عکس پروفایل ||• 𝕾𝖈𝖆𝖗𝖘 𝖔𝖓 𝖒𝖞 𝖜𝖎𝖓𝖌𝖘 🗝️ •|||

||• 𝕾𝖈𝖆𝖗𝖘 𝖔𝖓 𝖒𝖞 𝖜𝖎𝖓𝖌𝖘 🗝️ •||

۲۲۸عضو
کامنتا؟

۱۶:۵۷

#خیانت_بدون_تاوان
#پارت_11
چشم های سبز اش با چشمای مشکی اون برخورد کرد. چارچوب هایی که میتونست ببینه بسته شده بود و فقط کادری از چشمای همدیگه داشتند تا نتونند چیزی به جز هراس یخی به چشمای ربکا...و لذت در چشمای نیگان ببینند. چیزی از ذهن اون زن باقی نماند. اولین مظنون پرونده اش این چنینی نزدیکش نبوده بدون اینکه دستاش به چیزی قفل باشه. اون مرد وقتی که لبخند میزد خط های لبخندش روی همدیگه جمع میشدند و چشمانش چین میوفتاد. ولی چشمانش لبخندی به لب نداشتند و شرارتی به اندازه:«بوم...گیرت انداختم» وجود داشت
ربکا دهنش رو باز میکنه تا چیزی بگه که ناگهان دونالد از بین قفسه ها بیرون میاد و میگه:«متاسفانه کاراگاه. انگاری اون پرونده ای که میخواستی نیستش.»
نیگان دستش رو روی شانه ربکا میزاره و زمزمه میکنه:«خیلی بد شد ، نه؟»
درسته...چقدر احمق بوده ، دست ۱۵ سانتی؟! نه...به اندازه دست یک بچه اندازه گیری کرده. این حداقل ۲۳ سانته...قدش خیلی بلنده معلومه که رشد طبیعی رو طی نکرده. ربکا با لبخند میگه:«ممنون دونالد ، فکر نمیکنم لازم نباشه پرونده رو برای من بیاری چون یک نسخه زنده ازش دارم.»
به سمت نیگان برمیگرده و میگه:«آقای هکاردو...فکر میکنم مشتاق کمک باشی»
نیگان قهقهه ای جذاب میزنه و میگه:«درسته ، بانو...شما مانند یک طعمه گیر هستی»
دستش ظریف ربکا رو میگیره و بوسه ای بهش میزنه و میگه:«اجازه بدید شما رو به یک مکان آروم ببرم»
آیا درسته با مظنون یک پرونده قتل خودت بری سر قرار؟
ولی حالا اینجاییم ، روبروی همدیگه در یک کافه خیلی بزرگ نشسته ایم که رنگ های سبز پر کلاغی و سفیدش باعث میشه مردمک تو کوچک بشه. ربکا اون پایش را روی پای دیگرش قرار داد و سیگارش رو بیرون اورد. چشمای نیگان لحظه ای گشاد میشه ، لبخندش برمیگرده و میگه:«سیگار میکشی کارآگاه ؟ سیگار ضرر داره»
_مرگ یک ضرر نیست
_هر چیزی که باعث مرگ میشه یک ضرره
ربکا مخالفت میکنه و در حالی که پوک اول سیگار رو میکشه میگه:«هر چیزی که باعث زندگی بیهوده بشه ضرره آقای هکاردو»
نیگان به صندلی بیشتر تکیه میده و نگاهش به دهان ربکا هستش که چگونه ماهرانه دود سیگار رو به پشت گلو میده و سیگار رو مثل یک خط صاف دود زا بیرون میده. به خط فکش هم نگاه میکنه که موقع این کار جوری تکان میخوره که انگار گردو ای رو با دندان خرد میکنه. با خودش فکر میکنه چطور چنین روباه ظریفی به دنبال کلاغ زخمی است ؟
