عکس پروفایل روایت°خانه| سمیراچوبداریر

روایت°خانه| سمیراچوبداری

۱۵۰عضو
به حرم‌ها کاری ندارند
خیالت راحت
چرا گریه میکنی؟

میگویم همینکه حرم را بدون شیعیان ببینی
بی آب و جارو ببینی
بی زائر ببینی
بی خادم ببینی
تنها
خاموش
بسته...
گریه ندارد؟

ولی این وسط دلم برای خودم خیلی سوخت
داشتم پول‌هایم را جمع میکردم که بروم سوریه....
حیف....
undefined
#دق_میکنم#عمه_جان_زینب#به_امید_دیدارت_امیدی_هستhttps://ble.ir/@samira_choobdari

۱۴:۱۲

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

ولی آدمفقط با یه چیز میتونه زحمات پدر و مادرش رو جبران کنه
فقط با شهادت....
خدایا ما رو فرزندان جبران‌کننده‌ای برای والدین‌مون قرار بده....
#شهیدم_کنhttps://ble.ir/@samira_choobdari

۱۰:۴۷

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

thumnail
#روایت_قرار_جمعه‌ها
امروز برای ما خادمان استغاثه یک روز استثنایی بود.
راستش فکر نمیکردم این قدر همه چیز جفت و جور شود.
با من بیایید تا بگویم چه شد. چند روز بود هی زنگ می‌زدیم به خانواده شهدا که یک مادر شهید قدم روی چشم ‌هایمان گذاشته و به مجلس بیاید. اما یا در قید حیات نبودندundefinedیا بخاطر کهولت سن، بیمار بودند. خیلی دلم گرفت. گفتم لابد قسمت ما نیست.
آخرین کور سوی امیدمان به مادر شهید سخایی‌پور بود که گفت نمی‌تواند بیاید. گفتم خیر است حتما...
اما تَه دلم چراغ امیدی سوسو می‌زد و خیال خاموش شدن نداشت. ظهر که شد چند تماس از دست رفته داشتم.
سری به پیام‌ها زدم و دیدم خادم استغاثه نوشته، "مادر شهید سخایی‌پور گفته می‌آیم..."
نور امید شعله کشید و همه‌جا روشن شد.
سفارش گل دادیم... گلِ نرگس🥰
هدیه‌ای ناقابل تهیه کردیم.
اما سارا یک هدیه خاص داشت.
نقاشی مسجدالاقصی را که چند هفته پیش کشیده بود، قاب کرد. و هدیه داد به مادر شهید...
رزق ناب جلسه هم از سوریه آمد...⚘️
قرار بود کاشی حرم اباعبدالله بیاید اما کتیبه‌ی دور ضریح خانم حضرت زینب کبری سلام الله علیها رسید...
همه چیز را خود خدا چیده بود و ما وسط نور بودیم.
جلسه‌مان با حضور مادر شهید و قاب عکس شهید و کتیبه‌ی ضریح خانم زینب کبری، بهشتی شد ، که رب العالمین برایمان ساخته بود.
در آن بهشت اما، تمام نگاهمان به در بود
منتظر یک نفر بودیم...
منتظر یک نگاه
یک عطر
یک لبخند...
ان‌شاءالله میان گریه های ما آمد و نشست و رفت...
جلسه بوی یاس می‌داد...
بوی مدینه
بوی ام البنین...

الحمدلله undefined
#مادر_شهید #وفات_خانم_ام‌البنین#قرارجمعه‌ها #جمعه۲۳آذر
https://ble.ir/@samira_choobdari

۶:۴۸

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

thumnail
پسرم....
برای این آرزوت آمین....

اما ان‌شاءالله تا اونموقع فقط توی کتاب‌ها و قصه‌ها از رنج مردم فلسطین بخونی...
ان‌شاءالله تا قبل از بزرگ شدنت ظلم تموم شده و تو در دولت امام‌ات خدمتگزاری مبکنی‌...


