عکس پروفایل ꧁شིاིهི ིقིلིبིمི亗

꧁شིاིهི ིقིلིبིمི亗

۷۳۱عضو
꧁شིاིهི ིقིلིبིمི亗
‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━━ᬉ𖣘 𖣐 #ܢܚ݅ߊ‌ܘ_ܦ̈ܠܢ̣ܩܢ #پارتـــ19 نیهان از اتوبوس پیاده شدم. کیفم رو روی دوشم انداختم و به سمت خونه حرکت کردم. تو فکر بابا بودم، اگه خدایی نکرده چیزیش بشه من بدبخت میشم! وای خدا اون روزو نیاره! یه موتوری با دوتا سرنشین از کنارم عبور کرد. تیپشون خیلی مشکوک بود. شونه‌ایی بالا انداختم و توجه نکردم. نزدیک مجتمع بودم، کوله.ام رو باز کردم تا کلید رو پیدا کنم. همون موتوری به سمتم اومد کوله‌امو از دستم گرفت. بلند جیغ میزدم و کمک میخاستم. یه بند کولم روی شونم گیر بود و نمیتونستن ازم بگیرنش، یکیشون که فرمون رو گرفته بود و آماده حرکت بود و اون یکی که پشت سرش بود سعی داشت کوله‌امو ازم بگیره! پیله‌تر از این حرفا بودم که بخام کیفو به دستش بدم! محکم میکشیدمو داد میزدم و ف*ح*ش میدادم: _کمک! کمک! ولم کن کثافت. دزد، مردم کمک! هیچکس تو خیایون نبود. ماشین دناپلاسی رو دیدم که وارد کوچه شد. اما ازمون خیلی فاصله داشت اما دست از فریاد زدن، نکشیدم. سرنشینه بند کیفمو محکم کشید که منم محکم به سمت کشیده شدم. چاقو رو گذاشت بیخ گلوم: پسره: کیفو ولش کن وگرنه رگ گردنتو میزنم! ᬉ𖣘 𖣐 https://ble.ir/shah_romaan ‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━━
‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━━ᬉ𖣘 𖣐
#ܢܚ݅ߊ‌ܘ_ܦ̈ܠܢ̣ܩܢ#پارتـــ20
کلاه‌کاسکت سرش بود و من نمیتونستم صورتشو ببینم: راننده: آرمین بجمب! کیفو همچنان میکشیدم و اصلا ازش نترسیدم! ماشینی که داشت میومد انگار غیب شد. چاقو رو گذاشت رو گونم. قصدشو میدونستم میخاست رو صورتم خط بندازه. باجیغ بلندی که کشیدم یکی از پشت سرم، با پا محکم زد به کمر همون پسره. بند کیفمو ول کرد و من با ضرب روی زمین افتادم. سریع از اونجا دور شدن و رفتن. کمرم به لبه‌ی جدول برخورد کرده بود و درد میکرد. همون کسی که نجاتم داده بود کنارم نشست. نوید بود. درحالی که نفس نفس میزد گفت: نوید: نیهان خوبی؟! گریه‌ام داشت درمیومد: _اخ کمرم! موهاشو که توصورتش ریخته بود رو کنار زد: نوید: کمرت درد میکنه؟! _خوردم به جدول! گوشیشو دراورد: نوید: اصلا تکون نخور، باید زنگ بزنیم آمبولانس!
ᬉ𖣘 𖣐 https://ble.ir/shah_romaan‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━━

۱۴:۱۴

thumnail
〘 خـدا تـــو رو واسه دلیلِ تپش ‌قلب من آفریده دلبر...undefinedundefined
شب بخیر دلبرundefinedundefined
••• https://ble.ir/shah_romaan‌ •••

۱۴:۱۴

꧁شིاིهི ིقིلིبིمི亗
‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━━ᬉ𖣘 𖣐 #ܢܚ݅ߊ‌ܘ_ܦ̈ܠܢ̣ܩܢ #پارتـــ20 کلاه‌کاسکت سرش بود و من نمیتونستم صورتشو ببینم: راننده: آرمین بجمب! کیفو همچنان میکشیدم و اصلا ازش نترسیدم! ماشینی که داشت میومد انگار غیب شد. چاقو رو گذاشت رو گونم. قصدشو میدونستم میخاست رو صورتم خط بندازه. باجیغ بلندی که کشیدم یکی از پشت سرم، با پا محکم زد به کمر همون پسره. بند کیفمو ول کرد و من با ضرب روی زمین افتادم. سریع از اونجا دور شدن و رفتن. کمرم به لبه‌ی جدول برخورد کرده بود و درد میکرد. همون کسی که نجاتم داده بود کنارم نشست. نوید بود. درحالی که نفس نفس میزد گفت: نوید: نیهان خوبی؟! گریه‌ام داشت درمیومد: _اخ کمرم! موهاشو که توصورتش ریخته بود رو کنار زد: نوید: کمرت درد میکنه؟! _خوردم به جدول! گوشیشو دراورد: نوید: اصلا تکون نخور، باید زنگ بزنیم آمبولانس! ᬉ𖣘 𖣐 https://ble.ir/shah_romaan ‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━━
‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━━ᬉ𖣘 𖣐
#ܢܚ݅ߊ‌ܘ_ܦ̈ܠܢ̣ܩܢ#پارتـــ21
مخالفت کردم: _نه، نه، نمیخاد! نوید:با سلامتیت هم لجبازی میکنی؟! _بخدا خوبم! فقط ضرب دیدم! نوید: نیهان، تو اصلا نباید تکون بخوری! شاید مهرههات آسیب دیده باشن! _نه، خوبم! نوید: مطمئنی؟ _اره خوبم! دستمو گرفت و با احتیاط و آروم از رو زمین بلندم کرد. کیفمو برداشت و روی دوشش انداخت: نوید: آروم قدم بردار! به حرفش گوش کردم. عین یه جوجه قدم برمیداشتم تا به کمرم آسیب نرسه:نوید: هوف! اینجوری نمیشه! به حرفش توجهی نکردم اما دستشو برد زیر پام و من رو با احتیاط بغل گرفت و بلند کرد: _وای منو بزار زمین! نوید: نیهان لطفا خواهش میکنم ازت تکون نخور! _باشه پس بزارم زمین! نوید: من از دست تو سکته میکنم! کلید تو جیب کتمه برش دار درو باز کن! به حرفش گوش کروم و کلیدو برداشتم
ᬉ𖣘 𖣐 https://ble.ir/shah_romaan‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━

