بله | کانال سوژه های شهدا
س

سوژه های شهدا

۶۱عضو
بازارسال شده از Leyli
ما پنج تا شهید دانشجو معلم از یک مرکز تحصیل داریم که زمانی که تربیت معلم قبول میشن باهم رفیق میشن.این پنج تا با همدیگه به جبهه میرن.هر جا تو جبهه هم بهشون میگن ازهم جدا بشین عملیات های جدا برین یا توی عملیات بصورت جداگانه گروه بندی بشین، قبول نمیکنن... میگم ما از اول باهم اومدیم تا اخرشم باهم هستیم.یک شب یکیشون به بقیه میگه بچه ها من حس میکنم خوشبو شدم،نه؟بقیه هم تایید میکنند یکی دیگه میگه داداش اردشیر نامردی نکنیا، ما اگه قراره شهید بشیم باهم شهید میشیم چون همکلاس هستیم.و در نهایت در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۲۶ همشون باهم به شهادت میرسن...

۶:۵۲

بازارسال شده از "حلیف مدیا"
thumbnail
╭•⊰◄‹☫undefinedundefined›••⊱─━─━─━•─┈· · ·
undefined|‹ #عکس_نوشته |‹ روایت و حلاوت
undefined ❲‌ گزیده‌ای از خاطرات شهدای دانشجومعلم
undefined<img style=" />undefined⌝بهش گفتم: این ساندویچ ها رو کجا میبری؟گفت: مدرسه که کارورزی میرم بچه ها اکثرا گرسنه هستن؛ برای بوفه مدرسه آماده می‌کنیم.جبهه به پول نیاز داره... ⌞
undefinedادامه در پوستر...
undefined خاطره به نقل از برادر شهید دانشجومعلم مجید ابوالحسنی
#شهیدان_معلمند
|‹ #حلیف_مدیا |‹ #ستاد؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞‹فضای‌مجازی کنگره ملی شهدای دانشجومعلم›undefined @halif_media

۳:۱۳

روایات و خاطره های شهید جلال وارسته اکمل استان همدان undefined

۱۶:۰۴

بازارسال شده از حسین_خانی

1_14232825442.pdf

۱۶۵.۶۶ کیلوبایت

۱۶:۰۴

thumbnail
سوژه از استان کرمان

۱۳:۴۰

thumbnail
شهید شباناز استان اصفهانشهید انقلاب که توسط ساواک دستگیر میشن و ...

۷:۱۵

thumbnail

۷:۱۵

thumbnail

۷:۱۵

thumbnail

۷:۱۵

بازارسال شده از ✧ܟܿߊ‌ܥ‌‌ܩܢ ߊ‌ܠߊ‌ܩߊ‌ܩܢ ܝ̇‌ܩߊ‌ܝ̇ߺ🌱=»{افسر سپاه پیشرفت کشور}✧

نسخه چاپی(۱).PDF

۱۰۱۴.۲۱ کیلوبایت

۷:۲۲

شهید دانشجومعلم در انقلاب ، سید ابراهیم موسوی نسب
سید ابراهیم در تاریخ یکم آذر 1339 در شهرستان میناب متولد شد . پدر ایشان سید ماجد فروشنده و مادرش فاطمه نام داشت. ایشان در خانوده ای مذهبی و علاقه مند به انقلاب رشد و پرورش یافت . تحصیلات ابتدایی و راهنمایی خود را در میناب گذراند و برای ادامه تحصیل به بندرعباس رفت. زمانی که شهید به دانشسرای مقدماتی بندرعباس رفته بودند همزمان با اوج گیری انقلاب بود. ایشان نیز فعالیت انقلابی خود را آغاز نمودند. و به صورت مرتب در مسجد رفت و آمد داشتند و در آنجا شخصیت انقلابی ایشان شکل گرفت.
فعالیت های شهید به این صورت انجام میگرفت که ایشان اعلامیه ها را از بندرعباس و جاهای مختلفی تهیه و به میناب می آوردند و به همین شکل به همراه دوستان مبارزشان فعالیت می کردند.
ایشان در خانواده فردی قابل احترام بود با این که سن زیادی نداشتند و با وجود اینکه از سایر اعضای خانواده کوچکتر بودند ولی دیگر اعضای خانواده به نقل از خودشان چیزهای بسیاری را از وی یاد می گرفتند.
شهید نسبت به پدر و مادر خیلی احترام قائل بودند و در جامعه کلا انسان قابل احترامی بودند و فعالیت های گسترده ای رداشتند.
ایشان در تظاهرات و راهپیمایی که از مسجد انقلاب حرکت نموده بودند به طرف مسجد زینبیه ، هنگام برگشت از مسجد زینبیه در میدان شهدا همراه با شهید امینی توسط عومل رژیم شاهنشاهی به شهادت رسیدند.

