_انگار امضای پایان صفر را با زهر زده اند!
۱۲:۵۲
-زیر مجموعه ی خودم هستم
مثل مجموعه ای که سخت تهی ست
در سرم فکر کاشتن دارم
گرچه باغ من از درخت تهی ست
عشق آهوی تیزپا شد و من
ببر بی حرکت پتوهایم
خشمگین نیستم که تا امروز
نرسیدم به آرزوهایم
نرسیدن رسیدن محض است
آبزی آب را نمی بیند
هرکه در ماه زندگی بکند
رنگ مهتاب را نمی بیند
دوری و دوستی حکایت ماست
غیر از این هرچه هست در هوس است
پای احساس در میان باشد
انتخاب پرنده ها قفس است
وسعت کوچک رهایی را
از نگاه اسیر باید دید
کوه در رشته کوه بسیار است
کوه را در کویر باید دید
گرچه باغ من از درخت تهی ست
در سرم فکر کاشتن دارم
شعر را، عشق را، مکاشفه را
همه را از نداشتن دارم...^یاسر قنبرلو
مثل مجموعه ای که سخت تهی ست
در سرم فکر کاشتن دارم
گرچه باغ من از درخت تهی ست
عشق آهوی تیزپا شد و من
ببر بی حرکت پتوهایم
خشمگین نیستم که تا امروز
نرسیدم به آرزوهایم
نرسیدن رسیدن محض است
آبزی آب را نمی بیند
هرکه در ماه زندگی بکند
رنگ مهتاب را نمی بیند
دوری و دوستی حکایت ماست
غیر از این هرچه هست در هوس است
پای احساس در میان باشد
انتخاب پرنده ها قفس است
وسعت کوچک رهایی را
از نگاه اسیر باید دید
کوه در رشته کوه بسیار است
کوه را در کویر باید دید
گرچه باغ من از درخت تهی ست
در سرم فکر کاشتن دارم
شعر را، عشق را، مکاشفه را
همه را از نداشتن دارم...^یاسر قنبرلو
۱۲:۳۳
_به چیز هایی وابسته شدم که مال من نیست!
۲۰:۱۵
_سنگ قبر این مرده شاد است؛شاید بگویم ناگهان "فاصله" نیاز است!...
۱۱:۳۲
من به دستان تو پل بستم به زیباتر شدن
از تو میخوام از این هم با تو تنهاتر شدن
از تو میخواهم خودت را مثل باران از بهار
از تو میخواهم قرار روزهای بیقرار
هیچکس در من جنونم را به تو باور نکرد
هیچکس حال منه دیوانه را بهتر نکرد
ای که از تو باز هم زلف پریشان خواستم من برای شهر دلتنگی باران خواستم
من همانم که اگر مستم تویی در ساغرم
من از آنی که تو در من ساختی ویرانترم
من به دستان تو پل بستم به زیباتر شدن
از تو میخوام از این هم با تو تنهاتر شدن!~ _به وقت تعویق! ~
از تو میخوام از این هم با تو تنهاتر شدن
از تو میخواهم خودت را مثل باران از بهار
از تو میخواهم قرار روزهای بیقرار
هیچکس در من جنونم را به تو باور نکرد
هیچکس حال منه دیوانه را بهتر نکرد
ای که از تو باز هم زلف پریشان خواستم من برای شهر دلتنگی باران خواستم
من همانم که اگر مستم تویی در ساغرم
من از آنی که تو در من ساختی ویرانترم
من به دستان تو پل بستم به زیباتر شدن
از تو میخوام از این هم با تو تنهاتر شدن!~ _به وقت تعویق! ~
۱۳:۱۰
Talkham (320).mp3
۰۳:۰۰-۲.۹۸ مگابایت
۲۰:۴۶
_ خود ، قاتل خود قبلی است و شاید خود قبلی از خود کنون خجالت میکشد و دیگر زنده نمی شود!^اگر خود به چشمتان خورد بگویید آنکه باید ببخشد بخشید!
۱۸:۴۱
روز_های_حسرت_مقداد_شاهوحسینی_اهنگساز_آریا_عظبمی_نژاد.mp3
۰۲:۴۹-۲.۶۷ مگابایت
۱۹:۱۹
_من بخشیدمت اما؛
"جهان را بر ما سخت کردی؛
بعید است خدا بر تو آسان بگیرد! "
"جهان را بر ما سخت کردی؛
بعید است خدا بر تو آسان بگیرد! "
۹:۳۲
"الَّهُمَّ هَب لي مَعَ کُلِّ بَلِیَّةِِ صَبراً ،
وَ مَعَ کُلِّ نِعمَةِِ شُکراً"^قال ابونا^
وَ مَعَ کُلِّ نِعمَةِِ شُکراً"^قال ابونا^
۱۰:۵۶
_میخواهم:
فرد بمانم
سرد بمانم
و آدم هارا
درد بدانم!
فرد بمانم
سرد بمانم
و آدم هارا
درد بدانم!
۱۷:۱۹
_آسمان در گوش باد می گوید:
^امروز قرار است ببارم
این خبر را برسان بر جهانم
^این خبر را که شاید
دگر فردایی نباشد
^شاید که ماه در طلوعش
همراه آفتاب نباشد
^این خبر را که خورشید
بادل فردا یار نباشد
^این خبر را که باران؛
در غمت چتری نباشد
^این خبر را که نامش
بر زبان ها افتاده شاید!