۱۴:۱۶

꧁شིاིهི ིقིلིبིمི亗
‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━━ᬉ𖣘 𖣐 #ܢܚ݅ߊ‌ܘ_ܦ̈ܠܢ̣ܩܢ #پارتـــ21 مخالفت کردم: _نه، نه، نمیخاد! نوید:با سلامتیت هم لجبازی میکنی؟! _بخدا خوبم! فقط ضرب دیدم! نوید: نیهان، تو اصلا نباید تکون بخوری! شاید مهرههات آسیب دیده باشن! _نه، خوبم! نوید: مطمئنی؟ _اره خوبم! دستمو گرفت و با احتیاط و آروم از رو زمین بلندم کرد. کیفمو برداشت و روی دوشش انداخت: نوید: آروم قدم بردار! به حرفش گوش کردم. عین یه جوجه قدم برمیداشتم تا به کمرم آسیب نرسه: نوید: هوف! اینجوری نمیشه! به حرفش توجهی نکردم اما دستشو برد زیر پام و من رو با احتیاط بغل گرفت و بلند کرد: _وای منو بزار زمین! نوید: نیهان لطفا خواهش میکنم ازت تکون نخور! _باشه پس بزارم زمین! نوید: من از دست تو سکته میکنم! کلید تو جیب کتمه برش دار درو باز کن! به حرفش گوش کروم و کلیدو برداشتم ᬉ𖣘 𖣐 https://ble.ir/shah_romaan ‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━
‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━━ᬉ𖣘 𖣐
#ܢܚ݅ߊ‌ܘ_ܦ̈ܠܢ̣ܩܢ#پارتـــ22
کلیدو تو قفل انداختم و بازش کردم. نوید با کمرش درو بست. وارد آسانسور شدیم: نوید: طبقه ۱۴ رو فشار بده! با تعجب گفتم: _چرا ۱۴؟ نوید: باید استراحت کنی! کمرت آسیب دیده! _خونه‌ی خودم راحت‌ترم! دکمه طبقه ۱۵ رو فشار دادم: نوید: هوف خدا! آسانسور ایستاد و ما پیاده شدیم: _بزارم زمین! بدون اینکه به حرفم گوش بده گفت: نوید: کلید خونه؟! _تو کیفمه! منو با احتیاط زمین گذاشت. کوله‌امو که پشت انداخته بود برداشت و بهم داد. کلیدو از تو کیفم پیدا کردم. سرمو بالا اوردم: _یکم گیر داره! باید هولش بدی! دیدم کلیدو از دستم نمیگیره! سرمو بالا اوردم دیدم داره خیره خیره نگام میکنه: _چیشده؟! نوید: چشمات...چشمات خیلی قشنگه! لبمو آروم گزیدم و چیزی نگفتم. کلیدو توی قفل چرخوندم و هولش دادم، فشاری که به کمرم وارد شد باعث شد آخ بگم: _آخ! به خودش اومد و دستمو عقب کشید: نوید: تو اصلا مواظب خودت نیستی! برو عقب!
ᬉ𖣘 𖣐 https://ble.ir/shah_romaan‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━

۱۴:۱۶

thumnail

۱۴:۱۶

꧁شིاིهི ིقིلིبིمི亗
undefined تصویر
‌‌𝑌𝑜𝑢'𝑟𝑒 𝑇𝒉𝑒 𝐿𝑖𝑔𝒉𝑡 𝑂𝑓 𝑀𝑦 𝐿𝑖𝑓𝑒!undefined
تو نور زندگیمی!‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •• https://ble.ir/shah_romaan ••

