عکس پروفایل آموزش مدیریت کاربردی و کاریزماتیک / مدیر ساطوریآ

آموزش مدیریت کاربردی و کاریزماتیک / مدیر ساطوری

۵,۶۹۸عضو
undefinedundefined عجیب‌تر از تبلیغ!
undefinedاهالی بازاریابی می گویند اگر بتوانید تبلیغ را در لحظه ای که ذهن مشتری درگیر موضوعی مرتبط با محصول شماست انجام دهید، اثربخشی آن بسیار بالا خواهد بود. به آن لحظه جادویی درگیری مشتری، "لحظه حقیقت" هم گفته‌اند.
undefinedدر لبنان یکی از محصولات " پی اند جی" (تولیدکننده پودر لباسشویی) می‌خواست با استفاده از این اصل کار را پیش ببرد. سختی کار این بود که بازاریابان نمی‌دانستند مشتریان چه زمانی درگیر شست‌وشو و تمیزکاری هستند تا همان لحظه تبلیغ را به او عرضه کنند. تبلیغ در تلویزیون و رادیو راه حل مناسبی به نظر نمی‌رسیدند.
undefinedاما آنها می‌دانستند که بیروت پر از ساختمان‌های بلند است و بانوان لبنانی اغلب برای خشک شدن لباس‌ها، آنها را از رخت آویزهایی در تراس ساختمان آویزان می‌کنند. وقتی در خیابان‌های بیروت راه می‌روی، می‌بینی که ساختمان‌های دو سوی خیابان رخت‌های خود را برای شستن بیرون از منزل آویزان کرده‌اند؛ شبیه منظره ای که در برخی نقاط تهران هم می‌شود دید.
undefinedاین همان لحظه "حقیقت" بود که بازاریابان دنبال آن بودند. آنها یک جای معرکه برای تبلیغ پیدا کردند: روی سقف اتوبوس های شهری! خانم ها در حین پهن کردن رخت ها از بالا و روی تراس، محیط بیرون و خیابان را تماشا می‌کردند و نگاه‌شان به تبلیغ روی سقف اتوبوس‌ها هم می‌افتاد و البته که تبلیغ بسیار موثری بود!
undefinedبا ما همراه باشید در:undefined کانال مدیر ساطوری undefinedundefinedundefined ble.ir/join/ZWUxNjhjNT

۱۵:۰۰

thumnail
undefined*دزد سیب‌زمینی!*
رهبران اروپایی در دهه ۱۷۰۰ استرس زیادی گرفتن‏جمعیتشون رشد داشت، اما غذای زیادی وجود نداشت. ‏از‌ طرفی خطر خشکسالی هم باعث قحطی و جنگ و انقلاب میشد. ‏این همه استرس بخاطر چی بود؟ ‏بخاطر اینکه اتکای بیش از حد به گندم داشتن و تک محصول بودن.
روی همین حساب ورود سیب زمینی به اروپا اهمیت سیاسی و راهبردی زیادی داشت. ‏اما یه چالش بزرگ داشتن اونم اینکه مردم نمیدونستن سیب‌زمینی چیه!‏تصور کنید اولین بار که مردم سیب‌زمینی رو دیدن، ‏یه ماده غذایی عجیب و نچسب، که سفت و بی‌مزه بود!کی همچین چیز چندشی رو دوست داره آخه؟!
از طرفی روش کشت سیب‌زمینی رو هم بلد نبودن، تجسم کنید به کسایی که کل عمرشون گندم و غلاتی رو میکاشتن که محصولش از خاک بیرون میزده و رشدش رو میدیدن، حالا بخوای حالیشون کنی بیا سیب‌زمینی این محصول نچسب رو بکار، تو خاک رشد میکنه و‌ رشدش رو هم نمیبینی!مگه قبول میکردن؟
حتی بد نیست بدونید‏کلیسا هم سیب زمینی رو قدغن کرده بود!‏توی کتاب‌های مقدس هیچ اسمی از سیب زمینی نیومده ولی صحبت های زیادی راجع به گندم شده، رهبرای اروپایی برای ترغیب آدمها به سیب‌زمینی چالش اساسی داشتن، حتی چند باری هم به زور متوسل شدن برای کشت سیب‌زمینی که جواب نداد!
فردریش کبیر علاقه خاصی به سیب زمینی پیدا کرد، چون اینو فهمید که سیب‌زمینی میتونه قیمت نون رو کم کنه و یه بخش خیلی زیادی از کمبود حبوبات رو برطرف کنه، ‏اولین کاری هم که کرد این بود که ‏سال ۱۷۴۴ سیب زمینی رو اورد توی رژیم غذایی نظامی‌ها، ‏اما همچنان مردم در مقابل کشت سیب‌زمینی مقاومت میکردن!
توی خشکسالی ۱۷۴۴ فردریش دستور کشت ملی سیب زمینی روصادر کرد، مردم میگفتن:‏سیب‌زمینی نه بو داره و نه مزه،حتی سگ‌ها هم لب نمیزنن، چه سودی برامون داره که بکاریم؟
‏فردریش به زور متوسل شد، تهدید کرد گوش و بینی هر دهقانی که سیب‌زمینی نکاره رو از بیخ میبره‏اما فردریش خیلی زود تغییر رویه داد
فردریش بجای تهدید کردن سیاست به خرج دادچیکار کرد؟‏به سربازها دستور داد که حفاظ‌های سنگین و بزرگی نزدیک مزارع سلطنتی سیب‌زمینی بکشن و ضمنا بهشون گفت در حراست از اون مزرعه ها عمدا سهل انگاری کنن که مردم بتونن بدزدن

فردریش برای اینکه مردم بیشتر برای دزدی تحریک بشن به کار دیگه هم کرد فردریش اومد توی سخنرانیاش دائم از سیب زمینی درباری تعریف کرد، انقدر تعریف کرد که مردم گفتن آقا بریم یکم از اینا بخوریم ببینیم چی هست که پادشاه انقدر تعریف میکنه؟‏پادشاه که چیز بد نمیخوره!بریم یکم سیب زمینی بکاریم، ما هم غذای اعیونی بخوریم.
توی مدت کوتاهی کل مزارع سلطنتی غارت شد و دهقان‌ها و محلی‌ها سیب زمینی رو به طرز گسترده‌ای کشت و مصرف کردن، انقدری که توی جنگ چند ساله‌ای که بعدها درگرفت اهالی پروسیا برخلاف خیلی از کشورهای رقیب ،قحطی نداشتن!‏قبول سیب‌زمینی هم جون خیلیا رو نجات داد و هم پروسیا رو قدرت منطقه کرد.

