عکس پروفایل تراوشات یک ذهن سینوسیت

تراوشات یک ذهن سینوسی

۸عضو
عکس پروفایل تراوشات یک ذهن سینوسیت
۸ عضو

تراوشات یک ذهن سینوسی

@hazrate_ayatollahامان از ذهن سینوسی، مشوّش، ناآرام، گیر کرده بین دنیا و عقبی...

۲۱ شهریور ۱۳۹۹

با نام و یاد خداوندگار جهانیان آغاز میکنیم
باشد که در حجم فعالیت، مورد عنایت باشم و دری‌وری زیاد بذارم تو کانال

۱۵:۳۵

undefinedامروز رفیقی دستم را گرفت و به رسم رفاقت از سر سفره ی نحس اینستا بلندم کرد و سر سفره پربرکت کتاب نشانیدundefined
بهانه ای شد برای شروع مطالعه ی یک سفرنامه، که تا جایی که حافظه همکاری میکند تجربه اولم استundefined
امروز "جانستان کابلستان" ِ امیرخانی را شروع کردمبه امید روزی که پایانش را اعلام کنم!undefined

۱۵:۳۵

۲۲ شهریور ۱۳۹۹

thumnail
این موقعیت میتونه به خاطر تجارب تلخ، کثرت گناه، از دست دادن یک عزیز، ناامیدی از رحمت خدا و... ایجاد بشهو باقی موندن تو این حس و حال خیلی خطرناکهکم کم همه چیز آدمو ازش میگیره
از سبک زندگی و کنش های ظاهری شروع میشه و میرسه به علایق و گرایشات قلبی و بعد هم دگرگونی اعتقادات و داده های فکری
راه فرارش هم اصلا از جنس استدلال و فعالیت ذهنی نیست
تو این موقعیت فقط آدم باید بپره
نیاز به یک پرش سریع هست برای برون‌رفت از چنین وضعیتی
یهویی باید بلند شی یه کار مفید بکنی
به طرز عجیبی کلا این حالت محو میشه

فکر میکنم در ادبیات دینی به این پرش میگیم توبهundefined

۱۹:۰۹

۲۳ شهریور ۱۳۹۹

لعنت به اینستاگرام! undefined

۱۷:۰۴

+رضا امیرخانی : نوع مهاجران افغانی که به ایران آمده‌اند عمدتاً از پایین دست بوده‌اند و بیشتر برای کارهای سطح پایین مهاجرت کرده‌اند. همین باعث تصویر نادرستی از افغانستان شده است-انجینیر رحیمی جواب میدهد : شما اینگونه دست‌چین شان کرده اید. به روشنفکران ما ویزا نمی‌دهید. کارگران هم بیشتر غیرقانونی می آیند. بابت ویزای ایران متاسفانه ارتشا میشود. -دکتر ره‌یاب ادامه می‌دهد : من خود وقتی در یکی از سفرهای دانشگاهی با موتور از تهران به کرج می رفتم، خانه ی اقوام، راننده از کار من پرسان کرد؛ باور نمی کرد که در هرات دانشگاه باشد. شگفت زده بود که من فارسی با او گپ میزنم +می گویم : عزیزترین دوست من که مهندسی است هم رشته‌ی انجینیر، وقتی نتوانست مرا از این سفر منصرف کند التماس کرد که حتماً آب معدنی همراه داشته باشم. بسیاری از این ها از کم کاری شما اهل فرهنگ افغانی است *دربست قبول نمی کنند -حکومت شما اجازه ورود نداد به قشر فرهیخته ما. طلاب اهل سنت ما جذب مدارس پاکستان شدند و این بلایا به سر این مردم آمد. اگر طالب های ما در مدارس تربت جام و زاهدان درس می‌آموختند کجا گرفتار بلیه القاعده می شدند؟ دانشگاه های شما به بچه های افغانی که حتا در ایران متولد شده اند اجازه تحصیل نمی دهند. قوانین شما برای مهاجران نیکو نیست. حکومت شما کرامت انسانی ما را رعایت نکرد، شما روشنفکران ایرانی چیزی نگفتید، بعدتر کرامت انسانی خود شما را نیز رعایت نخواهند کرد این یک بازی دنیاوی است... جوانان افغانی بیست سال مهمان شما می گردند بعد به سن دانشگاه که میرسند مجبور می‌شوند بازگردند افغانستان و دشمن شما می شوند. بسیاری شان در فضای مذهبی هرات، فقط برای نمایش مخالفت با ایران، تازه آن هم فقط به دلیل مسئله دانشگاه، سعی میکنند حجاب را رعایت نکنند...