۱۴:۱۶

꧁شིاིهི ིقིلིبིمི亗
‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━━ᬉ𖣘 𖣐 #ܢܚ݅ߊ‌ܘ_ܦ̈ܠܢ̣ܩܢ #پارتـــ22 کلیدو تو قفل انداختم و بازش کردم. نوید با کمرش درو بست. وارد آسانسور شدیم: نوید: طبقه ۱۴ رو فشار بده! با تعجب گفتم: _چرا ۱۴؟ نوید: باید استراحت کنی! کمرت آسیب دیده! _خونه‌ی خودم راحت‌ترم! دکمه طبقه ۱۵ رو فشار دادم: نوید: هوف خدا! آسانسور ایستاد و ما پیاده شدیم: _بزارم زمین! بدون اینکه به حرفم گوش بده گفت: نوید: کلید خونه؟! _تو کیفمه! منو با احتیاط زمین گذاشت. کوله‌امو که پشت انداخته بود برداشت و بهم داد. کلیدو از تو کیفم پیدا کردم. سرمو بالا اوردم: _یکم گیر داره! باید هولش بدی! دیدم کلیدو از دستم نمیگیره! سرمو بالا اوردم دیدم داره خیره خیره نگام میکنه: _چیشده؟! نوید: چشمات...چشمات خیلی قشنگه! لبمو آروم گزیدم و چیزی نگفتم. کلیدو توی قفل چرخوندم و هولش دادم، فشاری که به کمرم وارد شد باعث شد آخ بگم: _آخ! به خودش اومد و دستمو عقب کشید: نوید: تو اصلا مواظب خودت نیستی! برو عقب! ᬉ𖣘 𖣐 https://ble.ir/shah_romaan ‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━
‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━━ᬉ𖣘 𖣐
#ܢܚ݅ߊ‌ܘ_ܦ̈ܠܢ̣ܩܢ#پارتـــ23
در رو با کف دستش هول داد و باز شد: نوید: بفرما! با قدمای آروم وارد خونه شدم. روی مبل اول نشستم! نوید در ورودی رو بست و کلیدارو روی کانتر گذاشت. وارد آشپزخونه شد در حالی که در یخچالو باز میکرد گفت: نوید: کمرت بهتره؟! دردم کمتر شده بود اما هنوزم درد داشتم: _بهترم! جعبه قرص و آبپرتغال رو بیرون اورد و همراه یه لیوان اومد رو به روم_روی زمین نشست: نوید: فعلا ه مسکن بخور تا خوب بشی! بعداز ظهر میریم دکتر. باید از کمرت عکس بگیریم! دستمو از رو پیشونیم برداشتم: _نیازی نیس من خوبم! به حرفم توجهی نکرد فقط نفسشو پرصدا بیرون فرستاد. روی تک تک قرصارو یکی یکی میخوند. بالاخره مسکن رو پیدا کرد. یه لیوان آب پرتغال برام ریخت و به دستم داد. بدون حرف، قرص رو خوردم. کوسن مبل رو برداشت. زیر بازمو با احتیاط گرفت و کوسن رو پشت کمرم قرار داد: نوید: الان خوبی؟! نگرانی و استرس تو نگاهش موج میزد.

ᬉ𖣘 𖣐 https://ble.ir/shah_romaan‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━

۱۴:۱۸

꧁شིاིهི ིقིلིبིمི亗
‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━━ᬉ𖣘 𖣐 #ܢܚ݅ߊ‌ܘ_ܦ̈ܠܢ̣ܩܢ #پارتـــ23 در رو با کف دستش هول داد و باز شد: نوید: بفرما! با قدمای آروم وارد خونه شدم. روی مبل اول نشستم! نوید در ورودی رو بست و کلیدارو روی کانتر گذاشت. وارد آشپزخونه شد در حالی که در یخچالو باز میکرد گفت: نوید: کمرت بهتره؟! دردم کمتر شده بود اما هنوزم درد داشتم: _بهترم! جعبه قرص و آبپرتغال رو بیرون اورد و همراه یه لیوان اومد رو به روم_روی زمین نشست: نوید: فعلا ه مسکن بخور تا خوب بشی! بعداز ظهر میریم دکتر. باید از کمرت عکس بگیریم! دستمو از رو پیشونیم برداشتم: _نیازی نیس من خوبم! به حرفم توجهی نکرد فقط نفسشو پرصدا بیرون فرستاد. روی تک تک قرصارو یکی یکی میخوند. بالاخره مسکن رو پیدا کرد. یه لیوان آب پرتغال برام ریخت و به دستم داد. بدون حرف، قرص رو خوردم. کوسن مبل رو برداشت. زیر بازمو با احتیاط گرفت و کوسن رو پشت کمرم قرار داد: نوید: الان خوبی؟! نگرانی و استرس تو نگاهش موج میزد. ᬉ𖣘 𖣐 https://ble.ir/shah_romaan ‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━
‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━━ᬉ𖣘 𖣐
#ܢܚ݅ߊ‌ܘ_ܦ̈ܠܢ̣ܩܢ#پارتـــ24
نگاهش غمگین شد:_من خوبم بخدا!رو به روم، روی مبل نشست:نوید:خب حالا بگو ببینم، اونارو میشناختی؟!_نه، دیدی که کلاه سرشون بود!نوید: تو چرا تو این ساعت از روز میای تو خیابون؟_داشتم میومدم خونه!نوید: کجا بودی قبلش؟ابروهام بالا رفت:_به تو چه فوضول؟از حرفم جا خورد ولی چیزی نگفت!با خجالت گفتم:_ممنون بابت همه چیز!نوید: نیهان مطمئنی حالت خوبه؟-اره خوبم!راه خروج رو در پیش گرفت!کلیدشو از روی کانتر برداشت: نوید: هرکاری داشتی زنگ بزن! میخاستم بلند بشم برای اینکه بدرقهاش کنم که سریع گفت: نوید: نه، نه، بلند نشو! _ببخشید که نمیتونم بدرقهات کنم! نوید: نه عزیزم این چه حرفیه! اگه چیزی نیاز داری بگو بزارم دم دستت! واقعا خیلی کمرم درد میکرد نمیتونستم بلند بشم بنابراین گفتم: _بیزحمت کیفمو بده، خیلی ببخشید! با لبخند گفت: نوید: زحمت نیس!

