عکس پروفایل ستاره ماهم☆𝔰𝔱𝔞𝔯 𝔬𝔣 𝔱𝔥𝔢 𝔪𝔬𝔫𝔱𝔥س

ستاره ماهم☆𝔰𝔱𝔞𝔯 𝔬𝔣 𝔱𝔥𝔢 𝔪𝔬𝔫𝔱𝔥

۳۱۳عضو
ستاره ماهم☆𝔰𝔱𝔞𝔯 𝔬𝔣 𝔱𝔥𝔢 𝔪𝔬𝔫𝔱𝔥
【تا ابد کنارم بمانundefinedundefined】 『پارت ³』 چشمم به فرشته خورد که با یه جعبه شیرینی وارد شد و به طرفم آمد و یه شیرینی بهم تعارف کرد که با تعجب بهش خیره شدم و گفتم +به چه مناسبت؟ _داداشی کار توی شرکت رو گرفتم +تبریک میگم _مرسی یه دونه شیرینی برداشتم که به سرعت رفت داخل خونه و شروع کرد به آواز خوندن حالا چطوری بهش بگم ؟ بعد از شستن ماشین رفتم داخل و فرشته رو در حال درست کردن ناهار دیدم آروم نزدیکش شدم که اضطراب توی حرکاتم رو دید و نگران برگشت سمتم و گفت +حالت خوبه داداش ؟ _آره... فرشته؟ +جانم ؟ _یه چیزی بهت میگم ولی قول بده آروم باشی +وای فرشاد نگران شدم بگو دیگه ! _قراره خاله سهیلا و عمو کوروش بیان خونمون + وا خب خوبه که ! _نه نیست +یعنی چی ؟ _یعنی پرهام هم میاد +خب کجاش بده ؟ _اینجاش که دارن میان خاستگاری تو بهت زده بهم خیره شد و با تته پته گفت +ی..ی..یعنی ...پرهام... میخواد بیاد ... خ...خ..خاستگاری من ؟وای نه حالا چیکار کنم؟ _کاری نمیخواد بکنی اگر نمیخوای باهاش ازدواج کنی بگو بهش ! با چشم های اشکیش بهم خیره شد و با هق هق گفت +آخه او..اون ح...ح ... حرف حالیش میشه؟ عصبی گفتم _گریه نکن عمو نمیزاره اون تورو به زور زن خودش کنه +نمی ..‌ نمیدونم _چیو نمیدونی ؟ +هیچی نمیدونم ه..ه..هیچی اینو گفت و بلند شد و رفت داخل اتاقش و درو محکم بهم کوبید زیر غذا رو خاموش کردم و رفتم داخل اتاق فرشته روی تخت دراز کشیده بود و داشت گریه میکرد اروم روی تخت نشستم و گفتم : _فداتشم ناراحت نباش حداقل جلوی خاله اینا خودت رو بی تفاوت نشون بده بعدش قول میدم نزارم پرهام عادت کنه باشه گلم دماغشو بالا کشید و به سمتم برگشت و گفت +باشه ولی فقط به خاطر تو لبخندی از سر رضایت زدم و گفتم _ممنون حالا هم پاشو و خودت رو جمع و جور کن که آمدن +چشم از اتاق خارج شدم و به طرف آشپزخونه رفتم ... ستاره ماهم☆𝔰𝔱𝔞𝔯 𝔬𝔣 𝔱𝔥𝔢 𝔪𝔬𝔫𝔱𝔥
