عکس پروفایل Jung kook🍷J

Jung kook🍷

۱۴۴عضو
ببخشید اینیکی کمی کوتاه شدundefinedundefined

۱۹:۳۳

هرکی بلده داستان و رمان درمورد بی تی اس بسازه undefinedundefined
‎@jennxy
به ایدی بالا پیام بده برای اد شدنundefinedundefined

۵:۲۶

thumbnail
رمـــانـــ جـــدیـــد: عشــق در سایــه اجـبـار
★ژانر: عاشقانه، مافیایی،درام،ازدواج اجباری★
☆شخصیت های اصلی:جیمین،ات☆
☆تعداد پارت ها: نامعلوم☆
★تعداد فصل ها: نامعلوم★
☆پــخش در چنل BTS ☆
★توسط: #مالک‌_وی★
☆خلاصه: داستان درباره دختری است که به خاطر فشار خانواده‌اش مجبور به ازدواج با مردی می‌شود که هرگز او را ندیده، اما در پی کشف رازهای همدیگر، به عشق عمیق‌تری دست می‌یابند ..☆

۶:۰۲

#عشــق_در_سایــه_اجبــارpart ¹علامت ات -
علامت جیمین

زینگ  .  .  . زینگ  .  .  .
-بله؟
+الو می بخشید شما خانم ات هستید؟
-بله جطور خودمم
+مادرتون تصادف کرده لطفا زود خودتون رو برسونید
- چ . . .چی(تعجب)
دستم سِر شده بود و گوشی از ستم افتاد زمین
گوشیم پیام اومد
صفحه ی گوشی رو باز کردم و دیدم که ادرس اس ام اس شده
اومدم بیرون و دنبال تاکسی بودم چون وقت کافی هی نداشتم و باید زود می رفتم
پولایی که پس انداز کرده بودم رو هم گذاشتم تا بتونم پول تاکسی رو جور کنم
- ب . . .بدو لعنتی بدو
ماشین رد شد
-اقا اقا
-لعنتی
بلخره یه ماشینی پیدا شد و من زود سوار شدم
- اقا لطفا  زود برید به این ادرس
از استرس نمی تونستم خودمو کلنترل کنم و هعی بغزم می گرفت
رسیدیمو پیاده شدم
دیدم ادما یه گوشه ای وایسادن و دارن به زمین نگاه می کنن
زود دوییدم و رفتم تا ببینم چیه
امیدوارم بودم اون چیزی که بش فکر می کنم نباشه
-نه نه امکان نداره
-برین کنار برین کنار(داد)
ولی یهو همه جا برام سکوت شد
- م . . . مامان
-مامانننننن(داد و بغز)
- مامان صدای منو می شنوی؟
- مامان جشماتو باز کن
-منتظر چی هستید زنگ بزنید امبولانس
روی دستای زحمت کشش کلی زخم شده بود
انگاری که بد جور تصادف کرده بود
خیلی طول نکشید که امبولانس اومد
تند رفتم سمت ماشین امبولانس
-هعی بدویید دارم مامانمو از دست می دم(داد)
بلندش کردن و برن داخل ماشین
منم همراهشون به عنوان همراه نشستم تو ماشین
-خوب میشه دیگه نه؟(استرس و بغز )

ادآمه دآرد . . .

