هیات ثامــــن الحجــــج علیه السلام
است داد از مغیره از غم خوناب می کشم من هرچه از تومانده دراین بقچه ی غریب دارم به چشم خسته ی بی خواب می کشم دارم لباسِ سوخته را جمع می کنم این میخِ این در این همه را آب می کشم ** اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسین کریمی ناگهان در سکوت یک خانه آتشی پنجه بر درش انداخت مادری پشت درب و شعله و دود نگهش را به همسرش انداخت کودکانش چقدر میترسند خانهای که اسیر شعله شود… غیرت مرد چون لگد بخورد پسرش زودتر شکسته شود «مادرم را دگر کتک نزنید» التماس غرور یک پسرست وسط کوچه و زمین خوردن… درد پهلو و سینه دردسرست ازدحامی ز خیل نامردان… کودکی زیر دست و پا مانده سرنوشت حسین اینگونست روز گودال کربلا مانده… کودک قصههای این کوچه آخرین لحظههای عمرش بود پیرمرد غریب عاشورا یاد مادر فقط به فکرش بود باز هم زیر دست و پا رفت و… نانجیبان به جانش افتادند زینت دوش حضرت خاتم مادر و خواهرانش افتادند… تشنگی زیر دست و پا سخت است آسمان دود شد به چشمانش میزند هی نفس نفس آقا ای فدای لبان و دندانش… * اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ یاسر مسافر ایستادند جسورانه تماشا کردند خون به قلب علی حضرت زهرا کردند عده ای مهر سکوتی به لب خود زده اند عده ای در سرشان نیت دعوا کردند اصلا انگار نه انگار که بیت زهراست هیزم آورده و هم شعله مهیا کردند با وصایای نبی با خوشان این مردم بعد پیغمبرشان آه چه بدتا کردند انتقام از علی از احد و خیبر بود بی جهت نیست که این قائله برپا کردند لشگر کینه حریف گل ریحانه نشد یا غلاف آمده و حل معما کردند به تلافی ز علی همسر او را زده اند میخ را در وسط سینه او جا کردند وسط کوچه به پیش علی افتاد زمین تا زمین خورد جماعت همه هورا کردند * اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ رضاباقریان ای مرا غره الحمیده علی به شبم طلعه الرشیده علی حق مرا از همان شب اول فانیِ راهت آفریده علی من و تو آنقدر طهوراییم که خدا نازمان خریده علی ما فدای همیم آقاجان تو شهید و منم شهیده علی زیر بار غریبی ات آقا زانوانم دگر خمیده علی طعم ضرب غلاف و سیلی را این تن خسته ام چشیده علی آنچنان قامتم خمیده شده که فلک هم چنین ندیده علی اینکه از تو گرفته ام چهره خورده بر صورتم کشیده علی آنچنان سرفه می کنم شبها که امان مرا بریده علی تا دهان باز می کند زخمم می شوم مرغ سربریده علی جان زینب بیا حلالم کن موقع رفتنم رسیده علی ** اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ رضاباقریان در باز شد با یک لگد اما به یک سمت افتاد در با حضرت زهرا به یک سمت فضه دوید اما میان راه افتاد تا دید بانو می کشد خود را به یک سمت با تازیانه قنفذ آمد سمت زهرا پایین آمد ضربه از بالا به یک سمت حوریه از جا پا شد اما بر زمین خورد شیطان علی را برد از آنجا به یک سمت مولا خجالت می کشید از روی زهرا وقتی که دستش بسته بود آقا به یک سمت دنبال حیدر با تنی مجروح می رفت تا دید دارد می رود مولا به یک سمت خیلی دلش می خواست تا از پا نیفتد افتاد اما بین راه از پا به یک سمت ** اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسن لطفی رهایم که نمیسازد همین کابوس و تکرارش همین خواب پریشان و شب و اندوه و آزارش پدر ناگفته می داند من این را خواندم امشب از نگاهِ سر به زیرِ او خجالت های بسیارش حسین آرام میگرید که می فهمد سکوتم را ولی زینب مرا کُشته مرا کُشته از اصرارش به تن پیراهنی دارد که مادر برتنش کرده لباسی که اناری بود رنگش ، نقشِ گلدارش لباسی را که فضه بسکه شسته رنگ و رو رفته است ولی پاره شده پهلویِ آن از جای مسمارش نشسته با همان چادر که خاکِ کوچه را خورده به یادِ مادرم اُفتاده ام امشب زِ دیدارش میان کوچه بودم دستِ من در دست مادر بود مرا می برد تا خانه مرا با حالِ بیمارش سرِ راهم حرامی بود و راهی تنگ نالیدم خداوندا نیافتد بر من و مادر سر و کارش رسید و مادرم تا نامِ بابا بُرد از خشمش لبِ خود را گزید و مُشت شد دستِ ستمکارش به رویم چادر خود را کشید و خواست با چشمم نبینم ضربِ سنگین را نبینم چشمِ خونبارش یکی با رویِ دستش زد یکی با پشتِ دستش زد یکی نقشی به رویش زد یکی هم زد به دیوارش ۸ یکی انداخت از خاک و یکی انداخت از پایش یکی از چشمها زخم و یکی از چشمها تارش به دوشم مادرم را می کشیدم گریه ام می گفت خدایا هیچ طفلی را نساز اینسان گرفتارش
استداد از مغیره از غم خوناب می کشم
من هرچه از تومانده دراین بقچه ی غریبدارم به چشم خسته ی بی خواب می کشم
دارم لباسِ سوخته را جمع می کنماین میخِ این در این همه را آب می کشم
**
اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسین کریمی
ناگهان در سکوت یک خانهآتشی پنجه بر درش انداختمادری پشت درب و شعله و دودنگهش را به همسرش انداخت
کودکانش چقدر میترسندخانهای که اسیر شعله شود…غیرت مرد چون لگد بخوردپسرش زودتر شکسته شود