【تا ابد کنارم بمانundefinedundefined『پارت ⁴』"پرهام"از اینکه امروز از فرشته خاستگاری میکنم خیلی خوشحال بودم و چند دقیقه‌ای یک بار سر مامان و بابا غر میزدم که مامان کلافه گفت +وای پرهام کشتی منو اصلا از کجا معلوم فرشته از تو خوشش بیاد اخمام رو توی هم کردم و گفتم _بیخود کرده از من خوشش نیاد من که از اون خوشم میادهمین کافیه+پسرم اینطور که نمیشه عشق باید دو طرفه ...حرف مامان با زنگ خونه نصفه موند که بابا چون توی حیاط بود رفت تا در رو باز کنه قرار بود پریسا خواهرم و لیام دامادمون بیان خونمون تا ما از اینجا (شمال)حرکت کنیم به طرف خونه فرشته اینا (تهران) آمدن داخل سلامی بهشون کردیم چون هممون آماده بودیم در خونه رو قفل کردیم و به طرف تهران حرکت کردیم وهرکس با ماشین خودش آمد توی راه کلی در مورد فرشته حرف زدم اونقدری که مامان و بابا کلافه شده بودن ولی هیچی نمی‌گفتن و این باعت میشد من بیشتر و بیشتر ادامه بدم که بعد از چند ساعت رسیدیم به تهران وقتی رسیدیم خونه فرشته اینا ظهر شده بود و هر لحظه هیجانم برای دیدن فرشته بیشتر می‌شد زنگ خونه فرشته اینا رو زدم ولی از شانس بدم فرشاد درو باز کرد و همه ذوقم برای دیدن فرشته پرید چون من توقع داشتم فرشته بیاد و در رو باز کنه ولی نیومد و من نا امید شدم بعد از سلام و احوال پرسی ها رفتیم داخل ولیدوباره با ندیدن فرشته دلم گرفت و ناراحت به مامان نگاه کردم که مامان رو به فرشاد گفت +عزیز خاله فرشته کجاست؟_توی اتاقشه+نمیاد بیرون ؟_چرا الان میرم صداش میکنم همه ذوقم برگشت و منتظر شدم تا بیاد بیرون و بعد از 6 سال ببینمش ..."فرشته"از بس گریه کرده بودم چشمام پف کرده بود و چهرم افتضاح شده بود در حدی که اصلا قابل تحمل نبود از جلوی آینه کنار رفتم وارد سرویس بهداشتی داخل اتاقم شدم و آبی به صورتم زدم و بیرون آمدم صورتمو خشک کردم که صدای زنگ خونه و بعدش سلام و احوال پرسی های خاله اینا آمد که یاد پرهام افتادم اون پسر بدی نبود ولی انتخاب منم نبود و رویارویی باهاش بعد از 6 سال برام سخت و دشوار بود ولی چه کنم که مجبور به این دیدار بودم و هیچ چاره ای نداشتم و این ماجرا منو نگران کرده بود در افکارم غرق بودم که تقه ای به در خورد شال روی سرم رو مرتب کردم و گفتم +بفرمایید در باز شد و فرشاد آمد داخل و آروم جوری که کسایی که بیرون نشستن صداشو نشنون گفت_فرشته پاشو بیا بیرون زشته پرهام اینقدری که تو بزرگش میکنی هم ترسناک نیست +الان میام ...
ستاره ماهم☆𝔰𝔱𝔞𝔯 𝔬𝔣 𝔱𝔥𝔢 𝔪𝔬𝔫𝔱𝔥

