بسم رب المهدی
🟢از شما دانشجویان انقلابی دعوت به عمل می آیدبرای شرکت در تجمع هیئت دانشجویی و تشکل های دانشگاهی دانشگاه های استان بزرگ تهران در دانشگاه امیرکبیر
مراسم به صورت همایش و سخنرانی هست و صورت تظاهراتی ندارد
️مکان تجمع: سازمان بسیج دانشجویی ️ساعت تجمع:۹ صبح ️مورخ: ۲مهر ماه ۱۴۰۱️مکان برگزاری: دانشگاه امیرکبیر
منتظر حضور گرمتان هستیمبسیج دانشجویی حوزه خواهران دانشگاه فرهنگیان استان تهران
آیدی جهت کسب اطلاع و شرکت @aghayari_2020لینک گروه فرهنگسازی شرافت در بلهhttps://ble.ir/sherafat_basijfarhangsari
🟢از شما دانشجویان انقلابی دعوت به عمل می آیدبرای شرکت در تجمع هیئت دانشجویی و تشکل های دانشگاهی دانشگاه های استان بزرگ تهران در دانشگاه امیرکبیر
مراسم به صورت همایش و سخنرانی هست و صورت تظاهراتی ندارد
️مکان تجمع: سازمان بسیج دانشجویی ️ساعت تجمع:۹ صبح ️مورخ: ۲مهر ماه ۱۴۰۱️مکان برگزاری: دانشگاه امیرکبیر
منتظر حضور گرمتان هستیمبسیج دانشجویی حوزه خواهران دانشگاه فرهنگیان استان تهران
آیدی جهت کسب اطلاع و شرکت @aghayari_2020لینک گروه فرهنگسازی شرافت در بلهhttps://ble.ir/sherafat_basijfarhangsari
۱۱:۱۳
دخترا هرکس مایل بود برای شرکت اسمشو پی وی اعلام کنه تا اخرشب09220025410اینم شماره من اگر نتونستین اس بدین آقایاری
۱۴:۴۱
بازارسال شده از M.Esfehani
۱۷:۱۱
سلام خواهر معلم منزمانی که این نامه به دست تو میرسد ،تو مسئولیت زیباو پر فراز و نشیب معلمی را بر عهده گرفتی... و من چقدر خوشحالم که خدا تورا در این مسیر قرار داد...این یک نامه عاشقانه است ،برای تو ،خواهر معلممراهی را که از سر گرفتم برای ساختن یک بستر امن برای تو بود...برای تو و آینده سازان کشورم...بگذار خستگی چشم انتظاری مادرم ،خستگی زانوهای پدرم ،خستگی سال ها صبوری و مقاومت همسرم،خستگی سال ها بی پدری فرزندم ،با تربیت نسل خوب به دست تو ، از تنشان بیرون برود ... وقت آغاز یک راه شده است !راهی که من ساختم و از تو میخواهم آن را ادامه بدهی ... میدانی که تبدیل یه کرم شبتاب به پروانه به کمک پیله آن انجام میشود و تو دقیقا نقش آن پیله را داری ... همانطور که سختی هایش را میبینی، زیبایی های تبدیل این کرم به پروانه را هم میبینی ...این راهی که انتخاب کردی پر از زیبایی هاست، پر از نور، پر از رنگ خدا، به شرط اینکه خودت هم بخواهی که دانش آموزانی با عشق اهل بیت تربیت کنی این عشق به خدا و اهل بیت، همان زیبایی های روی بال پروانه شماست .من شهیدم و این یک عاشقانه ای است برای تو که هرگز ندیدمت اما برایت جان دادم ،برای لحظه ای که الگو باشی و چه الگویی زیبا تر از معلم بودن... معلم یعنی الگوی کامل یک دانش آموز...معلم یعنی نجابت ،یعنی پاکی... معلم یعنی ادامه دهنده راه انبیا...معلم یعنی تو
«از طرف رفیق شهیدت»
https://ble.ir/sherafat_basijfarhangsariباما در بله همراه باشیدبسیج دانشجویی دانشگاه فرهنگیان.مرکز شهید شرافت
«از طرف رفیق شهیدت»
https://ble.ir/sherafat_basijfarhangsariباما در بله همراه باشیدبسیج دانشجویی دانشگاه فرهنگیان.مرکز شهید شرافت
۱۷:۳۴
۱۳:۱۹
سلام به همگی وقت و عاقبتتون بخیر🥰بنده معاونت فرهنگسازی بسیج مرکز شهید شرافت رو به علت فارغ التحصیلی و مشغله فراوان با ناراحتی و سختی دوری و وابستگی به تک تک شما رفقای جان تحویل دادم 🥲