«مادرم را دگر کتک نزنید»التماس غرور یک پسرستوسط کوچه و زمین خوردن…درد پهلو و سینه دردسرست
ازدحامی ز خیل نامردان…کودکی زیر دست و پا ماندهسرنوشت حسین اینگونستروز گودال کربلا مانده…
کودک قصههای این کوچهآخرین لحظههای عمرش بودپیرمرد غریب عاشورایاد مادر فقط به فکرش بود
باز هم زیر دست و پا رفت و…نانجیبان به جانش افتادندزینت دوش حضرت خاتممادر و خواهرانش افتادند…
تشنگی زیر دست و پا سخت استآسمان دود شد به چشمانشمیزند هی نفس نفس آقاای فدای لبان و دندانش…
*
اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ یاسر مسافر
ایستادند جسورانه تماشا کردندخون به قلب علی حضرت زهرا کردند
عده ای مهر سکوتی به لب خود زده اندعده ای در سرشان نیت دعوا کردند
اصلا انگار نه انگار که بیت زهراستهیزم آورده و هم شعله مهیا کردند
با وصایای نبی با خوشان این مردمبعد پیغمبرشان آه چه بدتا کردند
انتقام از علی از احد و خیبر بودبی جهت نیست که این قائله برپا کردند
لشگر کینه حریف گل ریحانه نشدیا غلاف آمده و حل معما کردند
به تلافی ز علی همسر او را زده اندمیخ را در وسط سینه او جا کردند
وسط کوچه به پیش علی افتاد زمینتا زمین خورد جماعت همه هورا کردند
*
اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ رضاباقریان
ای مرا غره الحمیده علیبه شبم طلعه الرشیده علی
حق مرا از همان شب اولفانیِ راهت آفریده علی
من و تو آنقدر طهوراییمکه خدا نازمان خریده علی
ما فدای همیم آقاجانتو شهید و منم شهیده علی
زیر بار غریبی ات آقازانوانم دگر خمیده علی
طعم ضرب غلاف و سیلی رااین تن خسته ام چشیده علی
آنچنان قامتم خمیده شدهکه فلک هم چنین ندیده علی
اینکه از تو گرفته ام چهرهخورده بر صورتم کشیده علی
آنچنان سرفه می کنم شبهاکه امان مرا بریده علی
تا دهان باز می کند زخمممی شوم مرغ سربریده علی
جان زینب بیا حلالم کنموقع رفتنم رسیده علی
**
اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ رضاباقریان
در باز شد با یک لگد اما به یک سمتافتاد در با حضرت زهرا به یک سمت
فضه دوید اما میان راه افتادتا دید بانو می کشد خود را به یک سمت
با تازیانه قنفذ آمد سمت زهراپایین آمد ضربه از بالا به یک سمت
حوریه از جا پا شد اما بر زمین خوردشیطان علی را برد از آنجا به یک سمت
مولا خجالت می کشید از روی زهراوقتی که دستش بسته بود آقا به یک سمت
دنبال حیدر با تنی مجروح می رفتتا دید دارد می رود مولا به یک سمت
خیلی دلش می خواست تا از پا نیفتدافتاد اما بین راه از پا به یک سمت
**
اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسن لطفی
رهایم که نمیسازد همین کابوس و تکرارشهمین خواب پریشان و شب و اندوه و آزارش
پدر ناگفته می داند من این را خواندم امشب ازنگاهِ سر به زیرِ او خجالت های بسیارش
حسین آرام میگرید که می فهمد سکوتم راولی زینب مرا کُشته مرا کُشته از اصرارش
به تن پیراهنی دارد که مادر برتنش کردهلباسی که اناری بود رنگش ، نقشِ گلدارش
لباسی را که فضه بسکه شسته رنگ و رو رفته استولی پاره شده پهلویِ آن از جای مسمارش
نشسته با همان چادر که خاکِ کوچه را خوردهبه یادِ مادرم اُفتاده ام امشب زِ دیدارش
میان کوچه بودم دستِ من در دست مادر بودمرا می برد تا خانه مرا با حالِ بیمارش
سرِ راهم حرامی بود و راهی تنگ نالیدمخداوندا نیافتد بر من و مادر سر و کارش
رسید و مادرم تا نامِ بابا بُرد از خشمشلبِ خود را گزید و مُشت شد دستِ ستمکارش
به رویم چادر خود را کشید و خواست با چشممنبینم ضربِ سنگین را نبینم چشمِ خونبارش
یکی با رویِ دستش زد یکی با پشتِ دستش زدیکی نقشی به رویش زد یکی هم زد به دیوارش۸یکی انداخت از خاک و یکی انداخت از پایشیکی از چشمها زخم و یکی از چشمها تارش
به دوشم مادرم را می کشیدم گریه ام می گفتخدایا هیچ طفلی را نساز اینسان گرفتارش
من هرچه از تومانده دراین بقچه ی غریبدارم به چشم خسته ی بی خواب می کشم
دارم لباسِ سوخته را جمع می کنماین میخِ این در این همه را آب می کشم
**
اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسین کریمی
ناگهان در سکوت یک خانهآتشی پنجه بر درش انداختمادری پشت درب و شعله و دودنگهش را به همسرش انداخت
کودکانش چقدر میترسندخانهای که اسیر شعله شود…غیرت مرد چون لگد بخوردپسرش زودتر شکسته شود
«مادرم را دگر کتک نزنید»التماس غرور یک پسرستوسط کوچه و زمین خوردن…درد پهلو و سینه دردسرست
ازدحامی ز خیل نامردان…کودکی زیر دست و پا ماندهسرنوشت حسین اینگونستروز گودال کربلا مانده…
کودک قصههای این کوچهآخرین لحظههای عمرش بودپیرمرد غریب عاشورایاد مادر فقط به فکرش بود
باز هم زیر دست و پا رفت و…نانجیبان به جانش افتادندزینت دوش حضرت خاتممادر و خواهرانش افتادند…
تشنگی زیر دست و پا سخت استآسمان دود شد به چشمانشمیزند هی نفس نفس آقاای فدای لبان و دندانش…
*
اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ یاسر مسافر