undefinedزندگینامه، عکس، دیدار با خانواده و دوست شهید ارسال شد.

۷:۲۳

thumbnail
شهید دانشجو معلم سید ابراهیم موسوی نسب

۷:۲۶

بازارسال شده از "حلیف مدیا"
thumbnail
╭•⊰◄‹☫undefinedundefined›••⊱─━─━─━•─┈· · ·
undefined|‹ #عکس_نوشته |‹ روایت و حلاوت
undefined ❲‌ گزیده‌ای از خاطرات شهدای دانشجومعلم
undefined<img style=" />undefined⌝ یکبار به او گفتم از فردا من هم با تو میایم .... اما دوروز بیشتر نتوانستم دوام بیاورم و دستهایم پینه زد و کار را رها کردم، اما او همچنان تا آخر تابستان سخت تلاش می‌کرد... ⌞
undefinedروایت کامل در پوستر...
undefined خاطره ای از دوست شهید دانشجومعلم احمد صادقیان / شهید دانشجومعلم استان #مازندران
#شهیدان_معلمند
|‹ #حلیف_مدیا |‹ #ستاد؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞‹فضای‌مجازی کنگره ملی شهدای دانشجومعلم›undefined @halif_media

۱۹:۵۴

دعای کمیل روز عروسی
برنامه هفتگی دعای کمیل در منازل شهدا برقرار
بود. قرار بود شب عروسی دعای کمیل منزل ما
باشد. همه میهمانهای مشهدی خانه ما بودند.
عروسی در مسجد به پایان رسید جواد بعد از نماز
بدون هیچ هماهنگی قبلی اعلام کرد امشب مراسم
دعای کمیل منزل جواد اسلامی فر در کوچه
روبه روی مسجد است حالا همسرش هنوز وارد
خانه نشده
تا از مسجد آمد بیرون گفتم آبجی جان وقتی هنوز عروس وارد خانه نشده خوب نیست اشک و گریه در خانه باشه بگذار امشب دعای کمیل منزل ما
باشه، هفته آینده منزل شما
گفت نه نمیشه من امشب حضرت زهرا (س) رو