در آخر نیگان میگه:« از این کلاغ چی میخواید ، کارآگاه ؟»
ربکا بی مکث میگه:«کلاغ؟ بیشتر شبیه یک گرگ بدون گله هستید»
سیگارش رو در جا سیگاری مقداری تکان میده و میگه:«در پرونده نیاز به حرف زدن مداوم تو دارم که جزئیات شب قتل عمو ات رو بی مقدمه بهم بگی»
نیگان انگشتانش را روی میز میزنه و دستکش سفیدش چشم ربکا رو میگیره. انگار اصلا برایش استرس آور نیست داره یک خاطر بد رو مرور میکنه. ربکا میگه:«میدونم سخته برای تو چنین خاطره بد رو مرور منی ولی...»
_خاطره بد؟ کی گفته برای من این خاطره بدی هستش؟
ربکا چشمانش را از دستکش برمیداره و چشمای اون نگاه میکنه. نفرت انگیزه این چنین نفرتی...از هم خون خودت. نیگان ادامه میده:«شب قتل ، من در اتاقم بودم مثل تمام اهالی خونه چون بعد ساعت 9 کسی تو عمارت بیدار یا سرگردون نیست که صدای...شنیدم. صدا نه فریاد بود نه هیچ چیز دیگه ای بلکه...شبیه قصابی کرده یک موجود بود ولی با ابزاری گنده تر. من این صدا رو خوب میشناختم چون خانواده عزیز من علاقه خاصی به استیک های تازه دارند برای همین هر هفته یک گوساله رو عمو خودش قصابی میکنه و کباب میکنه تا همه بخوریم»
ربکا سر تکون میده و فیلتر سیگار رو داخل جا سیگاری میندازه. ربکا باز هم انگشتانش رو روی میز میزنه با ریتم. ولی اون دست همه اش صدای انگشت نمیداد یا ناخن. یک انگشت بود که صدای سنگین تری داشت صدایی مثل....فلز. نیگان ادامه میده:«در تمام لحظات اون زمان من داشتم فکر میکرد آیا عمو داره توی اتاق خودش گوسفند رو قصابی میکنه یا نه ، چون همیشه گوسفند زنده بود و ما با صدای بلند زجه های حیوانی اون بزرگ میشدیم ولی اون شب هیچ صدایی نبود.»
_از گوسفند؟
_درسته ، عمو همیشه اول شکم گوسفند رو پاره میکرد و هیچوقت سعی نمیکرد اول بکشتش تا حیوان زبون بسته کمتر زجر بکشه
ربکا دستشو بالا میاره تا نیگان رو متوقف کنه و بعد میگه:«تو انگار این صحنه ها رو کامل دیدی. آیا عمو تو بهت یاد داده چطوری قصابی کنی؟»
نیگان با تایید یک مهارت عالی میگه:«بله بله»
ربکا میگه:«خب ادامه بدید. من شنیدم اولین نفری که جنازه رو پیدا کرد دخترش بود»
_درسته ، لارا ، دختر اون همیشه ساعت 12 به اتاق عمو میرفت تا عشق خاص پدرش رو دریافت کنه
ربکا تعجب میکنه و نمیخواد بفهمه که معنی این حرف چیه...ولی دیر بود. گفتش:«منظورت...»
_لارا همیشه ساعت 12 به اتاق عمو میرفت تا رابطه نامشروع اش رو محکم کنه.
ربکا فکش سفت میشه ، رابطه محارم ؟