ایستادند جسورانه تماشا کردندخون به قلب علی حضرت زهرا کردند
عده ای مهر سکوتی به لب خود زده اندعده ای در سرشان نیت دعوا کردند
اصلا انگار نه انگار که بیت زهراستهیزم آورده و هم شعله مهیا کردند
با وصایای نبی با خوشان این مردمبعد پیغمبرشان آه چه بدتا کردند
انتقام از علی از احد و خیبر بودبی جهت نیست که این قائله برپا کردند
لشگر کینه حریف گل ریحانه نشدیا غلاف آمده و حل معما کردند
به تلافی ز علی همسر او را زده اندمیخ را در وسط سینه او جا کردند
وسط کوچه به پیش علی افتاد زمینتا زمین خورد جماعت همه هورا کردند
*
اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ رضاباقریان
ای مرا غره الحمیده علیبه شبم طلعه الرشیده علی
حق مرا از همان شب اولفانیِ راهت آفریده علی
من و تو آنقدر طهوراییمکه خدا نازمان خریده علی
ما فدای همیم آقاجانتو شهید و منم شهیده علی
زیر بار غریبی ات آقازانوانم دگر خمیده علی
طعم ضرب غلاف و سیلی رااین تن خسته ام چشیده علی
آنچنان قامتم خمیده شدهکه فلک هم چنین ندیده علی
اینکه از تو گرفته ام چهرهخورده بر صورتم کشیده علی
آنچنان سرفه می کنم شبهاکه امان مرا بریده علی
تا دهان باز می کند زخمممی شوم مرغ سربریده علی
جان زینب بیا حلالم کنموقع رفتنم رسیده علی
**
اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ رضاباقریان
در باز شد با یک لگد اما به یک سمتافتاد در با حضرت زهرا به یک سمت
فضه دوید اما میان راه افتادتا دید بانو می کشد خود را به یک سمت
با تازیانه قنفذ آمد سمت زهراپایین آمد ضربه از بالا به یک سمت
حوریه از جا پا شد اما بر زمین خوردشیطان علی را برد از آنجا به یک سمت
مولا خجالت می کشید از روی زهراوقتی که دستش بسته بود آقا به یک سمت
دنبال حیدر با تنی مجروح می رفتتا دید دارد می رود مولا به یک سمت
خیلی دلش می خواست تا از پا نیفتدافتاد اما بین راه از پا به یک سمت
**
اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسن لطفی
رهایم که نمیسازد همین کابوس و تکرارشهمین خواب پریشان و شب و اندوه و آزارش
پدر ناگفته می داند من این را خواندم امشب ازنگاهِ سر به زیرِ او خجالت های بسیارش
حسین آرام میگرید که می فهمد سکوتم راولی زینب مرا کُشته مرا کُشته از اصرارش
به تن پیراهنی دارد که مادر برتنش کردهلباسی که اناری بود رنگش ، نقشِ گلدارش
لباسی را که فضه بسکه شسته رنگ و رو رفته استولی پاره شده پهلویِ آن از جای مسمارش
نشسته با همان چادر که خاکِ کوچه را خوردهبه یادِ مادرم اُفتاده ام امشب زِ دیدارش
میان کوچه بودم دستِ من در دست مادر بودمرا می برد تا خانه مرا با حالِ بیمارش
سرِ راهم حرامی بود و راهی تنگ نالیدمخداوندا نیافتد بر من و مادر سر و کارش
رسید و مادرم تا نامِ بابا بُرد از خشمشلبِ خود را گزید و مُشت شد دستِ ستمکارش
به رویم چادر خود را کشید و خواست با چشممنبینم ضربِ سنگین را نبینم چشمِ خونبارش
یکی با رویِ دستش زد یکی با پشتِ دستش زدیکی نقشی به رویش زد یکی هم زد به دیوارش۸یکی انداخت از خاک و یکی انداخت از پایشیکی از چشمها زخم و یکی از چشمها تارش
به دوشم مادرم را می کشیدم گریه ام می گفتخدایا هیچ طفلی را نساز اینسان گرفتارش
۱۲:۰۵
بازارسال شده از خادم فرهنگیورزشی و اربعین🚩🏴
Ali Fani - Hossein (4).mp3
۰۵:۰۴-۴.۶۶ مگابایت
۱۲:۰۶
هیات ثامــــن الحجــــج علیه السلام
موسیقی
با همین سوز که دارم بنویسید حسین
هرکه پرسید ز یارم بنویسید حسین
ثبت احوال من از ناحیۀ ارباب است
همۀ اهل و تبارم بنویسید حسین
خانۀ آخرتم هست قدمگاه حبیب
سر در قصر مزارم بنویسید حسین
هرکه پرسید چه دارد مگر از دار جهان
همۀ دار و ندارم بنویسید حسین
من دلم را ز شکیبایی زینب دارم
همۀ صبر و قرارم بنویسید حسین
هیچ شعری ننویسید به روی کفنم
با گِلِ تربت یارم بنویسید حسین
تا نپرسند ز من هیچ سؤال آن دو مَلک
به روی سینۀ زارم بنویسید حسین
گلشن و باغ و بهشتم همه در هیئت اوست
همۀ باغ و بهارم بنویسید حسین
روی پیشانی من هرچه که بیمار شدم
با همه حال نزارم بنویسید حسین
هر که پرسید که در چلّه نشینی چه کنم؟...
اربعین با که گذارم؟ بنویسید حسین
دست بر شاکلۀ هیئتیِ من نزنید
گفت یارم به عذارم بنویسید حسین
آری از کرب و بلایش نتوان دست کشید
حاجت قافله دارم، بنویسید حسین
هرکه پرسید ز یارم بنویسید حسین
ثبت احوال من از ناحیۀ ارباب است
همۀ اهل و تبارم بنویسید حسین
خانۀ آخرتم هست قدمگاه حبیب
سر در قصر مزارم بنویسید حسین
هرکه پرسید چه دارد مگر از دار جهان
همۀ دار و ندارم بنویسید حسین
من دلم را ز شکیبایی زینب دارم
همۀ صبر و قرارم بنویسید حسین
هیچ شعری ننویسید به روی کفنم
با گِلِ تربت یارم بنویسید حسین
تا نپرسند ز من هیچ سؤال آن دو مَلک
به روی سینۀ زارم بنویسید حسین
گلشن و باغ و بهشتم همه در هیئت اوست
همۀ باغ و بهارم بنویسید حسین
روی پیشانی من هرچه که بیمار شدم
با همه حال نزارم بنویسید حسین
هر که پرسید که در چلّه نشینی چه کنم؟...