به این پدیده در اقتصاد رفتاری میگن “تشویق معکوس”یعنی خیلی وقتا بجای اینکه به زور متوسل بشیم تا مردم رو به کاری مجبور کنیم میتونیم بدون درگیری و فشار به طرز برعکس اینکار رو انجام بدیم.کافیه خیلی وقتا از افعال معکوس استفاده کنیممثلا بگیم تو نمیتونی اینکار‌ رو بکنیاجازه نداری فلان حرکت رو بزنی
undefined پوریا بختیاری
undefinedبا ما همراه باشید در:undefined کانال مدیر ساطوری undefinedundefinedundefined ble.ir/join/ZWUxNjhjNT

۱۴:۴۶

thumnail
undefinedundefined چطور ناخواسته دلیل رفتارهای غیرمنطقی می شویم؟
undefinedعلیرضا کوشکی جهرمی
■ناهار رو که خوردم، توی مسیر برگشت دیدم آبفشانی که برای آبیاری چمن ها گذاشته بودن، بیشتر از اونکه به چمنا آب بده داشت به آسفالتهای مسیر آب میپاشید.به خودم گفتم تنها دلسوز عالم تویی، اگه تو جلوی تلف شدن آب رو نگیری پس کی میخواد بگیره!
undefinedطی یک اقدام محیط زیستی، انسان دوستانه، خداپسندانه و... رفتم که یک ۳ - ۲ متری آبپاش رو عقب تر بکارم تا آب به چمن برسه و نه آسفالت.
●دیدم باغبون با سرعت خودش رو رسوند و آبفشان رو سر جای اولش برگردوند و اتفاقا محکمتر هم توی زمین کوبید. دیگه طاقت نیووردم و فاز آموزش و نصیحت رو با عنایت به قوانین فیزیک، شیمی، مدیریت، روانشناسی، اخلاق و زیست شناسی شروع کردم. بنده خدا کامل گوش داد بدون پلک زدن. صحبتا و نصایح که تموم شد گفتش:undefined︎ببین همه اینایی که گفتی منم میدونستم ولی چون کارت درسته میخوام یه رازی رو بهت بگم. undefined︎من اگر این آبپاش رو لبه باغچه نذارم که آب بریزه روی آسفالت، وقتی مسئول فضای سبز شرکت یا مدیر عامل بعد از ناهار رد شدن، به نظرت میفهمن که من به چمنا آب دادم و ازم تشکر می کنن؟undefined︎به نظرت اگه فردا روزی چمنا به هزار دلیل، مشکلی براشون پیش اومد و خشک شدن، اولین کسی رو که یقه میکنن کیه؟undefined︎نمیگن چرا بهش آب ندادی؟
دیدم رفتار باغبون ما کاملا غیرمنطقی ولی دلایلش پر از منطق محض است!
■چند وقته تلاش میکنم که بعد از غذا نوشیدنی نخورم، قوطی دلستری که تو دستم بود بلافاصله بهش تعارف کردم و حرکت کردم سمت اتاق.
undefined︎"رفتم تو فکر"
undefined مدیر عامل این شرکت به صورت ناخواسته و فقط به واسطه توجه به خیسی آسفالت و نه طراوت چمن ها، باعث شد که کلی آب به صورت عمدی هدر بره. یعنی یک منطق غلط، توجه و پاداش دهی نامناسب، کلی رفتار غیر منطقی رو میسازه.
undefinedپیش خودم فک کردم که مدیرای ما ناخواسته مسبب چه رفتارهای غیرمنطقی میشن و به چه رفتارهای نامناسبی پاداش میدن، بدون اینکه خیلی وقتا حتی روحشون خبردار باشه و باعث کلی ضرر میشن:undefined︎مثلا مدیری که ناخواسته به چاپلوس ها و مجیز گویان سازمان توجه میکنه و به اونا پست میده، باعث میشه رفتارهای چرب و چاپلوسانه جایگزین شایستگی های شغلی و عملکرد بشه و اون مدیر تعیین میکنه که آبپاش سمت عملکرد باشه یا چاپلوسی.undefined︎یا مثلا یک مدیر مالی که بجای عملکرد کارکنان زیرمجموعه اش، صرفا به نمایش ها و ظاهرسازی ها و شلوغ کاری های کارکنان توجه میکنه، باعث میشه سندها دیر تنظیم بشه و فعالیت ها کند بشن. به خاطر اینکه کارمندا به مدیرشون ثابت کنن که ما شلوغیم و پاداششون رو بگیرن؛ مدیر مالی ناخواسته داره آبپاش رو میذاره سمت کار نمایشی و کُند.undefined︎ یا مثلا مدیری که اعتقاد داشته باشه کارمندای خوب اونایی هستن که تا دیروقت توی شرکت میمونن حتی اگه کاری نداشته باشن (به زمان پاداش بده و نه عملکرد)، شک نکنید که بار اضافه کاریهای الکی روی دوش شرکت سنگینی میکنه و اینجاست که آب پاش ناخواسته به وقت مزدی آب میپاشه، نه کارمزدی.undefined︎و کلی مثلا دیگه...
یه مورد خیلی فاحش و جذاب دیگه هم بگم؟! توی شرکت های تولیدی یه پاداش وجود داره به نام پاداش تولید. داستانشم اینه که میگن همینکه تونستیم از یه مقداری بیشتر تولید کنیم باید این مبلغ رو به ما بدین و حقمونه؛ شوخی هم نداریم.undefined︎حالا دیگه اصلا مهم نیست که این تولید کیفیت داره؟undefined︎فروش میره؟ با قیمت خوب فروش میره؟undefined︎منجر به سود میشه یا زیان؟undefined︎و کلی چیزای دیگه ....
undefinedو این شکل پاداش تولید منجر به یک رفتار غیرمنطقی میشه به اسم بی تفاوتی به کیفیت و فقط کمیت مهم میشه. و یک رفتار غیرمنطقی دیگه هم شکل میگیره به اسم دعوای همیشگی و تعارض بین بچه های تولید و بچه های کیفیت، بازرگانی و فروش که اتفاقا دلیلش کاملا مشخصه و منطقی (پاداش به کمیت و نه کیفیت یا پاداش به تولید و نه سود).undefined︎حالا هی مشاور فرایند میگیرن برای اصلاح فرایندها.undefined︎مشاور منابع انسانی میگیرن برای حل تعارضات.undefined︎مشاور تولید میگیرن برای ارتقای کیفیت به این امید که مشکل درست بشه.