شرایط پارت بعد:
حمایت کنید

#مالک‌_وی

۸:۱۹

Jung kook🍷
#پرونده_قتل Part:4 سوجو ماسک گیهون رو برداشت و دید که.... زیر اون ماسک کوک است. سوجو به کوک گفت: _چرا همچین کارایی میکنی، خجالت نمیکشی؟. کوک گفت: من میکشم تو رنگ کنundefined سوجو گفت: _زهرمار. _دوباره میگم چرا اینکارارو میکنییی... _چون دوست دارم.. undefined وی گفت: _من تورو دوست صمیمی میدونستم چرا همچین کاری کردی(گریه)... وی و سوجو تصمیم گرفتند که برن بخوابن و در رو روی کوک قفل کنند. صبح شد وی و سوجو بیدار شدند و رفتند توی اتاقی که کوک بود و دیدند که کوک در اتاق نیست!... انها شوکه شدند که کوک در ان اتاق نیست. وی به سوجو گفت: _حالا چیکار کنیم از دستش دادیم اههه... ادامه دارد
#پرونده_قتلPart:5حالا چیکار کنیم از دستش دادیم اههه......
زینگ..... زینگ....
_کیه..
_وی برو در رو باز کن ببین کیه..
_عه،چیشده(تعجب)...
_سلام اقا خسته نباشید، همون زنیکه اومد گفت از دست گیهون فرار کرده که اسمش هم بومهی بود
_خب
_اون دقیقا امروز راس ساعت 5:15 صبح دیدن که روی تخت خوابش مرده بود با ضربه ی چاقو اون چند بار.
_سوجو: وا، اون که تا همین دیروز پریروز زنده بود.
_وی: یچیزی بهت میگم بین راز بین ما سه تا باشه.
_جیمین: بگو (جیمین همونی بود که زنگ خونرو زد).
_اون گیهون نبوده کوک بوده.....!
_جیمین: عوضی، چطور تونسته همیچین کارایی رو بکنه خجالت نمیکشید ابروش چیمیشهundefined
_سوجو: دیشب گروگانش گرفته بودیم ولی امروز صبح دیدیم نیست!....
_عجبا، چطور دوباره اینکارارو انجام میدهه....
_وی: باید بریم پیگیری کنیم که چه دلیلی داره..
_نامجون:(پلیس) وایی، جیمین... جیمین..
_بله... بله..
_بدو برو دنبال سوجو..
_چرا...؟
_چونکه کوک قبلا عاشق سوجو بوده وچون دیده اون عاشق وی شده ممکنه امروز توی ماشین باشه و به سوجو بزنه و فرار کنه..
_واییی، الان میرمم
سوجو و وی داشتن از خیابون رد میشدن..
_جیمین.. سوجو.. سوجو..
ولی سوجو نشنید و متاسفانه..... کوک با ماشین زد به سوجو...
_وی: سوجو.... سوجو...(گریه)
رفتن بیمارستان.
_جیمین، من میخواستم جلوتون رو بگیرم ولی شما نشنیدین
_سوجو لطفا بلند شو.
سوجو چشماش رو باز کرد....
_من کجام وی؟...
_کوک با ماشین بهت زد(بغض)....
_واقعا.....
_کوک اومد و جیمین رو با.........
ادامه دارد

۹:۲۰

Jung kook🍷
#پرونده_قتل Part:5 حالا چیکار کنیم از دستش دادیم اههه...... زینگ..... زینگ.... _کیه.. _وی برو در رو باز کن ببین کیه.. _عه،چیشده(تعجب)... _سلام اقا خسته نباشید، همون زنیکه اومد گفت از دست گیهون فرار کرده که اسمش هم بومهی بود _خب _اون دقیقا امروز راس ساعت 5:15 صبح دیدن که روی تخت خوابش مرده بود با ضربه ی چاقو اون چند بار. _سوجو: وا، اون که تا همین دیروز پریروز زنده بود. _وی: یچیزی بهت میگم بین راز بین ما سه تا باشه. _جیمین: بگو (جیمین همونی بود که زنگ خونرو زد). _اون گیهون نبوده کوک بوده.....! _جیمین: عوضی، چطور تونسته همیچین کارایی رو بکنه خجالت نمیکشید ابروش چیمیشهundefined _سوجو: دیشب گروگانش گرفته بودیم ولی امروز صبح دیدیم نیست!.... _عجبا، چطور دوباره اینکارارو انجام میدهه.... _وی: باید بریم پیگیری کنیم که چه دلیلی داره.. _نامجون:(پلیس) وایی، جیمین... جیمین.. _بله... بله.. _بدو برو دنبال سوجو.. _چرا...؟ _چونکه کوک قبلا عاشق سوجو بوده وچون دیده اون عاشق وی شده ممکنه امروز توی ماشین باشه و به سوجو بزنه و فرار کنه.. _واییی، الان میرمم سوجو و وی داشتن از خیابون رد میشدن.. _جیمین.. سوجو.. سوجو.. ولی سوجو نشنید و متاسفانه..... کوک با ماشین زد به سوجو... _وی: سوجو.... سوجو...(گریه) رفتن بیمارستان. _جیمین، من میخواستم جلوتون رو بگیرم ولی شما نشنیدین _سوجو لطفا بلند شو. سوجو چشماش رو باز کرد.... _من کجام وی؟... _کوک با ماشین بهت زد(بغض).... _واقعا..... _کوک اومد و جیمین رو با......... ادامه دارد
از این رمان راضی هستین؟... undefinedundefined