اربعین با که گذارم؟ بنویسید حسین
دست بر شاکلۀ هیئتیِ من نزنید
گفت یارم به عذارم بنویسید حسین
آری از کرب و بلایش نتوان دست کشید
حاجت قافله دارم، بنویسید حسین
۱۲:۲۱
بلبل در قفسیم و ز چمن میگوییمبلبل در قفسیم و ز چمن میگوییمیا اویسیم و مدیحت ز قرن میگوییمیاکه مانند مسافر ز وطن میگوییم«گر چه دوریم به یاد تو سخن میگوییمبعد منزل نبود در سفر روحانی»
در دلم بود شوم زائر بین الحرمینمادرم بود مشوّق که ادا سازم دینپدر آهسته مرا گفت که ای نور دو عین!«هر دری بسته بود جز در پرفیض حسیناین در خانه عشق است که بازاست هنوز»
کیست آن کس که به نام تو عسلنوش نگشت؟قصّهی تو که شنیده است که مدهوش نگشت؟یاد تو از دل تاریخ فراموش نگشت«دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نگشتآری آن جلوه که فانی نشود نور خداست»
غرقهی اشک غمت را هوس ساحل نیستکشتهی شوق تو را شکوهای از قاتل نیستهر دلی را که نشد لطف تو شامل، دل نیست«هر که از عشق تو دیوانه نشد، عاقل نیستعاقل آن است که از عشق تو دیوانه شود»
دست اگر هست همانا ید بیضا باشدلب اگر هست لب لعل مسیحا باشدغم اگر هست غم یوسف زهرا باشد«دل اگر هست دل زینب کبری باشدآفرین باد بر این همّت مردانه دل!»
عرشیان پا به حریم تو به حرمت بزنندبه مقامت به لب انگشت ز حیرت بزنندخطبهات خوانده، دم از اوج بلاغت بزنندحوریان از غم تو لطمه به صورت بزنندقدسیان ناله برآرند که جانم زینب
در مدینه غم بی دستی سقّا مبریدقصّهی مادر و گهواره و یغما مبریدخبر از دختر و طشت و سر بابا مبرید«نام اکبر به سر تربت لیلا مبریدبگذارید جوان مرده قراری گیرد»
در دلم بود شوم زائر بین الحرمینمادرم بود مشوّق که ادا سازم دینپدر آهسته مرا گفت که ای نور دو عین!«هر دری بسته بود جز در پرفیض حسیناین در خانه عشق است که بازاست هنوز»
کیست آن کس که به نام تو عسلنوش نگشت؟قصّهی تو که شنیده است که مدهوش نگشت؟یاد تو از دل تاریخ فراموش نگشت«دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نگشتآری آن جلوه که فانی نشود نور خداست»
غرقهی اشک غمت را هوس ساحل نیستکشتهی شوق تو را شکوهای از قاتل نیستهر دلی را که نشد لطف تو شامل، دل نیست«هر که از عشق تو دیوانه نشد، عاقل نیستعاقل آن است که از عشق تو دیوانه شود»
دست اگر هست همانا ید بیضا باشدلب اگر هست لب لعل مسیحا باشدغم اگر هست غم یوسف زهرا باشد«دل اگر هست دل زینب کبری باشدآفرین باد بر این همّت مردانه دل!»
عرشیان پا به حریم تو به حرمت بزنندبه مقامت به لب انگشت ز حیرت بزنندخطبهات خوانده، دم از اوج بلاغت بزنندحوریان از غم تو لطمه به صورت بزنندقدسیان ناله برآرند که جانم زینب
در مدینه غم بی دستی سقّا مبریدقصّهی مادر و گهواره و یغما مبریدخبر از دختر و طشت و سر بابا مبرید«نام اکبر به سر تربت لیلا مبریدبگذارید جوان مرده قراری گیرد»
۲۱:۲۹
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
هیات ثامــــن الحجــــج علیه السلام
است داد از مغیره از غم خوناب می کشم من هرچه از تومانده دراین بقچه ی غریب دارم به چشم خسته ی بی خواب می کشم دارم لباسِ سوخته را جمع می کنم این میخِ این در این همه را آب می کشم ** اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسین کریمی ناگهان در سکوت یک خانه آتشی پنجه بر درش انداخت مادری پشت درب و شعله و دود نگهش را به همسرش انداخت کودکانش چقدر میترسند خانهای که اسیر شعله شود… غیرت مرد چون لگد بخورد پسرش زودتر شکسته شود «مادرم را دگر کتک نزنید» التماس غرور یک پسرست وسط کوچه و زمین خوردن… درد پهلو و سینه دردسرست ازدحامی ز خیل نامردان… کودکی زیر دست و پا مانده سرنوشت حسین اینگونست روز گودال کربلا مانده… کودک قصههای این کوچه آخرین لحظههای عمرش بود پیرمرد غریب عاشورا یاد مادر فقط به فکرش بود باز هم زیر دست و پا رفت و… نانجیبان به جانش افتادند زینت دوش حضرت خاتم مادر و خواهرانش افتادند… تشنگی زیر دست و پا سخت است آسمان دود شد به چشمانش میزند هی نفس نفس آقا ای فدای لبان و دندانش… * اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ یاسر مسافر ایستادند جسورانه تماشا کردند خون به قلب علی حضرت زهرا کردند عده ای مهر سکوتی به لب خود زده اند عده ای در سرشان نیت دعوا کردند اصلا انگار نه انگار که بیت زهراست هیزم آورده و هم شعله مهیا کردند با وصایای نبی با خوشان این مردم بعد پیغمبرشان آه چه بدتا کردند انتقام از علی از احد و خیبر بود بی جهت نیست که این قائله برپا کردند لشگر کینه حریف گل ریحانه نشد یا غلاف آمده و حل معما کردند به تلافی ز علی همسر او را زده اند میخ را در وسط سینه او جا کردند وسط کوچه به پیش علی افتاد زمین تا زمین خورد جماعت همه هورا کردند * اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ رضاباقریان ای مرا غره الحمیده علی به شبم طلعه الرشیده علی حق مرا از همان شب اول فانیِ راهت