۹:۵۱

ستاره ماهم☆𝔰𝔱𝔞𝔯 𝔬𝔣 𝔱𝔥𝔢 𝔪𝔬𝔫𝔱𝔥
【تا ابد کنارم بمانundefinedundefined】 『پارت ⁴』 "پرهام" از اینکه امروز از فرشته خاستگاری میکنم خیلی خوشحال بودم و چند دقیقه‌ای یک بار سر مامان و بابا غر میزدم که مامان کلافه گفت +وای پرهام کشتی منو اصلا از کجا معلوم فرشته از تو خوشش بیاد اخمام رو توی هم کردم و گفتم _بیخود کرده از من خوشش نیاد من که از اون خوشم میاد همین کافیه +پسرم اینطور که نمیشه عشق باید دو طرفه ... حرف مامان با زنگ خونه نصفه موند که بابا چون توی حیاط بود رفت تا در رو باز کنه قرار بود پریسا خواهرم و لیام دامادمون بیان خونمون تا ما از اینجا (شمال)حرکت کنیم به طرف خونه فرشته اینا (تهران) آمدن داخل سلامی بهشون کردیم چون هممون آماده بودیم در خونه رو قفل کردیم و به طرف تهران حرکت کردیم وهرکس با ماشین خودش آمد توی راه کلی در مورد فرشته حرف زدم اونقدری که مامان و بابا کلافه شده بودن ولی هیچی نمی‌گفتن و این باعت میشد من بیشتر و بیشتر ادامه بدم که بعد از چند ساعت رسیدیم به تهران وقتی رسیدیم خونه فرشته اینا ظهر شده بود و هر لحظه هیجانم برای دیدن فرشته بیشتر می‌شد زنگ خونه فرشته اینا رو زدم ولی از شانس بدم فرشاد درو باز کرد و همه ذوقم برای دیدن فرشته پرید چون من توقع داشتم فرشته بیاد و در رو باز کنه ولی نیومد و من نا امید شدم بعد از سلام و احوال پرسی ها رفتیم داخل ولی دوباره با ندیدن فرشته دلم گرفت و ناراحت به مامان نگاه کردم که مامان رو به فرشاد گفت +عزیز خاله فرشته کجاست؟ _توی اتاقشه +نمیاد بیرون ؟ _چرا الان میرم صداش میکنم همه ذوقم برگشت و منتظر شدم تا بیاد بیرون و بعد از 6 سال ببینمش ... "فرشته" از بس گریه کرده بودم چشمام پف کرده بود و چهرم افتضاح شده بود در حدی که اصلا قابل تحمل نبود از جلوی آینه کنار رفتم وارد سرویس بهداشتی داخل اتاقم شدم و آبی به صورتم زدم و بیرون آمدم صورتمو خشک کردم که صدای زنگ خونه و بعدش سلام و احوال پرسی های خاله اینا آمد که یاد پرهام افتادم اون پسر بدی نبود ولی انتخاب منم نبود و رویارویی باهاش بعد از 6 سال برام سخت و دشوار بود ولی چه کنم که مجبور به این دیدار بودم و هیچ چاره ای نداشتم و این ماجرا منو نگران کرده بود در افکارم غرق بودم که تقه ای به در خورد شال روی سرم رو مرتب کردم و گفتم +بفرمایید در باز شد و فرشاد آمد داخل و آروم جوری که کسایی که بیرون نشستن صداشو نشنون گفت _فرشته پاشو بیا بیرون زشته پرهام اینقدری که تو بزرگش میکنی هم ترسناک نیست +الان میام ... ستاره ماهم☆𝔰𝔱𝔞𝔯 𝔬𝔣 𝔱𝔥𝔢 𝔪𝔬𝔫𝔱𝔥
پارت 4 تقدیم نگاهتون قشنگام🫶undefinedundefinedری اکت های این پارت 9 بشه پارت بعد رو میزارمundefinedundefinedundefined#aram

۹:۵۲

ولی اونیکه همیشه ریکت میده<<<undefined

۱۰:۰۹

ستاره ماهم☆𝔰𝔱𝔞𝔯 𝔬𝔣 𝔱𝔥𝔢 𝔪𝔬𝔫𝔱𝔥
undefined < رمان ۵ تیرانداز > < نویسنده : > فآطیما #پارت_چهار صبح روز بعد بچه ها با کلی سردرد و سرگیجه از خواب بلند شدن!! یعنی چقدر مش.روب خورده بودن؟! خلاصه... بچه ها رفتن مدرسه و در کمال تعجب اونا امتحان ریاضی داشتن و نخونده بودن!! به همین خاطر مجبور شدن امتحان ریاضی بدن و تا میتونن فسفر بسوزونن مدرسه که تموم شد اونا رفتن که کلاسا رو با سالن ورزش رو تمیز کنن وقتی که تمیز کردن کلاسا تموم شد رفتن سراغ سالن ورزش ، دو هی همونطور که داشت سالن رو جارو میزد دیدش که... ستاره ماهم☆𝔰𝔱𝔞𝔯 𝔬𝔣 𝔱𝔥𝔢 𝔪𝔬𝔫𝔱𝔥
فقط ۲ تا دیگه🤏#فآطیما

