۲۹ آبان ۱۳۹۸
طنز عالی ،گفتگوی یک لرستانی( افشین چگنی) با ابوبکر بغدادی http://www.aparat.com/v/Xz3K6
۱۳:۳۱
گفتگوی سعید قاسمی با مهدوی چشمه گچی در چراغ قرمز ، ویژه انتخابات کرمانشاه http://www.aparat.com/v/A5Nlp
۱۳:۳۳
۲ آذر ۱۳۹۸
شمی شاعر 2 / فامیل ژن ، فامیل پیا ، طنر عالی کرمانشاهیhttp://m.aparat.com/v/l9xj5
۰:۴۵
«آپارات» را در بازار اندروید ببین:http://cafebazaar.ir/app/?id=com.aparat&ref=share
۱:۱۴
۲:۰۶
مشی اسکندر وارد می شود ، لحظه های خوش با حرف های قشنگ (طنز کردی ) https://m.aparat.com/v/Jx1fp
۱۳:۱۰
۳ آذر ۱۳۹۸
اینترنت آزاد شد /کرمانشاه تی وی ، طنز سیاسی کرمانشاهیhttp://m.aparat.com/v/tUxML
۱۶:۲۵
۱۷:۲۹
۵ آذر ۱۳۹۸
شمی شاعر 2 / فامیل ژن ، فامیل پیا ، طنر عالی کرمانشاهی https://m.aparat.com/v/l9xj5
۲:۴۴
۶ آذر ۱۳۹۸
کردی خوانی فی البداهه استاد شهرام ناظری در همایش تجلیل از خودش ، سالها قبل https://m.aparat.com/v/WTs7U
۵:۲۳
۷ آذر ۱۳۹۸
۱۱:۲۲
۸ آذر ۱۳۹۸
پسر جوان و زیبارویی بود که فکر می کرد باید با زیباترین دختر جهان ازدواج کند.اوفکر می کرد به این ترتیب بچه هایش زیباترین بچه های روی زمین می شوند. پسر مدتی بااین فکر در جستجوی همسر یکتایی برای خودش گشت. طولی نکشید که پسر با پیرمردی آشنا شد که سه دختر باهوش و زیبا داشت.پسر ازپیرمرد درخواست کرد که با یکی از دخترانش آشنا شود. پیرمرد جواب داد: هیچ یک ازدخترانم ازدواج نکرده اند و با هر کدام که می خواهید آشنا شوید. پسر خوشحال شد. دختر بزرگ پیرمرد را پسندید و باهم آشنا شدند. چند هفته بعد، پسرپیش پیرمرد رفت وبا مِن و مِن گفت: آقا، دخترتان خیلی زیبا است، اما یک عیب کوچک دارد. متوجه نشدید؟! دخترتان کمی چاق است. پیرمرد حرفش را تایید کرد و آشنایی با دختر دومش را به پسر پیشنهاد داد.پسر بادختر دوم پیرمرد آشنا شد و به زودی با یکدیگر قرار ملاقات گذاشتند. اما چند هفته بعد پسر دوباره پیش پیرمرد رفت و گفت: دختر شما خیلی خوب است.امابه نظرم یک عیب کوچک دارد. متوجه نشدید؟! دخترتان کمی لوچ است. پیرمرد حرف او را تایید کرد و آشنایی با دختر سومش را به پسر پیشنهاد کرد.بهزودی پسر با دختر سوم پیرمرد دوست شد و با هم به تفریح رفتند.یک هفته بعد پسر پیش پیرمرد رفت و با هیجان گفت:
دختر شما مثل پشمِ بی لک است
. همان کسی است که دنبالش می گشتم. اگر اجازه دهید،
به رویایم برسم و با دختر سوم تان ازدواج کنم!
چندی بعد پسر با دختر سوم پیرمرد ازدواج کرد.
چند ماه بعد همسرش دختری به دنیاآورد.
اما وقتی که پسر صورت بچه را دید، از وحشت در جایش میخکوب شد.
این زشت ترین بچه ای بود که به عمرش می دید. پسر بسیار غمگین شد
و پیش پدر همسرش رفت و
با گِله گفت: چرا با این که هر دوی ما این قدر زیبا و خوش اندام هستیم،
ولی بچه ما به این زشتی است؟
پیرمرد جواب داد: دختر سوم من قبلا دختر بسیار خوبی بود.
اما او هم یک عیب کوچک داشت. متوجه نشدی؟!
او قبل از آشنا شدن با تو حامله بود!!!البته این مسئله قابل تعمیم به کل نیست.
همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت
اما همگان را برای همیشه هرگز
مواظب باشید فریب نخورید
در انتخاب ملاکهای ازدواج دقت کنید .
دختر شما مثل پشمِ بی لک است
. همان کسی است که دنبالش می گشتم. اگر اجازه دهید،
به رویایم برسم و با دختر سوم تان ازدواج کنم!
چندی بعد پسر با دختر سوم پیرمرد ازدواج کرد.
چند ماه بعد همسرش دختری به دنیاآورد.
اما وقتی که پسر صورت بچه را دید، از وحشت در جایش میخکوب شد.
این زشت ترین بچه ای بود که به عمرش می دید. پسر بسیار غمگین شد
و پیش پدر همسرش رفت و
با گِله گفت: چرا با این که هر دوی ما این قدر زیبا و خوش اندام هستیم،
ولی بچه ما به این زشتی است؟
پیرمرد جواب داد: دختر سوم من قبلا دختر بسیار خوبی بود.
اما او هم یک عیب کوچک داشت. متوجه نشدی؟!
او قبل از آشنا شدن با تو حامله بود!!!البته این مسئله قابل تعمیم به کل نیست.
همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت
اما همگان را برای همیشه هرگز
مواظب باشید فریب نخورید
در انتخاب ملاکهای ازدواج دقت کنید .
۳:۳۸
یک فروشنده کوکاکولا که برای فروش به عربستان سعودی رفته بود، دست از پا درازتر برگشت و کاملاً ناامید شده بود. یکی از دوستانش از اون پرسید: چرا در عربستان موفق نبودی؟ فروشنده جواب داد: وقتی رفتم خیلی مطمئن بودم که می تونم فروش خوبی داشته باشم، اما یک مشکل داشتم، و اون این بود که نمی دونستم چه طور عربی صحبت کنم به همین دلیل به خودم گفتم که این پیام رو از طریق سه تا پوستر انتقال بدهم:
پوستر اول: یک مرد که روی ماسه های داغ صحرا دراز کشیده و کاملاً خسته و از حال رفته است.پوستر دوم: مرد داره کوکاکولا می نوشه.پوستر سوم: مرد ما هم اکنون کاملاً سرحال و شاداب است.
دوستش گفت: خیلی عالیه، این طرح باید جواب می داد.فروشنده جواب داد: ولی هیچ کس به من نگفته بود که اونها از راست به چپ می خونن!
پوستر اول: یک مرد که روی ماسه های داغ صحرا دراز کشیده و کاملاً خسته و از حال رفته است.پوستر دوم: مرد داره کوکاکولا می نوشه.پوستر سوم: مرد ما هم اکنون کاملاً سرحال و شاداب است.
دوستش گفت: خیلی عالیه، این طرح باید جواب می داد.فروشنده جواب داد: ولی هیچ کس به من نگفته بود که اونها از راست به چپ می خونن!
۳:۴۱