بله | کانال شهدِ شهادت
عکس پروفایل شهدِ شهادتش

شهدِ شهادت

۱۵۶عضو
undefined شرح زندگانی شهید «مصطفی زاهدی بیدگلی» به بیان خودش
مصطفی زاهدی هستم. در تاریخ 10 خرداد 1347 در یک خانواده نسبتا پرجمعیت به دنیا آمدم. 12 تا خواهر و برادر هستیم و من فرزند آخر خانواده ام.
undefined دو تا از برادرانم به نام های محمود و ماشاالله در جنگ تحمیلی به شهادت رسیدند و سه تای دیگر نیز جانباز هستند.
دوران ابتدایی را در مدرسه کاشانچی سابق که در حال حاضر ابریشم چی نام دارد گذراندم و در اواخر کلاس پنجم ابتدایی به مدرسه لاجوردی سابق یعنی مدرسه شهید دشتبانی فعلی نقل مکان کردم.
دوران راهنمایی را نیز در مدرسه نیکبخت گذراندم و در تاریخ 4 آبان 1367 با همسر برادر شهیدم محمود ازدواج کردم. شهید دو بچه داشت و من نیز دارای سه فرزند هستم.
برادرانم مدت ها بود که در جبهه بودند و من نیز علاقه زیادی برای رفتن داشتم. آن زمان 15ساله بودم و والدینم با اعزام من به جبهه موافق نبودند.
از طرفی چون فرزند آخر خانواده بودم وابستگی زیادی به خانواده داشتم. ولی سرانجام با اصرار و خواهش توانستم خانواده را راضی کنم و به همراه شهید عباس صانعی که از دوستانم بودند برای رفتن به جبهه ثبت نام کردم.
به دلیل آن که سنم کم بود مانند اکثر شهدا و جانبازان شناسنامه ام را دستکاری کردم و سال تولدم را از1347به 1345 تغییر دادم.
undefined برای اولین بار به همراه 35 نفر به منطقه کردستان اعزام شدیم که از میان این تعداد تنها 5 نفر برگشتیم و بقیه شهید شدند که یکی از این شهدا برادر خانمم بود یعنی شهید «اصغر پرواره».
ابتدا در منطقه کردستان در عملیات والفجر 4 حضور داشتم و بعد از آن در عملیات خیبر که در این عملیات از ناحیه پا مجروح شدم و مجددا در عملیات بدر حضور پیدا کردم.
undefined در سال 1363 در لشکر 19 فجر شیراز، مسلم بن عقیل کرمانشاه شرکت کردم. همزمان برادرم ماشاالله به شهادت رسید. بعد از آن در عملیات والفجر 8، نصر 5 و کربلای 4 حضور یافتم.
undefined در عملیات کربلای 4 اولین مجروح این عملیات بودم و از ناحیه چشم مجروح شده و یکی از چشمانم به طور کامل بینایی خود را ازدست داد.
undefined همچنین در این عملیات برادرم محمود به شهادت رسید.
با وجود جراحت وارده، جبهه را رها نکرده و در عملیات کربلای 5 نیز شرکت کردم و این بار از ناحیه دست و پا مجروح شدم.
پس از مدتی مجددا در عملیات بیت المقدس 7 که آخرین عملیات ایران بود حضور یافتم.
بعد از پایان جنگ تحمیلی و پذیرش قطعنامه، 2 سال در سیستان و بلوچستان خدمت کردم و بعد از آن راهی عراق شده و در سال 1369 نیز مدتی در لبنان و سوریه فعالیت داشتم. در لبنان بودم که خبر شهادت برادر خانمم را شنیدم.
در حال حاضر از سوی کمیسیون پزشکی سپاه پاسداران به عنوان جانباز ۵۷ درصد شناخته شدم و این را یک توفیق الهی می دانم.
undefined «مصطفی زاهدی بیدگلی» اوّلین شهید مدافع حرم از «آران و بیدگل» در روز 29 بهمن ماه سال 1396 هجری شمسی در سوریه به شهادت رسید.
تصاویری از مراسم تشییع پیکر وی:undefined

@shahadat_shahd

۶:۳۱

thumbnail

۶:۳۲

thumbnail

۶:۳۲

thumbnail

۶:۳۲

thumbnail

۶:۳۲

thumbnail

۶:۳۳

thumbnail

۶:۳۳

undefined بسم الله الرحمن الرحیم undefined
undefined سلام undefined

۵:۳۰

thumbnail
undefinedundefined 13 جمادی الثانی سالروز وفات مادر مردها، حضرت امّ البنین(س) و روز تکریم مادران و همسران شهدا گرامی باد.