ᬉ𖣘 𖣐 https://ble.ir/shah_romaan‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━

۱۴:۱۹

7پارت جدید

۱۴:۱۹

thumnail
ʏᴏᴜ ᴀʀᴇ ᴍʏ sᴏᴜʟ
﮼جان‌من‌تویی . . !undefined
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍•• https://ble.ir/shah_romaan ••

۲۰:۰۶

꧁شིاིهི ིقིلིبིمི亗
‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━━ᬉ𖣘 𖣐 #ܢܚ݅ߊ‌ܘ_ܦ̈ܠܢ̣ܩܢ #پارتـــ24 نگاهش غمگین شد: _من خوبم بخدا! رو به روم، روی مبل نشست: نوید:خب حالا بگو ببینم، اونارو میشناختی؟! _نه، دیدی که کلاه سرشون بود! نوید: تو چرا تو این ساعت از روز میای تو خیابون؟ _داشتم میومدم خونه! نوید: کجا بودی قبلش؟ ابروهام بالا رفت: _به تو چه فوضول؟ از حرفم جا خورد ولی چیزی نگفت! با خجالت گفتم: _ممنون بابت همه چیز! نوید: نیهان مطمئنی حالت خوبه؟ -اره خوبم! راه خروج رو در پیش گرفت! کلیدشو از روی کانتر برداشت: نوید: هرکاری داشتی زنگ بزن! میخاستم بلند بشم برای اینکه بدرقهاش کنم که سریع گفت: نوید: نه، نه، بلند نشو! _ببخشید که نمیتونم بدرقهات کنم! نوید: نه عزیزم این چه حرفیه! اگه چیزی نیاز داری بگو بزارم دم دستت! واقعا خیلی کمرم درد میکرد نمیتونستم بلند بشم بنابراین گفتم: _بیزحمت کیفمو بده، خیلی ببخشید! با لبخند گفت: نوید: زحمت نیس! ᬉ𖣘 𖣐 https://ble.ir/shah_romaan ‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━
‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━━ᬉ𖣘 𖣐
#ܢܚ݅ߊ‌ܘ_ܦ̈ܠܢ̣ܩܢ#پارتـــ25
کیفمو برام اورد و گذاشت کنارم. چون زیپش باز بود گوشیم بیرون افتاد: _ممنون! خیلی زحمت کشیدی! گوشیمو برداشت: نوید: چ زحمتی؟ وظیفم بود! گوشیم پسورد نداشت، از صدای کیبورد فهمیدم داره شماره میگیره. چند لحظه بعد گوشی خودش به صدا دراومد. با لبخند گفت: نوید: اینجوری بیشتر از حالت باخبر میشم! گوشیمو بهم پس داد و با خداحافظی و سفارش های لازم خونه رو ترک کرد. مسکن روم تاثیر گذاشته بود. خیلی آروم روی مبل دراز کشیدم. چشمام گرم شد و به خواب رفتم! با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدا شدم. با مکث روی مبل نشستم. با گیجی دنبال گوشیم گشتم، از زیر بالشتم بیرون کشیدم و جواب دادم: _بله؟! صدای مغرور اما مهربون نوید توی گوشم پیچید: نوید: سلام خوابالو! _سلام، عصر بخیر! نوید: عصر توام بخیر! خوبی؟! کمرت خوب شده؟! دردم به کل از بین رفته بود و جای نگرانی نبود: _اره، درد ندارم! خوبم! نوید: مطمئنی؟! _اره، اره، نگران نباش! نوید: کارت داشتم اما خب بیخیال، میزاریم واسه یه روز دیگه!
ᬉ𖣘 𖣐 https://ble.ir/shah_romaan‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━━