۱۲:۳۸

ستاره ماهم☆𝔰𝔱𝔞𝔯 𝔬𝔣 𝔱𝔥𝔢 𝔪𝔬𝔫𝔱𝔥
undefined < رمان ۵ تیرانداز > < نویسنده : > فآطیما #پارت_چهار صبح روز بعد بچه ها با کلی سردرد و سرگیجه از خواب بلند شدن!! یعنی چقدر مش.روب خورده بودن؟! خلاصه... بچه ها رفتن مدرسه و در کمال تعجب اونا امتحان ریاضی داشتن و نخونده بودن!! به همین خاطر مجبور شدن امتحان ریاضی بدن و تا میتونن فسفر بسوزونن مدرسه که تموم شد اونا رفتن که کلاسا رو با سالن ورزش رو تمیز کنن وقتی که تمیز کردن کلاسا تموم شد رفتن سراغ سالن ورزش ، دو هی همونطور که داشت سالن رو جارو میزد دیدش که... ستاره ماهم☆𝔰𝔱𝔞𝔯 𝔬𝔣 𝔱𝔥𝔢 𝔪𝔬𝔫𝔱𝔥
من دیگه تسلیمم بریم پارت بعدundefined#فآطیما

۱۶:۰۴

thumbnail
< رمان ۵ تیرانداز >< نویسنده: > فآطیما #پارت_پنج
مال می خیلی یواشکی و با صدای آروم داره تلفن صحبت میکنه
دو هی فضولیش گل کرد پس رفت یه جا قایم شد تا مال می نبینتش
همینجور که دو هی قایم شده بود یهو می یونگ اومد ، خواست بگه ؛ تو اینجا چی..
تا اینکه دو هی دستشو گرفت و کشوندتش پایین و جلوی دهنش رو گرفت
مال می که هنوز هیچی متوجه نشده بود پشت تلفن میگفت ؛ نتونستم کاری کنم که اخراج شن ، حالا چیکار کنم؟!
دو هی و می یونگ دهنشون باز مونده بود
تا اینکه...
ستاره ماهم☆𝔰𝔱𝔞𝔯 𝔬𝔣 𝔱𝔥𝔢 𝔪𝔬𝔫𝔱𝔥

۱۶:۰۴

ستاره ماهم☆𝔰𝔱𝔞𝔯 𝔬𝔣 𝔱𝔥𝔢 𝔪𝔬𝔫𝔱𝔥
undefined < رمان ۵ تیرانداز > < نویسنده: > فآطیما #پارت_پنج مال می خیلی یواشکی و با صدای آروم داره تلفن صحبت میکنه دو هی فضولیش گل کرد پس رفت یه جا قایم شد تا مال می نبینتش همینجور که دو هی قایم شده بود یهو می یونگ اومد ، خواست بگه ؛ تو اینجا چی.. تا اینکه دو هی دستشو گرفت و کشوندتش پایین و جلوی دهنش رو گرفت مال می که هنوز هیچی متوجه نشده بود پشت تلفن میگفت ؛ نتونستم کاری کنم که اخراج شن ، حالا چیکار کنم؟! دو هی و می یونگ دهنشون باز مونده بود تا اینکه... ستاره ماهم☆𝔰𝔱𝔞𝔯 𝔬𝔣 𝔱𝔥𝔢 𝔪𝔬𝔫𝔱𝔥
قشنگام ۶ تا ری اکت بخوره میریم پارت undefined#فآطیما

۱۶:۰۵

سلام قشنگام من از این به بعد ناشناس میزارم و
🪐undefined
سوال میپرسم شما باید تو ناشناس جواب بدید
undefinedundefined
جواب شما در چنل گذاشته میشه دوستون دارم
undefinedundefined
#مالک_دیانا