غافل از اینکه آقای مدیر محترم: دلیل این رفتار غیرمنطقی، رفتارها و تصمیمات خود شماست و شمایید که با تنظیم نوع نگاهتون به مسائل، کارمنداتون رو ترغیب میکنید که آبپاش ها رو کجا نصب کنن!
undefinedبا ما همراه باشید در:undefined کانال مدیر ساطوری undefinedundefinedundefined ble.ir/join/ZWUxNjhjNT

۱۴:۵۷

thumnail
undefinedundefinedباورتون میشه که هر دو گوی نارنجی دقیقاً هم اندازه هستن؟
undefinedبا ما همراه باشید در:undefined کانال مدیر ساطوری undefinedundefinedundefined ble.ir/join/ZWUxNjhjNT

۱۴:۴۷

thumnail
undefinedundefinedمهمترین کاری که در شرکت انجام می‌دهید، چه کاری است؟!
undefinedاگر از مدیران شرکت‌های بزرگ بپرسید «مهمترین کاری که در شرکت انجام می‌دهید چه کاری است؟» بیشتر آنها به طور غیر ارادی پاسخ می‌دهند: «شرکت در جلسه‌ها»!
undefinedاما اگر بیشتر سماجت کنید احتمالا پاسخ آن‌ها چیزی شبیه به این موارد خواهد بود: «ابداع استراتژی‌ها، ایجاد همکاری‌ها، ارتقای دارایی‌های شرکت در یک بازار رقابتی رو به رشد و ...».
undefinedحالا تصور کنید همان سوال را از مربیان برتر ورزشی یا مدیران کل می‌پرسید. آن‌ها هم تمام روز را در جلسه‌ها سپری می‌کنند. با این حال، احتمالا می‌گویند مهمترین کاری که انجام می‌دهند، انتخاب افراد و جذب نیروی تازه است! مربیان باهوش می‌دانند که هیچ استراتژی‌ای نمی‌تواند جای استعداد را بگیرد.
undefinedبرای یک مدیر، پاسخ درست به سوال «مهمترین کاری که در شرکت انجام می‌دهید، چه کاری است؟» استخدام است!
undefinedبه همین خاطر است که برای مدیران گوگل ، صرف زمان و انرژی جهت اطمینان حاصل کردن از اینکه بهترین افراد ممکن را جذب می‌کنند، در اولویت است.
undefined به نقل از کتاب گوگل چگونه کار می‌کند اثر اریک اشمیت
undefinedبا ما همراه باشید در:undefined کانال مدیر ساطوری undefinedundefinedundefined ble.ir/join/ZWUxNjhjNT

۱۵:۳۹

thumnail
undefinedundefined ۱۲ نقل قول الهام‌بخش از "هنری فورد" بنیان‌گذار خودروسازی مدرن
undefinedاگر اکنون ماشین سوار می‌شوید و می‌توانید با استفاده از ماشین‌ها، مسیری طولانی را بپیمایید، باید از هنری فورد تشکر کنید. این مخترع و نظریه‌پرداز آمریکایی که در سال ۱۸۶۳ میلادی به دنیا آمد، بعد از معرفی خودروی Ford Model T در سال ۱۹۰۸ میلادی، به فکر ایجاد خط مونتاژ خودرو افتاد که این ایده وی، صنعت خودروسازی دنیا را به کلی دگرگون ساخت.
undefinedهنری فورد از نقطه نظر اجتماعی هم به خاطر دیدگاه‌های جنجالی‌اش شهرت دارد. در حوزه کسب و کار گفته می‌شود که او سود شرکت را با برخی از کارکنانش که دست کم شش ماه برایش کار کرده بودند و به نحوی زندگی خود را وقف کار کرده بودند تقسیم می‌کرد.در اینجا ۱۲ نقل قول الهام‌بخش از او را مرور می‌کنیم:
undefinedشکست، موقعیتی است برای این که روند هوشمندانه‌تری انتخاب کنید.
undefinedبه دنبال ایراد نگردید، راه چاره را بیابید.
undefinedمهم نیست می‌توانید یا نمی توانید اما راه درست را انتخاب کنید و در پیش بگیرید.
undefinedفکر کردن، سخت‌ترین کار ممکن در دنیا به حساب می‌آید. به همین دلیل است که بسیاری سراغ آن نمی‌روند.
undefinedاگر تمامی فعالیت‌های بزرگ یا سخت را به کارهای کوچکتر تقسیم کنید، هیچ وقت سخت نخواهد بود.
undefinedاگر چشم‌ خود را از هدفتان بردارید، آنگاه موانع ترسناکی پیش رویتان می‌بینید.
undefinedوقتی همه نظری بر خلاف تفکر شما دارند، فراموش نکنید که هواپیما نیز بر خلاف جهت باد از زمین بلند می‌شود.
undefinedبهترین دوست من کسی است که موجب شود من بهترین رفتار را در پیش بگیرم.
undefinedاز مشتریان پرسیدم که آنها چه چیزی لازم دارند. آنها گفتند اسبی سریع‌تر، من هم ماشین ساختم!
undefinedافراد موفق از زمانی که دیگران تلف می‌کنند، استفاده می‌کنند و از آنها جلو می‌افتند.
undefinedکیفیت کار شما زمانی اثبات می‌شود که وقتی کسی بر شما نظارت ندارد، کار درست را انجام دهید.
undefinedوقتی شما کاری را انجام نداده باشید، نمی‌توانید برای خود تجربه و اعتبار کسب کنید.
undefinedمنبع: simplelifestrategies
undefinedبا ما همراه باشید در:undefined کانال مدیر ساطوری undefinedundefinedundefined ble.ir/join/ZWUxNjhjNT

۱۵:۰۹

thumnail
undefinedundefinedقدرت حرکت آهسته و پیوسته
undefinedتصور کنید یک تکه یخ روی میز جلوی شما قرار دارد. اتاق سرد است و می‌توانید نفس کشیدن خودتان را ببینید. در حال حاضر دمای اتاق منفی ۵ درجه است. دمای اتاق به شکل بسیار آرامی بیشتر می شود: منفی ۵ درجه، منفی ۴ درجه، منفی ۳ درجه...تکه یخ همچنان روی میز جلوی شماست: منفی ۲ درجه، منفی ۱ درجه، صفر درجه...
undefinedهنوز هیچ اتفاقی نمی‌افتد. سپس در دمای ۱ درجه، یخ شروع به ذوب شدن می‌کند. یک تغییر یک درجه ای که به نظر هیچ تفاوتی با درجه حرارت قبل از آن ندارد، باعث تغییر بزرگی شده است.
undefinedلحظات با شکوه، اغلب در نتیجه‌ی بسیاری از اقدامات قبلی هستند. در مراحل اولیه هر تلاشی، اغلب یک دره ناامیدی وجود دارد. شما انتظار دارید که به صورت خطی پیشرفت داشته باشید و ناامید‌‌کننده است که تغییرات در روزها، هفته‌ها، و حتی ماه‌های اول چقدر بی‌اثر به نظر می‌رسند. اما این اصل را به یاد داشته باشید: قدرتمندترین و ماندگارترین نتایج زود به دست نمی‌آیند.
undefined خرده عادت‌هاundefined جیمز کلییر
undefinedبا ما همراه باشید در:undefined کانال مدیر ساطوری undefinedundefinedundefined ble.ir/join/ZWUxNjhjNT