خداقوت بهتون من کنار شما شاگردی کردم و خیلی چیزا یادگرفتم و همیشه مدیونتونم این مدت کنارهم بودنمون برای من تجربه خیلی لذت بخش و خوبی بود :)اگر ناخواسته حرفی یا مسئله ای باعث ناراحتی شده واقعا عذر میخوام ، هرچند عذرخواهی چیزیو جبران نمیکنه ، اما به بزرگواریتون بنده حقیرو حلال کنین.اگرم مسئله ای بوده خدایی نکرده بگید باهم حلش کنیمان شاء الله همگی در این مسیر ثابت قدم باشیم و بتونیم تو این راه اونجوری که خدا میخواد قدم برداریم .ان شاء الله خدا حفظتون کنه به کوثر جانم (سرکار خانم کوثر مقدم)هم تبریک میگم خیلی خیلی کاربلد تر و خلاق تر از بنده هستن و الحمدلله که از برکت وجودشون توی این مسیر بتونیم بهره مند بشیم .خیلی خیلی مراقب خودتون باشید بسیار محتاج دعای خیرتونم
ارادتمند شما شقایق آقایاری
خداقوت بهتون من کنار شما شاگردی کردم و خیلی چیزا یادگرفتم و همیشه مدیونتونم این مدت کنارهم بودنمون برای من تجربه خیلی لذت بخش و خوبی بود :)اگر ناخواسته حرفی یا مسئله ای باعث ناراحتی شده واقعا عذر میخوام ، هرچند عذرخواهی چیزیو جبران نمیکنه ، اما به بزرگواریتون بنده حقیرو حلال کنین.اگرم مسئله ای بوده خدایی نکرده بگید باهم حلش کنیمان شاء الله همگی در این مسیر ثابت قدم باشیم و بتونیم تو این راه اونجوری که خدا میخواد قدم برداریم .ان شاء الله خدا حفظتون کنه به کوثر جانم (سرکار خانم کوثر مقدم)هم تبریک میگم خیلی خیلی کاربلد تر و خلاق تر از بنده هستن و الحمدلله که از برکت وجودشون توی این مسیر بتونیم بهره مند بشیم .خیلی خیلی مراقب خودتون باشید بسیار محتاج دعای خیرتونم
ارادتمند شما شقایق آقایاری
۱۵:۰۳
سلام به همگی عزیزانمیه تشکر ویژه از سرکار خانم آقایاری عزیزم شقایق جانم تشکر ازت بابت تمام زحمت هات🥰ان شاء الله همیشه بدرخشی با اون قلب مهربونت دختربه امید خدا که بتونم کاری کنم و در کنارش از تجربیات شما استفاده کنم خانومیه سلام ویژه هم خدمت به دوستانان شاء الله در کنار هم بتونیم کارای خوبی انجام بدیمقربون تک تکتون
۶:۴۵
بازارسال شده از
۱۶:۰۸
بازارسال شده از ۹۸ ابتدایی شرافت
۱۹:۴۴
بازارسال شده از سمیه عباسی
۲۰:۵۲
۲۰:۵۳
۱۲:۰۹
۱۲:۱۷
بازارسال شده از پشتیبان دوره
۱۷:۳۵
بازارسال شده از Ftm yazdani
۱۸:۱۲
۷:۵۰
بازارسال شده از پایگاه خبری تشکیلاتی بُعثنا
️ #پویش_معلم_ترین
یادداشت شماره نوزده
به قلم سمیرا محمودی، دانشجومعلم دانشگاه فرهنگیان شهید شرافت تهران
آمدم از بهترین شغل دنیا بگویم دیدم بیانصافیست نامش را شغل بگذارم. با خود گفتم واژهای بهتر و شایستهتر پیدا کنم تا حق مطلب ادا شود. پیدا کردن واژهای که بتواند موضوع مرا سر و سامان بدهد برایم سخت است. گاهی نمیشود همه آنچه را که میخواهی در کلمات بگنجانی. گویی کلمات توان آن را ندارند اما چاره چیست؟ انسانیم و تنها راه ارتباطی ما زبان و کلمات است. باز هم فکر میکنم تا کلاف سردرگم ذهنم که به دست گربهی چموش افکار مزاحم افتاده کمی سر و سامان یابد.
بالاخره یافتم. کلمهای که بتواند ارزش موضوعم را در خودش حل کند. شاید هم من فکر میکنم این کلمه بزرگ است اما چه میشود کرد باید سریعتر تصمیم بگیرم. و امروز میخواهم از حضرت عشق بگویم.