@shahadat_shahd

۵:۳۲

thumbnail
undefined اوّلین سالگرد
undefined امروز 30 بهمن ماه برابر است با اوّلین سالگرد شهادت شهید فاطمیۀ 96 تهران، حافظ امنیت و فدایی ولایت، بسیجی دریادل، «محمّدحسین حدّادیان».

@shahadat_shahd

۵:۳۲

undefined ... مشغول دفاع از حرم حضرت زینب(س) بود ...
شهید «محمّدحسین حدّادیان» بسیجی دلاوری بود که در حادثه فاطمیۀ 96 خیابان پاسداران تهران به شهادت رسید و علائم روی صورت و بدن او نشان ‌می داد آشوبگران علاوه بر زیر گرفتن با خودرو با چاقو نیز به وی آسیب رسانده بودند.
وی چند روز پیش از به شهادت رسیدنش از سوریه برگشته بود و مدتی در سرزمین شام مشغول دفاع از حرم حضرت زینب(س) بود. آنچه خواهید خواند وصیتنامه این شهید عزیز است قبل از رفتن به سوریه که می‌نویسد:
بسم‌ رب الشهدا و الصدیقین
خوشا آنانکه شهادت قسمت‌شان می‌شود. خدا می‌داند که بر خود واجب دانسته که به پیروی از علی‌اکبر امام حسین(ع) در جبهه‌های حق علیه باطل حضور پیدا کنم و از حرم عمه سادات در حد توان خود دفاع کنم که در روز قیامت شرمنده مادر سادات، حضرت زهرا(س) و ارباب بی‌کفنم نباشم. جان ناقابلی دارم که پیشکش حضرت صاحب‌الزمان(عج) و نایب بر حقش می‌کنم.
پدر و مادر عزیزم! دست شما رامی‌بوسم و از شما می‌خواهم بابت تمام اذیت‌هایی که شما را کرده‌ام مرا حلال کنید و از حرف آنهایی که می‌گویند ما برای پول و مادیات دنیا رفتیم ناراحت نشوید.
پیرو خط رهبری باشید که قطعاً راه درست و راه امام زمان(عج)‌ می‌باشد.
اگر شهید نشویم، می‌میریم.

@shahadat_shahd

۵:۳۳

thumbnail
undefined اوّلین سالگرد
undefined امروز 30 بهمن ماه برابر است با اوّلین سالگرد شهادت شهید فاطمیۀ 96 تهران، حافظ امنیت ایران اسلامی، دلاورمرد 21 سالۀ نیروی انتظامی، «رضا امامی».

@shahadat_shahd

۵:۳۳

thumbnail
undefined اوّلین سالگرد
undefined امروز 30 بهمن ماه برابر است با اوّلین سالگرد شهادت شهید فاطمیۀ 96 تهران، حافظ امنیت ایران اسلامی، دلاورمرد 20 سالۀ نیروی انتظامی، «محمّدعلی بایرامی».

@shahadat_shahd

۵:۳۴

thumbnail
undefined اوّلین سالگرد
undefined امروز 30 بهمن ماه برابر است با اوّلین سالگرد شهادت شهید فاطمیۀ 96 تهران، حافظ امنیت ایران اسلامی، دلاورمرد 19 سالۀ نیروی انتظامی، «رضا مرادی علمدار».

@shahadat_shahd

۵:۳۴

undefinedبسم الله الرحمن الرحیمundefined
سلام.undefined

۱۰:۳۲

thumbnail
undefined شهادت هنر مردان خداست undefined
undefined امروز 11 اسفندماه برابر است سالروز شهادت شهید 18 سالۀ دفاع مقدّس، بسیجی دلاور عرصه های نبرد نظامی و فرهنگی، معلّم قرآن، «مجتبی محمّدی دارانی» در سال 1362 هجری شمسی.