*برشی از کتاب "جانستانِ کابلستان" نوشته ی رضا امیرخانی
پ.ن : لعنت به مرز های استعماری که بین ما و برادران‌مان فاصله انداختند...
#افغانستان#برادران_افغان#فرهنگ

۱۸:۰۷

*نکته : کاری با اطلاعات متن ندارم که درست است یا غلطممکن است در این فاصله ی حدودا ده‌ساله قوانین ما نیز اصلاح شده باشد. نمیدانم...توجه مرا این قضیه جلب کرد که چقدر مسائل متعددی در اقیانوس بی‌کران #فرهنگ وجود دارد که ما نسبت به آنها مسئولیم و البته بی توجه یا خدای ناکرده بی تفاوت...

۱۸:۰۸

۲۹ شهریور ۱۳۹۹

ما در قرآن به کلمه هایی برخورد میکنیم. این کلمه ها در زبان ما، در گفتگوهای روزمره ما هم جریان دارند و در نتیجه بحران شروع می‌شود و گره‌های کور سبز می‌شوند؛ ما به برداشت هایی دست می زنیم که از عادت های ما مایه میگیرند.
ما به هر کس که ساده و جانماز آب‌کش بود، مومن می‌گفتیم و به هر کس که از ما کنار می کشید و لب به جام ما نمیزد، متقی می گفتیم و هر کس که دست و دل باز می شد، محسن می گفتیم و هر کس که رام می گردید، صابر می‌گفتیم و هر کس که دهانش همراه تسبیح اش باز و بسته می شد، ذاکر و شاکر می‌گفتیم.
ما به این گونه با مومن و متقی و محسن و صابر و شاکر و ذاکر و... عادت کرده بودیم و اکنون که با قرآن و آن کلمه‌های دقیق و تیپ های مشخص برخورد می کنیم، باز همان‌ها را مطرح می‌کنیم و همان‌ها را می فهمیم و یا بهتر بگویم نفهمیده با آنها بازی می‌کنیم و بر آنها ستم می نماییم و این ستم از آنجا شروع می‌شود که ما بدون رسیدن به معنا و مقصود، به کلمه‌ها و لفظ ها رسیده‌ایم و با الفاظ خالی انس گرفته‌ایم و آنها را در برخوردها به رخ یکدیگر کشیده ایم...
اگر ما با حرکت فکری همراه می‌شدیم و در خود میجوشیدیم و مطلب ها و مفهوم ها را درک می کردیم و آنگاه در به در به دنبال کلمه ها می گشتیم؛ در آن لحظه که به یک کلمه می رسیدیم، از آن بهره می‌گرفتیم و همچون تشنه های به آب رسیده، کلمه‌ها را قطره قطره می چشیدیم و جذب می کردیم.
ما پیش از آنکه تشنه شده باشیم، نوشیده ایم و پیش از آنکه به اشتها آمده باشیم و با سوالها گلاویز شده باشیم، خود را تلمبار کرده‌ایم و پیش از آنکه به معناها دست یافت باشیم، به کلمه‌ها رسیده‌ایم. و این است که باد کرده ایم و با آن که زیاد داریم، مریض و بی رمق هستیم و به امتلای ذهنی و پرخوری فکری دچار شده‌ایم...
اسفناک اینکه، این بیماری و این پرخوری، همه‌گیر شده و اسفناک تر اینکه، این بیماری در ابتدا به عنوان یک افتخار و نشانه سلامتی و روشنفکری هم قلمداد می گردد، اما رفته‌رفته سنگینی و خستگی و ضعف ذهنی را به دنبال می آورد و روشنفکر تلمبار شده را به بن بست می رساند.
اینها با اینکه خیلی دارند، فقیر هستند؛ چون پیش از سوال، به جواب ها رسیده اند و پیش از عطش، به آب.
دوای این ها همان طرح سوال های بنیادی است که بتواند به تفکرات آنها سازمان بدهد تا بتوانند با تفکرات سازمان گرفته به مطالعات خویش سر و سامانی بدهند و آن را هضم می کنند و شیره کشی نمایند.
هیچ چیز بی حاصل تر از این مطالعات دستوری و کتاب خواندن های پیشنهادی نیست که پیش از طرح سوال و جوشش پرسش ها، گریبانگیر تازه راه افتاده ها و نومسلمان های شعار زده می‌شود.
کسانی که می‌خواهند دیگری را به راهی و به تفکراتی و به مطالعاتی وادار کنند، ناچارند که زودتر زمینه ها را فراهم سازند و تشنگی را در طرف بریزند و تنور را داغ کنند و سپس نان بچسبانند و مطالبی و کتاب هایی را در دسترس بگذارند.
به این گونه، حرف ها و طرح ها زودتر جذب می شوند و کلمه ها زودتر مفهوم می‌شوند و در عمل شکل می‌گیرند و در خارج پیاده می گردند.
عین.صاد
#عین‌صاد#قرآن#تفکر#مساله