۹:۲۵

#عشــق_در_سایــه_اجبــار part ²خانم لطفا اجازه بدین کارمون رو انجام بدیم
- ب ... باشع
به سرعت از ماشین خارج شدن و مادرم رو بردن به اتاق عمل
هر لحظه اشک از شچمام می شکید و نمی تونستم جلو خودمو بگیرم
یهویی دیدم که چشمای مادرم باز شد
مادر ات: دخترم(صدایی اروم و بی جون)
- ماماننننن
مامان چرا همچین شد
چرا با خودت این کارو کردی؟
چه دلیلی داشت ؟
انقدر برات من و داداشم بی ارزش بودیم؟
مادر ات: لطفا بزار من حرفمو بزنم، شاید اون موقع درکم کنی
یه چیزی می خوام بگم بهت
-ولی مامان
مادر ات : هیش ...ل...لطفا گوش بده
من ی .... یه حقیقتی رو ازت قایم کرده بودم
من برای خرج تو و داداشت مجبور شدم که برم سر کار
ن...نمی دونم چرا یهو اینطوری شد دختر قشنگم من همیشه دوست دارم
- مامان چرا اخه با خودت این کارو کردی هان؟
مادر ات: ات، دختر ... ق..قشنگم
لطفا هوای پدر و برادرت رو داشته باش من فقط از تو این خواسته رو دارم
' خانم می بخشید ولی بیمار حالش خوب نیست
و بردنش اتاق عمل
- مامانننن(گریه)

دو ساعت بعد:
همینطوری داشتم با استرس می چرخیدم
که یهو پرستار از اتاق عمل اومد بیرون
- خ...خانم پرستار مادرم حالش چطوره؟
چی شده(بغض)
پرستار:خانم من
چیزی راجب به این موضوع نمی دونم
لطفا جواب سوالتون رو از دکتر بگیرید
با این حرفش استرسم بیشتر شد
دستام...دستام می لرزید و سرد شده بود
احساس می کردم که روحی تو بدنم نیست و بدنم بی جونه
پرستار پیچید و رفت و پشت سرش دکتر اومد
- اقای دکتر
ش ... شما قطعا می دونید که حال مادرم چطوره
لطفا بگین که چی شده
خواهش می کنم بگین( بغض )
دکتر: متاسفم
- چی
چی داری می گی؟
حال مادرم خوبه دیگه نه؟
هه هه شوخی خیلی بامزه ای بود
دکتر: خانم واقعا متاسفم براتون
ولی ما همه ی تلاشمون رو کردیم(با ناراحتی)
و رفت . . .

بدون هیچ حرکتی تو جام خشکم زده بود
همش خاطرات جلو چشمم رد می شد
خون جلو چشمامو گرفته بود
-ولی .... ولی این امکان نداره
مادرم همیشه خودش می گفت که باید قوی باشیم
امکان نداره
اون یه زن قویه
چرا باید بمیره(داد)
پرستار: خانم خانم لطفا اروم باشید
- ولم کنید(داد و گریه)
اشکامو پاک کردم و سرم رو بلند کردم و گفتم
- من انتقام مادرمو از کسی که این کارو باش کرده می گیرم
مامان بت قول می دم......