فارغ از این که این راز
تنها در گوش باد گفته باشم.
^امروز قرار است ببارم
این خبر را برسان بر جهانم
^این خبر را که شاید
دگر فردایی نباشد
^شاید که ماه در طلوعش
همراه آفتاب نباشد
^این خبر را که خورشید
بادل فردا یار نباشد
^این خبر را که باران؛
در غمت چتری نباشد
^این خبر را که نامش
بر زبان ها افتاده شاید!
فارغ از این که این راز
تنها در گوش باد گفته باشم.
۱۹:۲۳
بِسمِ الله الرحَمن الرَحیمدر گردیِ فلک شکی نیست؛ و در گردی اعمال به سان کارما نمی توان نقد محکمی وارد کرد تنها فکت های ریز و درشت هستند که از اسمان چون باران کلمات بارش پیدا میکنند! و اما چه میشود که صوت جاویدان است و چه می شود که انسان ماده خلق نشده و خود انرژی است چطور است که انرژی نه بوجود می آید و نه از بین میرود بلکه از حالتی به حالت دیگر تغییر احوالات میدهد!؟ ؛ پاسخ این سوالات در مقاله ی کوتاه اندیشمندی چون من نگجد! من رسول رساله ی خود هستم! من قرار است بگویم از همین لحظه که این را میخوانیم برچسب به خاطر تو (الله) به همه ی کا هایتان بزنید شاید ابتدا نتوانید دلیل منطقی برای نسبت دادن برخی کار ها به خداوند پیدا کنید اما، مطمئن باشید پس از مدتی کاری نخواهید انجام داد که نتوانید ان را به راحتی به خدا نسبت دهید! و این راز زندگی کردن به سان زندگی است ؛ اگر غیر از این باشد زندگیمان به سان مرگ میزیستد!_رسول
۲:۵۶
_من ندارم حاجتی از هیچکس!
با یکی کار من افتادست و بس!
من نمیخواهم جز آنچه خواهد او.
حال من میداند و میبیند او....
با یکی کار من افتادست و بس!
من نمیخواهم جز آنچه خواهد او.
حال من میداند و میبیند او....
۶:۴۱
Homayoun Shajaryan - Ahay Khabardar (320).mp3
۰۴:۲۳-۱۰.۱۳ مگابایت
۱۷:۱۷
[1] رعد و برق!اتصال اسمان به زمین با امواجی قوی که بر زمین تحمیل میشوند و زمین ان هارا از دل خود عبور میدهد و در سینه ی خود ذخیره میکند ؛ تپندگیِ زمین از رعد و برقی است که هیچ نشانی از انرژی ای که در خود دارد در اسمش پیدا نیست انگار تنها نوری است و تنها صدایی!
۲:۵۳
صلابتِ خون
رکاب میزنم تا به دریا برسم! ...
"جنگل افکار؟!"از درختان بلند و مرده ی پائیزی که چون دیوار های قفس بر می حصر شدند میگذرم! کوله ای که اندکی جیره ی تحمل و بطری ای از صبر داخل ان است پشتم انداخته و تنها درد هایی که در قلبم هستند و به سرتاسر بدنم پمپ میشوند و به پاهایم فرمان حرکت میدهند را رکاب میزنم ؛ جامه ای که مرا به آغوش کشیده است سعی بر گرم کردن من دارد اما شعله ی وصال که در من گداخته میشود مایه گرمای اصلی است؛ از درختان سوخته میگذرم تا به آب برسم از دل آتش میپرم و خودم را د دل آب خواهم انداخت. لحظه ای به رسیدن مانده سرم را بالا میارم و سر درختانی که چون ابر های افکار بهم ریخته و تیره ترین سبز هستند میبینم! کاش میتوانستم دریارا به جنگل بیاورم !
۲۰:۲۱
صلابتِ خون
[1] رعد و برق! اتصال اسمان به زمین با امواجی قوی که بر زمین تحمیل میشوند و زمین ان هارا از دل خود عبور میدهد و در سینه ی خود ذخیره میکند ؛ تپندگیِ زمین از رعد و برقی است که هیچ نشانی از انرژی ای که در خود دارد در اسمش پیدا نیست انگار تنها نوری است و تنها صدایی!
[2] کوه!حفره هایی که در وجودشان پدید میاوریم آنها را به هم و ما را به مقصد وصل میکنند! زمین روی خود بار سنگین آن هارا متحمل می شود و آنها سطح زمین را بر روی لایه های زیرین استوار نگاه می دارند؛ درد میکشد اما نمی گذارد صورت خود خراب شود در دلش چه غوغا هایی که به پا نیست اما به پای کوه ها میچسبد و چون کودکی بی حوصله با قدم به قدم کوه ها حرکت میکند؛ حرکتی آرام! - دلیل آرامش زمین کوه است؟-
۱۲:۳۹
_کلمینی ای یاسِ ابوتراب!
۱۲:۰۳
_حقیقت آیینه ای بود که از آسمان به زمین افتاد و شکست ، هر کس تکه ای از آن را برداشت خود را در آن دید، گمان کرد حقیقت نزد اوست ، حال آنکه حقیقت نزد همگان پخش بود؛
^حقیقت مانند آیینه ای است که هر تکه آن دست یک نفر افتاده است!..
^حقیقت مانند آیینه ای است که هر تکه آن دست یک نفر افتاده است!..
۱۶:۳۳