۱۳:۳۹

دوستان کانالای مانهوا رو حذف کردم چون نمیتونم و وقت ندارم بزارم بقیه پیوی منو سرویس میکنن حوصله ندارم جواب بدم

۱۴:۱۴

هر کی که هم خواست میتونم کانال مانهوا رو داخل تلگرام بدم بهش

۱۴:۱۵

دیگه ناموسا درباره مانهوا توی کامنت ها صحبت نکنید

۱۴:۱۶

||• 𝕾𝖈𝖆𝖗𝖘 𝖔𝖓 𝖒𝖞 𝖜𝖎𝖓𝖌𝖘 🗝️ •||
#خیانت_بدون_تاوان #پارت_11 چشم های سبز اش با چشمای مشکی اون برخورد کرد. چارچوب هایی که میتونست ببینه بسته شده بود و فقط کادری از چشمای همدیگه داشتند تا نتونند چیزی به جز هراس یخی به چشمای ربکا...و لذت در چشمای نیگان ببینند. چیزی از ذهن اون زن باقی نماند. اولین مظنون پرونده اش این چنینی نزدیکش نبوده بدون اینکه دستاش به چیزی قفل باشه. اون مرد وقتی که لبخند میزد خط های لبخندش روی همدیگه جمع میشدند و چشمانش چین میوفتاد. ولی چشمانش لبخندی به لب نداشتند و شرارتی به اندازه:«بوم...گیرت انداختم» وجود داشت ربکا دهنش رو باز میکنه تا چیزی بگه که ناگهان دونالد از بین قفسه ها بیرون میاد و میگه:«متاسفانه کاراگاه. انگاری اون پرونده ای که میخواستی نیستش.» نیگان دستش رو روی شانه ربکا میزاره و زمزمه میکنه:«خیلی بد شد ، نه؟» درسته...چقدر احمق بوده ، دست ۱۵ سانتی؟! نه...به اندازه دست یک بچه اندازه گیری کرده. این حداقل ۲۳ سانته...قدش خیلی بلنده معلومه که رشد طبیعی رو طی نکرده. ربکا با لبخند میگه:«ممنون دونالد ، فکر نمیکنم لازم نباشه پرونده رو برای من بیاری چون یک نسخه زنده ازش دارم.» به سمت نیگان برمیگرده و میگه:«آقای هکاردو...فکر میکنم مشتاق کمک باشی» نیگان قهقهه ای جذاب میزنه و میگه:«درسته ، بانو...شما مانند یک طعمه گیر هستی» دستش ظریف ربکا رو میگیره و بوسه ای بهش میزنه و میگه:«اجازه بدید شما رو به یک مکان آروم ببرم» آیا درسته با مظنون یک پرونده قتل خودت بری سر قرار؟ ولی حالا اینجاییم ، روبروی همدیگه در یک کافه خیلی بزرگ نشسته ایم که رنگ های سبز پر کلاغی و سفیدش باعث میشه مردمک تو کوچک بشه. ربکا اون پایش را روی پای دیگرش قرار داد و سیگارش رو بیرون اورد. چشمای نیگان لحظه ای گشاد میشه ، لبخندش برمیگرده و میگه:«سیگار میکشی کارآگاه ؟ سیگار ضرر داره» _مرگ یک ضرر نیست _هر چیزی که باعث مرگ میشه یک ضرره ربکا مخالفت میکنه و در حالی که پوک اول سیگار رو میکشه میگه:«هر چیزی که باعث زندگی بیهوده بشه ضرره آقای هکاردو» نیگان به صندلی بیشتر تکیه میده و نگاهش به دهان ربکا هستش که چگونه ماهرانه دود سیگار رو به پشت گلو میده و سیگار رو مثل یک خط صاف دود زا بیرون میده. به خط فکش هم نگاه میکنه که موقع این کار جوری تکان میخوره که انگار گردو ای رو با دندان خرد میکنه. با خودش فکر میکنه چطور چنین روباه ظریفی به دنبال کلاغ زخمی است ؟ در آخر نیگان میگه:« از این کلاغ چی میخواید ، کارآگاه ؟» ربکا بی مکث میگه:«کلاغ؟ بیشتر شبیه یک گرگ بدون گله هستید» سیگارش رو در جا سیگاری مقداری تکان میده و میگه:«در پرونده نیاز به حرف زدن مداوم تو دارم که جزئیات شب قتل عمو ات رو بی مقدمه بهم بگی» نیگان انگشتانش را روی میز میزنه و دستکش سفیدش چشم ربکا رو میگیره. انگار اصلا برایش استرس آور نیست داره یک خاطر بد رو مرور میکنه. ربکا میگه:«میدونم سخته برای تو چنین خاطره بد رو مرور منی ولی...» _خاطره بد؟ کی گفته برای من این خاطره بدی هستش؟ ربکا چشمانش را از دستکش برمیداره و چشمای اون نگاه میکنه. نفرت انگیزه این چنین نفرتی...از هم خون خودت. نیگان ادامه میده:«شب قتل ، من در اتاقم بودم مثل تمام اهالی خونه چون بعد ساعت 9 کسی تو عمارت بیدار یا سرگردون نیست که صدای...شنیدم. صدا نه فریاد بود نه هیچ چیز دیگه ای بلکه...شبیه قصابی کرده یک موجود بود ولی با ابزاری گنده تر. من این صدا رو خوب میشناختم چون خانواده عزیز من علاقه خاصی به استیک های تازه دارند برای همین هر هفته یک گوساله رو عمو خودش قصابی میکنه و کباب میکنه تا همه بخوریم» ربکا سر تکون میده و فیلتر سیگار رو داخل جا سیگاری میندازه. ربکا باز هم انگشتانش رو روی میز میزنه با ریتم. ولی اون دست همه اش صدای انگشت نمیداد یا ناخن. یک انگشت بود که صدای سنگین تری داشت صدایی مثل....فلز. نیگان ادامه میده:«در تمام لحظات اون زمان من داشتم فکر میکرد آیا عمو داره توی اتاق خودش گوسفند رو قصابی میکنه یا نه ، چون همیشه گوسفند زنده بود و ما با صدای بلند زجه های حیوانی اون بزرگ میشدیم ولی اون شب هیچ صدایی نبود.» _از گوسفند؟ _درسته ، عمو همیشه اول شکم گوسفند رو پاره میکرد و هیچوقت سعی نمیکرد اول بکشتش تا حیوان زبون بسته کمتر زجر بکشه ربکا دستشو بالا میاره تا نیگان رو متوقف کنه و بعد میگه:«تو انگار این صحنه ها رو کامل دیدی. آیا عمو تو بهت یاد داده چطوری قصابی کنی؟» نیگان با تایید یک مهارت عالی میگه:«بله بله» ربکا میگه:«خب ادامه بدید. من شنیدم اولین نفری که جنازه رو پیدا کرد دخترش بود» _درسته ، لارا ، دختر اون همیشه ساعت 12 به اتاق عمو میرفت تا عشق خاص پدرش رو دریافت کنه ربکا تعجب میکنه و نمیخواد بفهمه که معنی این حرف چیه...ولی دیر بود. گفتش:«منظورت...» _لارا همیشه ساعت 12 به اتاق عمو میرفت تا رابطه نامشروع اش رو محکم کنه. ربکا فکش سفت میشه ، رابطه محارم ؟
کامنتاااا