دعوت کردم باید منزل ما باشه

خلاصه همه مهمان های مشهدی و تهرانی به همراه آقاجان و .... خانه ما بودند من هم برای هماهنگی کارهای دعای کمیل منزل داماد رفتم داخل
آشپزخانه و شروع کردم به چایی ریختن
جمعیت خیلی زیاد بود همه اهل محل جواد را دوست داشتند به خاطر او هم که شده همه آمده
بودند. موکت نداشتیم رفتیم درب منزل همسایه ها و موکت و فرش .گرفتیم کل کوچه فرش شد. تعجب
کردم چرا این قدر شلوغ شده؟! آخه به کسی اطلاع نداده بودیم فقط غروب در مسجد اعلام شد من نمیتوانستم برای آن همه
مردم چایی بریزم اما دعای کمیل عجیبی شد جواد آن قدر گریه کرد و
ناله زد که همه مجلس تحت الشعاع او قرار گرفت. می گفت امام زمان (عج) امشب عروسی ما تشریف بیاورید. مسعود جان دایی جان بیا امشب عروسی
دایی است.
او می گفت و یک یک دوستان شهیدش را به مجلس عروسی اش دعوت میکرد بعد هم با لحنی عاجزانه
طلب شهادت کرد که من جگرم سوختجواد در ابتدای دعای کمیل دعای الهی قلبی محجوب را خواند بعد شروع کرد به بیان داستان پسر گنه کاری که به مادرش وصیت کرد که دست و پای من را ببند فرشها را جمع کند و به خدا عرضه
بدار که بنده گنه کارت را آوردم
وقتی این کار را میکند ندایی می آید که ای پیرزن
بنده ما را ول کن الان او مهمان ماست. بعد جواد با گریه از خدا خواست که امشب ما گنه کاران آمدیم در خانه تو آمدیم امشب عیدی بگیریم اومدیم تو را صدا بزنیم دور هم جمع شدیم دعای کمیل بخوانیم تا به ما رحم کنی و حاجت ما رو بدی همه با هم خدا را صدا بزنیم یا الله و یا الله و
يا الله.
خدایا شب اولیه که این برادرا تو این خونه جمع شدند همه امشب اومدند تو این خونه عروسی ولی خیلی ها مخالف بودند که امشب در این خانه دعای
کمیل خوانده بشه؟!
بعد به داستانی درباره امام سجاد (ع) اشاره کرد و
گفت خدا لعنت کنه بنی امیه رو که دیگه برای ما
عیدی نگذاشت.
بعد ادامه داد خدا لعنت کنه صدام رو که دیگه برایما عیدی .نگذاشت رفتیم عکسهای رفقای شهیدمون رو دیدیم آدم شرمش مییاد حرفی بزنه اما امشب از امام زمان (عج) دعوت کنیم آقا شما هم تو عروسی ما شرکت کنید آقا بیا پات رو چشم های
ما بگذار.
این بچه ها سربازای تو هستند نوکرای تو هستن آقا
امشب دعوت ما رو بپذیر
خدایا ما امشب فریاد میزنیم همان طور که تو مسجد هم گفتیم رو در و دیوار هم نوشتیم که
عروسی واقعی را اینها داشتند که شهید شدند. عروسی ما روزی است که به خاطر خدا، في سبيل الله در خون خودمون بغلتیم همه به یاد شهدامون به لحظه های آخرشون به اون لحظه عروسی شون که مولاشون رو صدا زدند بگویید: یا الله یا الله یا الله می گفت شهیدی دم آخر که حسین جان دادن و کربلا ندیدن سخت است
شهید عباس رجبی تو جبهه با من صحبت کرد به من گفت جواد مادرم به من اجازه نمیداد بیام جبهه به او گفتم مادر ساکت رو ببند ان شاء الله این
بار که برگشتم میبرمت کربلا
حالا رفته زیر خاکها تو بهشت زهرا (س) حسین فاطمه (س) اینها به عشق کربلای تو اومدن اگر راه کربلا باز بشه دست این خانواده شهدا رو
می گیریم مییایم سر قبرت حسین جان جواد بعد از آن دعا را شروع کرد. نوار این دعای کمیل هنوز موجود است آن قدر عاشقانه و سوزناک
خواند که از در و دیوار صدای ناله بلند میشد او همین طور دعا را میخواند و عبارات آن را ترجمه و با داستانهای اخلاقی کامل می کرد. بعد ادامه داد رسول الله (ص) خیلی به دخترش علاقه داشتند. خدایا اینها امشب اومدند زهرا (س) رو واسطه قرار
دهند.
بعد به روضه ای اشاره کرد و گفت: فاطمه (س) اومد جلوشون رو گرفتند فرمود من نمیذارم امامم را

این گونه ببرید!

دو می گفت قنفذ چرا جواب فاطمه (س) را نمی دی
آن نانجیب چنان با غلاف شمشیر بین دیوار و در فاطمه ناله زد کشته شد ای خدا
محسنم از جفا
واویلا واویلا
بعد ادامه داد: امام صادق (ع) می فرماید هر وقت
مادر ما فاطمه (س) نفس میکشید خون ازسینه اش جاری میشد گریه شدید ای پدر جان بشکسته پهلویم قنفذ بی حیا زده بر بازویم