آفریده علی من و تو آنقدر طهوراییم که خدا نازمان خریده علی ما فدای همیم آقاجان تو شهید و منم شهیده علی زیر بار غریبی ات آقا زانوانم دگر خمیده علی طعم ضرب غلاف و سیلی را این تن خسته ام چشیده علی آنچنان قامتم خمیده شده که فلک هم چنین ندیده علی اینکه از تو گرفته ام چهره خورده بر صورتم کشیده علی آنچنان سرفه می کنم شبها که امان مرا بریده علی تا دهان باز می کند زخمم می شوم مرغ سربریده علی جان زینب بیا حلالم کن موقع رفتنم رسیده علی ** اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ رضاباقریان در باز شد با یک لگد اما به یک سمت افتاد در با حضرت زهرا به یک سمت فضه دوید اما میان راه افتاد تا دید بانو می کشد خود را به یک سمت با تازیانه قنفذ آمد سمت زهرا پایین آمد ضربه از بالا به یک سمت حوریه از جا پا شد اما بر زمین خورد شیطان علی را برد از آنجا به یک سمت مولا خجالت می کشید از روی زهرا وقتی که دستش بسته بود آقا به یک سمت دنبال حیدر با تنی مجروح می رفت تا دید دارد می رود مولا به یک سمت خیلی دلش می خواست تا از پا نیفتد افتاد اما بین راه از پا به یک سمت ** اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسن لطفی رهایم که نمیسازد همین کابوس و تکرارش همین خواب پریشان و شب و اندوه و آزارش پدر ناگفته می داند من این را خواندم امشب از نگاهِ سر به زیرِ او خجالت های بسیارش حسین آرام میگرید که می فهمد سکوتم را ولی زینب مرا کُشته مرا کُشته از اصرارش به تن پیراهنی دارد که مادر برتنش کرده لباسی که اناری بود رنگش ، نقشِ گلدارش لباسی را که فضه بسکه شسته رنگ و رو رفته است ولی پاره شده پهلویِ آن از جای مسمارش نشسته با همان چادر که خاکِ کوچه را خورده به یادِ مادرم اُفتاده ام امشب زِ دیدارش میان کوچه بودم دستِ من در دست مادر بود مرا می برد تا خانه مرا با حالِ بیمارش سرِ راهم حرامی بود و راهی تنگ نالیدم خداوندا نیافتد بر من و مادر سر و کارش رسید و مادرم تا نامِ بابا بُرد از خشمش لبِ خود را گزید و مُشت شد دستِ ستمکارش به رویم چادر خود را کشید و خواست با چشمم نبینم ضربِ سنگین را نبینم چشمِ خونبارش یکی با رویِ دستش زد یکی با پشتِ دستش زد یکی نقشی به رویش زد یکی هم زد به دیوارش ۸ یکی انداخت از خاک و یکی انداخت از پایش یکی از چشمها زخم و یکی از چشمها تارش به دوشم مادرم را می کشیدم گریه ام می گفت خدایا هیچ طفلی را نساز اینسان گرفتارش
۱۶:۴۹
اللهم اغفر للمومنین و المومنات 
مراسم چهلم پیرغلام اباعبدالله الحسین علیه السلام بزرگ خاندان مرحوم حاج علی علی اکبری پدربزرگ استاد
اسحاقزاده فردا پنجشنبه ساعت ۱۴.۳۰ الی ۱۶.۳۰در مسجد موسی ابن جعفر علیه السلام خیابان امام خمینی ۸ برگزار میگردد ان شاءالله تشریف فرمایی شما گرامیان تصلی قلب دارغدارمان استاجرکم عندالله 
مراسم چهلم پیرغلام اباعبدالله الحسین علیه السلام بزرگ خاندان مرحوم حاج علی علی اکبری پدربزرگ استاد
۲۰:۳۶
اللهم اغفر للمومنین و المومنات 
مراسم چهلم پیرغلام اباعبدالله الحسین علیه السلام بزرگ خاندان مرحوم حاج علی علی اکبری پدربزرگ استاد
اسحاقزاده فردا پنجشنبه ساعت ۱۴.۳۰ الی ۱۶.۳۰در مسجد موسی ابن جعفر علیه السلام خیابان امام خمینی ۸ برگزار میگردد ان شاءالله تشریف فرمایی شما گرامیان تصلی قلب دارغدارمان استاجرکم عندالله 
مراسم چهلم پیرغلام اباعبدالله الحسین علیه السلام بزرگ خاندان مرحوم حاج علی علی اکبری پدربزرگ استاد
۲۰:۳۶
بازارسال شده از هیات ثامــــن الحجــــج علیه السلام
اللهم اغفر للمومنین و المومنات 
مراسم چهلم پیرغلام اباعبدالله الحسین علیه السلام بزرگ خاندان مرحوم حاج علی علی اکبری پدربزرگ استاد
اسحاقزاده فردا پنجشنبه ساعت ۱۴.۳۰ الی ۱۶.۳۰در مسجد موسی ابن جعفر علیه السلام خیابان امام خمینی ۸ برگزار میگردد ان شاءالله تشریف فرمایی شما گرامیان تصلی قلب دارغدارمان استاجرکم عندالله 
مراسم چهلم پیرغلام اباعبدالله الحسین علیه السلام بزرگ خاندان مرحوم حاج علی علی اکبری پدربزرگ استاد
۲۰:۴۲
شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تسلیت باد هدیه به محضر #مادرسادات ۳ صلوات 
۲۱:۱۸
بازارسال شده از هیات ثامــــن الحجــــج علیه السلام
شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تسلیت باد هدیه به محضر #مادرسادات ۳ صلوات 
۲۱:۲۰
هیات ثامــــن الحجــــج علیه السلام