ادآمه دآرد ‌ ‌. . .

شرایط پارت بعد:
حمایت کنید

#مالک‌_وی

۹:۳۹

#عشــق_در_سایــه_اجبــارpart ³
به مدت دو یا سه ساعت برای اینکه به خودم بیام اونجا موندم و برام اب اوردن
وبعد هم از بیمارستان خارج شدم
- حالا من چجوری بدون مادرم برگردم خونه
اون تنها می مونه(از رو افسردگیش میگه وگرنه مادرش مرده)
همونجور که داشتم راه می رفتم نگاهم به یه پارک افتاد
- قبلا اینجا اومدم
البته با مامانم
از اونجایی که کلید در خونه رو داشتم در خونه رو باز کردم و رفتم داخل
هنوز چند دقیقه هم نشده بود ‌که نشسته بودن، دیدم که داره صدای در زدن میاد
رفتم و درو باز کردم و دیدم که صاحب خونمونه
صاحب خونه: سلام خوبی
-س ... سلام
صاحب خونه: ببخشید ات با اینکه تو مامانتو و همینطور حالا خانوادتونو خیلی وقته که می‌شناسم ولی...
نزدیک‌۴ ماهه که کرایه رو ندادین
منم دستم خالیه و زندگیم که خرج داره می‌دونی
با این حساب....
- خیلی وقته منو مامانمو می‌شناسی؟
هه کدوم مامان(بغض)
صاحب خونه: منظورت چیه با مامانت دعوات شده که همچین میگی؟
- مامانم تصادف کرده(بغض و در حال اشک ریختن)
صاحب خونه: منظورت چیه داری شوخی می‌کنی دیگه؟
حالش خوبه الان کدوم بیمارستان من برم به عیادتش جدی نمی‌دونستم که همچینه وگرنه وضعیتتون رو درک می‌کردم و همچین نمی‌گفتم
- سرد خونه
صاحب خونه: چ...چیییی
باورم نمیشه.... جدی متاسفم
امیدوارم غم اخرت باشه
-م...ممنون
میگم... چیز شما کسی رو می‌شناسید که واسه خونه نیاز به خدمتکار داشته باشه
من هیچ پولی ندارم که بخوام به شما کرایه خونه رو بدم برای همین باید برم سر کار تا بتونم خرج این خونه و خانواده‌امو بدم
برادرم هم خیلی کوچیکه و سرکار نمی‌تونه بره
صاحب خونه: اتفاقن یکی رو می‌شناسم که خانواده‌اش از دوستان منه
فقط مشکل از اینجاست که خونه نیست عمارته.....

ادامه دآرد . . .

