۵ آبان ۱۳۹۸
سیه کرده چون سرمه روز مراسیه چشم بی سرمه زیبای من
۱۸:۰۳
۱۰ آبان ۱۳۹۸
از کفم رها، شد قرار دل
نیست دست من، اختیار دل
هیز و هرزه گرد، ضد اهل درد
گشته زین در آن در مدارد دل
بی شرف تر از دل مجو که نیست
غیر ننگ و عار، کار و بار دل
خجلتم کُشد، پیش چشم از آنک
بود بهر من در فشار دل
بس که هر کجا رفت و برنگشت
دیده شد سفید، ز انتظار دل
عمر شد حرام، باختم تمام
آبرو و نام، در قمار دل
بعد ازین ضرر، ابلهم مگر
خم کنم کمر زیر بار دل
هر دو ناکسیم، گر دگر رسیم
دل به کار من، من به کار دل
داغدار چون لاله اش کنم
تا به کی توان بود خار دل
همچو رستم از تیر غم کُنم
کور چشم اسفندیار دل
خون دل بریخت از دو چشم من
خوشدلم از این، انتحار دل
افتخار مرد در درستی است
وز شکستگی است اعتبار دل
عارف این قدر لاف تا به کی
شیر عاجز است از شکار دل
مقتدرترین خسروان شدند
محو در کف اقتدار دل
نیست دست من، اختیار دل
هیز و هرزه گرد، ضد اهل درد
گشته زین در آن در مدارد دل
بی شرف تر از دل مجو که نیست
غیر ننگ و عار، کار و بار دل
خجلتم کُشد، پیش چشم از آنک
بود بهر من در فشار دل
بس که هر کجا رفت و برنگشت
دیده شد سفید، ز انتظار دل
عمر شد حرام، باختم تمام
آبرو و نام، در قمار دل
بعد ازین ضرر، ابلهم مگر
خم کنم کمر زیر بار دل
هر دو ناکسیم، گر دگر رسیم
دل به کار من، من به کار دل
داغدار چون لاله اش کنم
تا به کی توان بود خار دل
همچو رستم از تیر غم کُنم
کور چشم اسفندیار دل
خون دل بریخت از دو چشم من
خوشدلم از این، انتحار دل
افتخار مرد در درستی است
وز شکستگی است اعتبار دل
عارف این قدر لاف تا به کی
شیر عاجز است از شکار دل
مقتدرترین خسروان شدند
محو در کف اقتدار دل
۱۰:۳۶
همچو نی می نالم از سودای دل
آتشی در سینه دارم جای دل
من که با هر داغ پیدا ساختم
سوختم از داغ نا پیدای دل
همچو موجم یک نفس آرام نیست
بسکه طوفان زا بود دریای دل
دل اگر از من گریزد وای من
غم اگر از دل گریزد وای دل
ما ز رسوایی بلند آوازه ایم
نامور شد هر که شد رسوای دل
خانه مور است و منزلگاه بوم
آسمان با همت والای دل
گنج منعم خرمن سیم و زر است
گنج عاشق گوهر یکتای دل
در میان اشک نومیدی رهی
خندم از امیدواریهای دل
آتشی در سینه دارم جای دل
من که با هر داغ پیدا ساختم
سوختم از داغ نا پیدای دل
همچو موجم یک نفس آرام نیست
بسکه طوفان زا بود دریای دل
دل اگر از من گریزد وای من
غم اگر از دل گریزد وای دل
ما ز رسوایی بلند آوازه ایم
نامور شد هر که شد رسوای دل
خانه مور است و منزلگاه بوم
آسمان با همت والای دل
گنج منعم خرمن سیم و زر است
گنج عاشق گوهر یکتای دل
در میان اشک نومیدی رهی
خندم از امیدواریهای دل
۱۸:۳۴
نامش همی نیارم در پیش خلق بردنگهگه به ناز گویم: سرو روان من کو؟
هر کس به خان و مانی، دارند مهربانیمن مهربان ندارمنامهربان من کو؟
#انوری
هر کس به خان و مانی، دارند مهربانیمن مهربان ندارمنامهربان من کو؟
#انوری
۱۹:۱۸
عوض می کنم هستی خویش را با-کبوترکه می بالد آن دور،زین تنگناها،فراتر.عوض می کنم هستی خویش را با-چکاوی که در چار چار زمستانتنش لرزلرزاندلش پر سرود و ترانهعوض میکنم خویش را با اقاقیکه در سوزنی سوز سرمای دی ماهجوان است و جانش پر است از جوانهعوض می کنم خویش رابا کبوتر-نهبا فضله های کبوترکزان می توان خاک را بارور کرد وسبزینه ای را فزون تر.بسی دور رفتم بسی دیر کردممن آن بذر بی حاصلم کاین جهان رانه تغییر دادم نه تفسیر کردم.عوض می کنم هستی خویش را با-هر آنچه از زمره ی زندگانی،هر آنچیز با مرگ دشمنهر آنچیز روشنهر آنچیز جز من. (محمدرضا شفیعی کدکنی
۲۰:۰۶
۱۱ آبان ۱۳۹۸
دلخفه!