مظلومان نشست لرزه افتاده ب لبها و ب اعضای علی مرتضی مجنون مجنون در کنار بچه ها در کفن خوابیده اما یار و لیلای علی گفت زهرا جان زینب چشم خود را باز کن ای پرستوی مهاجر یار زیبای علی یار هجده ساله من با علی حرفی بزن دیده واکن تا ببینی قلب شیدای علی رحم کن بر حال زارم ای چراغ انجمن شد امیدم نا امید ای یار تنهای علی روضه خواند و گریه کرد و آسمان بیتاب شد در عزای همسر و محبوب و همتای علی داد زهرا را به دست خاتم پیغمبران بین خاک آهسته خفته دُرّ یکتای علی موعد هجران رسید و شد خزان در باغ دل با رخ نیلی میان خاک حورای علی خاک روی قبر زهرا ریخت سلطان نجف گفت حیدر الوداع ای ماه طوبای علی * اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسن لطفی امشب مدینه خوابِ راحت کرد مادر اما تو را خیلی اذیت کرد مادر همسایه هایت را دعا کردی و این شهر هرشب فقط پشتِ تو غیبت کرد مادر چشم و سر و پهلویَم امشب درد دارند دردِ تو بر ما هم سرایت کرد مادر بابا تو را می شست دیدم رفت از حال وقتی به بازویِ تو دقت کرد مادر این زخمِ سینه عاقبت کارِ خودش کرد ما را اسیرِ این مصیبت کرد مادر هم اشک هم بابا عرق می ریخت اما حالِ مرا خیلی رعایت کرد مادر از چادری که سهمِ من شد از تو،پیداست آتش فقط از تو عیادت کرد مادر با آنهمه زخمی که خوردی ، قاتلِ تو از ماندنت در کوچه حیرت کرد مادر آنروز دیدم هفت جایت را شکستند دیدم مغیره هِی جسارت کرد مادر دست از قلافِ خویش قُنفذ بر نمی داشت هِی زد ، تو را غرقِ جراحت کرد مادر از بس برایم روضه خواندی از حسینم چشمم به این خون گریه عادت کرد مادر می آید آنروزی که می گویم : کجایی پیراهنش را شمر غارت کرد مادر بر نیزه بود و ناگهان دیدم که سنگی پیشانیِ او را دو قسمت کرد مادر بازارِ شام و حال و روزِ ما به بازار عباس را غرقِ خجالت کرد مادر عمداً سنان با چند نامردِ یهودی ما را معطل چند ساعت کرد مادر ** اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسین ایمانی وقتی که گرمِ روضۀ عباس باشی باید به فکرِ گردشِ دستاس باشی باروضه هایِ فاطمه وقتی عَجینی که بی قرارِ روضۀ اُمُّ البنینی عبّاس دردِ دست وُ بازو را کشیده عبّاس طعمِ زخمِ پهلو را چشیده عبّاس می داند به جایِ دیدۀ تار … باید بگیری دست را بررویِ دیوار امّاچه می گویم ابوفاضل ندارد دستی که جایِ دیدۀ پُرخون گُذارد وقتی که باصورت زمین افتاد سقّا بی شک وُّ شبهه ناله زَد اِی وای زهرا بررویِ خاکِ چادریِّ مادرَش خُفت زهرا که آمد علقمه اَدرِک اَخا گفت بانالۀ اَدرِک اَخا ازخیمه ها شاه اُفتان وُخیزان آمد وُ ذکرِ لَبَش آه آهِ عجیبِ شاه صحرا را گرفته انگار شَط هَم بویِ زهرا راگرفته خون از نگاهِ ساقیِّ لب تشنه شدپاک آمد نِدا از آسمان ازسویِ افلاک تاروزِمحشر پرچمِ عبّاس بالاست اُمُّ البنین عبّاسِ تو فرزندِ زهراست هرفاطمیِّه نغمۀ عبّاس و ُمادر شد ندبۀ هجرانِ تو اَلغوث دلبر ** اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ سید حمیدرضابرقعی گل های عالم را معطر کرده بویت ای آن که می گردد زمین در جست و جویت یادش بخیر آن روزها ریحان به ریحان می چید پیغمبر بهشت از رنگ و بویت سیاره ها را در نخی می چیدی آرام می ساختی تسبیحی از خاک عمویت برداشتند از سفره ات نان، مردم شهر جرعه به جرعه آب خوردند از سبویت درهای رحمت باز می شد با دعایت دردا که می بستند درها را به رویت تاریخ می داند فدک تنها بهانه است وقتی بهشت آذین شده در آرزویت وقتی منزه گشته خاک از سجده هایت وقتی مطهر می شود آب از وضویت چادر حمایل می کنی از حق بگویی حتی اگر یک شهر باشد روبرویت برخاستی با آن صفت های جلالی این بار آتش می چکید از خلق و خویت حتی زمان می ایستد از این تجسم تو سوی مسجد می روی مسجد به سویت از های و هو افتاد دنیا با سکوتت دنیا به آرامش رسید از های و هویت از بانگ بسم الله الرحمن الرحیمت از شکوه های "الذین آمنویت" تو خطبه می خواندی و می لرزید مسجد ذرات عالم یک صدا لبیک گویت خطبه به اوج خود رسید آن جا که می ریخت مدح علی حیدر به حیدر از گلویت گفتم علی… او قطره قطره آب می شد آن شب که روشن شد سپیدی های مویت آن شب که زخم تو دهان وا کرد، آرام زخم تو آری زخم … آن رازِ مگویت ? هنگام دفن تو علی با خویش می گفت رفتی ولی پایان نمی یابد شروعت… ** اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسن لطفی دارم عذاب می کشم و آب می کشم با چاه آه از دلِ بی تاب می کشم افتاده عکس ماه دراین چاه وعکس من دارم خجالت از رُخِ مهتاب می کشم کِی در کنارِ خاکِ تو من خاک می شوم کِی رَختِ خویش از دلِ سیلاب می کشم سلمانِ پیر زیرِ بغلهایِ من گرفت خود را به رویِ شانه یِ اصحاب می کشم عکس تو مانده است به دیوارِ خانه ام دستی که بسته شد رویِ این قاب می کشم من هرچه می کشم همه از دستِ قنفذ
اللهم عجل لولیک الفرج ان شاءالله 
۱۶:۲۲
کتابتازه های نشر کد خبر : ۳۹۹۱۳۶۰۹:۰۰۱۳۹۶/۰۱/۰۵سروده علي احدي تقدیم به شهدای گمنام و مادران شهدادر گوشه اي از خاك كم كم جات پيدا شد / كم كم سرت، دستت، پلاكت ، پات پيدا شددر گوشه اي از خاك كم كم جات پيدا شدكم كم سرت، دستت، پلاكت ، پات پيدا شد
برداشتم از خاك آرام استخوانت را
كم كم زواياي رشادت هات پيدا شد
پيچيد عطر ياس از دور و برت وقتي
يك تكه از سربند يا زهرات پيدا شد
گودال، تركش، تير، جسم بيكفن، غربت
مصداق هاي ظهر عاشورات پيدا شد
چشم انتظاران مسافرهاي بي برگشت!