۱۹:۱۵

بازارسال شده از 𝓛𝓪𝓷𝓪 𝓓𝓮𝓵 𝓡𝓮𝔂
روحم دیگه نمیتونه وزن جسمم رو تحمل کنه . انگار که خیلی سنگین شده باشه . فقط میخواد این وزنه هارو رها کنه. پس باید خلاصش کنم. اره! داریم خلاص میشیم . چقدر خونم خوشگله . قبلا دقت نکرده بودم . الانم که خیلی دیره. احتمالن تا ۵ دقیقه دیگه چشمام بسته شه و روحم به مکانی که تعلق داره برگرده. دارم ویس میگیرم برای همه‌ی کسانی که باعث ریخته شدن خونم به دست خودم شدن. امیدوارم تا آخر عمر با عذاب وجدان زندگی کنن. میدونی چی شد تصمیم گرفتم از این زندگیش دست بکشم؟چون مامانم و بابام لنگه ی همن . چون دوستام ، دوستام نیستن.چون هیچوقت به اندازه کافی خوب نبودم .بچه درسخوانی بودم . نمراتم بالا بود. آیکیوم بالا بود. ولی خوب نبودم. ولی کافی نبود. من بخاطر کافی نبودن از خودم دست کشیدم . چرا دردم نمیاد؟الان باید از درد نتونم نفس بکشم .چشام دارن سنگین میشن.۱....۲....۳ خدافظ برای همیشه
۱۷ مرداد ۱۴۰۳