۸:۰۳

سوال امروز
عيدت چطور بود
https://abzarek.ir/service-p/msg/2121286

۸:۰۵

thumbnail
خوبهundefined

۸:۳۴

thumbnail
هعییییییییundefined

۸:۳۶

ستاره ماهم☆𝔰𝔱𝔞𝔯 𝔬𝔣 𝔱𝔥𝔢 𝔪𝔬𝔫𝔱𝔥
undefined < رمان ۵ تیرانداز > < نویسنده: > فآطیما #پارت_پنج مال می خیلی یواشکی و با صدای آروم داره تلفن صحبت میکنه دو هی فضولیش گل کرد پس رفت یه جا قایم شد تا مال می نبینتش همینجور که دو هی قایم شده بود یهو می یونگ اومد ، خواست بگه ؛ تو اینجا چی.. تا اینکه دو هی دستشو گرفت و کشوندتش پایین و جلوی دهنش رو گرفت مال می که هنوز هیچی متوجه نشده بود پشت تلفن میگفت ؛ نتونستم کاری کنم که اخراج شن ، حالا چیکار کنم؟! دو هی و می یونگ دهنشون باز مونده بود تا اینکه... ستاره ماهم☆𝔰𝔱𝔞𝔯 𝔬𝔣 𝔱𝔥𝔢 𝔪𝔬𝔫𝔱𝔥
بریم پارت بعدundefined#فآطیما

۹:۵۹

ستاره ماهم☆𝔰𝔱𝔞𝔯 𝔬𝔣 𝔱𝔥𝔢 𝔪𝔬𝔫𝔱𝔥
undefined < رمان ۵ تیرانداز > < نویسنده: > فآطیما #پارت_پنج مال می خیلی یواشکی و با صدای آروم داره تلفن صحبت میکنه دو هی فضولیش گل کرد پس رفت یه جا قایم شد تا مال می نبینتش همینجور که دو هی قایم شده بود یهو می یونگ اومد ، خواست بگه ؛ تو اینجا چی.. تا اینکه دو هی دستشو گرفت و کشوندتش پایین و جلوی دهنش رو گرفت مال می که هنوز هیچی متوجه نشده بود پشت تلفن میگفت ؛ نتونستم کاری کنم که اخراج شن ، حالا چیکار کنم؟! دو هی و می یونگ دهنشون باز مونده بود تا اینکه... ستاره ماهم☆𝔰𝔱𝔞𝔯 𝔬𝔣 𝔱𝔥𝔢 𝔪𝔬𝔫𝔱𝔥
thumbnail
< رمان ۵ تیرانداز >< نویسنده : > فآطیما#پارت_شیش
جه هوا و مین هو و کانگ هو اومدن و می یونگ و دوهی پیدا کردن و مال می وقتی که اونا رو دید
جوری پا به فرار گذاشت که هیچکس نفهمید!!

مین هو ؛ شما دوتا چرا قایم شده بودید؟.
دو هی ؛ شما سه تا گند زدین به همه چی!!.
+مگه ما چیکار کردیم ؟! ، فقط اومدین دنبالتون.
‌_چیکار کردین؟ ما تقریبا داشتیم از همه چی با خبر می‌شدیم ولی شما سه تا انقد زود اومدین ک ما حتی وقت نکردیم که فیلم بگیریم یا حتی صداش رو ظبط کنیم!!.
بعدشم که مین هو و دو هی تا خود خونه باهم قهر بودن و حتی تو رو هم نگاه هم نمیکردن!!
در حدی که حتی سر میز شام هم به هم نگاهم نمیکردن!!
ستاره ماهم☆𝔰𝔱𝔞𝔯 𝔬𝔣 𝔱𝔥𝔢 𝔪𝔬𝔫𝔱𝔥