۹:۰۳

.
*
جواد در آن مجلس مسعود سنگ تمام گذاشت. فردا صبح
رادیو را روشن کردیم دیدیم مارش عملیات میزند
جواد گفت مجید دیدی چی شد؟! این همه منتظرعملیات بودیم حالا جا موندیم ساعتی بعد مجید و جواد و دامادم آقای قاسمی و حاج آقا رضا آماده اعزام شدند. ما اصرار کردیم که
امروز را بمانید. جواد آقا برای برگشتن سریع به جبهه استخاره
گرفت بد اومد برای همین آن روز را ماندند. روز بعد همگی آماده بازگشت به جبهه شدند. آنجا فهمیدیم عملیات اصلی هنوز انجام نشده و این
عملیات انحرافی بوده ۲۲ بهمن سالگرد مسعود بود. جواد آمد و خودش مداحی کرد متوسل به حضرت زهرا (س) شد.
شعری که خواند را خوب به یاد دارم
عصمت و داوری نبود اگر نبود فاطمه هیچ پیمبری نبود اگر نبود فاطمه
آتش کین ز هر طرف چرا زبانه می کشد ناله ز دل خدای من بانوی خانه میکشد
توی همان مجلس :گفت خدایا شهادت را نصیب من بگردان و همه آمین .گفتند. بعد از دو روز آماده بازگشت به جبهه شدند وقتی میخواست برای آخرین بار اعزام شود همسرش از پشت شیشه با
چشمانی حسرت بار نگاه میکردقرار بود همه با هم برویم بدرقه جواد، او به همسرش
اشاره کرد که تو هم بیا راه آهن آن بنده خدا هم از روی حجب و حیا گفت نه شما بروید. اون موقعها زشت بود زن بدرقه شوهرش برود او هم حیا کرد و خجالت کشید جواد در وسط کوچه :گفت برگردید من کار دارم رفت داخل حیاط ایستاد و همسرش را صدا کرد و گفت تا تو نیایی راه آهن من نمی روم
خانم جواد هم نوعروس بود انگار همه دنیا را به او دادند آماده شد و با هم رفتیم راه آهن این بار رفتار جواد خیلی تغییر کرده بود نگاه هایش
حرف زدنش خندیدنش و... فرق کرده بود. جواد خنده های قشنگی داشت آن وقتی که میخواست وارد قطار شود لبخند ملیحی روی لب داشت. انگار دل کندن برایش سخت شده بود آخرین وداع جواد خیلی برایم دلگیر بود. همین طور که خداحافظی میکرد سرش را پایین گرفت و کسی را نگاه نمیکرد آهسته قدم بر میداشت و از ما دور
می شد.
نمی دانم چرا یک دفعه یاد روضه وداع آقا ابا عبدالله
(ع) با حضرت زینب (س) افتادم چندین بار با ماوداع کرد.
یادم افتاد توی خانه به او گفتم: جواد تو دیگه برای من تنها نیستی همسرت هم حقی داره او اینجا
غريبه.
گفت او را راضی کردم
همانجا در راه آهن به همسرش گفتم تو یه چیزی
بگو؟
او هم گفت آقا جواد عاشق است همه فکرش
آنجاست، بگذارید برود.
همسرش میگفت آن روز در راه آهن حرفهای جواد تغییر کرد به سختی دل کند آخرش گفت
مواظب خودت باش و رفت
وقتی این را گفت حالم تغییر کرد. فکرم درگیر حرفی
بود که زد ولی خودم را توجیه میکردم
ما دو ماه نبود که عروسی کردیم و در این مدت تنها
پانزده روز پیش هم بودیم
آن قدر غرق در جواد بودیم که نزدیک بود قطار
حرکت کند سریع سوار شد. قطار آرام به راه افتاد.
من و همسرش به دنبال قطار میدویدیم
جواد سرش را از پنجره بیرون آورد گفت آبجی من
رفتم اگه یادگار داشتم و دختر بود اسمش رابگذارید فاطمه پسر بود بگذارید حسین بعد اشاره کرد به همسرش و به من گفت: «این امانت نزد شماست و رفت

۹:۰۳



در زندگی بسیاری از بزرگان و شهدا شاهد بوده ایم که وقتی به اوج معنویت و کمال می رسند با ساحت مقدس مادر سادات حضرت زهرا (س) آشنا میشوند. بعد هم این عشق و ارادت همه وجود

آنها را پر می کرد. این جمله را از یکی از بزرگان شنیدم وقتی که یک انسان به اوج کمال و معنویت برسد تازه به پشت درب نیم سوخته خانه حضرت زهرا (س) خواهد

رسید! جواد هم این گونه بود این اواخر ارادت عجیبی به حضرت زهرا (س) پیدا کرد هر زمان مداحی

میکرد یادی از مادر پهلو شکسته می نمود.