@shahadat_shahd

۱۰:۳۳

undefined شهید «مجتبی محمّدی دارانی»
شهید مجتبی محمدی دارانی، 3 شهریورماه 1344 هجری شمسی در تهران چشم به جهان هستی گشود. در دوران تحصیل، همواره جزو شاگردان ممتاز کلاس بود. بعد از این‌که دیپلم خود را گرفت، یک سال تا خدمت سربازی مهلت داشت. در این مدّت نتوانست بیکار بنشیند و به استخدام آموزش و پرورش درآمد و در قسمت امور تربیتی شروع به کار نمود.
فعالیت مجتبی در مدرسه میثم واقع در منطقه مجیدیه تهران به عنوان معلّم قرآن بود. شهید بزرگوار به کار خویش عشق می‌ورزید و عاشقانه حتی روزهای تعطیل را به مدرسه می‌رفت و انجام وظیفه می‌نمود. او در مدرسه از بهترین‌ نیروها بود.
يكي يكي همان بچه‌هايي كه در كانون شهدا و مسجد در كنار مجتبي قرآن مي‌خواندند راهي جبهه‌هاي جنگ مي‌شدند و خبر شهادتشان بود كه بعد از هر عمليات به گوش مي‌رسيد. اين شهادت‌ها دل مجتبي را به درد مي‌آورد. در مراسم تشييع‌شان مداحي مي‌كرد و در نهايت خودش هم راهي شد. نشستن را ديگر جايز نمي‌دانست.
محمدی دارانی در مردادماه 1362هجری شسی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و در 18 بهمن‌ماه 1362 هجری شمسی به ندای خمینی کبیر(ره) لبیک گفت و قدم در جبهه‌های نور علیه ظلمت نهاد. پاسدار شهید مجتبی محمدی دارانی در دانشگاه جبهه با رتبه خوبی پذیرفته شد. این شهید والامقام در عملیات خیبر در منطقه طلائیه و جزایر مجنون که یکی از عظیم‌ترین عملیات تاریخ هشت سال دفاع مقدس بود شرکت کرد. شهید خیبر، مجتبی محمدی دارانی دارای صوتی واقعاً دلنشین بود و به ‌قدری قرآن را زیبا تلاوت می‌نمود که در دوران دبیرستان در مسابقات قرآن مقام اول را کسب کرد. مجتبی در مجالس دعای کمیل و توسل شرکت می‌جست و به عشق مولا و سرور خویش مداحی و نوحه‌سرایی می‌کرد. از عاشقان و مشتاقان امام روح‌الله(ره) بود و یکی از آرزو‌هایش زیارت جمال مبارک ایشان بود که این سعادت در دنیا نصیب شهید بزرگوار نگشت. خون پاک پاسدار پرافتخار اسلام مجتبی محمدی دارانی سرانجام در تاریخ 11 اسفندماه سال 1362 هجری شمسی در بزرگ‌ترین عملیات تاریخ هشت ساله جنگ تحمیلی یعنی عملیات خیبر که در منطقه طلائیه و در جزایر مجنون شمالی و جنوبی برگزار گردید بر زمین ریخت و اسلام را با شهادت خود در سن 18 سالگی زنده نمود.
پیکر مطهر معلم قرآن، پاسدار شهید «مجتبی محمّدی دارانی» پس از 13 سال دوری از وطن در محرم‌الحرام 1375 هجری شمسی به میهن اسلامی بازگشت.
پدر و مادر این شهید بزرگوار به رحمت خدا رفته و به فرزند شهیدشان پیوسته اند.

