شهیدِ آموزش شهید ورکش در عراق و افغانستان با لقب چمران دوم به پدر تخریب ایران معروف شد و و نارنجک و بعضی از مهمات را ساخت .ایشان با شروع جنگ در هر جایی که نیاز به نیرو بود، حضور پیدا می کرد از جمله در عملیات بیت المقدس که برادر بزرگترشان هم در همین عملیات به شهادت می رسند.ایشان به علت تخصصی که داشت در پادگانها به آموزشهای نظامی می پرداخت و از رفتن به جبهه به علت نیاز به وجودش برای اموزش دادن منع شده بود ولی از اشتیاق فراوانی که به حضور در صحنه نبرد حق علیه باطل را داشت مرخصی بدون حقوق می گرفت و می رفت که در یکی از همین عملیاتها ۵۰ درصد شنواییش را از دست میدهد.شهید در تپه نورالشهدا هر صبح جمعه حضور پیدا می کرد و از زائرین شهدا پذیرایی می نمود و با شهدا به صحبت می پرداخت و بیشتر عمرش را در راه آموزش نیروهای نظامی و انتظامی سپری کرد.با حفظ سمت به دانشگاه پلیس مآمور شد و در روز حادثه به محل قدیم پادگان نصر رفته بود برای آموزش راپل به نیروها که با پاره شدن طناب راپل و سقوط از بلندی به شهادت میرسد.همکارانش به ایشان لقب شهید آموز ش دادند .روحش شاد و یادش گرامی
۲۱:۲۳
۲۱:۲۸
۲۱:۲۸
۲۱:۳۳
۲۱:۴۴
۶:۲۲
۱۶:۳۶
۲۰:۵۰
۲۰:۵۴
۲۰:۵۷
۲۱:۱۳
فیلم و خاطره | به دلم نچسبید ...
ترکش پهلویش را شکافته بود و از زخمش خون جریان داشت؛ باندهایم برای پانسمان تمام شده بود ...مجبور شدم عمامهام را باز کنم و دور زخمش بپیچم.خونریزی کمی رمقش را کم کرده بود؛
خواستم روحیه بدهم، به او گفتم «تبریک میگم! به خیل جانبازان اسلام خوش آمدید!» ...نگاه معناداری کرد و گفت: «به دلم نچسبید! دوست دارم روز شهادت امیرالمومنین علی (علیه السلام) شهید بشم»از این حرفش تعجب کردم، طوری که این گفتگو در ذهنم ماند.
چهل و چند سال بعد، در حرم امام علی (علیه السلام) بودم که ناگهان دوباره او را در جمعیت و پس از سالها دیدم. جلو رفتم و سلام کردم؛ خودم را معرفی کردم و خاطره آن روز را برایش یادآوری کردم، بعد گفتم: «یادت هست؟»گفت: «البته»به شوخی گفتم: «چی شد پس؟ شهید نشدی؟»
با دستش اشارهای به حرم امام علی (علیه السلام) کرد و گفت: «به همین امام علی، این تقدیری است که نوشته شده و به زودی اتفاق میافتد!»باز هم از سخنش متعجب شدم.
گذشت ...کمتر از سه ماه بعد، در روز ۲۱ رمضان، شهادت حضرت علی (علیه السلام)، در زیرنویس تلویزیون نامش را دیدم.بله، آن مجروح، همان شهید_زاهدی بود که آنروز به دنبال پیکر شهید_سیدرضی_موسوی به عتبات آمده بود.
" /> بر اساس خاطره ای از حجتالاسلام دری، امدادگر زمان جنگ
شادی روح شهدا صلواتالّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
•┈┈•❀❀•┈┈•
ترکش پهلویش را شکافته بود و از زخمش خون جریان داشت؛ باندهایم برای پانسمان تمام شده بود ...مجبور شدم عمامهام را باز کنم و دور زخمش بپیچم.خونریزی کمی رمقش را کم کرده بود؛
خواستم روحیه بدهم، به او گفتم «تبریک میگم! به خیل جانبازان اسلام خوش آمدید!» ...نگاه معناداری کرد و گفت: «به دلم نچسبید! دوست دارم روز شهادت امیرالمومنین علی (علیه السلام) شهید بشم»از این حرفش تعجب کردم، طوری که این گفتگو در ذهنم ماند.
چهل و چند سال بعد، در حرم امام علی (علیه السلام) بودم که ناگهان دوباره او را در جمعیت و پس از سالها دیدم. جلو رفتم و سلام کردم؛ خودم را معرفی کردم و خاطره آن روز را برایش یادآوری کردم، بعد گفتم: «یادت هست؟»گفت: «البته»به شوخی گفتم: «چی شد پس؟ شهید نشدی؟»
با دستش اشارهای به حرم امام علی (علیه السلام) کرد و گفت: «به همین امام علی، این تقدیری است که نوشته شده و به زودی اتفاق میافتد!»باز هم از سخنش متعجب شدم.
گذشت ...کمتر از سه ماه بعد، در روز ۲۱ رمضان، شهادت حضرت علی (علیه السلام)، در زیرنویس تلویزیون نامش را دیدم.بله، آن مجروح، همان شهید_زاهدی بود که آنروز به دنبال پیکر شهید_سیدرضی_موسوی به عتبات آمده بود.
" /> بر اساس خاطره ای از حجتالاسلام دری، امدادگر زمان جنگ
شادی روح شهدا صلواتالّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
•┈┈•❀❀•┈┈•
۵:۵۵
۷:۳۶
۲۰:۳۹
۲۰:۴۰
۲۰:۴۰
۲۰:۴۱
۲۰:۴۴
۲۰:۴۸
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.