۲۰:۰۸

꧁شིاིهི ིقིلིبིمི亗
‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━━ᬉ𖣘 𖣐 #ܢܚ݅ߊ‌ܘ_ܦ̈ܠܢ̣ܩܢ #پارتـــ25 کیفمو برام اورد و گذاشت کنارم. چون زیپش باز بود گوشیم بیرون افتاد: _ممنون! خیلی زحمت کشیدی! گوشیمو برداشت: نوید: چ زحمتی؟ وظیفم بود! گوشیم پسورد نداشت، از صدای کیبورد فهمیدم داره شماره میگیره. چند لحظه بعد گوشی خودش به صدا دراومد. با لبخند گفت: نوید: اینجوری بیشتر از حالت باخبر میشم! گوشیمو بهم پس داد و با خداحافظی و سفارش های لازم خونه رو ترک کرد. مسکن روم تاثیر گذاشته بود. خیلی آروم روی مبل دراز کشیدم. چشمام گرم شد و به خواب رفتم! با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدا شدم. با مکث روی مبل نشستم. با گیجی دنبال گوشیم گشتم، از زیر بالشتم بیرون کشیدم و جواب دادم: _بله؟! صدای مغرور اما مهربون نوید توی گوشم پیچید: نوید: سلام خوابالو! _سلام، عصر بخیر! نوید: عصر توام بخیر! خوبی؟! کمرت خوب شده؟! دردم به کل از بین رفته بود و جای نگرانی نبود: _اره، درد ندارم! خوبم! نوید: مطمئنی؟! _اره، اره، نگران نباش! نوید: کارت داشتم اما خب بیخیال، میزاریم واسه یه روز دیگه! ᬉ𖣘 𖣐 https://ble.ir/shah_romaan ‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━━
‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━━ᬉ𖣘 𖣐
#ܢܚ݅ߊ‌ܘ_ܦ̈ܠܢ̣ܩܢ#پارتـــ26
من جونمو بهش مدیون بودم و تو زندگیم یاد گرفته بودم جواب محبت دیگران رو بدم. دور از ادبم بود: _نوید؟! مکث کرد، اما بعد آروم گفت: نوید: جونم! _تو منو نجات دادی و من زندگیمو بهت مدیونم، نمیدونم چجوری ازت تشکر کنم! نوید: کاری نکردم، خداروشکر به موقع رسیدم! حالا فردا میریم برای شکایت! _باشه! راستی چیکارم داشتی؟! نوید: نه دیگه، ولش کن، حالت خوب نیس! باید استراحت کنی! _بخدا خوبم! چه کاری از دستم برمیاد؟! هرکاری باشه انجام میدم برای تشکر ازت! نوید: مطمئن باشم خوبی؟!_چجوری بگم دیگه؟ خوبم بخدانوید: اینجوری نمیشه، الان میام بالا. بعد گوشی رو قطع کرد. سریع رفتم تو اتاقم و لباس پوشیدم. یه شومیز زرد خورشیدی که تا کشاله ران بود با جین سورمهایی تن کردم. موهای بلندم رو که تا سر باسنم میرسید_سریع بافتم! زنگ در به صدا در اومد، سریع یه شال سورمهایی حریر سرم انداختم و به سمت در رفتم. نفسمو بیرون فرستادم و در رو باز کردم: _سلام، خوش اومدی! خیره نگاهم کرد اما بعد به خودش اومد: نوید: سلام، بهتری؟! _اره خوبم! بیا تو!
ᬉ𖣘 𖣐 https://ble.ir/shah_romaan‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━

۲۰:۰۸

2پارت جدید

۲۰:۰۹

꧁شིاིهི ིقིلིبིمི亗
‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━━ᬉ𖣘 𖣐 #ܢܚ݅ߊ‌ܘ_ܦ̈ܠܢ̣ܩܢ #پارتـــ26 من جونمو بهش مدیون بودم و تو زندگیم یاد گرفته بودم جواب محبت دیگران رو بدم. دور از ادبم بود: _نوید؟! مکث کرد، اما بعد آروم گفت: نوید: جونم! _تو منو نجات دادی و من زندگیمو بهت مدیونم، نمیدونم چجوری ازت تشکر کنم! نوید: کاری نکردم، خداروشکر به موقع رسیدم! حالا فردا میریم برای شکایت! _باشه! راستی چیکارم داشتی؟! نوید: نه دیگه، ولش کن، حالت خوب نیس! باید استراحت کنی! _بخدا خوبم! چه کاری از دستم برمیاد؟! هرکاری باشه انجام میدم برای تشکر ازت! نوید: مطمئن باشم خوبی؟! _چجوری بگم دیگه؟ خوبم بخدا نوید: اینجوری نمیشه، الان میام بالا. بعد گوشی رو قطع کرد. سریع رفتم تو اتاقم و لباس پوشیدم. یه شومیز زرد خورشیدی که تا کشاله ران بود با جین سورمهایی تن کردم. موهای بلندم رو که تا سر باسنم میرسید_سریع بافتم! زنگ در به صدا در اومد، سریع یه شال سورمهایی حریر سرم انداختم و به سمت در رفتم. نفسمو بیرون فرستادم و در رو باز کردم: _سلام، خوش اومدی! خیره نگاهم کرد اما بعد به خودش اومد: نوید: سلام، بهتری؟! _اره خوبم! بیا تو! ᬉ𖣘 𖣐 https://ble.ir/shah_romaan ‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━ ‌
‌          𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━━ᬉ𖣘 𖣐
#ܢܚ݅ߊ‌ܘ_ܦ̈ܠܢ̣ܩܢ#پارتـــ27
وارد خونه شد و روی اولین مبل نزدیک به در نشست: نوید: کمرت دیگه درد نمیکنه؟ وارد آشپز خونه شدم و دو فنجون قهوه ریختم: _نه دیگه! یه ضرب دیدگی ساده بود که حل شد! نوید: خداروشکر! سینی رو جلوش گرفتم و یه فنجون برداشت: نوید: خب پس، بریم شکایت کنیم؟ فنجون قهوهامو برداشتم و رو به روش نشستم: _فایدهایی نداره! صورتشو که ندیدیم که بخایم چهرهنگاری کنیم! نوید: شکایت میکنیم خودشون رسیدگی میکنن! _چون نجاتم دادی حرف رو حرفات نمیزنم! با قدردانی نگاش کردم، که با نگاه محبت‌آمیزش جوابمو داد. جرئه‌ایی از قهوه‌امو نوشیدم: _کارت چی بود؟! نوید فنجون قهوهاشو به لبش نزدیک کرد و جرئه‌ایی نوشید و بعد گفت: نوید: یه شام خونگی میخاستم واسمون درست کنی! خندیدم: _همین؟! نوید با تعجب ادامه داد: نوید: خب آره، البته ببخشید، قول دادم! میدونم الان میگی رستوران های هستن که غذای خونگی درست میکننو از این حرفا، اما اصلا مزه نمیده انگار که دارم کاه میخورم!
ᬉ𖣘 𖣐 https://ble.ir/shah_romaan‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━