@shahadat_shahd

۱۰:۳۴

thumbnail
undefined «طاهره محمّدی دارانی» خواهر شهید «مجتبی محمّدی دارانی»

@shahadat_shahd

۱۰:۳۵

undefined خاطراتی از دوران مفقودالاثر بودن برادر
طاهره محمّدی دارانی خواهر شهید:
«خيلي مفقود بودنش براي همه سخت بود. براي فاميل. خيلي سخت بود. 13 سال مفقود‌الاثر بود و ما هيچ خبري از برادرم نداشتيم. به مادر مي‌گفتيم خانه بزرگ است، بفروش. مي‌گفت: نه اگر من بفروشم مجتبي برگردد ! خيلي سخت است، خانه را پيدا نمي‌كند. دوست نداشت از آن خانه جدا شود مي‌گفت: اينجا جاي خواب مجتبي است. اينجا جاي دست مجتبي است. خيلي مادرم در اين سال‌ها اذيت شد. مادرم هيچگاه مربا درست نكرد، هيچ وقت خيلي از غذاها را درست نكرد و نخورد. مي‌گفتيم برويم مسافرت، مي‌گفت اگر بچه‌ام برگردد چه؟ كسي خانه نيست!
مادر و پدرمن فقط راه مي‌رفتند، زنده نبودند. هيچ وقت پدر و مادرم را خوشحال نديديم. مادر و پدرم جلوي در خانه سال‌ها مي‌نشستند تا برادرم بيايد. اسرا را كه نشان مي‌دادند همه‌اش دنبال اين بودند كه شايد مجتبي در ميان اسرا باشد. اما نبود. پدر و مادر من بعد از مفقود شدن مجتبي از غم فراق فرزندشان دق كردند. پدرم روزها گريه نمي‌كرد. وقتي كه شب مي‌شد بابا تا خود صبح راه مي‌رفت و مي‌خواند و گريه مي‌كرد:بگردم كوه به كوه دره به دره / مثال آهوي گم كرده بره
نمي‌خواست كسي صداي گريه‌هايش را بشنود به ويژه آنها كه سرزنش مي‌كردند چرا بچه‌ها را فرستادي جنگ.
تا اينكه بعد از 13 سال پيكرش تفحص شد. حاج‌مصطفي سال‌ها به دنبال رد و نشاني از مجتبي همه جا را گشت تا مادر و پدرمان آرام شوند. بعد كه پيكر برگشت برادرم هويتش را تأييد كرد. جاي تير روي جمجمه‌اش بود. جمجمه را به ما نشان دادند. مجتبي فوتبال بازي مي‌كرد. جوراب‌هاي قرمز ورزشكاري و لباسش سالم مانده بود. كتفش در فوتبال شكسته بود. موهايش سالم مانده بود. مجتبي را كه بعد از 13 سال آوردند بردند كانون شهدا مراسمي گرفتند و عزاداري كردند. اما مادر تا آخرين روزهاي حياتش منتظر بود. قسم مادر به جان مجتبي بود. مجتبي را زنده مي‌دانست. هر پنج شنبه پدر و مادرم بهشت زهرا بودند.

@shahadat_shahd

۱۰:۳۹

undefined بخشي از وصيتنامه شهيد «مجتبی محمّدی دارانی»:
من طي اين مدت درس‌هاي زيادي از شما برادران كوچك فراگرفتم و از اين بابت افتخار مي‌كنم. اميدوارم مرا حلال كرده و از من راضي باشيد. دوست دارم اگر جنازه‌ام را نيافتيد كه هيچ ولي اگر جنازه‌ام به دستتان رسيد به پيروي از علامه مجلسي در ورقي از 40 نفر مسلمان با ايمان در مورد اينكه من شخصي با ايمان و مسلمان بوده‌ام امضا بگيريد و در كفنم بگذاريد. اين كار را به برادر عزيزم حسن گندمكار واگذار مي‌كنم. دفترچه‌اي دارم به نام دفترچه هجرت كه آن را به همراه چند عكس كه در آلبوم خودم هست به دوستم محسن شعباني بدهيد تا به يادگار از من داشته باشد. دفترچه ديگري به نام دفترچه شهادت دارم كه به برادر و دوست عزيزم مجتبي خداداد بدهيد تا اگر مايل بود از آن استفاده كند. يك ماه نماز و روزه قضا دارم كه يا برايم بخوانيد يا بدهيد تا شخص ديگري برايم بخواند. خواهر بزرگم! از من نواري خواسته بوديد كه از صداي خودم پر شده باشد اين نوار بين نوارهاي خودم مي‌باشد.
مزار شهید «مجتبی محمّدی دارانی» در گلزار شهدای تهران، قطعۀ 50، ردیف 23 شمارۀ 10 واقع است.

@shahadat_shahd

۱۰:۳۹