عکس پروفایل روایت‌نگاری سوریهر

روایت‌نگاری سوریه

۱۷۵عضو
thumnail

۱۰:۳۱

thumnail

۱۰:۳۱

thumnail

۱۰:۳۱

thumnail

۱۰:۳۱

thumnail

۱۰:۳۱

thumnail

۱۰:۳۱

thumnail
دیروز وقتی از الساحه برگشتم، توی راه دنبال لوندر بودم، همان استخدوس خودمان. می‌گویند لوندر های اینجا خیلی خوب‌اند.
رفتیم عطاری نزدیک حرم، عطاری مال نزیة است، بیشتر از سی‌سال است که این عطاری را دارد اما معروف بودنش برای چیز دیگری‌ست.نزیة دعا می‌نویسد و یک‌سری ازین حرکات ماورایی می‌زند، خیلی‌ها برای باز شدن بخت دخترشان یا بچه‌دار شدن پسرشان پیش او می‌آیند و همه هم جواب گرفته‌اند.
توی سوریه فضای طب‌سنتی که وجود ندارد اما نزیة از همان‌هاست که وقتی می‌پرسی فلان گیاه به چه درد می‌خورد دقیق و با حوصله توضیح می‌دهد و بعد هم طرز استفاده‌اش را می‌گوید...
نزیة کوتوله‌است، زنش هم کوتوله‌است اما توی زبان‌ها افتاده که دختران زیبا و قد بلندی دارد و همه با تعجب از این موضوع یاد می‌کنند.

خلاصه اگر مشکل اعصاب دارید حتما لوندر‌های سوریه را امتحان کنید.

#نزیه#استخدوس

۹:۱۴

thumnail
سلام...و این‌بار با این ویدئو شروع می‌کنم...

۱۳:۲۲

بازارسال شده از نشاط
thumnail
گزارش اولیه کمک‌های به مردم لبنان و سوریه با نظارت مرکز تفریحی و مهارتی الساحه زینبیه

مجموع مبالغ دریافتی ۶۰۰۰ دلار که به صورت مجزا گزارش آن داده شده است.باقی پول صرف تجهیز مدارس و کارگاه های آموزشی جهت احیای امید به زندگی و ایجاد چرخه زندگی روزمره لبنانی ها خواهد شد.که گزارش آن نیز ارسال می‌شود.

تا کنون مرکز الساحه پذیرای ۱۲ هزار کودک لبنانی بوده که توسط سرویس های مستقر در منطقه به مرکز آورده میشوند.


برای ارسال کمک های نقدی دیگر
5041721041242190 به نام اسراری
موجود است.

کمک ها در حوزه تعلیم و تربیت ، تامین خوراکی و لباس و مسکن خرج خواهد شد.

۱۰:۴۴

بازارسال شده از نشاط
thumnail

۱۰:۴۴

بازارسال شده از نشاط
thumnail

۱۰:۴۴

بازارسال شده از نشاط
thumnail

۱۰:۴۴

بازارسال شده از نشاط
thumnail

۱۰:۴۴

بازارسال شده از نشاط
thumnail

۱۰:۴۴

سلام جان‌ من که داری از دست می‌روییک روزی دوباره به دست می‌آوریم‌ت...

من تا آن روز از پا نمی‌نشینم.

۲۱:۴۵

thumnail
یک مغازه قدیمی توی خیابان کناری تکیه سلیمانیه(دمشق) بود. یک پیرمرد بین انبوهی از کاغذ و عکس، کنج مغازه نشسته بود.احساس می‌کردی توی تاریخ شامات سفر کرده‌ای و رسیده‌ای به این مغازه.با نگرانی وارد مغازه شدم.به سختی کلمات را کنار هم چیدم و گفتم:خریطة سوریه موجود؟فهمید عرب‌زبان نیستم.فهمید ایرانی‌ام.با تعجب گفت: خریطة سوریه؟گفتم: اي
باز باور نکرد. گفت جلوی در نقشه‌ها هستند برو با دقت نگاه کن که همین را میخواهی یا نه.
رفتم و نگاه کردم و گفتم می‌خواهم.بعد گفتم: خریطة دمشق موجود؟انگار که دیگر پذیرفته بود جنون من را. گفت بله موجود است.
اما تمام کرده‌ام حالا.