۱۵:۰۲

undefinedundefined رفتارهای تاثیرگذار
■یکی از روزهای سال اول دبیرستان بود. من از مدرسه به خانه بر می گشتم كه یكی از بچه های كلاس را دیدم. اسمش مارك بود و انگار همه ی كتابهایش را با خود به خانه می برد.
□با خودم گفتم: كی این همه كتاب رو آخر هفته به خانه می بره. حتما ً این پسر خیلی بی حالی است. من برای آخر هفته ام برنامه ریزی كرده بودم. (مسابقه ی فوتبال با بچه ها، مهمانی خانه ی یكی از همكلاسی ها). بنابراین شانه هایم را بالا انداختم و به راهم ادامه دادم.
●همینطور كه می رفتم، تعدادی از بچه ها رو دیدم كه به طرف او دویدند و او را به زمین انداختند. كتابهاش پخش شد و خودش هم روی خاكها افتاد. عینكش افتاد و من دیدم چند متر اون طرف تر، روی چمن ها پرت شد.
○سرش را كه بالا آورد، در چشماش یه غم خیلی بزرگ دیدم. بی اختیار قلبم به طرفش كشیده شد و بطرفش دویدم. در حالی كه به دنبال عینكش می گشت، یه قطره درشت اشك در چشمهاش دیدم همین طور كه عینكش را به دستش می دادم، گفتم: این بچه ها یه مشت آشغالن...
■او به من نگاهی كرد و گفت: هی، متشكرم! و لبخند بزرگی صورتش را پوشاند. از آن لبخندهایی كه سرشار از سپاسگزاری قلبی بود. من كمكش كردم كه بلند شود و ازش پرسیدم كجا زندگی می كنه؟ معلوم شد كه او هم نزدیك خانه ی ما زندگی می كند.ازش پرسیدم پس چطور من تو را ندیده بودم؟
□او گفت كه قبلا به یك مدرسه ی خصوصی می رفته و این برای من خیلی جالب بود. پیش از این با چنین كسی آشنا نشده بودم..... ما تا خانه پیاده قدم زدیم و من بعضی از كتابهایش را برایش آوردم.
●صبح دوشنبه رسید و من دوباره مارك را با حجم انبوهی از كتابها دیدم. به او گفتم: پسر تو واقعا بعد از مدت كوتاهی عضلات قوی پیدا می كنی، با این همه كتابی كه با خودت این طرف و آن طرف می بری.مارك خندید و نصف كتابها را در دستان من گذاشت
○او واقعا پسر جالبی از آب درآمد. من ازش پرسیدم آیا دوست دارد با من و دوستانم فوتبال بازی كند؟ و او جواب مثبت داد. ما تمام اخر هفته را با هم گذراندیم و هر چه بیشتر مارك را می شناختم، بیشتر از او خوشم می آمد. دوستانم هم چنین احساسی داشتند..
■در چهار سال بعد، من و مارك بهترین دوستان هم بودیم. وقتی به سال آخر دبیرستان رسیدیم، هر دو به فكر دانشكده افتادیم. مارك تصمیم داشت به جورج تاون برود و من به دوك. من می دانستم كه همیشه دوستان خوبی باقی خواهیم ماند. مهم نیست كیلومترها فاصله بین ما باشد.
□او تصمیم داشت دكتر شود و من قصد داشتم به دنبال خرید و فروش لوازم فوتبال بروم.
●مارك كسی بود كه قرار بود برای جشن فارغ التحصیلی صحبت كند. من خوشحال بودم كه مجبور نیستم در آن روز روبروی همه صحبت كنم.
●من مارك را دیدم. او عالی به نظر می رسید و از جمله كسانی به شمار می آمد كه توانسته اند خود را در دوران دبیرستان پیدا كنند. حتی عینك زدنش هم به او می آمد. همه دوستش داشتند. پسر، گاهی من بهش حسودی می كردم.
○امروز یكی از اون روزها بود. من می دیدم كه برای سخنرانی اش كمی عصبی است. بنابراین دست محكمی به پشتش زدم و گفتم: هی مرد بزرگ! تو عالی خواهی بود. او با یكی از اون نگاه هایش به من نگاه كرد(همون نگاه سپاسگزار واقعی) و لبخند زد و گفت: تشکر.
■گلویش را صاف كرد و صحبتش را این طوری شروع كرد: فارغ التحصیلی زمان سپاس از كسانی است كه به شما كمك كرده اند این سالهای سخت را بگذرانید.والدین شما، معلمانتان، خواهر برادرهایتان شاید یك مربی ورزش.... اما مهمتر از همه، دوستانتان. من اینجا هستم تا به همه ی شما بگویم دوست بودن، بهترین هدیه ای است كه شما می توانید به كسی بدهید. من می خواهم برای شما داستانی را تعریف كنم.
□من به دوستم با ناباوری نگاه می كردم، در حالی كه او داستان اولین روز آشناییمان را تعریف می كرد.به آرامی گفت كه در آن تعطیلات آخر هفته قصد داشته خودش را بكشد. او گفت كه چگونه كمد مدرسه اش را خالی كرده تا مادرش بعدا ً وسایل او را به خانه نیاورد. مارك نگاه سختی به من كرد و لبخند كوچكی بر لبانش ظاهر شد. او ادامه داد: خوشبختانه، من نجات پیدا كردم. دوستم مرا از انجام این كار غیر قابل بحث، باز داشت.
●من به همهمه ای كه در بین جمعیت پراكنده شد گوش می دادم، در حالی كه این پسر خوش قیافه و مشهور مدرسه به ما درباره ی سست ترین لحظه های زندگیش توضیح می داد. پدر و مادرش را دیدم كه به من نگاه می كردند و از سپاس لبخند می زدند. همان لبخند پر. من تا آن لحظه عمق این لبخند را درك نكرده بودم.
○هرگز تاثیر رفتارهای خود را دست كم نگیرید. با یك رفتار كوچك، شما می توانید زندگی یك نفر را دگرگون نمایید: برای بهتر شدن یا بدتر شدن. خداوند ما را در مسیر زندگی یكدیگر قرار می دهد تا به شكلهای گوناگون بر هم اثر بگذاریم. دنبال خدا، در وجود دیگران بگردیم....
undefinedبا ما همراه باشید در:undefined کانال مدیر ساطوری undefinedundefinedundefined ble.ir/join/ZWUxNjhjNT