۱۳:۱۸

خدایا شکرت

۲۳:۱۲

اولین بوسه زندگیم یه دختر تو مسجد بود

۲۳:۱۲

حداقل اعتقاداتم سر جاش بود میدونی چی میگم میخواستم جلو چش خودت باشه

۲۳:۱۲

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

اومدم قدم بزنم و درباره رمان فکر کنم

۴:۵۹

#خیانت_بدون_تاوان
#پارت_12
ربکا در نهایت دفترچه رو در میاره از توی جیبش و یک سری یادداشت ها انجام میده. یک لحظه مرور میکنه حوادث رو و متوجه میشه دیدن نیگان در بخش بایگانی تصادفی نیست مگر اینکه اون عضو آزارون باشه. برای همین با صدایی مشکوک میگه:«جناب هکاردو ، میشه بگید در بخش بایگانی چیکار میکردید؟»
_آیا این جز سوالات پرونده محسوب میشه؟
ربکا تکیه میده به صندلی و چالش رو قبول میکنه:«نه ، در واقع برای من سوال توی این سال ها که از خانواده با اون همه رازی که روی شونه هاتون سنگینی میکنه ، چطوری گذراندید؟»
نیگان ضرب انگشت هایش را متوقف میکنه و میگه:«اگه جواب ندم ، چه اتفاقی برای اقتدار کاراگاه میوفته؟»
ربکا که فکرش رو میکرد با جوابی آماده گفت:«مهم نیست» مهم بود.
وقتی که گارسون قهوه ها رو روی میز میزاره ربکا و نیگان هر دو دستشون رو عقب میکشند. وقتی که گارسون روی میز خم میشه تا قهوه رو بزاره اون ها فرصت پیدا می‌کنند صورت همدیگه رو نگاه کنند. ربکا نگاهش رو میدزده ولی نیگان با چشمای شیفته به اون زن نگاه میکنه. وقتی گارسون رفت ربکا سریع قهوه رو میخوره در سکوت و بعد میگه:«خوشحال شدم از دیدنتون ، آقای هکاردو ، مطمئنم در آینده بیشتر همدیگه رو ملاقات میکنیم.»
نیگان هم بلند میشه و دست ربکا رو برای بوسه میگیره ولی ربکا دستش رو محکم نگاه میداره و دست میده با نیگان تا اینکه متوجه میشه در دست چپ نیگان ، انگشت کوچکش ، سفت هستش ، یاد ضرب سفت و صدای عجیب اون که مثال نزدیکی به فلز داره میوفته. دست نیگان رو رها نمیکنه و میگه:«انگشت شما...کوچک ترینش در دست چپ ، اتفاقی برایش افتاده؟»
نیگان چشمانش از هیبت و لب هایش از هیجان گشاد میشه. سرش رو کج می‌کنه و میگه:«برای کاراگاه جذابه؟»
_کنجکاوی
نیگان مطیع دستکش دست چپش رو در میاره و دستش رو از پشت به ربکا نشون میده تا چشمان تعجب برانگیز اش رو ببینه. انگشت کوچک دست چپش ، آهنی بود. انگار که قطع شده بود و با یک چیز رقت انگیز تر از قبلی جایگزین شده.
ربکا خواست دستش رو لمس کنه که نیگان دستش رو عقل میکشه و دستکش میپوشه:«بدرقه ات کنم کاراگاه ؟»
_انگشتت ، چه اتفاقی برایش افتاده؟
_کار عموم بوده
ربکا از جواب نیگان دلخور میشه چون به اندازه کافی کنجکاوی اش رو ارضا نکرده. کت یونیفرم و دفترچه رو برمیداره و میگه:«من باید دیگه برم. عصر بخیر»
نیگان از پشت رفتن ربکا رو تماشا میکنه و تمام حرکات بدنش رو تا خروج تماشا میکنه. با دو جرعه قهوه زیبایی ربکا رو تحسین میکنه و میگه:«چه شکارچی جذابی دارم که داره دنبالم میگرده»
مثل خروج یک کلاغ از صحنه داستان جنگل ، کافه رو ترک میکنه.
دفتر موقت کاراگاه ربکا هارون ، ایستگاه مرکزی آزارون
ساعت 12:36 دقیقه ظهر
در باز میشه و باربارا با قیافه سرد وارد میشه. دیگه مثل قبل شادی و هیجان صمیمی دوستی رو با ربکا نداره. انگار ، تغییر ربکا در این پرونده اون رو نا امید و دور کرده. بر این باوره رفتار خود ربکا باعث دوری اون شده. برای همین با اعتماد به نفس حضور پیدا میکنه.
ربکا از قبل میدونست این اتفاق میوفته. ربکا در این کار جدی بود و وقت مسخره بازی های باربارا رو نداشت برای همین تلاشی برای بهبود این قضیه نخواهد کرد. پرونده ای که باربارا روی میز گذاشته رو در دستش میگیره و میگه:«این چیه؟»
_کپی جدید از پرونده سه مقتول. اجازه ندادن به دفتر قبلی برم و مجبور شدم جدید کپی بگیرم.
ربکا سریع پرونده رو باز میکنه و مشتاقانه به سراغ عکس ها و مدارک جدید میره. میخواست تمام نکاتی رو که یادداشت کرده بود دوباره چک بکنه.
تا الان سه مقتول وجود داشت که قهرمانان چند سال اخیر بودند و هنوز مشخص نشده کدوم قهرمان ملی نفر بعدی لیست قاتل هستش. برای همین باید هر کدوم رو با دقت بررسی میکرد