خصوصاً زمانی که برای مراسم به مشهد رفته بودیماین موضوع را بیشتر حس کردم برای مراسمی که در مشهد داشتیم دوستان صمیمی آقا جواد هم آمده بودند. حاج آقای پناهیان یکی از آنها بود. البته آن زمان طلبه بودند و لباس روحانی نمی پوشیدند. جواد در حرم به آقای پناهیان گفته بود میدانی چرا من شهید نمیشوم؟ چون از خداوند خواسته ام قبل از شهادت مادرم حضرت صدیقه طاهره را زیارت کنم و بعد شهید شوم و جان خود را تقدیم کنم

بعد جواد ادامه داد من مادرم را در کودکی از دست

دادم، لطف و مهر مادر به طور مستقیم بالای سرم

نبود برای همین عاشق دیدار مادرمان حضرت زهرا

(س) هستم.

آقای پناهیان در جوابش میگوید جواد آقا بعد از جواد میگوید ،نه من میخواهم قبل از شهادت

شهادت ایشان را ملاقات میکنی

ایشان را ببینم

آقای پناهیان با تعجب میپرسد مگر شما سید

هستی که میگویی مادرم؟

جواد هم با اعتقاد عمیق قلبی می گوید حضرت زهرا

(س) مادر همه بچه شیعه هاست من دست از این

خواسته ام بر نمیدارم اگر شهید نمیشوم برای ایناست که لیاقت دیدار ایشان را ندارم

جواد قبل از شهادت به دوستانش گفته بود که این

حاجتش برآورده شده!!


جواد چند ماه در عقد بود هر وقت میگفتیم کی
برای عروسی اقدام کنیم میگفت فعلاً زوده در این مدت چند بار با مجید رفت مشهد با هم می رفتند حرم و بعد مجید میرفت منزل
خاله هایش جواد هم میرفت منزل همسرش حدود شش ماه در عقد بودند یک دفعه جواد آمد و
گفت: عروسی را جلو بیندازید و سریعتر برگزار کنید!
هر چقدر مادر همسرش گفت که ما هنوز کارهایمان را نکردیم اما جواد اصرار داشت میگفت با همین
مقدار وسیله کافی ست یادم هست که بعد از عروسی تازه مقداری از
وسایلی را که خریده بودند به خانه عروس آوردند. حتی خانه پرده نداشت عروسی خیلی عجله ای شد.
ما عجله جواد را نمیفهمیدیم آنها با مختصر
وسایلی که داشتند زندگی را شروع کردند خانه
ساده بود اما پر از صفا و صمیمیت و معنویت
اما بعداز شهادت متوجه شدیم محمد جواد زمانی شهید شد که زمان عروسی رو مشخص کرده بودیم .

۹:۰۳

thumbnail
دعای کمیل شهید اسلامی فر در جبهه

۹:۰۳

سخنی با ما در مرحومه ام: خدایا من هم چون اربابم حسین )ع( مادر نداشتم تا از محبتهای او بهرهمند شوم، مادر ندارم تا برایم گریه کند، ام البنین در مدینه برای امام حسین گریه کرد، ناله زد و فرزندانش را به یاری حسین )ع( در کربلا فرستاد، مادرجان گر چه تو را ندیدم اما همیشه.دوستت داشتم و انشاءالله در پیش فاطمه زهرا )س( روسفید شده باشی)



در بهشت زهرا دفنم کنید و بر باالی سنگ قبرم بنویسید یا وجیها عنداهلل اشفع لنا عنداهلل شاید.فرزندان فاطمه پهلو شکسته باعث آبروی ما شوند

۹:۰۴

-1468981501_1012068695.mp3

۵۳:۲۵-۳۲.۵۸ مگابایت
دعای کمیل با صدای شهید اسلامی فر در شب عروسی شان

۹:۰۴

-556130559_1306675506.pdf

۵۴۰.۴ کیلوبایت

سوژه های شهید اسلامی فر

۹:۰۵