۱۵:۴۲

undefinedundefined خواب حرفه ای!
undefinedیکی از آفت‌هایی که هر حرفه را تهدید می‌کند خواب حرفه‌ای است. خواب حرفه‌ای عبارت است از حسی که به هر یک از ما دست می‌دهد و فکر می‌کنیم که کارمان را به بهترین نحو انجام می‌دهیم، در حالیکه بر اثر روزمرگی به خواب فرو رفته‌ایم و روز به روز احتمال غرق شدن یا واژگون شدن را بالا می‌بریم.
undefinedراننده سرویس بچه‌های دبستان که روزهای اول با وسواس کودکان را سوار می‌کرد و با دقت رانندگی می‌کرد، کم کم بچه‌ها را به عنوان کالاهای روزمره می‌بیند و بی‌توجه به اینکه اینها هنوز هم چشم و چراغ والدینشان هستند در هیاهوی شهر می‌راند...
undefinedمعلمی که در ایام نخست خود را در جایگاه تعلیم و تعلم می دید و شغل خود را با شغل انبیاء مقایسه می‌کرد، اندک اندک دانش آموزان را نمی‌بیند و فقط به حقوق و اقساطش می‌اندیشد و گذران روزهای عمر...
undefinedپزشک سوگند خورده و پر انرژی سالهای اولین، به تدریج با بیماری و درد بیماران خو می‌گیرد و یادش می‌رود که گرچه او همان پزشک دیروزی است اما این بیمار، بیمار امروزی است و این بیمار نمی‌داند که تو برای بیماران قبل چقدر جانفشانی کردی؛ او فقط از تو التیام می‌خواهد برای خودش، بدون توجه به دیروز و فردا...
undefinedهنرمند طراح که اولین سفارشاتش را با خلاقیت و هنرآفرینی زیاد انجام می‌داد، آرام آرام همه‌ مراجعین را به یک چشم می‌بیند و کارهایش بدون نوآوری ارائه می‌گردد...
undefinedمدیر لایق کارخانه که تمامی همت خود را برای ایجاد کار بکار بسته است، کم کم می‌اندیشد که رسالت خود را به پایان رسانده، دیگر کارگران خود را نمی‌بیند؛ گویی فراموش کرده که حیات کارخانه‌اش به تلاش این کارگران وابسته است...
undefinedیادم می‌آید بچه که بودم روزی برای بازی الک و دولک از شهر خارج شده بودیم و باید قطعات حدود یک وجبی از چوب را می‌بریدیم تا آماده بازی شود. پدرم اولین قطعه را که برید علامت زد و گفت این قطعه را توی جیبت نگه دار و همه قطعات را با این قطعه مقایسه کن، چون در برش هر قطعه کمی خطا خواهی داشت و کم کم اندازه از دستت خارج می‌شود.
undefined ای کاش قطعه اول اصول حرفه‌ای را توی جیبمان نگه می‌داشتیم تا خدای ناکرده بخواب حرفه‌ای فرو نرویم!
undefinedبا ما همراه باشید در:undefined کانال مدیر ساطوری undefinedundefinedundefined ble.ir/join/ZWUxNjhjNT

۱۶:۰۱

undefinedundefinedچند دلیل تنفر کارمندان از مدیران
43 درصد کارکنان می گویند که کارهای خوب آنها دیده نمی شود.
خیلی از کارکنان ناخشنودند، چرا که بر این باورند که مدیر آنها به کار خوبشان ارج نمی دهد.آنها مشتاق تشویق و بازخور مثبت هستند، اما احساس می کنند سرپرستان آنها در تمجید و تقدیر از آنها دچار کوتاهی می شوند زمانیکه:تصمیمات خوبی می گیرند؛ریسکهای تجاری معقولی را می پذیرند.؛کمک شایان توجهی در خلال جلسات می کنند؛ایده های نویی را مطرح می کنند.
یکی از نشانه های یک سازمان سالم، وجود جوی مبتنی بر تقویت مثبت و قدرشناسی است. در این سازمانها باید از سرپرستان شنید که به کارکنان می گویند:undefinedنکته خوبی است؛undefinedاز صحبت کردن با شما لذت بردم؛undefinedواقعا قابل ستایش است؛undefinedچه خوب؛undefinedچه عالی؛undefinedمرسی؛
undefined️شش دلیل عمده که مدیران در تقدیر از کارکنان خود کوتاهی می کنند :1.آنها کارکنان را برای بهره کشی و سخت کوشی بدون تشکر می خواهند.2.آنها به کارکنان به چشم هزینه تا یک دارایی با ارزش و سرمایه گذاری می نگرند.3.آنها درک نمی کنند که تقدیر و شناسایی چقدر برای کارکنان اهمیت دارد.4.آنها فاقد سطح مناسب هوش عاطفی هستند. برای آنها تشکر از کارکنان کاری بیزار کننده و عبث است .5.آنها نمی دانند که چگونه به سبکی مدبرانه از کارشناسانشان تشکر کنند که خالص و واقعی به نظر آید  ونه ریاکارانه.6.آنها خودشان هیچ گاه مورد تقدیر سرپرستانشان قرار نگرفته اند.
undefinedبا ما همراه باشید در:undefined کانال مدیر ساطوری undefinedundefinedundefined ble.ir/join/ZWUxNjhjNT