در لابه لاي خاكها سوغات پيدا شد
...
عطر عجيبي در مشام كوچه ها پيچيد
در شهر دود آلود بوي كربلا پيچيد
...
تو آمدي حال و هوامان كربلايي شد
بوي خدا پيچيد، دل هامان خدايي شد
غيرت به جوش آمد تمام شهر شد جبهه
الحق و والانصاف چه حال و هوايي شد!؟
آري هواي جبهه را سوغات آوردي
آري عجب شوري، چه شوقي، ماجرايي شد!؟
خاك شلمچه بر سر اين شهر سيماني
دردت به آن جاني كه دردش بيحيايي شد
تو آمدي جريان شعر از دست من در رفت
تو آمدي اوضاع شاعر ماورايي شد
...
آنسوي قصه مادري فرتوت پيش آمد
با گام لرزان تا دم تابوت پيش آمد
...
تابوت را يك آن، به گهواره بدل كرد و
مثل همان ايام، كودك را بغل كرد و
بند كفن را مثل قنداقه به هم پيچيد
يك لحظه طعم خاطراتش را عسل كرد و
تا در كوير چشم هايش اشك جاري شد
بغض معما گونه اش را گريه حل كرد و
قنداقه را محكم به روي سينه اش چسباند
هي خواند و گوشش را پر از خيرالعمل كرد و
مادر همه ناگفته ها را گفت با فرزند
مادر تمام گفته هايش را غزل كرد و
...
برگشت به تاريخ اعزام پسر مادر
يك هفته قبل از كربلاي چار، پشت در...
...
بار سفر را بستي آخر دست حق يارت
پرواز كن مثل كبوتر دست حق يارت
اسفند، قرآن، آش نذري، آبِ پشت پات
چشم حسودت كور مادر دست حق يارت
قربان قدت، مرد جنگم، در شب حمله
مثل علي(ع) در بدر و خيبر دست حق يارت
مادر فضاي جبهه وقتي مثل عاشوراست
با پا نه! بايد رفت با سر دست حق يارت
بخشيده در راه خدا را پس نميگيرند
شيرم حلالت باد مادر دست حق يارت
...
مادر مگر دل كند از تابوت فرزندش
پيوست در پايان قصه، دل به دلبندش...
#شهید_گمنام
برداشتم از خاك آرام استخوانت را
كم كم زواياي رشادت هات پيدا شد
پيچيد عطر ياس از دور و برت وقتي
يك تكه از سربند يا زهرات پيدا شد
گودال، تركش، تير، جسم بيكفن، غربت
مصداق هاي ظهر عاشورات پيدا شد
چشم انتظاران مسافرهاي بي برگشت!
در لابه لاي خاكها سوغات پيدا شد
...
عطر عجيبي در مشام كوچه ها پيچيد
در شهر دود آلود بوي كربلا پيچيد
...
تو آمدي حال و هوامان كربلايي شد
بوي خدا پيچيد، دل هامان خدايي شد
غيرت به جوش آمد تمام شهر شد جبهه
الحق و والانصاف چه حال و هوايي شد!؟
آري هواي جبهه را سوغات آوردي
آري عجب شوري، چه شوقي، ماجرايي شد!؟
خاك شلمچه بر سر اين شهر سيماني
دردت به آن جاني كه دردش بيحيايي شد
تو آمدي جريان شعر از دست من در رفت
تو آمدي اوضاع شاعر ماورايي شد
...
آنسوي قصه مادري فرتوت پيش آمد
با گام لرزان تا دم تابوت پيش آمد
...
تابوت را يك آن، به گهواره بدل كرد و
مثل همان ايام، كودك را بغل كرد و
بند كفن را مثل قنداقه به هم پيچيد
يك لحظه طعم خاطراتش را عسل كرد و
تا در كوير چشم هايش اشك جاري شد
بغض معما گونه اش را گريه حل كرد و
قنداقه را محكم به روي سينه اش چسباند
هي خواند و گوشش را پر از خيرالعمل كرد و
مادر همه ناگفته ها را گفت با فرزند
مادر تمام گفته هايش را غزل كرد و
...
برگشت به تاريخ اعزام پسر مادر
يك هفته قبل از كربلاي چار، پشت در...
...
بار سفر را بستي آخر دست حق يارت
پرواز كن مثل كبوتر دست حق يارت
اسفند، قرآن، آش نذري، آبِ پشت پات
چشم حسودت كور مادر دست حق يارت
قربان قدت، مرد جنگم، در شب حمله
مثل علي(ع) در بدر و خيبر دست حق يارت
مادر فضاي جبهه وقتي مثل عاشوراست
با پا نه! بايد رفت با سر دست حق يارت
بخشيده در راه خدا را پس نميگيرند
شيرم حلالت باد مادر دست حق يارت
...