بعد از مدت‌ها نقشه سوریه را خریدم. تا بتوانم نقاط هدفم را روی نقشه مشخص کنم و تقسیم‌بندی مکانی دقیقی انجام بدهم.محل تجمع شیعیان را علامت بزنم و هسته‌های مقاومت را با رویکرد کودکان و نوجوانان ایجاد کنم.

حالا فقط ده روز می‌گذرد از روزی که خریطة سوریه را خریدم.من مانده‌ام و خریطة‌ام و غم از دست دادن‌های زیاد.از رفیق و دوست تا آرزوهایی که با هم ساخته بودیم.خریطة را روی دیوار اتاقم می‌زنم، تا مبادا یادم برود تمام کودکان و نوجوانانی که توی زینبیه و حرجله و حسیاء با هم خندیدیم و بازی کردیم.تا مباد آرامش این روزهای ایران، کاری کند فراموش کنم مردمان رنج دیده‌ی سوریه را.
اما روزی دوباره برمی‌گردیم و از نو می‌سازیم، من مطمینم‌.

میم.الف


#خریطة#سوریه#قلبی

۲۱:۵۲

thumnail
اینجا اردوگاه پناهندگان فوعه و کفریا در منطقه حرجله است. فوعه و کفریا دو روستای شیعیان سوریه بودند در استان ادلب که در مبادله‌ای به اینجا منتقل شدند، استان ادلب شمال کشور است و دست معارضین افتاد بعد از جنگ. اردوگاه حرجله در نزدیکی منطقه سیدة زینب است.سیدة زینب ریف دمشق است.ریف یعنی حاشیه!...شیعیان سوریه چند نفرند؟ته ته ته آن پونصدهزار نفر..جمعیت اینجا چند نفر است؟حوالی ۱۵۰۰ نفر
اندازه خانه‌ها چیزی حوالی ۱۲ متر است. دو کابینت آشپزخانه را تشکیل می‌دهد و یک حمام و دستشویی باهم، می‌شود کل خانه.مدرسه؟توی کانکس‌های یونیسف درست می‌خوانند.بازی؟همان جلوی خاکی خانه‌هادسترسی‌شان به شهر سخت است.هر دو روز حوالی یک ساعت آب وصل می‌شود.
اینجا ۲۵۰ خانواده ساکن هستند که معلوم نیست چه بلایی در آینده به سرشان خواهد آمد.نه وضع مالی خوبی دارند و نه تصوری از بهبود شرایط.اما ایمان خوبی داشتند...اینجا حرجله است، نوشتم تا بشناسیدش!آن امت واحده چیست جز شناختن و فهمیدن و زندگی کردن و ایجاد ارتباط تک به تک ؟ حتی برایتان داستان هر خانواده را هم می‌توانم بگویم.حتی می‌توانید حالا آستین بالا بزنید و سفیر رهایی این خانواده‌ها شوید از شرایط سخت سوریه..‌چرا که این جمعیت پونصدهزار نفری به شدت در فشار است ...

میم.الف

#حرجله#سوریه#ریف#مردم_شناسی_شیعه#مردم_شناسی_رنج

۲۲:۲۹

thumnail
توی چشم‌هایش خیره می‌شوم.یاد آن عبارت می‌افتم که «بیشترین عصب‌های انسان توی چشم‌هایشان است» ، نمی‌دانم چقدر درست است.اما مسأله این است که من چشم‌خوان خوبی‌ام پس برایم بهتر است از قوای چشمانم استفاده کنم حالا که پیش چشمانم یک زن نشسته است.
نگاهش می‌کنم تا رنج توی چشم‌هایش توی قلبم جاری شود که مباد روزمرگی‌هایم مرا دچار فراموشی کند.مبادا یادم بروند مردمان رنج دیده‌ی سوریه.
اشک توی چشم‌هایش حلقه زده و اینجا آن جایی است که من غلاف می‌کنم.
سرم را پایین انداخته‌امبرای بی‌عرضگی‌هایمان توی مدیریت فقط ۶۰۰ هزار شیعه!...همینطوری که حرف می‌زند، پسرش برایمان قهوه می‌آورد.مدتهاست قهوه نمی‌خورم، اما قهوه‌ی این خانه خوردن دارد.
از او می‌پرسم محل درآمد‌تان چیست؟انگار سوالم حلقه‌های اشک توی چشم‌هایش را بیشتر کرد...در مورد وضعیت‌شان می‌گوید و ناگهان متوقف می‌شود و می‌گوید:
کیف أعیش؟بعد از این کلمه اشک بود که از چشمانمان جاری شد.
و من بارها با خودم تکرار کردم آن جمله را...هی می‌نشینم یک گوشه و می‌گویم ؛ کیف أعیش و اشک می‌ریزم.
ما کم رنج و فقر ندیده‌ایم...اما نمی‌دانم چرا این داغ آرام نمی‌شود...
این کلمه انگار من را چند سال پیر کرد..انگار کلمه‌ای بود که معنا نمی‌شود. باید خود خود خودش را درک کنی...انگار اگر چگونه زندگی کنم را می‌شنیدم اینگونه مرا بهم نمی‌ریخت.
حالا هر روز توی کوچه خیابان‌های سید زینب که راه می‌روم با خود تکرار می‌کنم؛ کیف أعیشو این یک فریضه است برایم، تا مباد برایم عادی شود دیدن رنج شیعیان حضرت پدر...
حرجله/تابستان گرم ۲۰۲۴روایت از مردم فوعه و کفریا
#سوریه#مردم_نگاری_رنج

