۲۳ تیر
سلام وقت بخیر من میخوام یه داستان در مورد خودم تعریف کنم من خیلی از جن و ارواح نمیترسم جدی میگم ولی دوست ندارم باهاشون روبرو شم*ماجرا از این قراره که چند روز پیش یعنی ۱۴۰۳.۴.۱۲ یه اتفاق عجیب افتاد کیفم رو گذاشته بودم روی تختم زیپش باز بود داشتم تکالیف زبانمو مینوشتم یه دفع یه صدایی از پشت سرم اومد برگشتم تا ببینم چی شده ولی ای کاش هرگز برنمیگشتم!کیفم سرش باز شده بود و وقتی من نگاه کردم داشت بسته میشد برام عجیب بود هیچکس اونجا نبود پنکه خاموش بود هیچ بادی هم نمیاومد اتاقم پنجره نداشت واقعاً برام عجیب بود یه ترسی اومده بود تو وجودم دور و ور و نگاه کردم انگار که یه چیزی درشو باز و بسته کنه ولی اونجا هیچ کس نبود گفتم شاید یه جن و روحی باشه ولی حتی هیچ چیزی هم ندیدم!سریع رفتم اتاق مامان اینام رو تخت دراز کشیده بودند بابام خوابیده بود ولی مامانم نیمه بیدار بود دیکای ظهر بود اولین بار بود میدیدم مامانم اون ساعت داره میخوابه براش ماجرا را تعریف کردم باور نکرد گفت خیالاتی شده و خندیدالبته انتظار دیگهای نباید میداشتم چون هر کسی بود باور نمیکرد نمیدونم چه چیزی و چه کسانی اینطور کردارسالی از 'm
۸:۳۸
عجایب ترسناک
سلام وقت بخیر من میخوام یه داستان در مورد خودم تعریف کنم من خیلی از جن و ارواح نمیترسم جدی میگم ولی دوست ندارم باهاشون روبرو شم* ماجرا از این قراره که چند روز پیش یعنی ۱۴۰۳.۴.۱۲ یه اتفاق عجیب افتاد کیفم رو گذاشته بودم روی تختم زیپش باز بود داشتم تکالیف زبانمو مینوشتم یه دفع یه صدایی از پشت سرم اومد برگشتم تا ببینم چی شده ولی ای کاش هرگز برنمیگشتم! کیفم سرش باز شده بود و وقتی من نگاه کردم داشت بسته میشد برام عجیب بود هیچکس اونجا نبود پنکه خاموش بود هیچ بادی هم نمیاومد اتاقم پنجره نداشت واقعاً برام عجیب بود یه ترسی اومده بود تو وجودم دور و ور و نگاه کردم انگار که یه چیزی درشو باز و بسته کنه ولی اونجا هیچ کس نبود گفتم شاید یه جن و روحی باشه ولی حتی هیچ چیزی هم ندیدم! سریع رفتم اتاق مامان اینام رو تخت دراز کشیده بودند بابام خوابیده بود ولی مامانم نیمه بیدار بود دیکای ظهر بود اولین بار بود میدیدم مامانم اون ساعت داره میخوابه براش ماجرا را تعریف کردم باور نکرد گفت خیالاتی شده و خندید البته انتظار دیگهای نباید میداشتم چون هر کسی بود باور نمیکرد نمیدونم چه چیزی و چه کسانی اینطور کرد ارسالی از 'm
البته در این مورد که اون موقع که ساعت رو دیدم پا هام روزمین نبود و اونی از من روی تخت نشسته بود هم چیزی حس نمیکرد نه پتو نه بالش
۸:۳۸
۸:۴۷
۱۸ مرداد
۱۵:۴۸
۱۵:۴۸
۱۵:۵۴
۱۵:۵۵
۱۵:۵۷
۱۶:۲۳
۱۶:۲۳
۱۶:۲۴
۱۶:۲۶
۲۷ مرداد
۲۱:۲۹
۲۱:۲۹
۲۱:۲۹
۲۱:۲۹
۲۱:۳۰
۲۱:۳۱
۲۱:۳۱
۲۱:۳۲