۲۳:۰۷

꧁شིاིهི ིقིلིبིمི亗
‌          𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━━ᬉ𖣘 𖣐 #ܢܚ݅ߊ‌ܘ_ܦ̈ܠܢ̣ܩܢ #پارتـــ27 وارد خونه شد و روی اولین مبل نزدیک به در نشست: نوید: کمرت دیگه درد نمیکنه؟ وارد آشپز خونه شدم و دو فنجون قهوه ریختم: _نه دیگه! یه ضرب دیدگی ساده بود که حل شد! نوید: خداروشکر! سینی رو جلوش گرفتم و یه فنجون برداشت: نوید: خب پس، بریم شکایت کنیم؟ فنجون قهوهامو برداشتم و رو به روش نشستم: _فایدهایی نداره! صورتشو که ندیدیم که بخایم چهرهنگاری کنیم! نوید: شکایت میکنیم خودشون رسیدگی میکنن! _چون نجاتم دادی حرف رو حرفات نمیزنم! با قدردانی نگاش کردم، که با نگاه محبت‌آمیزش جوابمو داد. جرئه‌ایی از قهوه‌امو نوشیدم: _کارت چی بود؟! نوید فنجون قهوهاشو به لبش نزدیک کرد و جرئه‌ایی نوشید و بعد گفت: نوید: یه شام خونگی میخاستم واسمون درست کنی! خندیدم: _همین؟! نوید با تعجب ادامه داد: نوید: خب آره، البته ببخشید، قول دادم! میدونم الان میگی رستوران های هستن که غذای خونگی درست میکننو از این حرفا، اما اصلا مزه نمیده انگار که دارم کاه میخورم! ᬉ𖣘 𖣐 https://ble.ir/shah_romaan ‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━
‌          𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━━ᬉ𖣘 𖣐
#ܢܚ݅ߊ‌ܘ_ܦ̈ܠܢ̣ܩܢ#پارتـــ28
نمیخاستم زیر دینش باشم، بنابراین گفتم: _نه این چه حرفیه! در مقابل زحمتی که در قبالم کشیدی هیچی نیس! نوید: فدات، وظیفم بود! _خب چندنفرین؟! نوید: فقط منو معراج! _مع...معراج سپنتا؟! نوید: اره چطور؟ _وای خدا، میشه من، بیام یه لحظه ببینمشون؟ نوید قهقه زد: نوید: بابا معراج اصلا اونجوری نیس که بخاد خودشو بگیره! و بعد باز خندید: نوید: باشه بیا ببینش!خیلی خوشحال شدم داشتم از ذوق میمردم! باورم نمیشد که قراره معراج سپنتارو از نزدیک ببینم!سریع ازش پرسیدم: _خب غذا چی دوست دارید براتون درست کنم؟! نوید: من تهچین خیلی دوست دارم! _معراج چی؟! با جدیت نگام کرد، با خونسردی تمام کرد: نوید: زرشکپلو! با ذوق گفتم: _حتما، من وقتی آماده کردم بهت زنگ میزنم! بلند شدم برم سمت آشپزخونه که گفت: نوید: نیهان؟ _بله؟ نوید: هرچی کم داشتی بگو برم بگیرم بیارم!
ᬉ𖣘 𖣐 https://ble.ir/shah_romaan‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━