شرایط پارت بعد:
حمایت کنید

#مالک‌_وی

۱۹:۳۰

Jung kook🍷
#عشــق_در_سایــه_اجبــار part ³ به مدت دو یا سه ساعت برای اینکه به خودم بیام اونجا موندم و برام اب اوردن وبعد هم از بیمارستان خارج شدم - حالا من چجوری بدون مادرم برگردم خونه اون تنها می مونه(از رو افسردگیش میگه وگرنه مادرش مرده) همونجور که داشتم راه می رفتم نگاهم به یه پارک افتاد - قبلا اینجا اومدم البته با مامانم از اونجایی که کلید در خونه رو داشتم در خونه رو باز کردم و رفتم داخل هنوز چند دقیقه هم نشده بود ‌که نشسته بودن، دیدم که داره صدای در زدن میاد رفتم و درو باز کردم و دیدم که صاحب خونمونه صاحب خونه: سلام خوبی -س ... سلام صاحب خونه: ببخشید ات با اینکه تو مامانتو و همینطور حالا خانوادتونو خیلی وقته که می‌شناسم ولی... نزدیک‌۴ ماهه که کرایه رو ندادین منم دستم خالیه و زندگیم که خرج داره می‌دونی با این حساب.... - خیلی وقته منو مامانمو می‌شناسی؟ هه کدوم مامان(بغض) صاحب خونه: منظورت چیه با مامانت دعوات شده که همچین میگی؟ - مامانم تصادف کرده(بغض و در حال اشک ریختن) صاحب خونه: منظورت چیه داری شوخی می‌کنی دیگه؟ حالش خوبه الان کدوم بیمارستان من برم به عیادتش جدی نمی‌دونستم که همچینه وگرنه وضعیتتون رو درک می‌کردم و همچین نمی‌گفتم - سرد خونه صاحب خونه: چ...چیییی باورم نمیشه.... جدی متاسفم امیدوارم غم اخرت باشه -م...ممنون میگم... چیز شما کسی رو می‌شناسید که واسه خونه نیاز به خدمتکار داشته باشه من هیچ پولی ندارم که بخوام به شما کرایه خونه رو بدم برای همین باید برم سر کار تا بتونم خرج این خونه و خانواده‌امو بدم برادرم هم خیلی کوچیکه و سرکار نمی‌تونه بره صاحب خونه: اتفاقن یکی رو می‌شناسم که خانواده‌اش از دوستان منه فقط مشکل از اینجاست که خونه نیست عمارته..... ادامه دآرد . . . شرایط پارت بعد: حمایت کنید #مالک‌_وی
بریم پارت جدید؟ undefined

۱۹:۴۶

#عشــق_در_سایــه_اجبــار part ⁴
- امارت؟
صاحب خونه: اگه نمی خوای که ...
یه لحظه به خانوادم فکر کردم به خودم فکر کردم نمی‌تونستم که رد بکنم
- میشه شمارشونو لطف کنید بگین
صاحب خونه: باشه بهت میگم بنویس
- یه لحظه من برم یه کاغذ و خودکار بیارم...
تصمیم گرفتم تا وقتی که وقت هستش سریع از زمانی که دارم استفاده کنم و وقت رو تلف نکردم... با صاحب خونمون خداحافظی کردم و بهش قول دادم که حتماً حتماً بعد از اینکه برم سر کار همه کرایه خونه رو درجا با هم میدم
روز بعد:
امروز قراره یه روز خیلی خوب داشته باشم ولی نمیشه گفت خیلی خوب خوب میشه گفت باید دید که چه چیزایی در انتظارمه
با شماره‌ای که صاحب خونمون بهم داده بود تماس گرفتم
×سلام
- سلام ببخشید شمارتون رو از یه خانمی گرفتم برای اینکه دنبال کار می‌گشتم شما خدمتکار می‌خواستین برای عمارتتون؟
×بله
به من سپرده شده که برای عمارت خدمتکار پیدا کنم
-من بخواطر همین زنگ زدم
می خواستم بدونم... اگه هنوزم به خدمتکار ... به خدمتکار نیاز دارید من هستم
× بسیار خوب امروز می‌تونید تشریف بیارید؟
-ا...امروز؟
× بله بهتون قراره یه فرم بدم که اون فرم رو پر کنید چیز زیادی نیست راجب به مشخصات خودتون هستش
و بعدش هم به رئیس نشونتون میدم اگر رئیس تاییدتون کردش به راننده‌ها میگم که برن از خونتون وسایلتون رو بیارن و بعدش میرید سر کارتون
- ممنونم، ا...امروز حتما می یام
×ادرس رو براتون اس ام اس می کنم
گوشی رو قطع کردم
نمی‌تونستم روی لبام خنده بیارم
ولی از ته وجودم خوشحال بودم چون راه مادرم رو خودم ادامه میدم
رفتم اتاق و لباسام رو عوض کردم
خیلی سخت بودش که لباسم رو انتخاب بکنم چون اولین روز بودش و قرار بودش که رئیسم منو ببینه
در کل قرار بودش که استخدام بشم
- منو عمارت؟وای خدا
ویو نویسنده: ات رفت به اون آدرسی که براش تو گوشی فرستاده بودند