۱۴:۱۸

۴ مهر ۱۳۹۹

به لطف و مدد الهی "جانستانِ کابلستان" به پایان رسید.
سفرنامه‌ی خوب باید عِدل مسافرت باشد و حقا که جانستان برای من اینگونه بود.
با خواندن این اوراق در هرات قدم زدم، از کابل دیدن کردم، از جاده ی زیبای شمالی به مزار شریف مشرف شدم، با برادران افغان معاشرت کردم، سر سفره‌ی غذایشان نشستم، همراهشان چای سبز نوشیدم، از جوانمردی‌شان خجالت‌زده شدم، از صبوری و متانت‌شان درس ها آموختم، از الطاف‌شان بهره‌مند شدم، از غم‌شان مغموم شدم و از شادی‌شان مسرور...
گاهی به خود می آمدم و خود را گوشه‌ی حجره می‌یافتم. جسمم در حجره بود و روحم کیلومترها دورتر، همراه و هم‌پای هم‌وطنانی که روباه پیر و طرز سیاست استعمارگرایانه‌اش، بوسیله‌ی جعل مرز های موهوم، بین‌مان فاصله انداخته است.
این کتاب علاوه بر آن که به خاطر محسناتش، از جمله قلم دلنشین نویسنده و فضاسازی شفاف، میتواند بسیار مفرح و لذت بخش باشد، در معرفی فرهنگ کشور افغانستان و رشد اطلاعات مذهبی، جغرافیایی و اجتماعی خواننده نیز موثر و کارآمد است.
بخشی از فصل پایانی کتاب :
"...یادم هست که عبدالرزاق وقتی مرا در آغوش کشید کنار مرز اسلام‌قلعه، گفت :قدر بدانید ایران را...ایران پاریس است به خدا...در مشهد امام رضا (ع) مرا دعا کنی‌ها...و من میان گریه‌ی او چه‌قدر خندیدم از پاریس گفتن‌ش! و باز یادم هست در ورود به ایران، مثل همیشه نبودم... هر بار وقتی از سفری به ایران برمی‌گردم، دوست دارم سر فرو بیافکنم و بر خاک سرزمین‌م بوسه‌ای بیافشانم... این اولین بار بود که چنین حسی نداشتم... برعکس، پاره‌ای از تن‌م را به جا گذاشته بودم پشت خطوط مرزی، خطوط بی‌راه و بی‌روح مرزی... خطوط «مید این بریطانیای کبیر»! پاره‌ای از نگاه من، مانده بود در نگاه دختر هشت ماهه... بلاکَشِ هندوکُش..."

۱۲:۱۹

۲۵ مهر ۱۳۹۹

کاش جامعه (حداقل قشر متدین جامعه) به سطحی از فرهیختگی رسیده بود که میتونستیم بدون ترس از قضاوت ها و اتهام ها و سرکوفت ها دست از خودسانسوری و کتمان حقیقت و توجیه انحرافات برداریم و آزادانه و شجاعانه از مشکلات و مسائلی که با آن دست و پنجه نرم میکنیم صحبت کنیم و انتظار فهم و دلسوزی و مساعدت داشته باشیم...شاید اون وقت دنیا جای بهتری برای زندگی میشد...

۲۱:۵۸