۱۵:۳۱

thumnail
undefinedundefinedضرب‎‌المثل “افسار شتر بر دم خر بستن”
undefined️نقل است ساربانی در آخر عمر خود، شترش را صدا می‌زند و به دلیل اذیت و آزاری که بر شترش روا داشته از او حلالیت می‌طلبد. یکایک آزار و اذیت‌هایی که بر شتر بیچاره آورده را نام می‌برد از جمله زدن شتر با تازیانه، آب و غدا ندادن همه را بر می‌شمرد و می‌پرسد آیا مرا حلال می‌کنی؟
undefined️شتر در جواب می‌گوید همه این‌ها را که گفتی حلال می‌کنم اما یک بار با من کاری کردی که آن را هرگز نمی‌توانم حلال کنم و تو را ببخشم. ساربان پرسید آن چه کاری بود؟شتر جواب داد یک بار افسار مرا به دُم یک خر بستی. من اگر تو را بخاطر همه آزار و اذیت‌ها ببخشم، بخاطر این تحقیر هرگز تو را نخواهم بخشید.
undefined️این ضرب المثل اشاره به سپردن عنان کار به افراد نالایق دارد و این‌که افرادی نالایق بدون داشتن تخصص و شایستگی لازم، متصدی پست و مقامی شوند.
وجود این افراد در راس امور باعث وارد شدن خسارات زیادی به سازمان می شود مانند نخبه گریزی و فرار مغز ها ، دلسرد کردن افراد متخصص، کاهش روحیه خدمتی ساز مان ها ،کاهش تعداد گزارش های تخصصی.
undefinedبا ما همراه باشید در:undefined کانال مدیر ساطوری undefinedundefinedundefined ble.ir/join/ZWUxNjhjNT

۱۵:۲۴

undefinedundefined چرا بهترین کارمندها رو از دست می‌دیم؟
نظریه دورنما(prospect theory) شاید مهم‌ترین دستاورد اقتصاد رفتاری باشه.
این نظریه به ما می‌گه که؛خوشی‌ها و دستاوردهای ما، خیلی زود اشباع می‌شن، اما رنج ناشی از خسران‌های ما، می‌تونه خیلی بزرگ بشه.
به عبارتی دیگه؛ خوبی‌های سازمان، خیلی زود برای کارمندها تکراری می‌شن، اما موارد نارضایتی، عادی نمی‌شن و آزاردهنده باقی می‌مونن.
مشکل کجاس؟ اگر نارضایتی‌ها رو رفع کنید، می‌رن توی فهرست خوبی‌ها و ارزششون اشباع می‌شه.
بریم سراغ کتاب "عواطف اخلاقی" از "آدام اسمیت" ببینیم نظر استاد در این مورد چیه؟ آدام اسمیت باور داشت که آدم‌ها دوست دارن تحسین برانگیز باشن، چنان تحسین‌برانگیز که نیازی به تحسین نداشته باشن!
وقتی یکی در تنهایی خودش نقاشی می‌کشه، وقتی باشگاه و آرایشگاه می‌ره، وقتی سعی می‌کنه بیشتر کتاب بخونه، ... و برای تمام این‌ها پول خرج می‌کنه،می‌خواد خودش به این باور برسه که انسانی شایسته تحسینه.
مدیرها معمولا برای تذکر دادن نواقص، کارمندها رو به دفترشون دعوت می‌کنن ... کمتر پیش میاد که بهشون بگن که چقدر بهشون افتخار می‌کنن و کاری که کردن چقدر ارزشمند بوده.
اما فقط تحسین کردن نیست که ما رو راضی می‌کنه. بلکهما شغلی رو می‌خوایم که درش رشد کنیم و از دید خودمون انسان شایسته‌تری باشیم.
یکی از روش‌های خوب برای وفادار کردن کارمند همینه.براش یه نقشه راه، یک مسیر پیشرفت ترسیم کنید، تا بدونه که با انجام چه کارهایی می‌تونه به جایگاهی برسه که شایستگی‌ش رو داره.
undefinedبا ما همراه باشید در:undefined کانال مدیر ساطوری undefinedundefinedundefined ble.ir/join/ZWUxNjhjNT

۱۵:۲۱

thumnail
undefinedundefined وقتی در جستجوی آدم‌ها برای استخدام هستید، سه ویژگی را مد نظر قرار دهید:
صداقت، هوش و انرژی.
و اگر اولی را نداشتند، دو ویژگی دیگرشان شما را نابود خواهد کرد...
undefinedبا ما همراه باشید در:undefined کانال مدیر ساطوری undefinedundefinedundefined ble.ir/join/ZWUxNjhjNT

۱۴:۴۰

undefinedهمراهان فرهیخته و ارجمند؛از اینکه با واکنش‌ها و معرفی پست‌های کانال به مجله بله از ما حمایت میکنید از شما سپاسگزاریم. undefinedundefined

۱۵:۱۱

thumnail
undefinedundefined وقتی گرسنه‌ای سوپر مارکت نرو!
undefinedبهترین زمان برای استخدام نیرو چه زمانیه؟اون زمانی که نیاز به جذب نیرو نداری...
undefinedچرا بهترین زمانه؟چون فرصت خیلی خوبی داری، سر حوصله بررسی میکنی و بهترینو انتخاب میکنی.
undefinedاما وقتی مدیر مالی نداری باید چیکار کنی؟با عجله باید یه نفرو بیاری دیگه!وقتی با عجله و اضطرار میخوایم تصمیم بگیریم، احتمال اینکه نیروی نامناسبی نصیبمون بشه خیلی زیاد میشه.
undefinedپس یک نکته!مدیریت زمان میگه اون موقعی که گرسنه‌ای تو سوپرمارکت نرو!
undefinedحالا این سوپرمارکت همه بخشای زندگی هستن.undefinedاون موقعی لباس بخر که فوری نیاز نداری.undefinedاون موقعی نیرو استخدام کن که نیاز نداری.و...
undefinedیک تکنیک ژاپنی میگه: اگر روزی یه نیروی شایسته‌ای پیدا کردین، نگو من که الان احتیاج ندارم؛ جذبش کن...جذبش کن ولش کن تو سازمانت...بعد که چند وقت میگذره خودش جای خودشو پیدا میکنه. و اونوقته که میره فلان قسمت کولاک میکنه!
undefinedبا ما همراه باشید در:undefined کانال مدیر ساطوری undefinedundefinedundefined ble.ir/join/ZWUxNjhjNT