وقتی که رسیدم به جلو ی در عمارت با تعجب خیلی زیادی نگاه کردم خیلی خیلی بزرگ بود
حتی نمی‌تونستم چشم ازش بردارم
- هعی بیخیال به خودت بیا، اهم
زنگ در رو زدم ولی به جای که کسی در رو باز کنه در به صورت اتوماتیک باز شد(چون ات مثلا این جور چیزا رو ندیده و وضع مالی عادی داشتن براش خیلی عجیب بود)
- وا،این چطوری باز شد یا حضرت
رفتم تو... عمارت خیلی بزرگ بود و نزدیک‌های ۱۰ یا ۱۲ تا پنجره خورده بود شاید هم بیشتر...
×سلام خیلی خوش اومدین...شما همون خانم ات هستید که با من تمام گرفید ؟
-بله خودم هستم
×بفرمایید داخل و بشینین تا یکم با محیط اینجا آشناتون کنم بعد هم فرم رو میارم براتون....

ادآمه دآرد . . .

شرایط پارت بعد:حمایت کنید، اصکی نرید
#مالک‌_وی

۱۹:۵۱

Jung kook🍷
#عشــق_در_سایــه_اجبــار part ⁴ - امارت؟ صاحب خونه: اگه نمی خوای که ... یه لحظه به خانوادم فکر کردم به خودم فکر کردم نمی‌تونستم که رد بکنم - میشه شمارشونو لطف کنید بگین صاحب خونه: باشه بهت میگم بنویس - یه لحظه من برم یه کاغذ و خودکار بیارم... تصمیم گرفتم تا وقتی که وقت هستش سریع از زمانی که دارم استفاده کنم و وقت رو تلف نکردم... با صاحب خونمون خداحافظی کردم و بهش قول دادم که حتماً حتماً بعد از اینکه برم سر کار همه کرایه خونه رو درجا با هم میدم روز بعد: امروز قراره یه روز خیلی خوب داشته باشم ولی نمیشه گفت خیلی خوب خوب میشه گفت باید دید که چه چیزایی در انتظارمه با شماره‌ای که صاحب خونمون بهم داده بود تماس گرفتم ×سلام - سلام ببخشید شمارتون رو از یه خانمی گرفتم برای اینکه دنبال کار می‌گشتم شما خدمتکار می‌خواستین برای عمارتتون؟ ×بله به من سپرده شده که برای عمارت خدمتکار پیدا کنم -من بخواطر همین زنگ زدم می خواستم بدونم... اگه هنوزم به خدمتکار ... به خدمتکار نیاز دارید من هستم × بسیار خوب امروز می‌تونید تشریف بیارید؟ -ا...امروز؟ × بله بهتون قراره یه فرم بدم که اون فرم رو پر کنید چیز زیادی نیست راجب به مشخصات خودتون هستش و بعدش هم به رئیس نشونتون میدم اگر رئیس تاییدتون کردش به راننده‌ها میگم که برن از خونتون وسایلتون رو بیارن و بعدش میرید سر کارتون - ممنونم، ا...امروز حتما می یام ×ادرس رو براتون اس ام اس می کنم گوشی رو قطع کردم نمی‌تونستم روی لبام خنده بیارم ولی از ته وجودم خوشحال بودم چون راه مادرم رو خودم ادامه میدم رفتم اتاق و لباسام رو عوض کردم خیلی سخت بودش که لباسم رو انتخاب بکنم چون اولین روز بودش و قرار بودش که رئیسم منو ببینه در کل قرار بودش که استخدام بشم - منو عمارت؟وای خدا ویو نویسنده: ات رفت به اون آدرسی که براش تو گوشی فرستاده بودند وقتی که رسیدم به جلو ی در عمارت با تعجب خیلی زیادی نگاه کردم خیلی خیلی بزرگ بود حتی نمی‌تونستم چشم ازش بردارم - هعی بیخیال به خودت بیا، اهم زنگ در رو زدم ولی به جای که کسی در رو باز کنه در به صورت اتوماتیک باز شد(چون ات مثلا این جور چیزا رو ندیده و وضع مالی عادی داشتن براش خیلی عجیب بود) - وا،این چطوری باز شد یا حضرت رفتم تو... عمارت خیلی بزرگ بود و نزدیک‌های ۱۰ یا ۱۲ تا پنجره خورده بود شاید هم بیشتر... ×سلام خیلی خوش اومدین...شما همون خانم ات هستید که با من تمام گرفید ؟ -بله خودم هستم ×بفرمایید داخل و بشینین تا یکم با محیط اینجا آشناتون کنم بعد هم فرم رو میارم براتون.... ادآمه دآرد . . . شرایط پارت بعد: حمایت کنید، اصکی نرید #مالک‌_وی
بریم پارت بعدیundefined

