همه جا و همه کس که میبریدی، میومدی سمتم، الان نشستم روبروت تا باهام حرف بزنی ،مبادا چیزی تو دلت بمونه ها!!
پدر جانم ؛دورت بگردم؛یا امام رضا،حالا از شما دوریم ،اما میدانم میبینی ،میشنوی و ما را فراموش نمیکنی، تنها رهایمان نکن.
بی تو،یک لحظه رمق دردل و درجانم نیستبیقرارم نکنی،طاقت هجرانم نیست...
قلم این روایت: محدثه پور زمانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#بسیج_دانشجویی_دانشگاه_علوم_پزشکی_دزفول#دوره_رجا
ble.ir/join/ZDQ0YjFhMz
۱۷:۴۵
پرپر می زد دل بی قرار من برای یه جمله... یه حرف...که مطمئنم کنه، که منو غرق همه رویاهای بچگیم کنه...شد. بالاخره شد...با نگاه شما... راه افتادیم... ساعتا...دقیقه ها...ثانیه به ثانیه نزدیک تر شدنمون...تپش قلبایی که تندتر می شد...زمزمه های در گوشی که می خواستم فقط به شما بگم...توی راه بچه ها حرف می زدن...می خندیدن...من همراهشون بودمو نبودم...خب باورش سخت بود...می دونین من چه قدررر خیال بافته بودم...کنار پنجره فولادتون روبه روی گنبد طلای قشنگتون...یه گوشه از حرم با صفاتون که فقط بشینم و نگاه باشم... من نگاه باشمو و شما مثل همیشه همه چیو از عمق چشمای من بخونی...شیرین بود... حتی همه حسرتا...همه آه ها... همه نجوا ها... تا برسم به اولین دیدار...رسیدم مبهوت بودم...اذن ورود گرفتم...من؟واقعا این من بودم؟ بوی خوش عطر حرمتون پیچید توی همه وجودم...نگام به گنبدتون افتاد بازم مبهوت بودم... می گفتن اولین بارته...سه تا حاجت بخواه تا مستجاب شه...لب باز کردم گفتم...ولی چرا حیرون بودنم تمومی نداشت...رسیدم رو به روی ضریحتون...سر تا پا چشم شدم...آروم رفتم یه گوشه دو رکعت نماز شکر خوندم...توی اولین سجده روی فرشای قشنگ حرمتون... دونه دونه اشکای این همه سال انتظار سر باز کرد...الهی شکر که بهم اجازه داده بود این لحظه قشنگو ببینم... ایستادم روبه روی ضریحتون...ساده... رها...من بودمو و یه دنیا آرامش... من بودمو لطف بی نهایت شما...من بودمو و پایان فصل انتظار...اولین حرفا...اولین سلام ها...اولین قشنگ ترین ها...چی می خواستم دیگه؟ راه می رفتم توی صحنای قشنگتون...دلم می خواست همه جا رو خوب ببینه...عینهو یه بچه ی بازیگوش که دستای مامانشو ول کرده و به همه جا سرک می کشه...اخه مگه از آغوش شما جایی امن تر داشتم؟خستگیام، بی قراریام،همه حرفای مونده گوشه ی دلمو...دیدی شنیدی...بند بند وجودم گره خورد به لطف و عنایت شما...به عشقی که سال هاست از کرم و مهربونی شما آرامِ لحظه های بی قراری منه...اولین سلام زندگی من روبه روی ضریحتون،وصل شدبه خوندن اولین کلمه از وداع...برای من که همه این سال ها دلتنگی را زیر زبان مزه کرده بودم،اشک بودو امید...خوف بود و رَجا...حالا که قلب من دلبسته و وابسته تر شده بود...حالا که کفتر جلد حرمتون شده بود...نکنه که؟...نهه من مطمئن بودم نگاه مهربونتونو دریغ نمی کنین از قلبای مضطر ما...قول یه دعوت دیگه رو گرفتم ازتون...زودِ زود...آخرین قدما رو برداشتم...آخرین زمزمه ها...و رسیدم به یک حس به یک صدا که می گه...من حتی دلم برای همه ثانیه های سال های انتظار هم تنگ می شه...برای روزایی که می گفتم یعنی می شه؟ و حالا من در واپسین لحظه ها رویاهای قشنگ بچگیم را به چشم می دیدم...و می گفتم کاش ثانیه ها همین جا متوقف شوند... آخ که چه قدر شیرین بود انتظار برای رسیدن...لحظه رسیدن و حال انتظار برای دوباره آمدن... سلام بر شما که بزرگ ترین نعمت خاک من هستید...امام رضای جان
قلم این روایت:حدیث نیک مهر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#بسیج_دانشجویی_دانشگاه_علوم_پزشکی_دزفول#دوره_رجاhttps://ble.ir/safarnameh_basijdums1401
قلم این روایت:حدیث نیک مهر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#بسیج_دانشجویی_دانشگاه_علوم_پزشکی_دزفول#دوره_رجاhttps://ble.ir/safarnameh_basijdums1401
۱۹:۲۰
۴ اسفند ۱۴۰۱
بازارسال شده از بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی دزفول
۱۷:۴۳
۲۰ اسفند ۱۴۰۱
بازارسال شده از بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی دزفول
۱۵:۲۴
۱۰ فروردین ۱۴۰۲
بازارسال شده از بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی دزفول
۲۲:۵۵
۲۰ فروردین ۱۴۰۲
بازارسال شده از بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی دزفول
#اطلاعیه
با توجه به فرا رسیدن شب های مبارک قدر تمامی کلاس های دانشجویان در دانشگاه با یک ساعت تاخیر آغاز شده و زمان شروع کلاسها ساعت ۹ می باشد.
با توجه به فرا رسیدن شب های مبارک قدر تمامی کلاس های دانشجویان در دانشگاه با یک ساعت تاخیر آغاز شده و زمان شروع کلاسها ساعت ۹ می باشد.
۱۵:۲۱
۲۱ فروردین ۱۴۰۲
بازارسال شده از بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی دزفول
۱۹:۳۳
۲۳ فروردین ۱۴۰۲
بازارسال شده از یا زینب ....
۲۳:۳۵
۱ خرداد ۱۴۰۲
بازارسال شده از بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی دزفول
۱۹:۰۴
۴ خرداد ۱۴۰۲
بازارسال شده از بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی دزفول
۱۱:۵۹