۱۵:۱۷

thumnail
undefinedundefinedفقط چند درجه‌ی ناقابل !!
الان چند روزه که از سر صلاتِ صبح تو رادیو، تا اخبار پس از شامگاهی تو تلویزیون، مدام اعلام میکنن: زنهار ! هشدار! آگاه باشید که هوا این هفته سرد خواهد شد!!  حالا که چی؟ چند درجه! فقط چند درجه‌ی ناقابل! هوا قراره سرد بشه! مطمئنم که کل سیستم هواشناسی رو، این جدیدی‌ها اداره می‌کنند که اینقدر هول و ولا برشون داشته! و گرنه قدیمی‌ترها خوب یادشونه زمستونای سرد و بخاری‌های نفتی پِِت پِتی رو!! خرمن‌های سفید برف و چکمه‌های رنگیِ کفش ملی رو!
اون زمانا از اول مهر، هوا رو به خنکی می‌رفت، آبان دیگه سرد بود. اصلا مدرسه‌ها بخشنامه داشتند از وسط آبان بخاری‌ها رو روشن می‌کردند، قبلش باید دیگ دیگ می لرزیدی تو کلاس!
از همون اولِ پاییز، لباس کاموایی‌ها و ژاکت‌ها و کلاه‌کش‌ و شال‌ها و... از تو بقچه در میومد! کی مثل الان با یه تا پیرهن و تی‌شرت میگشت تو خونه؟ دولا سه‌لا لباس می‌پوشیدی، یه بافتنی مامان‌دوز هم روش. جورابا از پامون کنده نمی‌شد.اوایلِ آبان بخاری‌های نفتی و علاالدین های سبز و کِرمی‌رنگ از تو انباری‌ها میومد بیرون. تویست هم بود که ژاپنی بود و باکلاس، تازه بو هم نمی‌داد! بخاری‌های نفتی اکثرا یا ارج بودند یا آزمایش. همشونم سبز و سیاه.
ملت یا بشکه ۲۲۰ لیتری نفت تو حیاط داشتند یا اگه باکلاس بودند یه تانکر بزرگ ته حیاطشون! نفت آوردن نوبتی بود، پسر و دختر هم نداشت، اگه زرنگ بودی و یادت بود که تا قبل از غروب بری و سهمت رو بیاری که هیچ، وگرنه تاریک و ظلمات باید پیت به دست میرفتی تا تهِ حیاط عینهو کوزت. برف که اکثر وقتا روی زمین نشسته بود حتی شده ۵ سانت. اگر هم برف نبود، یخ زده بود زمین، باید تاتی تاتی میرفتی تا دم تانکر، گاهی مجبور بودی از تو بشکه‌های ۲۲۰لیتری، نفت رو منتقل کنی به گالن‌های کوچیکتر!اون موقع یه وسیله‌ی کارآمدی بود که ازقضای روزگار اسم خاصی هم نداشت. یه لوله کرم رنگ با یه چی نارنجی شبیه آکاردئون روی سرش و شیلنگی که عین خرطوم فیل آویزون بود، خدایی اسم نداشت ولی خیلی کار‌راه‌انداز بود.
کرسی یا بخاری رو میذاشتن تو هال و بسته به شرایط جوی و گذر فصل، دکوراسیون خونه رو هی تغییر می‌دادند! یعنی سرد و سردتر که می‌شد، درب اتاق ها یکی‌یکی بسته میشد و محترمانه منتقل می‌شدی به وسط هال! دی و بهمن عملا خونه فقط یه هال داشت با دمای قابل تحمل و یه آشپزخونه‌ی گرم.اتاق‌ها در حد سیبری سرد بود و اگه یه وقت خدانکرده قصد می‌کردی بری تو اتاقت و یه چیزی ورداری، باید یه نفس عمیق می‌کشیدی، درو باز می‌کردی، به دو می‌رفتی و به دو برمی‌گشتی. و دقیقا تو همون زمان، حداقل چهار نفر با هم داد میزدند: درو ببند!! وای سوز اومد!! باد بردِمون!!گاهی هم که خسته می‌شدی و دلت می‌خواست بری تو اتاقت، یا امتحانی چیزی داشتی، یه بخاری برقی قرمز با دو تا لوله‌ی سفالی سیم‌پیچ شده می‌دادند زیر بغلت، بدیش به این بود که باید میرفتی تو بغلش می‌نشستی تا گرم شی، دو قدم دور می‌شدی نوکِ دماغت قندیل می‌بست!
بخاری محل تجمع کل خونواده بود، موقع سریال همه از هم سبقت می‌گرفتند که نزدیکترین جا به بخاری رو پیدا کنند، حتی روایته که بعضیا از هول دور موندن از بخاری، شام رو هم نصفه ول می‌کردند.پشت بخاری معمولاً مخفیگاه جورابهای شسته شده و کفشای خیس بود که باید خشک میشد تا صبح به پا بکشی و بری مدرسه.و اما روی بخاری، آشپزخونه‌ی دوم مامان بود، همیشه یه چیزی بود برای پختن و داغ شدن یا خشک کردن. اگر هم نبود، پوستای پرتقالی بود که بابا شکل آدمک و ترازو و گربه ردیف می‌کرد رو بخاری تا بوی نفت، زیرِ عطرِ پوستِ پرتقال‌های نیمسوز گم بشه.
موقع خواب، دل شیر می‌خواست سرت رو بذاری رو بالش گل‌گلیِ یخ! بالش رو با احتیاط پهن می‌کردیم رو بخاری، بعد هم جلدی تاش میکردیم که گرمیش نره؛ سرت رو که میذاشتی رو بالشِ گرم، انگار گرمیِ آفتابِ وسطِ تابستون بود که آروم، لابه‌لای موهات نفوذ می‌کرد. پتوهای ببر و طاووس‌نشان و لحاف‌های پنبه‌ای ساتن دوز رو تا زیر چونه بالا می‌کشیدیم. صدای گُرگُر بخاری آرامش‌بخش‌ترین لالایی شبانه بود .
بیرون سرد بود،خیلی سرد! ولی دلمون گرم بود. گرم به سادگی زندگی‌مون، به سادگی بچگی‌مون. دلمون گرم بود به فرداهایی که میومد. فرداهایی که سردیش اثری نداشت تو شادیامون، شادی بچه‌هایی که با چکمه‌های رنگیِ کفش‌ملی تو راه مدرسه، گوله برفی سمت هم پرتاب می‌کردند، بچه‌هایی که گرچه دست‌هاشون مثل لبو قرمزِ قرمز بود ولی دلاشون گرمِ گرمِ بود
undefinedبا ما همراه باشید در:undefined کانال مدیر ساطوری undefinedundefinedundefined ble.ir/join/ZWUxNjhjNT

۱۵:۱۶

thumnail
undefinedundefinedبه دنبال متنی برای تبریک یلدا می گشتم. متن زیر توجهم را جلب کرد:
undefined«یلدا یعنی بهانه‌ای برای در کنار هم شاد بودنو زندگی يعنی همين بهانه‌های کوچک گذرا»undefined
undefinedمتن را اماده کردم تا برای برخی از عزیزانم بفرستم.
دوباره متن را خواندم. به دلم نبود!حس کردم کردم خیلی غیر واقع بینانه است.
undefinedآیا مگر می شود در شرایط کنونی و با موضوعات خانوادگی عصر حاضر که همه کم و بیش درگیر هستیم، در کنار هم باشیم و فقط شاد باشیم؟!خیر.
undefinedواقعیت این است که هر کنار هم بودنی مسائلی را هم ایجاد می کند. کدورت، ناراحتی و...جملات کلیشه‌ای که در واقعیت عملی نیستند و عملا خلاف آنها اتفاق می‌افتد، موجب سرخوردگی ما می‌شود.
undefinedتصمیم گرفتم جمله بالا را با کلیپ زیر همزمان برای عزیزانم بفرستم تا به اندازه خودم در حفظ کانون صمیمانه خانواده عزیزانم سهیم باشم.undefined
undefinedبا ما همراه باشید در:undefined کانال مدیر ساطوری undefinedundefinedundefined ble.ir/join/ZWUxNjhjNT