۱۰:۵۱

قشنگام ۵ تا لایک بریم پارت بعدundefined#فآطیما

۱۴:۳۱

ستاره ماهم☆𝔰𝔱𝔞𝔯 𝔬𝔣 𝔱𝔥𝔢 𝔪𝔬𝔫𝔱𝔥
undefined < رمان ۵ تیرانداز > < نویسنده : > فآطیما #پارت_شیش جه هوا و مین هو و کانگ هو اومدن و می یونگ و دوهی پیدا کردن و مال می وقتی که اونا رو دید جوری پا به فرار گذاشت که هیچکس نفهمید!! مین هو ؛ شما دوتا چرا قایم شده بودید؟. دو هی ؛ شما سه تا گند زدین به همه چی!!. +مگه ما چیکار کردیم ؟! ، فقط اومدین دنبالتون. ‌_چیکار کردین؟ ما تقریبا داشتیم از همه چی با خبر می‌شدیم ولی شما سه تا انقد زود اومدین ک ما حتی وقت نکردیم که فیلم بگیریم یا حتی صداش رو ظبط کنیم!!. بعدشم که مین هو و دو هی تا خود خونه باهم قهر بودن و حتی تو رو هم نگاه هم نمیکردن!! در حدی که حتی سر میز شام هم به هم نگاهم نمیکردن!! ستاره ماهم☆𝔰𝔱𝔞𝔯 𝔬𝔣 𝔱𝔥𝔢 𝔪𝔬𝔫𝔱𝔥
بریم پارت بعدundefined#فآطیما

۱۱:۲۳

ستاره ماهم☆𝔰𝔱𝔞𝔯 𝔬𝔣 𝔱𝔥𝔢 𝔪𝔬𝔫𝔱𝔥
undefined < رمان ۵ تیرانداز > < نویسنده : > فآطیما #پارت_شیش جه هوا و مین هو و کانگ هو اومدن و می یونگ و دوهی پیدا کردن و مال می وقتی که اونا رو دید جوری پا به فرار گذاشت که هیچکس نفهمید!! مین هو ؛ شما دوتا چرا قایم شده بودید؟. دو هی ؛ شما سه تا گند زدین به همه چی!!. +مگه ما چیکار کردیم ؟! ، فقط اومدین دنبالتون. ‌_چیکار کردین؟ ما تقریبا داشتیم از همه چی با خبر می‌شدیم ولی شما سه تا انقد زود اومدین ک ما حتی وقت نکردیم که فیلم بگیریم یا حتی صداش رو ظبط کنیم!!. بعدشم که مین هو و دو هی تا خود خونه باهم قهر بودن و حتی تو رو هم نگاه هم نمیکردن!! در حدی که حتی سر میز شام هم به هم نگاهم نمیکردن!! ستاره ماهم☆𝔰𝔱𝔞𝔯 𝔬𝔣 𝔱𝔥𝔢 𝔪𝔬𝔫𝔱𝔥
thumbnail
< رمان ۵ تیرانداز >< نویسنده : > فآطیما #پارت_هفت
آخرسرم که می یونگ تمام تلاشش رو کرد ولی نتونست اون دوتا رو آشتی بده
می یونگ ؛ اینشکلی نمیشه...[با داد] کانگ هو ، جه هوا !!برین اونو بیارین!!
جه هوا ؛ ولی آخه...
می یونگ ؛ بدوین دیگههههه!!
اونا آوردنش...
مین هو و دو هی وقتی اون جعبه رو دیدن از ترس گرخیدن!!
می یونگ ؛ بدویین دیگه انجامش بدین!!قگتوی اون جعبه ناخن گیر بود با لاک!!
اینجوری بودش که دخترا باید ناخن پای پسرا رو میگرفتن و پسرا هم باید ناخن پای دخترا رو لاک میزدن!!
اونا این رسمو وقتی که تازه خونه رو گرفته بودن درست کردن!!
بعد از اینکه اینکارو انجام دادن...