۱۶:۱۴

thumnail
خداحافظ ساحه‌ی دوست‌داشتنی من...نبینمت که نمی‌خندیکه بهم ریخته شده‌ایکه غارت کرده‌اند تو را ....نبینمت که غریبی بیا در آغوشم....
آخه من دور تو و رنگ‌های تازه‌ات بگردم.آخه من دور تو و گل‌های شمشادی که تازه خریده بودیم بگردم...فدای در تازه رنگ زده‌ات...
راستش را بخواهی دلم می‌خواهد تا برمی‌گردم، سرپا بمانی ....
دیگر توان نوشتنم نیست.


میم الف

۱۹:۳۷

thumnail
....اینجا اردوگاه پناهندگان شهرهای فوعه و کفریاست‌.حوالی استان حمص در یک شهرک صنعتی.اهالی اینجا همان‌هایی هستند که در جنگ هشت‌ساله‌ی سوریه مجبور به ترک‌ شهرک‌های خود شدند، چرا که دولت در توافق با معارضین استان ادلب را به معارضین تحویل داده بود.
اما این‌ها آدم‌های معمولی نیستند. این‌ها بازماندگان حادثه‌‌ی تروریستی ۱۵ آوریل ۲۰۱۷ هستند.اهالی که بیشتر زنان و کودکان بودند با اتوبوس‌هایی به سمت حلب در حرکت بودند، که در بین مسیر ماشین‌های حامل خوراکی می‌آید و انفجار...کودکان زیادی جلوی چشم مادران‌شان تکه‌تکه می‌شوند و توی شلوغی آن لحظه‌ها تعدادی از بچه‌ها گم می‌شوند... البته بهتر است بگوییم دزدیده می‌شوند و به ترکیه برده می‌شوند. آن‌ها مجبور بودند به مسیر ادامه دهند، پس مادران فرصت نکردند حتی تکه‌تکه‌های بدن فرزندشان را جمع کنند که برای آن‌ها مزاری درست کنند.
پاییز امسال تصمیم گرفتیم یک دوره تصویربرداری و عکاسی برای توانمندسازی نوجوانان و جوانان حسیاء برگزار کنیم.فیلمی که می‌بینید حاصل کار هجده نفر است. که هر کدام با توان خودشان و زاویه‌ای که دنیا را می‌دیدند تصویر گرفته‌اند.هجده نفری که نمی‌دانم هر کدام الان کجا هستند و چه سرنوشتی در انتظارشان است.بنا بود فیلم بسازیم تا بتوانیم حسیاء و رنج زنان و مادران‌ش را به همه‌ی جهان برسانیم.فیلم را برایتان گذاشتم تا ببینیم، ببینیم و رنج بکشیم، رنج بکشیم و این رنج‌های انباشته ما را وادار به حرکت کند. این غم محرک ما را قوی‌تر و محکم‌تر کند.ما را به دادخواهی بیشتری در مقابل استکبار بر بیانگیزاند...این فیلم را گذاشتم تا با هم ببینیم و رنج‌های انباشته در سینه‌هایمان سیل شود و این سیل پر از رنج و ایمان خانمان استکبار را بسوزاند.
یک‌روز برخواهیم گشت‌...
#حسیا#مردم_شناسی_جنگ#رنج
تابستان2024

۹:۰۸