۱۷:۴۴

thumnail
undefinedundefined...بیایید برخی مواقع با کوتاه آمدن یا کنار کشیدن کانون صمیمی خانواده مان را حفظ کنیم...
یلدا مبارک...
undefinedبا ما همراه باشید در:undefined کانال مدیر ساطوری undefinedundefinedundefined ble.ir/join/ZWUxNjhjNT

۱۷:۴۴

thumnail
undefinedundefinedundefined مادر undefinedundefinedundefinedای اسطوره گذشت و محبت
روزت مبارک...

undefinedبا ما همراه باشید در:undefined کانال مدیر ساطوری undefinedundefinedundefined ble.ir/join/ZWUxNjhjNT

۱۵:۰۲

thumnail
undefinedundefined داری اشتباه می کنی کاپیتان!
undefinedدکتر امیر ناظمی
undefinedدر دهه‌ی ۱۹۹۰ حوادث هوایی و سقوط هواپیما در خطوط هوایی کره‌جنوبی ۱۷ برابر متوسط جهانی شده بود؛ به نحوی که در سال ۹۹ آمریکا پرواز کارکنان خود را ممنوع کرد، کانادا اخطار داد که اجازه فرود هواپیماهای این خط را معلق خواهد کرد و خطوط هوایی دلتا و ایرفرانس در عمل همکاری خود را به تعلیق درآوردند!
□در دنیای امروز استفاده از هواپیما به اندازه‌ی یک دستگاه قهوه‌ساز قابل اعتماد است و تنها مجموعه‌ای از اشتباهات انسانی (در حدود ۷ اشتباه پی‌درپی) می‌تواند یک پرواز را به سقوط بکشاند!
●گزارش‌های ارزیابی نشان می‌داد ایراد فنی، سهم کمی داشت و عوامل انسانی نیز متفاوت از سایر خطوط هوایی نبود. مطالعات متعددی مانند مطالعات شرکت بوئینگ و پژوهشِ دو زبان‌شناس (فیشر و اورسانو) پرده از راز بزرگی برداشت. آن‌ها متوجه شدند هواپیماهای سقوط کرده به دلیل ساده‌ای دچار مشکل می‌شدند: هیچ کس به صراحت به کاپیتان نمی‌گفت: «داری اشتباه می‌کنی کاپیتان!»
○ساختار زبانی در برخی از فرهنگ‌ها به دلیل شرم، احترام، ترس، ارشدیت یا آنچه ادب دانسته می‌شود، به گونه‌ای است که رده‌ی پایین‌تر به صراحت نمی‌تواند اشتباهات رده‌ی بالاتر را بیان کند.
■پژوهش نشان می‌داد بیان اشتباه یک نفر، از صراحت کامل تا تلطیف، قابل رتبه‌بندی است:۱- جملات امری و صریح: کاپیتان ۳۰ درجه به راست بپیچید!۲- جمله الزامی: به نظر می‌رسد ما باید به سمت راست تغییر مسیر بدهیم.۳- جمله پیشنهادی: پیشنهاد می‌دهم تغییر مسیر دهیم.۴- پرسش: بهتر نیست تغییر مسیر دهیم؟۵- ترجیح: به نظر (این شاگرد) بهتر است تغییر مسیر دهیم.۶- اشاره: اگر تغییر مسیر ندهیم با طوفان روبه‌رو می‌شویم.
□بررسی جعبه‌های سیاه پیدا شده در سقوط‌ها نشان می‌داد که در برخی از فرهنگ‌ها (مثل کره) کمک خلبان یا مهندس پرواز از جملات اشاره‌ای یا ترجیحی (که تلطیف واقعیت هستند) استفاده می‌کرده‌اند، اما در فرهنگ‌هایی که صراحت وجود داشته است و جملات امری یا الزامی بوده است، کمتر شاهد سقوط بوده‌ایم!
undefinedبه همین دلیل زمانی که خلبانان کم‌تجربه‌تر مسئول هدایت پرواز بوده‌اند، کمتر سوانح روی داده بود، چون سایرین با آن‌ها صراحت داشتند، اما این خلبانان کارآموزده‌تر و ارشدتر بودند که سقوط مردم را رقم می‌زدند!
undefinedمطالعات هلمریش (روان‌شناس) نشان داد، در یک مورد، حتی وقتی کمک خلبان‌ها می‌دانستند که خلبان دارد اشتباه می‌کند، آمادگی لازم برای در دست گرفتن پرواز را نداشتند. همگی به همین دلیل جان خود را در سقوط از دست دادند.
undefined ۴ درس بزرگ از سقوط‌ها:۱- این فرهنگ است که موفقیت یا شکست را تعیین می‌کند؛ نه فناوری و نه هواپیماهای مطمئن‌تر.۲- رده‌ی پایین‌تر برای جلوگیری از سقوط و شکست بزرگ جمعی، هیچ چاره‌ای جز آن ندارد که به صراحت خطاب به رده‌ی بالا فریاد بزند: رفیق داری اشتباه می‌کنی!۳- رده‌ی بالاتر باید بفهمد که تنها راه نجات دسته جمعی دادن این آزادی به زیردست است که اشتباه او را به صراحت بگوید. در یکی از پروازها کاپیتان در مقابل کمک‌خلبانی که به او تذکر داده بود که اشتباه کرده است، با پشت‌دست به دهانش زده بود. آن پرواز سقوط کرد و این آموخته‌ی ما از جعبه سیاه است!۴- خط هوایی کره نشان داد، گذار از این وضعیت تنها در صورت پذیرش واقعیت‌های فرهنگی و خودآگاهی جمعی امکان‌پذیر است. با انکار یک آسیب فرهنگی تنها امکان سقوط افزایش می‌یابد.
undefinedبا ما همراه باشید در:undefined کانال مدیر ساطوری undefinedundefinedundefined ble.ir/join/ZWUxNjhjNT

۱۴:۴۸