۲۳:۰۸

2پارت جدید

۲۳:۰۹

꧁شིاིهི ིقིلིبིمི亗
‌          𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━━ᬉ𖣘 𖣐 #ܢܚ݅ߊ‌ܘ_ܦ̈ܠܢ̣ܩܢ #پارتـــ28 نمیخاستم زیر دینش باشم، بنابراین گفتم: _نه این چه حرفیه! در مقابل زحمتی که در قبالم کشیدی هیچی نیس! نوید: فدات، وظیفم بود! _خب چندنفرین؟! نوید: فقط منو معراج! _مع...معراج سپنتا؟! نوید: اره چطور؟ _وای خدا، میشه من، بیام یه لحظه ببینمشون؟ نوید قهقه زد: نوید: بابا معراج اصلا اونجوری نیس که بخاد خودشو بگیره! و بعد باز خندید: نوید: باشه بیا ببینش! خیلی خوشحال شدم داشتم از ذوق میمردم! باورم نمیشد که قراره معراج سپنتارو از نزدیک ببینم! سریع ازش پرسیدم: _خب غذا چی دوست دارید براتون درست کنم؟! نوید: من تهچین خیلی دوست دارم! _معراج چی؟! با جدیت نگام کرد، با خونسردی تمام کرد: نوید: زرشکپلو! با ذوق گفتم: _حتما، من وقتی آماده کردم بهت زنگ میزنم! بلند شدم برم سمت آشپزخونه که گفت: نوید: نیهان؟ _بله؟ نوید: هرچی کم داشتی بگو برم بگیرم بیارم! ᬉ𖣘 𖣐 https://ble.ir/shah_romaan ‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━
‌          𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━━ᬉ𖣘 𖣐
#ܢܚ݅ߊ‌ܘ_ܦ̈ܠܢ̣ܩܢ#پارتـــ29
رفتم چک کردم، زعفران کم داشتم: _چیز، نوید زعفران! زعفران کم دارم! بلند شد و به سمت خروجی رفت: نوید: الان میگیرم میارم! از خونه خارج شد و منم مشغول پختن زرشک پلو و تهچین شدم! یکم دیر شده بود، برای همین اول از همه مرغ رو با پیاز و زردچوبه و نمک گذاشتم که بپزه! چند پیمانه برنج خیس کردم! و مشغول پیاز خورد کردن شدم! نوید هم بعد از ده دقیقه اومد و بعد رفت تا کمی تمرین کنه برای کار جدیدش! زعفران رو آرد کردم و روش هم، کمی قند سابیدم! دو تکه یخ رو هم اضافه کردم و گذاشتم روی کتری تا رنگ بندازه و دم بکشه! ساعت ۸ شب بود که نوید زنگ خونه رو زد. در رو باز کردم با ذوق گفت: نوید: تموم شد؟! _اره بیا! جلوی چشم خودش، غذارو با سلیقه تو دیس کشیدم و با تمام مخلفات توی سینی بزرگی چیدم: نوید: آدم نمیدونه نگاه کنه یا بخوره! _فقط اگه کم نمک بود، ببخشید! نمیدونم چرا غذاهام بینمک میشه! نوید: فداسرت، خیلی زحمت کشیدی دستت درد نکنه! _نه بابا، کاری نکردم که! نوید: راستی نیهان، یک ساعت دیگه پایین منتظرتیم! _واقعا؟! نوید: آره دیگه! خودت گفتی! _اره ولی استرس دارم! نوید: معراج ما خیلی خاکیه! نترس! سینی رو برداشت و به سمت خروجی رفت: نوید: یک ساعت دیگه پایین باشیا! _باشه حتما!ᬉ𖣘 𖣐 https://ble.ir/shah_romaan‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━

۲۲:۳۰

꧁شིاིهི ིقིلིبིمི亗
‌          𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━━ᬉ𖣘 𖣐 #ܢܚ݅ߊ‌ܘ_ܦ̈ܠܢ̣ܩܢ #پارتـــ29 رفتم چک کردم، زعفران کم داشتم: _چیز، نوید زعفران! زعفران کم دارم! بلند شد و به سمت خروجی رفت: نوید: الان میگیرم میارم! از خونه خارج شد و منم مشغول پختن زرشک پلو و تهچین شدم! یکم دیر شده بود، برای همین اول از همه مرغ رو با پیاز و زردچوبه و نمک گذاشتم که بپزه! چند پیمانه برنج خیس کردم! و مشغول پیاز خورد کردن شدم! نوید هم بعد از ده دقیقه اومد و بعد رفت تا کمی تمرین کنه برای کار جدیدش! زعفران رو آرد کردم و روش هم، کمی قند سابیدم! دو تکه یخ رو هم اضافه کردم و گذاشتم روی کتری تا رنگ بندازه و دم بکشه! ساعت ۸ شب بود که نوید زنگ خونه رو زد. در رو باز کردم با ذوق گفت: نوید: تموم شد؟! _اره بیا! جلوی چشم خودش، غذارو با سلیقه تو دیس کشیدم و با تمام مخلفات توی سینی بزرگی چیدم: نوید: آدم نمیدونه نگاه کنه یا بخوره! _فقط اگه کم نمک بود، ببخشید! نمیدونم چرا غذاهام بینمک میشه! نوید: فداسرت، خیلی زحمت کشیدی دستت درد نکنه! _نه بابا، کاری نکردم که! نوید: راستی نیهان، یک ساعت دیگه پایین منتظرتیم! _واقعا؟! نوید: آره دیگه! خودت گفتی! _اره ولی استرس دارم! نوید: معراج ما خیلی خاکیه! نترس! سینی رو برداشت و به سمت خروجی رفت: نوید: یک ساعت دیگه پایین باشیا! _باشه حتما! ᬉ𖣘 𖣐 https://ble.ir/shah_romaan ‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━
‌          𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━━ᬉ𖣘 𖣐
#ܢܚ݅ߊ‌ܘ_ܦ̈ܠܢ̣ܩܢ#پارتـــ30
نفس عمیقی کشیدمو زنگ خونه نوید رو زدم. وای خدایا دارم از هیجان میمرم! بعد از چند لحظه در توسط معراج باز شد.تیشرت مشکی جذب و یه شلوار جین مشکی! گردنبند زنجیری گردنش توجه‌مو جلب کرد چون عین گردنبند من بود: معراج: سلام، شما باید نیهان خانوم باشین درسته؟! از فکرو خیال بیرون اومدم. با خوش رویی و با گرمی بهم سلام کرده بود: _سلام، بله خودم هستم! شما خوبین؟! معراج: مرسی، شما چطورین؟ کمرتون بهتر شده؟! سرمو پایین انداختم و گفتم: _چیز خاصی نبود، الان خوبم! معراج: خداروشکر! و بعد دستشو به سمت داخل خونه گرفت و گفت: معراج: بفرمایید خواهش میکنم! نوید؟! و بعد نوید رو صدا کرد. خونه خیلی زیبایی داشت. نسبت به خونه خودم که طبقه بالا بود، بزرگتر بود! دکور خونه قرمز مشکی بود.دکوراسیون خونه حرف نداشت. از در ورودی که وارد شدم، سمت چپم آشپزخونه بود و سمت راستم، نشیمن! و رو به روی من راه رو بود که اتاق خوابا اونجا بودن. روی مبل راحتی مشکی رنگی نشستم و کوسن قرمز رو بغل گرفتم.ᬉ𖣘 𖣐 https://ble.ir/shah_romaan‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━