۹:۲۰
۱۲ آبان ۱۳۹۸
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا
زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم
گفت که دیوانه نهای لایق این خانه نهای
رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم
گفت که سرمست نهای رو که از این دست نهای
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
گفت که تو کشته نهای در طرب آغشته نهای
پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم
گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی
گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم
گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی
جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم
گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری
شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم
گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم
در هوس بال و پرش بیپر و پرکنده شدم
گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو
زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم
گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن
گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم
چشمه خورشید تویی سایه گه بید منم
چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم
تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم
اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم
صورت جان وقت سحر لاف همیزد ز بطر
بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدم
شکر کند کاغذ تو از شکر بیحد تو
کآمد او در بر من با وی ماننده شدم
شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم
کز نظر وگردش او نورپذیرنده شدم
شکر کند چرخ فلک از ملک و ملک و ملک
کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم
شکر کند عارف حق کز همه بردیم سبق
بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم
زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم
یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم
از توام ای شهره قمر در من و در خود بنگر
کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم
باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان
کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا
زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم
گفت که دیوانه نهای لایق این خانه نهای
رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم
گفت که سرمست نهای رو که از این دست نهای
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
گفت که تو کشته نهای در طرب آغشته نهای
پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم
گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی
گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم
گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی
جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم
گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری
شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم
گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم
در هوس بال و پرش بیپر و پرکنده شدم
گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو
زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم
گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن
گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم
چشمه خورشید تویی سایه گه بید منم
چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم
تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم
اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم
صورت جان وقت سحر لاف همیزد ز بطر
بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدم
شکر کند کاغذ تو از شکر بیحد تو
کآمد او در بر من با وی ماننده شدم
شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم
کز نظر وگردش او نورپذیرنده شدم
شکر کند چرخ فلک از ملک و ملک و ملک
کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم
شکر کند عارف حق کز همه بردیم سبق
بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم
زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم
یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم
از توام ای شهره قمر در من و در خود بنگر
کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم
باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان
کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم
۱۷:۱۹
مرا گویی که رایی من چه دانم
چنین مجنون چرایی من چه دانم
چنین مجنون چرایی من چه دانم
۱۷:۲۲
پیدا شدم پیدا شدمپیدای ناپیدا شدمشیدا شدممن او بودممن او شدمبا او بودمبی او شدمدر عشق او چون او شدمزین رو چونین بی سو شدمدر عشق او چون او شدمچون او چون او چون او شدمشیدا شدمپیدا شدم
۱۷:۲۴
۱۴ آبان ۱۳۹۸
غلتی بزن زمانه! به پهلوی دیگرت
۷:۰۰
4_723784306719363803.mp3
۵.۶ مگابایت
۱۹:۳۸
۱۶ آبان ۱۳۹۸
شَرف هر عاشقی بِقَدر معشوق اوست. معشوقِ هر که لطیفتر و ظریفتر و شریفْ جوهرتر، عاشق او عزیزتر.
مولانا
مولانا
۱:۴۰
۱۸ آبان ۱۳۹۸
یه دقیقه دیگه تو این شهر معلوم نیست کی زندهاس کی مردهاگه قرار باشه من یه دقیقه دیگه زنده باشم، فکر کردم دلم میخواد یه چیزایی بهت بگم که هیچوقت بهت نگفتماینکه من چقد قیافهتو، صداتو، لحن حرف زدنتو، خندههاتو، همین آرایش ناشیانهی قشنگی که کردی رو دوست دارم...
اپیزود شماره ۴۱ دیالوگ باکس T_T
اپیزود شماره ۴۱ دیالوگ باکس T_T
۱۶:۵۹
۲۴ آبان ۱۳۹۸
برسان سلام ما را به رفوگران هجران که هنوز پارهی دل دو سه بخیه کار دارد...
#شهریار
#شهریار
۱۹:۱۷
۲۸ آبان ۱۳۹۸
۱۱:۱۴
۲۴ آذر ۱۳۹۸
تو که نازنده بالا دلربايي
تو که بي سرمه چشمون سرمه سايي
تو که مشکين دو گيسو در قفايي
به مو گويي که: "سرگردون چرايي؟!"
بميرُم تا تو چشم تر نبيني
شرار آه پر آذر نبيني
چنان از آتش عشقت بسوزُم
که از مو رنگ خاکستر نبيني
دلُم دردي که دارد با که گويد
گنه خود کرده تاوان از که جويد
دريغا نيست همدردي موافق
که بر بخت بدُم خوش خوش ببويد
گل وصلت فراموشم نگردد
وگر خار از سر گورم برويد
سيه بختُم که بختُم واژگون بي
سيه روزُم که روزُم تيره گون بي
شدُم محنت کش کوی محبتسيه روزُم که روزُم تيره گون بي
زدست دل که يا رب غرق خون بي
زعشقِت سوختُم اي جان کجايي
بماندُم بي سرو سامان کجايي
نه جاني و نه غير از جان چه چيزي
نه در جان، نه برون از جان کجايي؟
تو که بي سرمه چشمون سرمه سايي
تو که مشکين دو گيسو در قفايي
به مو گويي که: "سرگردون چرايي؟!"
بميرُم تا تو چشم تر نبيني
شرار آه پر آذر نبيني
چنان از آتش عشقت بسوزُم
که از مو رنگ خاکستر نبيني
دلُم دردي که دارد با که گويد
گنه خود کرده تاوان از که جويد
دريغا نيست همدردي موافق
که بر بخت بدُم خوش خوش ببويد
گل وصلت فراموشم نگردد
وگر خار از سر گورم برويد
سيه بختُم که بختُم واژگون بي
سيه روزُم که روزُم تيره گون بي
شدُم محنت کش کوی محبتسيه روزُم که روزُم تيره گون بي
زدست دل که يا رب غرق خون بي
زعشقِت سوختُم اي جان کجايي
بماندُم بي سرو سامان کجايي
نه جاني و نه غير از جان چه چيزي
نه در جان، نه برون از جان کجايي؟
۱۵:۱۳
باباطاهر عریان
۱۵:۱۳
۲۹ آذر ۱۳۹۸
خبر رسید که پاییز رو به پایان است
۲۰:۲۹
چه دلخوشید؟
۲۰:۲۹
که این اول زمستان است!
۲۰:۲۹