ستاره ماهم☆𝔰𝔱𝔞𝔯 𝔬𝔣 𝔱𝔥𝔢 𝔪𝔬𝔫𝔱𝔥

۱۱:۲۴

ستاره ماهم☆𝔰𝔱𝔞𝔯 𝔬𝔣 𝔱𝔥𝔢 𝔪𝔬𝔫𝔱𝔥
undefined < رمان ۵ تیرانداز > < نویسنده : > فآطیما #پارت_هفت آخرسرم که می یونگ تمام تلاشش رو کرد ولی نتونست اون دوتا رو آشتی بده می یونگ ؛ اینشکلی نمیشه... [با داد] کانگ هو ، جه هوا !! برین اونو بیارین!! جه هوا ؛ ولی آخه... می یونگ ؛ بدوین دیگههههه!! اونا آوردنش... مین هو و دو هی وقتی اون جعبه رو دیدن از ترس گرخیدن!! می یونگ ؛ بدویین دیگه انجامش بدین!! قگ توی اون جعبه ناخن گیر بود با لاک!! اینجوری بودش که دخترا باید ناخن پای پسرا رو میگرفتن و پسرا هم باید ناخن پای دخترا رو لاک میزدن!! اونا این رسمو وقتی که تازه خونه رو گرفته بودن درست کردن!! بعد از اینکه اینکارو انجام دادن... ستاره ماهم☆𝔰𝔱𝔞𝔯 𝔬𝔣 𝔱𝔥𝔢 𝔪𝔬𝔫𝔱𝔥
خوشگلام ۶ تا لایک بریم پارت بعدundefined#فآطیما

۱۱:۲۵

درود ممبر های قشنگمundefined خوب خواستم بگم که چون فعالیت کمه و حمایت ها هم کمه دوست داشتم خودم هم یک رمان بنویسم 🥹undefinedکه امید وارم خوشتون بیاد که این رمان باحالون از شنبه ۳۰ فروردين ساعت ۱۲:۰۰ بعد شب پارت گذاری شروع میشه که هر روز پارت گذاری میشه ولی چون‌ نزدیک امتحانات هست احتمالا هر ازگاهی یک روز در ميون پارت گذاری میشه ممنون حمایت حالتون🪐undefined
امید وارم از رمان ها راضی باشید
خلاصه ژانر اسم و.‌.‌... پایین میزارم .
#مالک دیانا

۲۰:۴۱

اسم : خاندان من🥹undefined
ژانر :هیجان انگیز. عاشقانه‌. خانواده.undefinedundefined
خلاصه : دختری از خانواده مافیایی بزرگ که توی سن کم مادر و پدرش رو بر اثر تصادف از دست میده پدربزرگش اون رو برای ادامه تحصیل به تایلند میفرسته ولی وقتی دختر بيست و سه ساله میشه برمیگرده به ایران و اونجا با شش تا پسر عموی جذابش توی یک طبقه زندگی می‌کنند یعنی ارشام. آرش. کیارش. آراز. امور‌. المان که در این روز ها پسر ها عاشق‌......

۲۰:۴۹

[پارت یک رمان خاندان‌ من]
چه حس خوبی برگشتم به خونه
از ادامه تحصیل منو فرستاد آمریکا کنار هواپیما کلی طرفدار بود چون من تنها دختر بزرگترین خانواده مافیا بودم
سوار ماشین شدم چقدر خونه ها مغازه ها عوض شده بود تا جایی که یادمه شیش تا پسر عمو داشتم اممم اسماشون چی بود یادم نماد رفتم اونجا ازشون میپرسم اره رسیدم پدر بزرگم خونش رو عوض کرده بود شاید
تا جایی که یادمه یه خونه ی دیگه بود تا وارد شدم رفتم از پله ها بالا تا رسیدم به خونه اونجا با چند تا پسر دیدم
سلام
کیارش: تو باید تیام باشی درسته
اره خودمم
کیارش: خوبه
ارشام:ریحانه
ریحانه: بله
اتاقش رو نشون بده

۲۱:۳۸