بله | کانال Textbox
عکس پروفایل TextboxT

Textbox

۵۴۶عضو
کاش این دلشوره های یهوییم تموم بشن

۲۲:۰۰

thumbnail
امشب برای اولین بار رفتم یه کافه شلوغبه مدت یک ساعت و خورده ای تنهای نشستم و با خودم وقت گذروندماز نگاه متعجب بقیه بگذریم،تجربه جالبی بود

۲۲:۰۲

thumbnail
اولین جلسه فیزیو تراپی»»»»امیدوارم زود تموم بشن

۲۲:۰۲

از هر روز زندگیم میتونم روز_ نامه بنویسم

۱۱:۱۴

Textbox
از هر روز زندگیم میتونم روز_ نامه بنویسم
انقدر که اتفاقات پیچیدن و فقط خودم متوجهشون میشم

۱۱:۱۴

مثال بزنم؟مثلا اینکه وقتی سوار تاکسی میشمو راننده اصرار بر قبول نکردن مبلغ دارهاونم درحالی که جای بابابزرگمه نمیتونم به فال نیک بگیرم

۱۱:۱۶

میدونید میخواما ولی نمیتونمیا آدما کثافت شدن یا ذهن من زیادی منفی نگر شده!

۱۱:۱۶

حالا این یه نمونه بسیار ریز و کوچیک جامعه نا امنمونهو باور کنید که تجربه داره ثابت میکنه حیوون صفتا زیادنو اکثرا پسرای جوون ترمون خوش نیت تر از مردای مسن

۱۱:۱۸

روز مرد؟من مرد تر از خودم تو زندگیم ندیدم والا

۱۹:۲۶

ولی یادتون نرهامکان داره از نزدیکتون ترین کستونبشنوین که بگه:-تو مگه چه فرقی با بقیه داری؟ولی یادت باشه تو یه روزی قرار با خاص بودنت سیلی بزنی بهشوناون روز مونده ولی زمان عجیب زود میرسه

۱۹:۲۷

thumbnail
هوای ارومیه یه طوری از آلودگی پر دود شدهانگار زامبیا حمله کردن بهمون

۱۹:۰۶

امشب که تو این هوای به چوخ رفته سمی و سرد مجبور شدم نیم ساعت بیرون بمونم و راه برمبه خودم گفتم:-از کجا معلوم؟شاید باید الان اینو تجربه کنی که فردا تو اون موقعیت گرم و نرم لذتشو بچشی.

۲۱:۰۶

Textbox
امشب که تو این هوای به چوخ رفته سمی و سرد مجبور شدم نیم ساعت بیرون بمونم و راه برم به خودم گفتم: -از کجا معلوم؟ شاید باید الان اینو تجربه کنی که فردا تو اون موقعیت گرم و نرم لذتشو بچشی.
که اگه نشه ...نه نه!باید بشه.

۲۱:۰۷

thumbnail
آذر ماه ۱۴۰۲ بودنشستم برای خودم چیز کیک درست کردمچیز کیک کج و کوله‌ای از آب درآمد اما مزه‌اش ای...بدک نبود.چای پررنگی برای خودم ریختمنشستم پشت میز و گفتم:-آدمها و مثلا مشغله هایشان به درکخودت که با خودت دنیا دنیا وقت میگذرانی همین بس است، تازه آخرش هم دلت را نمی‌شکنندبی خیالشانو این آغاز تمام وقت گذرندان های یک ‌ماه‌ام با خودم شدبی آنکه چشم انتظار کسی باشم.
-ثمینundefined<img style=" />undefined

۱۵:۱۶

thumbnail

۱۵:۱۶

Textbox
undefined تصویر
ولی آدمیزاد هم موجود عجیبیه هایه چیز کیک درست کردم به قدری با افتخار از تمام زوایا ازش عکس گرفتم که نگوخلق یه دسر این همه بهمون حس غرور میدهخدا با اون عظمت خلقتش احتمالا خنده‌اش بگیره از کارای ما

۱۵:۱۸

Textbox
از هر روز زندگیم میتونم روز_ نامه بنویسم
*روز‌ نامه یکشنبه شب*:برمی‌گرده به همون پیاده روی نیم ساعت اجباریم تو خیابون سرد و تاریک بعد ۶،۷ ساعت کار.داشتم تو دارو خونه ها دنبال مارک یه میسلار واتر می‌گشتمداروخونه آخری که رفتم گوشیم زنگ خورد سایلنتش کردم ولی چراغش می‌زد.داشتم از یکی از پرسنل میسلار واترو می‌پرسیدم گفت :-گوشیت داره زنگ میخورهگفتم:-بی خیال ،دارین فلان مارکو ؟گفت :-نه اومدم بیرون و با عصبانیت جواب گوشیمو دادم اصلا مهم نبود یه خانم سی و خورده ای سن و سال دار هم پشتم از داروخونه اومد بیرون.داشتم فارسی پای تلفن صحبت میکردم.بعد قطع کردن گوشیم خانمه گفت :-ببخشین شما ترکین دیگه؟به ترکی گفتم :-آرهاضافه کنم(با کلی اخم و خستگی)پرسید:شما برای خودتون میسلار میخواستینگفتم :بلهپرسید:- مارکش؟با یه لحن نه چندان خوب گفتم:-گارنیر چطور؟بی چاره با ترس و لرز جواب داد:-مرسی،مشاور پوست و مو هستم گفتم ببینم چی استفاده میکنید.تشکر کرد و رفتالان بعد دو روز که ذهنم آرومتر شده، یادم میوفته خندم میگیره.قضاوتم نکنیدقبلا یه خانم مسن تر تو همین شرایط که بیرون از سالن زیبایی بودم اومد از صورتم تعریف کرد و بعد شمارمو به زور و تو عمل انجام شده گرفت که ادم کنه گروه محصولات پوستیش .فقط شاکرم که مغزم تو اون حالت کار کرد شماره اصلیمو ندادم.هرچند که باز تماس گرفت گفت مطمئنی شماره اصلیته آخه تو واتس اپ نیستیundefinedundefined

۱۵:۲۹

اسنپ گرفتمنشستم تو ماشینکم مونده ده بشهبارون میباره و چاووشی میخونه:روا نبود تنهای تنهاتر بشم...

۱۸:۰۷

thumbnail
۱۶ آذرماه ۱۴۰۴

۱۸:۰۷

Textbox
undefined ۱۶ آذرماه ۱۴۰۴
بارونو قبلا دوست نداشتماز خیس شدم بدم میومدهنوز همینطوره ولی وقتی میباره منتظرمهمیشه قبل و بعدش برام اتفاق خوب میوفته

۱۸:۰۸