۱۸:۱۲

||• 𝕾𝖈𝖆𝖗𝖘 𝖔𝖓 𝖒𝖞 𝖜𝖎𝖓𝖌𝖘 🗝️ •||
#خیانت_بدون_تاوان #پارت_12 ربکا در نهایت دفترچه رو در میاره از توی جیبش و یک سری یادداشت ها انجام میده. یک لحظه مرور میکنه حوادث رو و متوجه میشه دیدن نیگان در بخش بایگانی تصادفی نیست مگر اینکه اون عضو آزارون باشه. برای همین با صدایی مشکوک میگه:«جناب هکاردو ، میشه بگید در بخش بایگانی چیکار میکردید؟» _آیا این جز سوالات پرونده محسوب میشه؟ ربکا تکیه میده به صندلی و چالش رو قبول میکنه:«نه ، در واقع برای من سوال توی این سال ها که از خانواده با اون همه رازی که روی شونه هاتون سنگینی میکنه ، چطوری گذراندید؟» نیگان ضرب انگشت هایش را متوقف میکنه و میگه:«اگه جواب ندم ، چه اتفاقی برای اقتدار کاراگاه میوفته؟» ربکا که فکرش رو میکرد با جوابی آماده گفت:«مهم نیست» مهم بود. وقتی که گارسون قهوه ها رو روی میز میزاره ربکا و نیگان هر دو دستشون رو عقب میکشند. وقتی که گارسون روی میز خم میشه تا قهوه رو بزاره اون ها فرصت پیدا می‌کنند صورت همدیگه رو نگاه کنند. ربکا نگاهش رو میدزده ولی نیگان با چشمای شیفته به اون زن نگاه میکنه. وقتی گارسون رفت ربکا سریع قهوه رو میخوره در سکوت و بعد میگه:«خوشحال شدم از دیدنتون ، آقای هکاردو ، مطمئنم در آینده بیشتر همدیگه رو ملاقات میکنیم.» نیگان هم بلند میشه و دست ربکا رو برای بوسه میگیره ولی ربکا دستش رو محکم نگاه میداره و دست میده با نیگان تا اینکه متوجه میشه در دست چپ نیگان ، انگشت کوچکش ، سفت هستش ، یاد ضرب سفت و صدای عجیب اون که مثال نزدیکی به فلز داره میوفته. دست نیگان رو رها نمیکنه و میگه:«انگشت شما...کوچک ترینش در دست چپ ، اتفاقی برایش افتاده؟» نیگان چشمانش از هیبت و لب هایش از هیجان گشاد میشه. سرش رو کج می‌کنه و میگه:«برای کاراگاه جذابه؟» _کنجکاوی نیگان مطیع دستکش دست چپش رو در میاره و دستش رو از پشت به ربکا نشون میده تا چشمان تعجب برانگیز اش رو ببینه. انگشت کوچک دست چپش ، آهنی بود. انگار که قطع شده بود و با یک چیز رقت انگیز تر از قبلی جایگزین شده. ربکا خواست دستش رو لمس کنه که نیگان دستش رو عقل میکشه و دستکش میپوشه:«بدرقه ات کنم کاراگاه ؟» _انگشتت ، چه اتفاقی برایش افتاده؟ _کار عموم بوده ربکا از جواب نیگان دلخور میشه چون به اندازه کافی کنجکاوی اش رو ارضا نکرده. کت یونیفرم و دفترچه رو برمیداره و میگه:«من باید دیگه برم. عصر بخیر» نیگان از پشت رفتن ربکا رو تماشا میکنه و تمام حرکات بدنش رو تا خروج تماشا میکنه. با دو جرعه قهوه زیبایی ربکا رو تحسین میکنه و میگه:«چه شکارچی جذابی دارم که داره دنبالم میگرده» مثل خروج یک کلاغ از صحنه داستان جنگل ، کافه رو ترک میکنه. دفتر موقت کاراگاه ربکا هارون ، ایستگاه مرکزی آزارون ساعت 12:36 دقیقه ظهر در باز میشه و باربارا با قیافه سرد وارد میشه. دیگه مثل قبل شادی و هیجان صمیمی دوستی رو با ربکا نداره. انگار ، تغییر ربکا در این پرونده اون رو نا امید و دور کرده. بر این باوره رفتار خود ربکا باعث دوری اون شده. برای همین با اعتماد به نفس حضور پیدا میکنه. ربکا از قبل میدونست این اتفاق میوفته. ربکا در این کار جدی بود و وقت مسخره بازی های باربارا رو نداشت برای همین تلاشی برای بهبود این قضیه نخواهد کرد. پرونده ای که باربارا روی میز گذاشته رو در دستش میگیره و میگه:«این چیه؟» _کپی جدید از پرونده سه مقتول. اجازه ندادن به دفتر قبلی برم و مجبور شدم جدید کپی بگیرم. ربکا سریع پرونده رو باز میکنه و مشتاقانه به سراغ عکس ها و مدارک جدید میره. میخواست تمام نکاتی رو که یادداشت کرده بود دوباره چک بکنه. تا الان سه مقتول وجود داشت که قهرمانان چند سال اخیر بودند و هنوز مشخص نشده کدوم قهرمان ملی نفر بعدی لیست قاتل هستش. برای همین باید هر کدوم رو با دقت بررسی میکرد
کامنت هم بگذارید دوستان

۱۸:۵۴

اونایی که منتظرن رمان تموم بشه و بعد بخونن. باید اطلاعتون برسونم حالا حالاها تموم نمیشه

۱۰:۱۹

یه پایان براتون دارم اصننن اوف

۱۳:۰۳

به اندازه سه ماه براش زجه بزنید

۱۳:۰۳

یک لطفی هم میخواید بکنید یه ادمین تب لطفا باشه برای من در روز حداقل شش تا تب انجام بده من وقت نمیکنم

۱۳:۰۷

۱۳:۰۷

بازارسال شده از --𝖭𝖾𝗆𝖾𝗌𝗂𝗌
thumnail
فحش گذاشتم هرکی فوروارد نزنه undefinedاین جهانی شه لطفاundefinedundefinedبوس بهتون.

۲۳:۳۲