برای چنین روزی دعا میکنم
و چون خدا فرموده دعای مادر از موانع اجابت میگذره میگم
خدایا فرزندانم رو مامور به کارهای بزرگ کن
و سربازی و سرداری امام رو نصیب‌شون کن
آمین یا رب العالمین....undefined

#کلاس_آنلاین#آرزوی_پسرک#شغل_آینده#آینده#پایان_رنج
https://ble.ir/@samira_choobdari

۷:۰۸

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

thumnail
روزی مریض شدم
همه خوابیدند
جز
مادرم....♡

#روزت_مبارک_مامان#مهربونم
https://ble.ir/@samira_choobdari

۱۱:۴۶

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

thumnail
آقا مهمان ماست
الحمدلله زیاد به خانه‌ی ما می‌آید
این از خوشبختی ماست که صدای خنده‌ هایش میان در و دیوار و هوای خانه می‌پیچد
شعر می‌خواند
اشعار تعزیه را واگویه می‌کند
گاهی اشک می‌ریزد و مدام تسبیح می‌چرخاند
شاید همه پدربزرگ‌ها برای نوه‌ها اینطورند اما، آقای من پر از نور است
وقتی از پله‌ها بالا می‌آید بغلش میکنم
میبوسم
دست و صورت و شانه‌اش را می‌بوسم
امشب میان قصه‌ها و گفته‌ها چیزی گفت که جز من کسی نشنید....
همه مشغول شام بودند
آقا گفت: ننه یک دسته نعناع خشک کرده بود. توی شیشه بود. تمام این سالها دلم نیامد بهش دست بزنم.
گفت امروز برای خودم آش پختم و از همان نعناع خشک‌ها توی آشم ریختم. گفت خوشمزه شد...
با شنیدن حرفاش قلبم رقیق شد.
بعد از این همه سال
آقای ما هنوز توی آن خانه روی فرش‌هایی که ننه جارو می‌زد می‌نشیند
توی ظرفهایی که ننه می‌آورد و جمع میکرد، غذا می‌خورد
سجاده‌اش
عکسش
چادرش
و نعناع‌هایی که خشک کرده هنوز هست..
چیست این عشق که با بودنش نفس راحت‌تر و فراق بیشتر می‌شود....


#بابابزرگم#آقاhttps://ble.ir/@samira_choobdari

۱۸:۱۹

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

اگر آمدی و من آن روز نبودم
بدان
که
تو♡
را
بسیار آرزو کردم....
یابن الحسن ♡

#شب_آرزوها#لیلة‌الرغائبhttps://ble.ir/@samira_choobdari

۱۷:۲۹

thumnail
ولی حق ما نبود لبخند تو را قاب بگیریمو دلمان برایت تنگ شود...
#حاج_قاسم#💔❤️‍🩹
https://ble.ir/@samira_choobdari

۱۸:۱۵

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

thumnail
با این همه بمب و تخریب نمی‌دانم این پسر هنوز هم روی این کره خاکی زندگی می‌کند یانه.اما هر چه هست این صورت پاک و معصوماین شانه‌های ظریف، این صدای زلالبرای من و امثال من حرفها دارد.میان این خرابی‌ها او هنوز امید دارد.تنور زندگی را روشن و گرم نگه می‌دارد.عطر نان را بلند می‌کند.و با صدای زلالش از امید حرف می‌زد.آیات امید را می‌خواند شاید تا حالا شهید شده باشدشاید هم گوشه‌ای از چادرهایی که میان خاک و آب باران سرپناه آوارگان شده نان می‌پزد. پیام این پسر به ما این است
قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا
آی آدمایی که به خودتان ظلم کردید از رحمت خدا ناامید نشوید که خدا همه گناهانتان را می‌بخشد....

پسرک چشم رنگی با صورت معصوم و صدای زلال اگر هنوز در غزه زنده ای بدان که دعایت میکنم و اگر شهید شده‌ای برای ما دعا کن ...ما امید داریم به خدا...🥺undefined
#پسرک_چشم_رنگی#قاری_امید#رجب
https://ble.ir/@samira_choobdari

۹:۲۸

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

صرّاف سخن باش و سخن کمتر گوی
چیزی که نپرسند تو از پیش مگوی
گوش تو دو دادند و زبان تو یکی
هرگه که دو بشنوی یکی بیش مگوی...

🥰undefinedhttps://ble.ir/@samira_choobdari

۵:۰۸

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

thumnail
تا حس شود صدای تو، آب آفریده شد
چشمت غریب بود، شهاب آفریده شد

تحریر گام‌های تو را در جواب آب
رودی که می‌رسد به شتاب آفریده شد

بی‌مهر تو چه می‌گذرد بر شب قلوب؟
دوزخ جواب بود و عذاب آفریده شد

ربط تو با تراب در ابهام مانده بود
صحرای تشنه‌کام و سحاب آفریده شد

پرسش مهیب بود: خدایا چگونه‌ای؟
کعبه دهان گشود و جواب آفریده شد
شعر از قربان ولیئی
#جانم_علی#جانم_علی#جانم_علیhttps://ble.ir/@samira_choobdari

۴:۵۵