جناب حضرت عشق از کودکی با من بود در لحظهلحظه زندگیام او را حس میکردم. گاهی اوقات با او قهر میکردم اما او باز هم سراغ من میآمد. ذهن آشفتهام را نوازشی میکرد و مثل همیشه میگفت: آرام باش، آرام باش من همچنان هستم. سختی فراق را تحمل کن تا شیرینی وصال به جانت بنشیند. اما آخر تا به کِی؟ تا به کجا؟
چقدر میشود جهان سراسر آشفتگی را که کلافش به دست گربهای چموشِ سر به هوا افتاده است تحمل کرد؟ اصلا مگر میشود؟ و باز ندا میآید که: آری میشود. و من مطمئن میشوم که آری میشود و دوباره دستم را روی زانوهای نحیفم میگذارم و از جایم بلند میشوم. بلند میشوم و به شوق وصال وارد جهان میشوم تا گربه سر به هوا را رام کنم تا بشوم شازده کوچولوی گربه چموش.
سالها میگذرد من همچنان در میدان جنگم. میدان جنگ با خودم یا شاید هم با گربه افکارم یا... . بهراستی برنده این نبرد تن به تن کیست؟ نمیدانم کیست ولی جنگ، جنگ وصال به معشوق است باید بمانم، باید بجنگم. بهراستی که چقدر دوست داشتنیاند کسانی که در این میدان جنگ همراهت هستند.
بیانصافیست از فرمانده این جنگ نابرابرِ تلخمزاج یادی نکنم. که نمیدانم اگر این فرمانده نبود چه به سر من، سرباز کوچک قصه میآمد. از کجا شروع کنم و چه بگویم را نمیدانم. فقط میدانم فرمانده من از دنیای فلسفه آماده بود. از دنیای کانت و هِگل و دکارت و کمی آن طرفتر بوعلی سینا و فارابی. دنیایش شبیه دنیای من بود و من چقدر این دنیا را دوست داشتم.
از خدایی که ابنسینا آن را ثابت کرده بود تا خدایی که کانت آن را رد کرده بود برایم میگفت و نمیدانست کلمه به کلمهای که از جانش خارج میشد چه بر سر قلبم که در انتظار وصال بود میآورد. از دنیای فلسفه و منطق گفت و من از دنیای عشق برایش گفتم. از دنیای پراگماتیسم گفت و من از دنیای عشقی که به واسطه او در وجودم شعلهورتر شده بود گفتم. او از دنیای کانت میگفت من در زیبایی چشمان مهربانش غرق میشدم.
دلم بیتاب روز موعود بود. نکند نشود آنچه که باید؟ نکند وعده یار دروغ باشد؟ نکند فرمانده جنگ فلسفه و منطق را ناامید کنم؟ و هزاران هزار نکند دیگر که وجودم را میفشرد. بالاخره روز موعود فرا رسید.
ادامهاش را نمیدانم چگونه در قالب کلمات بیان کنم فقط میتوانم بگویم روز وصال دروغ نبود. آخر مگر میشود با خدا معامله کنی که بگذارد وارد دنیای عشق شوی اما نشود؟ مگر میشود دلت پر بکشد که وارد دنیای عشقِ پاکترین موجودات خدا شوی اما خدا نگذارد؟ رب است دیگر، تربیت میکند تا تربیت شوی تا تربیت کنی و چه شیرین است آن لحظهای که به تو فرصت تربیت شدن و تربیت کردن داده میشود.
تو وارد کلاس عشق میشوی تا تربیت کنی اما لحظه به لحظهاش را تربیت میشوی. تو وارد کلاس ریاضی میشوی اما فرشتههای کلاس با عشقشان تمام فرمولهای ریاضی تو را بر هم میزنند. دنیای عشق است دیگر، نمیتوانی ریاضی درس بدهی بدون عشق، علوم درس بدهی بدون عشق، از خدا بگویی بدون عشق، از جانت مایه بگذاری بدون عشق. آری چون معلمی عشق است و بس.
@boesna_news
یادداشت شماره نوزده
به قلم سمیرا محمودی، دانشجومعلم دانشگاه فرهنگیان شهید شرافت تهران
آمدم از بهترین شغل دنیا بگویم دیدم بیانصافیست نامش را شغل بگذارم. با خود گفتم واژهای بهتر و شایستهتر پیدا کنم تا حق مطلب ادا شود. پیدا کردن واژهای که بتواند موضوع مرا سر و سامان بدهد برایم سخت است. گاهی نمیشود همه آنچه را که میخواهی در کلمات بگنجانی. گویی کلمات توان آن را ندارند اما چاره چیست؟ انسانیم و تنها راه ارتباطی ما زبان و کلمات است. باز هم فکر میکنم تا کلاف سردرگم ذهنم که به دست گربهی چموش افکار مزاحم افتاده کمی سر و سامان یابد.