مادر مگر دل كند از تابوت فرزندش
پيوست در پايان قصه، دل به دلبندش...
#شهید_گمنام
۱۶:۵۴
زیر صدا یادواره شهدا.mp3
۰۳:۵۳-۲.۳۸ مگابایت
زیر صدا یادواره شهدا.mp3
۱۶:۵۶
mercedes-effect.mp3
۰۶:۰۶-۲.۶ مگابایت
mercedes-effect.mp3
۱۶:۵۷
شهید شاهرخ
۱۲:۳۸
گویند فقیری به مدینه به دلی زار
امد به در خانه ی عباس علمدار
زد بوسه بر ان درگه و استاد مؤدب
گفتا به ادب با پسر حیدر کرار
کی صاحب این خانه یکی مرد فقیرم
بیمار و تهیدست و گرفتار و دل افکار
هر سال در این فصل از این خانه گرفتم
بر خرجی یکساله ی خود هدیه ی بسیار
گفتا به زنان ام بنین مادر عباس
با سوز دل سوخته و دیده ی خون بار
کز زیور و زر هر چه که دارید بیارید
بخشید بر این مرد فقیر از ره ایثار
خود سائل هر ساله ی عباس من است این
عباس دل ازرده شود گر برود زار
دادند بدو زیور و زر هر چه که می بود
از لطف و کرم عترت پیغمبر مختار
سائل که نگاهش به زر و سیم بیفتاد
بگذاشت ز غم چهره به دیوار
گفتند همه هستی این خانه همین بود
ای مرد عرب اشک میفشان تو به رخسار
آن سائل دلباخته چنین گفت:
کی در همه جا بوده به خیل ضعفا یار
بر من در این خانه گدائیست بهانه
من عاشق عباسم، نه عاشق دینار
من امده ام بازوی عباس ببوسم
من در پی گل روی نهادم سوی گلزار
هر سال زدم بوسه بر ان دست مبارک
هر بار شدم محو رخ صاحب این دار
یک لحظه بگوئید که عباس بیاید
باشد که برم فیض از ان چهره دگر بار
ناگاه زنان شیونشان رفت به گردون
گفتند: فروبند لب ای مرد گرفتار
ای عاشق دلسوخته ای محو رخ دوست
ای سائل دلباخته، ای طالب دیدار
دستی که زدی بوسه جدا گشت ز. پیکر
ماهی که تو دیدی به زمینگشت نگونسار
ان دست کزو خرجی یکساله گرفتی
شد قطع ز. تیغ ستم دشمن خونخوار
سر بر سر نی، دست جدا، تن به روی خاک
لب تشنه، جگر سوخته، دل شعله ای از نار
این طایفه هستند در این خانه سیه پوش
این خانه بود در غم عباس عزادار
این مادر پیری که قدش گشته خمیده
سر تا به قدم سوخته، چون شمع شب تار
این مادر دلسوخته ی چهار شهید است
گردیده دو تا قامتش از ماتم آن چهار
این مادر عباس همان ام بنین است
دادند بنینش همه جان در ره دادار
سوگند به ان مادر و ان چهار شهیدش
بگذر ز گناه همه ای خالق غفار
امد به در خانه ی عباس علمدار
زد بوسه بر ان درگه و استاد مؤدب
گفتا به ادب با پسر حیدر کرار
کی صاحب این خانه یکی مرد فقیرم
بیمار و تهیدست و گرفتار و دل افکار
هر سال در این فصل از این خانه گرفتم
بر خرجی یکساله ی خود هدیه ی بسیار
گفتا به زنان ام بنین مادر عباس
با سوز دل سوخته و دیده ی خون بار
کز زیور و زر هر چه که دارید بیارید
بخشید بر این مرد فقیر از ره ایثار
خود سائل هر ساله ی عباس من است این
عباس دل ازرده شود گر برود زار
دادند بدو زیور و زر هر چه که می بود
از لطف و کرم عترت پیغمبر مختار
سائل که نگاهش به زر و سیم بیفتاد
بگذاشت ز غم چهره به دیوار
گفتند همه هستی این خانه همین بود
ای مرد عرب اشک میفشان تو به رخسار
آن سائل دلباخته چنین گفت:
کی در همه جا بوده به خیل ضعفا یار
بر من در این خانه گدائیست بهانه
من عاشق عباسم، نه عاشق دینار
من امده ام بازوی عباس ببوسم
من در پی گل روی نهادم سوی گلزار
هر سال زدم بوسه بر ان دست مبارک
هر بار شدم محو رخ صاحب این دار
یک لحظه بگوئید که عباس بیاید
باشد که برم فیض از ان چهره دگر بار
ناگاه زنان شیونشان رفت به گردون
گفتند: فروبند لب ای مرد گرفتار
ای عاشق دلسوخته ای محو رخ دوست
ای سائل دلباخته، ای طالب دیدار
دستی که زدی بوسه جدا گشت ز. پیکر
ماهی که تو دیدی به زمینگشت نگونسار
ان دست کزو خرجی یکساله گرفتی
شد قطع ز. تیغ ستم دشمن خونخوار
سر بر سر نی، دست جدا، تن به روی خاک
لب تشنه، جگر سوخته، دل شعله ای از نار
این طایفه هستند در این خانه سیه پوش
این خانه بود در غم عباس عزادار
این مادر پیری که قدش گشته خمیده
سر تا به قدم سوخته، چون شمع شب تار
این مادر دلسوخته ی چهار شهید است
گردیده دو تا قامتش از ماتم آن چهار
این مادر عباس همان ام بنین است
دادند بنینش همه جان در ره دادار
سوگند به ان مادر و ان چهار شهیدش
بگذر ز گناه همه ای خالق غفار
۱۲:۴۰
-800121088_-1546393852.mp3
۰۵:۰۴-۴.۶۶ مگابایت
۱۲:۴۱