۲۲:۳۱

꧁شིاིهི ིقིلིبིمི亗
‌          𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━━ᬉ𖣘 𖣐 #ܢܚ݅ߊ‌ܘ_ܦ̈ܠܢ̣ܩܢ #پارتـــ30 نفس عمیقی کشیدمو زنگ خونه نوید رو زدم. وای خدایا دارم از هیجان میمرم! بعد از چند لحظه در توسط معراج باز شد. تیشرت مشکی جذب و یه شلوار جین مشکی! گردنبند زنجیری گردنش توجه‌مو جلب کرد چون عین گردنبند من بود: معراج: سلام، شما باید نیهان خانوم باشین درسته؟! از فکرو خیال بیرون اومدم. با خوش رویی و با گرمی بهم سلام کرده بود: _سلام، بله خودم هستم! شما خوبین؟! معراج: مرسی، شما چطورین؟ کمرتون بهتر شده؟! سرمو پایین انداختم و گفتم: _چیز خاصی نبود، الان خوبم! معراج: خداروشکر! و بعد دستشو به سمت داخل خونه گرفت و گفت: معراج: بفرمایید خواهش میکنم! نوید؟! و بعد نوید رو صدا کرد. خونه خیلی زیبایی داشت. نسبت به خونه خودم که طبقه بالا بود، بزرگتر بود! دکور خونه قرمز مشکی بود. دکوراسیون خونه حرف نداشت. از در ورودی که وارد شدم، سمت چپم آشپزخونه بود و سمت راستم، نشیمن! و رو به روی من راه رو بود که اتاق خوابا اونجا بودن. روی مبل راحتی مشکی رنگی نشستم و کوسن قرمز رو بغل گرفتم. ᬉ𖣘 𖣐 https://ble.ir/shah_romaan ‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━
‌          𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━━ᬉ𖣘 𖣐
#ܢܚ݅ߊ‌ܘ_ܦ̈ܠܢ̣ܩܢ#پارتـــ31
معراج رو به روم نشست. دیگه اضطراب نداشتم، به قول معروف ترسم ریخت. معراج: غذاتون حرف نداشت، خیلی وقت بود که همچین غذایی نخورده بودم. _خواهش میکنم، نوش جونتون! معراج: مچکرم، ای بابا نوید؟! نوید رو با صدای بلند صدا کرد: معراج: ببخشید من برم نوید رو بیارم؟! وارد راه رو شد و دری که فکر میکردم اتاق باشه رو زد. با صدای آروم گفت: معراج: خاک بر سر دختر ندیده‌ات، بیا دیگه خبر مرگت! نوید از پشت در مثل خودش آروم گفت: نوید: معراج، داداش هول کردم نمیدونم چیکار کنم؟! معراج: درو باز کن بینم! با صدای تیک در، متوجه شدم که درو باز کرد: نوید: چطورم؟! معراج: شبیه جانونی شدی! بیا دختره منتظره! من فقط صداشون رو میشنیدم! و نمیدونستم که نوید در چه وضعیه!لبامو از خنده جمع کردم. بعد از چند لحظهی کوتاه وارد نشیمن شدن. اول نوید و بعد معراج!

‌ᬉ𖣘 𖣐 https://ble.ir/shah_romaan‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━undefined━━━━━━

۲۲:۳۱

3 پارت جدید

۲۲:۳۲