بالاخره یافتم. کلمهای که بتواند ارزش موضوعم را در خودش حل کند. شاید هم من فکر میکنم این کلمه بزرگ است اما چه میشود کرد باید سریعتر تصمیم بگیرم. و امروز میخواهم از حضرت عشق بگویم.
جناب حضرت عشق از کودکی با من بود در لحظهلحظه زندگیام او را حس میکردم. گاهی اوقات با او قهر میکردم اما او باز هم سراغ من میآمد. ذهن آشفتهام را نوازشی میکرد و مثل همیشه میگفت: آرام باش، آرام باش من همچنان هستم. سختی فراق را تحمل کن تا شیرینی وصال به جانت بنشیند. اما آخر تا به کِی؟ تا به کجا؟
چقدر میشود جهان سراسر آشفتگی را که کلافش به دست گربهای چموشِ سر به هوا افتاده است تحمل کرد؟ اصلا مگر میشود؟ و باز ندا میآید که: آری میشود. و من مطمئن میشوم که آری میشود و دوباره دستم را روی زانوهای نحیفم میگذارم و از جایم بلند میشوم. بلند میشوم و به شوق وصال وارد جهان میشوم تا گربه سر به هوا را رام کنم تا بشوم شازده کوچولوی گربه چموش.
سالها میگذرد من همچنان در میدان جنگم. میدان جنگ با خودم یا شاید هم با گربه افکارم یا... . بهراستی برنده این نبرد تن به تن کیست؟ نمیدانم کیست ولی جنگ، جنگ وصال به معشوق است باید بمانم، باید بجنگم. بهراستی که چقدر دوست داشتنیاند کسانی که در این میدان جنگ همراهت هستند.
بیانصافیست از فرمانده این جنگ نابرابرِ تلخمزاج یادی نکنم. که نمیدانم اگر این فرمانده نبود چه به سر من، سرباز کوچک قصه میآمد. از کجا شروع کنم و چه بگویم را نمیدانم. فقط میدانم فرمانده من از دنیای فلسفه آماده بود. از دنیای کانت و هِگل و دکارت و کمی آن طرفتر بوعلی سینا و فارابی. دنیایش شبیه دنیای من بود و من چقدر این دنیا را دوست داشتم.
از خدایی که ابنسینا آن را ثابت کرده بود تا خدایی که کانت آن را رد کرده بود برایم میگفت و نمیدانست کلمه به کلمهای که از جانش خارج میشد چه بر سر قلبم که در انتظار وصال بود میآورد. از دنیای فلسفه و منطق گفت و من از دنیای عشق برایش گفتم. از دنیای پراگماتیسم گفت و من از دنیای عشقی که به واسطه او در وجودم شعلهورتر شده بود گفتم. او از دنیای کانت میگفت من در زیبایی چشمان مهربانش غرق میشدم.
دلم بیتاب روز موعود بود. نکند نشود آنچه که باید؟ نکند وعده یار دروغ باشد؟ نکند فرمانده جنگ فلسفه و منطق را ناامید کنم؟ و هزاران هزار نکند دیگر که وجودم را میفشرد. بالاخره روز موعود فرا رسید.
ادامهاش را نمیدانم چگونه در قالب کلمات بیان کنم فقط میتوانم بگویم روز وصال دروغ نبود. آخر مگر میشود با خدا معامله کنی که بگذارد وارد دنیای عشق شوی اما نشود؟ مگر میشود دلت پر بکشد که وارد دنیای عشقِ پاکترین موجودات خدا شوی اما خدا نگذارد؟ رب است دیگر، تربیت میکند تا تربیت شوی تا تربیت کنی و چه شیرین است آن لحظهای که به تو فرصت تربیت شدن و تربیت کردن داده میشود.
تو وارد کلاس عشق میشوی تا تربیت کنی اما لحظه به لحظهاش را تربیت میشوی. تو وارد کلاس ریاضی میشوی اما فرشتههای کلاس با عشقشان تمام فرمولهای ریاضی تو را بر هم میزنند. دنیای عشق است دیگر، نمیتوانی ریاضی درس بدهی بدون عشق، علوم درس بدهی بدون عشق، از خدا بگویی بدون عشق، از جانت مایه بگذاری بدون عشق. آری چون معلمی عشق است و بس.
@boesna_news
۱۹:۴۵