۱۷:۵۸

#عشــق_در_سایــه_اجبــار part ⁵- باشه
به دور تا دورم نگاه می‌کردم تا حالا عمارت به این بزرگی ندیده بودم
حتی یک گوشه رو هم خالی نذاشته بودن و همه جای عمارت پر وسیله های با ارزش و قدیمی بود
سلام خانم( جیمینه)
-سلام
می‌بخشید شما اینجا کاری داشتین؟
- بله
میشه بپرسم کارتون چیه اینجا و چرا اومدین اینجا
- آقا این قضیه به شما مربوط نمیشه
منظورم چیه اینجا مال .....
× اع اقای پارک شما اینجا تشریف دارین
- چی
× این خانم که می‌بینید اسمش ات هست
اینجاعه که خدمتکار جدیدمون باشه
به من سپرده بودید که خدمتکار پیدا بکنم
- چییییی
واقعا ببخشید اقا
متاسفم بی ادبی کردم
اشکال نداره،لطفا بهش فرم رو بده پر کنه
تاییده می تونه اینجا کار کنه
به راننده ها بگو برن و وسایلشو بیارن اینجا
×چشم جناب
برام فرم رو آوردن و من هم شروع کردن به پر کردن فرم
× خانم وقتی فرم رو پر کردین لطفاً ببرین اتاق رئیس
- ب...بله
بعد حدود دو دقیقه فرمو کامل پر کردم...و
حرکت کردم به سمت اتاق رئیس
تق تق
بیا تو
- من فرم پر کردم
بهم گفتن بیارم اتاق شما
بزارش روی میز
- چشم
یه دفعه توی صورت رئیسم زل زدم...
باورم نمیشه که این حرف را می‌زنم ولی واقعاً فیس خیلی جذابی داشت...
به چی نگاه می کنی؟می تونی بری
- بله ، ببخشید
رفتم بیرون و درو بستم
بر عکس جذاب بودنش چقدر سرد و خشنه....

ادآمه دارد .  .  .

شرایط پارت بعد:حمایت

#مالک‌_وی

۱۸:۰۱

بازارسال شده از 𝒫.𝘪𝘯𝘵𝘦𝘳𝘴𝘵/𝓢𝘰𝘧𝘵 𝓓𝘢𝘪𝘭𝘪✭୨𓏲∘˙
توجه کنیدهر پسری تو کانالتون هست رو لطفا پاک کنید 4تا پسر پروف و اسم هاشون ا بیوگرافی هاشون شبیه همن که هکرن و کانال ما تا 600نفر رسید بود کردن 100 و ادمین شدن لطفا تو کانالاتون قرار بدیundefined

۱۸:۰۳

thumbnail
سلامundefinedundefinedمن مالک جدیدمundefinedundefinedاین کانال قراره از این به بعد درباره جونگکوک باشهundefinedundefined

۱۲:۱۳